eitaa logo
سنگر شهدا
2.8هزار دنبال‌کننده
123.9هزار عکس
11.4هزار ویدیو
147 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃و باز هم شهیدی از جنس رمضانِ خدا. پریدنی با لب تشنه و پروازی با بال های مشتاق به جمال . شهر پرورتان، تورا اینگونه بار آورده بود که دل به دل شهدا بدهی و ره آن هارا در پیش بگیری... 🍃حتی خود آن ها عاشقانه ها را برای تو و همسرت رقم زدند ؛خاطره ی شهدا را جمع آوری میکردی و در حین خدمت هایت با دختر شهیدی ملاقات کردی. برای مصاحبه رفته بودی اما تا فهمیدی شهید؛ دختری دارد از ذهنت گذشته بود که تو شهید بشوی. 🍃خود شهدا واسطه ی ازدواجت شدند و یاری خدایی نصیبِ دل صاف و صادق تو شد. این اواخر تلاش هایت برای رفتن به به ثمر نشسته بود اما گفتی تا برای همسرم سقفی نسازم؛ جایی نمیروم. ماندی؛ خانه ای ساختی و خودت رفتی!... 🍃ندانستی وقتی خبر شهادتت را به همسرت میدهند خشت به خشت آن خانه خاطرات تورا فریاد میزند و قلب بیقرارش را به بازی میگیرد. اینها اما نتوانست تورا آرام کند و در نهایت تو؛ گمشده ی خود را میان یافتی؛ میان غربت سوریه در مقابل بانوی ، سر به سجده فرو آوردی و عمه ی سادات مدال نوکری را به گردنت آویخت... 🍃گویا با آقا عهد بسته بودی که عباس شوی برای خواهرش و اینگونه شد که لحظه ی آخر در دامان مولایِ سقا پرواز کردی و معنا کردی ترین عبارت را: " "♡ ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۵٨ 📅تاریخ شهادت : ٢۰ خرداد ۱٣٩۵ 🕊محل شهادت : سوریه 🌹مزار شهید : گلزار شهدای اسلام آباد 🌐 @sangareshohadababol
بسم رب الزینب(س)💛 🍃شلوغیِ دنیا، گرد میشود بر دل مینشیند و ارام ارام تار میکند چشم های وجودت را... میان این شلوغی ها تنها غوغای اهل معرفت است که میشود همان تافته ی جدا بافته؛ ‌آنچنان سیاهی هارا از وجودت میزداید که گویی چشم هایت دید تازه ای یافته اند! 🍃عبدالکریم همان اهل معرفت بود؛ جوانی رشید که تبسم همیشگی اش جان میبخشید امیدت را، میشد مردانگی را در چشم هایش دید زمانی که در اوج جوانی چشم بر تعلقاتش بست و دل سپرد به جبهه و جنگ.... 🍃اصلا خود به تنهایی معلم آموختن عشق بود! تمامی قدم هایش در جاده ی زندگی را نذر رضای خدا کرده بود. صدای را که میشنید به سوی خالقش‌ میرفت و به جا می‌اورد رسم بندگی اش را... 🍃ایات قران را نیز با جانش تلاوت میکرد و سبقت میگرفت در نشان دادن دلدادگی اش. تمامی این ها زمینه شد برای نوکر شدن! شیعه تاب نمی اورد اسیرشدن بانوی صبر را... 🍃برای دفاع از حرم ال الله راهی سوریه شد. شهری که جای جایش تداعی کننده روضه های جانسوز اسارت است. رفت تا عباس بشود برای حضرت زینب(س) و چه خوب راهی را برگزید، چه خوب به چشم امد و دست خدا اورا به عنوان فداییِ خواهرحسین(ع) نزد خود برد... 🍃تویی که محضر اربابت ابرومند شدی شفاعت میکنی گنهکاران زمینی را؟! ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۵ دی ۱٣۴٨ 📅تاریخ شهادت : ۱٩ تیر ۱٣٩۴ 🕊محل شهادت : تدمر_سوریه 🌹مزار شهید : گلزار شهدای اهواز @sangareshohadababol
✨بسم ربّ الزهرا(س) 🍃از غیرتمندان نسل اول انقلاب بود. از آنهایی که نه را دیده بودند و نه در جبهه‌ها توانسته بودند حماسه آفرینی کنند. اما این روزها که دشمن سرزده می‌آید و بر کوس جنگ می‌خوانَد، اینها از سابقونِ رسیدن به خط مقدم هستند. 🍃عضو نیروی زمینی سپاه بود. همسرش هم از سختی های زندگی با او گاه بود، اما دست در دست او گذاشت تا ادامه راه را باهم طی کنند. مراسمی ساده بعد از بازگشتشان از حج، آنها را آماده بندگی کرد. سال‌های باهم بودنشان کوتاه بود. به قول همسرش: هشت سال دفاع مقدس 🍃بهمن سال ۸۸، فرشته‌ای کوچک به رویشان لبخند زد و زندگی منظره‌ای دیگر از زیبایی‌های پاکش را، در قاب چشمان آنها به تصویر کشید. ✨واما وداع...؛ وداع همیشه جانکاه است. سنگینی کوه را بر قلبت حس می‌کنی، آنگاه که می‌دانی این وداع، وداعِ آخر است و این رفتن را بازگشتی در پیش نیست. آخرین نگاه‌ها را به همسر و دخترکش، ریحانه سادات، انداخت. این، مأموریتی بود برای مقابله با گروهک تروریستی پژاک، بر بلندای کوه‌ها. همانجا که آسمان نزدیک‌تر است. ارتفاعات جاسوسان، سکوی پرواز سید محمود بود.🕊 ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۶۰ 📅تاریخ شهادت : ۱٣ شهریور ۱٣٩۰ 🕊محل شهادت : سردشت 🌹مزار شهید : آرامگاه شهدای کمانگر کلای مرکزی @sangareshohadababol
نگاهت درخشانی داشت بزرگ بود به بزرگی آسمان نجوای ات با پروردگار زیبا بود و چهره ات و پاک اما در سر آرزوی داشتی پروازی تا خدا و سرودی آسمانی، یا زینب (س) و چه زیبا لبیک گفتی و ما مانده ایم در زمین @sangareshohadababol
سنگر شهدا
‍ "نرخ رفتن به سوریه چند است قدر دل کندن از دو فرزند است" 🍃شنیده ایم دختران بابایی اند؛ اصلا تکیه گاهشان شانه های محکم پدرانشان است و زمانی که دلگیر میشوند؛ سر بر آنان فرو آورده و در آغوش آرام میگیرند. 🍃دختران شما را که دیگر نگویم. هنگام رفتن دست هایشان را گره زده بودند به پاهای پدر که مبادا روزی حسرت این آغوش بر دل کوچکشان بماند. طاقت نداشتی جسارت را به سه ساله ی ببینی و هر چه داشتی جا گذاشتی و تنها با دلی بیقرار از سه ساله ی خودت گذشتی و روانه ی حرم رقیه ی ارباب شدی. 🍃برای رفتنت اما کسب اجازه لازم بود. پدرت راضی نبود و همین تورا بیتاب تر کرده بود. دختر شش ساله ات وقتی فهمید برای نذری که به سوریه داشتی؛ از اسلامشهر تا را پیاده رفتی، با شیرین زبانی پدربزرگ را راضی کرد و نوای رفتنِ تورا به دلش انداخت. 🍃رضایت مادر را نیز به ائمه سپردی و چه خوب ممکن کردند آرزوی ناممکنِ همیشگی ات را. راهی شدی و مادرت تنها پسرش را نذر پیکر بی کفن فاطمه(س)کرد به جبران روزهایی که در نبود تا یاریش کند. نهایت داستان ات شد شهادت🕊 🍃حوالیِ افطار و لحظات زیبای میهمانی خدا ؛ در یازدهم ماه مبارک رمضان؛ روسفید شدی و همنشین همیشگیِ سفره ی خدا. و این است عاقبت . ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٨ دی ۱٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ خرداد ۱٣٩۶ 🕊محل شهادت : حماء_سوریه @sangareshohadababol
‍ ‍ 🍃در متولد شد، تا زودتر از تابستان به قلبِ خانواده گرما ببخشد... پسری متولدِ روزِ خردادماه 🍃پدر عاشق بود و جنگ های نامنظمش و دل سپرده به طنینِ روح نواز دعای کمیل در جبهه ها...پس نامش را در شناسنامه گذاشتند و بر زبان خواندند کمیل 🍃خو گرفته با و رشد کرد و بزرگ شد...دیپلم گرفت و در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل داد اما چیزی از عشقش به (ع) کم نشد. سرانجام در ماهِ دوم آموزشیِ سربازی جذب شد 🍃برای کمیل اما اینجا پایانِ راه نبود...حالا همه تلاشش رفتن به یگانِ ویژه بود. میخواست در بالاترین قله خدمت بایستد و جان فشانی کند. عضو صابرین شد و خدمت می‌کرد. 🍃آرزوی شهادت به دل داشت...در زیباترین لحظات زندگی اش هم را طلب می‌کرد 🍃خبر رسید گروهِ پا درون کشور گذاشته...یگانِ صابرین برای کوتاه کردن دستِ متجاوزان راهی شدند. و در این میان کمیل و چندین تن از همرزمان آماده بودند... 🍃به تاسی از (س) تیر به پهلویش نشست و روح از تنش پر کشید. کمیل، شد 🍃امروز هم برای این وطن، مدافعانی قد علم کرده اند تا حافظِ جانِ مردم سرزمینشان باشد ، مدافع وطن⚘ ✍️نویسنده : به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۹ خرداد ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ شهریور ۱۳۹۰ 🥀مزار شهید : بابل @sangareshohadababol
‍ "نرخ رفتن به سوریه چند است قدر دل کندن از دو فرزند است" 🍃شنیده ایم دختران بابایی اند؛ اصلا تکیه گاهشان شانه های محکم پدرانشان است و زمانی که دلگیر میشوند؛ سر بر آنان فرو آورده و در آغوش آرام میگیرند. 🍃دختران شما را که دیگر نگویم. هنگام رفتن دست هایشان را گره زده بودند به پاهای پدر که مبادا روزی حسرت این آغوش بر دل کوچکشان بماند. طاقت نداشتی جسارت را به سه ساله ی ببینی و هر چه داشتی جا گذاشتی و تنها با دلی بیقرار از سه ساله ی خودت گذشتی و روانه ی حرم رقیه ی ارباب شدی. 🍃برای رفتنت اما کسب اجازه لازم بود. پدرت راضی نبود و همین تورا بیتاب تر کرده بود. دختر شش ساله ات وقتی فهمید برای نذری که به سوریه داشتی؛ از اسلامشهر تا را پیاده رفتی، با شیرین زبانی پدربزرگ را راضی کرد و نوای رفتنِ تورا به دلش انداخت. 🍃رضایت مادر را نیز به ائمه سپردی و چه خوب ممکن کردند آرزوی ناممکنِ همیشگی ات را. راهی شدی و مادرت تنها پسرش را نذر پیکر بی کفن فاطمه(س)کرد به جبران روزهایی که در نبود تا یاریش کند. نهایت داستان ات شد شهادت🕊 🍃حوالیِ افطار و لحظات زیبای میهمانی خدا ؛ در یازدهم ماه مبارک رمضان؛ روسفید شدی و همنشین همیشگیِ سفره ی خدا. و این است عاقبت . ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٨ دی ۱٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ خرداد ۱٣٩۶ 🕊محل شهادت : حماء_سوریه @sangareshohadababol
💢 . ▪️همسر سردار شهید صمد اسودی : بجز عکسهای عروسیمون هر وقت بهش میگفتم صمد بیا باهم عکس دوتایی بگیریم ، میخندید و به شوخی می گفت عکس منو بذار پیش عکس خودت ؛ دو نفره میشه. . 💢بعد از شهادتش، در عالم رویا یک شب خواب دیدم که به من گفت، من اینجا همنشین حضرت ابوالفضل هستم تو نگران من نباش" . 💠 @hafttapeh @sangareshohadababol
💢 بعضی وقت ها با یک تیر ۲ نفر شهید می‌شدند! آری ؛ همسر خود است !!! . . ▫️ یک روز بهش گفتم : رحیم تو مثلا فرمانده ای ، چقدر دیر به دیر بهمون سر میزنی و میای خونه ...! ناراحت شد و رو بهم کرد و گفت: خانم دیگه به من نگو فرمانده ... من ته مانده ممممممم . دیگه بهم فرمانده نگو !!!! . 💠 @hafttapeh @sangareshohadababol
خاطرات یک سرباز عراقی یه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم . آوردنش سنگر من. خیلی سن و سال بود. بهش گفتم: « مگه سن توی ایران سال تمام نیست؟ سرش را تکان داد . گفتم: « تو که هنوز سالت نشده! بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما شده و سن رو کم کرده؟ » جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن گفت: « سن پایین نیومده ، سن پایین اومده.» @sangareshohadababol
💢 بعضی وقت ها با یک تیر ۲ نفر شهید می‌شدند! آری ؛ همسر خود است !!! . . ▫️ یک روز بهش گفتم : رحیم تو مثلا فرمانده ای ، چقدر دیر به دیر بهمون سر میزنی و میای خونه ...! ناراحت شد و رو بهم کرد و گفت: خانم دیگه به من نگو فرمانده ... من ته مانده ممممممم . دیگه بهم فرمانده نگو !!!! . @sangareshohadababol
💢 . ▪️همسر سردار شهید صمد اسودی : بجز عکسهای عروسیمون هر وقت بهش میگفتم صمد بیا باهم عکس دوتایی بگیریم ، میخندید و به شوخی می گفت عکس منو بذار پیش عکس خودت ؛ دو نفره میشه. . 💢بعد از شهادتش، در عالم رویا یک شب خواب دیدم که به من گفت، من اینجا همنشین حضرت ابوالفضل هستم تو نگران من نباش" @sangareshohadababol