🚩برخی از پرچمداران دفاع از حرم در عملیات #محرم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجاه_و_یکم
😔در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
🔹عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
✔️موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
🔺رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
😭دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
📵موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
🛢پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍃❤️
هادی ثناییمقدم یازدهم تیرماه ۵۱ در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز ۲۳ دیماه سال ۶۵ در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت.
👥همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تیر میگویند و یادآور میشوند که هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانسها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانسها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آوردند ولی خبری از پیکر هادی نبود.
😔تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پیکر شهید هادی ثناییمقدم چه آمده است؟ عدهای میگویند احتمال دارد گلوله خمپارهای به کنار پیکرش خورده و او را در زیر خاک پنهان کرده و همین امر باعث شده است که آمبولانسها او را پیدا نکنند.
#شهید_هادی_ثنایی_مقدم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹حجتالاسلام شیخ حسین انصاریان و خاطرهای از سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی :
#حاج_قاسم، از گریه کنان عالی بر سیدالشهدا بود و ارادت خاصی به حضرت اباعبدالله الحسین (ع) داشت...
✍defapress.ir
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💔🌱
عموجانم...
طوری قیامت کنم
که سپاه همه تصور کنند حسنم...
#قاسم_ابن_الحسن (ع)
#ما_ملت_امام_حسینیم▪️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍎🍃
او که در شش ماهگی باب الحوائج می شود
گر رسد سن عمو، حتما قیامت می کند...
#یاباب_الحوائج
شب هفتم #محرم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🌱
نشسته باز خـیالت، کنار من امّا
دلم برای خودت تنگ می شود
بگو چه کنم...؟
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍃❤️
میرسد از قتلگه امشب صدای مادری
«یا بُنیَّ قَتَلوک»ْ تو چرا بی کفنی!؟😭
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#عصرتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍃🌷
دست نوشته #مدافع_حرم #شهید_نوید_صفری_طلابری
مناجات با اباعبدالله (ع)
بسمه تعالی
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانیم از این زندگانیم
با قلبی سرشار از شرمساری و ندامت مینویسم، باشد که قدری درد این جراحت التیام گیرد.
لطفی که تو به من کرده ای، مادرم نکرد
ای مهربان تر از پدر و مادرم، حسین (ع)
🍃❤️یاسیدالشهداء
با دلی سرشار از پشیمانی عرض میکنم آقاجان ببخش من را ببخش از اینکه دیر قیام کردم و دیر فهمیدم که باید به شهادت رسید و بعد جهاد کرد نه این که جهاد کرد تا به شهادت رسید. ببخش از این که دو سال پیش در اوایل حمله دشمنان به خاک سوریه و بیحرمتی کردن به حریم آل الله من برای قیام بیدار نشدم و غفلت کردم و درنگ کردم تا ببینم چه میشود و بعد حرکتی کنم. اگر همان موقع از کار استعفا داده بودم و به نیروهای رزمنده ایرانی در سوریه پیوسته بودم و منتظر تحولات بعدی نمینشستم شاید تا به حال به شما رسیده بودم و مثل حالا این چنین شرمنده نبودم.
😔آقاجان ببخش از اینکه استخاره کردم و جوابش بد آمد و حال فهمیدم در جهل بودم زیرا انسان (شیعه) برای دفاع از ناموس که استخاره نمیکند چه برسد که ناموس، ناموسِ سیدالشهداء باشد، آقاجان توبه میکنم و میدانم که توبه مرا میپذیری و میدانم که الان هم هنوز برای جبران دیر نشده است و هر وقت که شما اراده کنید ما در خدمت و در رکاب هستیم.
🍃🌼آقاجان یا سیدالشهداء من حاضر هستم مادرم را فدای یک خِشت از حرم خواهر شما کنم و حاضرم مادرم زیر پای دشمنان شما لگد مال شود و صورتش در زیر پای دشمنان شما لِه شود. اما کسی نتواند فکر نزدیک شدن به حرم زینب (س) را بکند.
❤️😔آقاجان شما خود میدانید که من چقدر به مادرم حساس هستم و اگر خار به پایش برود با مژه چشم آن را بیرون میکشم اما آقاجان من غم عشق تو را با شیر از مادر گرفتم و من حاضر هستم عزیزترین کسانم را فدای شما کنم که این جان ناقابل ما که چیزی نیست بلکه در کنار جان خود پدر و مادرم را فدای شما کنم.
مادرم کرده سفارش که بگو اول ماه
به ابی انت و امی یا اباعبدالله (ع)
آقاجان اگر شما اذن دهید و بگذارید که سفارشاتی که به این و آن کردهام بابت اعزام به سوریه و یا عراق به سرانجام برسد و یکی از آنها جواب بدهند با تمام وجود به سمت شما میآیم و دوست دارم به هرشکلی که شده مرا بِخَرید و ببرید و طریقه شهادت مهم نیست و باکی ندارم از نوع آن... تیر بخوردم و ذبح شوم اما از سر بهتر، زیر دست و پای دشمنان لگد شدن است و بعد ذبح شدن که میدانم لذتش از همه بیشتر است و نمیخواهم هیچ وقت بدنم سالم بماند و یا اینکه به کشور باز گردد یا اثری از من باقی بماند زیرا دوست دارم فردای قیامت شرمنده مادر شما نباشم و دوست دارم در حالی محشور شوم که بدنی پر از زخم داشته باشم در حالی که سر خود را به روی دست گرفته باشم و تقدیم حضرت نمایم، باشد که مورد لطف مادرتان قرار گیرم.
آقا جان تمام اینها میتواند خدایی نکرده چون خوابی در عالم و یا آرزویی در دل بماند و با این که شما با حرکت چشمی اذن داده و ما را از باقی و الشهداء خود که سفارش آنها را به سلطان زاده، #حضرت علی_اکبر (ع) روحی فدا کردهاید، قرار دهید. آقا جان شما را به علی اکبر (ع) خود شما را به عباس (ع) خود و شما را به علی اصغر (ع) و شما را به عزیزانتان قسم میدهم که برای ما به حقِ مادرتان شهادت را قرار دهید و نگذارید عمر بیقدر و برکت ما بیشتر از این هدر رود باشد که اِن شاءالله در این شبهای عزیز مورد لطف شما قرار گیرم به اذن الله و اِن شاءلله...
چهارشنبه 94/4/3 ساعت 23:30
شب 8 رمضان
یا علی ابن موسی الرضا (ع)
✍تسنیم و حریم حرم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
Majid Banifatemeh - Shab Ta Sobh Mikhonam Barat Lalaei (128).mp3
5.29M
لالا لالا گل عطشان و خسته
سرت رو نیزه دار، رو نیزه بسته...
🎙سید مجید بنی فاطمه
🍒 #حضرت_علی_اصغر
▪️ هفتم #محرم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔
سخت است ....
از رقیه (س) بگویم به دخترت
ای کاش بعدِ واقعه، دختر نداشتی
🍒دردانه #شهید_هادی_طارمی
محافظ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجاه_و_دوم
☄دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
🚪در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند : «حرومزادهها هرچی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد : «حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
😢از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد : «تکون نخور!»
💣نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
🔫همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد : «#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
✔️با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم : «من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند : «پس اینجا چیکار میکنی؟»
🏡قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد : «با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم : «من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
😧ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید : «کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد : «اینجا چی کار میکردی؟»
✨با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم : «همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
😭کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت : «ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد : «بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
🍃در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست : «نرجس!»
💔سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد : «نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
😭باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
هوای این روزای من هوای سنگرِ.mp3
1.92M
به یاد شهدای #مدافع_حرم و #جامانده ها
#لبیک_یازینب (س)
🎙سید امیر حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
گزارش شهریورماه ۱۳۹۳
✍روز پنجشنبه تصویری از سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران در فضای مجازی منتشر شد که گفته میشود ایشان در عملیات شکست محاصره آمرلی شخصاً حضور داشته است.
✍خبرگزاری رویترز نیز با اشاره به پیروزیهای ارتش عراق و نیروهای پیشمرگ کرد در منطقه آمرلی با انتشار گزارشی از نقش ایران و آموزشها و حمایتهای نیروهای ایرانی از نیروهای ارتش عراق و نیروهای مردمی عراق در برابر داعش نوشت.
این خبرگزاری در مصاحبه با یک از فرماندهان پیشمرگه کرد که نخواسته نامش فاش شود نوشت : ایرانیها دارای نقش مهمی در این مسأله بودند. آنها نیروهای شیعه را آموزش میدهند. در یکی از پایگاههای این منطقه چندین نیروی متخصص ایرانی هستند که به نیروهای پیشمرگه شیوه استفاده از توپهای سنگین را آموزش میدهند. کُردی بلد نیستند اما با استفاده از مترجم مفاهیم را منتقل میکنند.
رویترز بیان میکند که ایران هم نیروهای ارتش عراق، هم نیروهای پیشمرگه کرد و هم نیروهای مردمی شیعه عراق را مورد آموزش قرار داده و مشاورههای نظامی و امنیتی به آنها میدهد و همه آنها را در هدف مبارزه با خطر داعش متحد میکند.
رویترز در مورد نیروهای موجود در حمله به مواضع داعش و آزادسازی شهر آمرلی مینویسد :
نیروهای نظامیای که توسط ایران آموزش دیدهاند با خواندن سرودی با این مضمون که «آمریکا نتوانست ما را شکست دهد، حال فکر میکنید شما خواهید توانست» به سوی داعش حمله میبرند. گروههای مختلفی مانند سپاه بدر، عصائب اهل الحق، کتائب حزب الله و طرفداران مقتدی صدر نیروهای اصلی حمله به داعش در آمرلی را تشکیل میدهند.
پس از آمرلی شهر "سلیمان بک" که در جنوب کرکوک واقع است بازپس گرفته شد. نیروهای داعش یازده هفته پیش این شهر را به تصرف خود در آورده بودند و این شهر به عنوان یکی از پایگاههای اصلی داعش شناخته میشد.
رویترز در این باره مینویسد: اگر کمکهای ایران نبود بیشک نیروهای عراقی توان لازم برای آزادسازی سلیمان بک را نداشتند. ایرانیها وظیفه اصلی خود را در آموزش نظامی نیروهای عراقی میدانند و از این طریق تاثیرات طولانی مدتی را در عراق و در درگیری با داعش از خود میگذارند. آنها در واقع برای هر گروه عراقی و مردم که بخواهد در برابر داعش مقاومت کند به عنوان مشاور عمل میکنند.
روح پر فتوح شهدای مدافع حرم و #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی شاد...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📸پس از حماسه آزادسازی «آمرلی»،چندین عکس یادگاری از مجاهدان عراقی در کنار سردار «حاج قاسم سلیمانی» فرمانده نیروی قدس (سپاه قدس) منتشر شده است که نشان از حضور این فرمانده خستگی ناپذیر در کنار آنان دارد.
این عکس یکی از آنها است.
شهریور ۱۳۹۳ - آزادی آمرلی (شکستن محاصره)
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🍃❤️
تا خیمه ی تقرّب تو پر کشیده ایم
تو نور محض و ما ز تبار سپیده ایم
آقا اگر «مَصارِعُ عُشّاق» کربلاست
در عاشقی به منزل آخر رسیده ایم
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱
وحید خیلی فرزند خوبی بود. او نمونه کامل فرزند صالح بود که خدا نصیبمان کرد.
چهار سال در سوریه به عنوان #مدافع_حرم حضور داشت، تا اینکه توسط حاج قاسم سلیمانی به عنوان همراه و محافظ انتخاب شد...
#شهید_وحید_زمانی_نیا❤️
به روایت پدر...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پنجاه_و_سوم
😔چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت : «بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟»
💔و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هرکس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
🍃هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
✨میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم : «دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم : «قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
😭ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم : «مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید : «زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
😭و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد : «دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
✔️و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد : «حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
🌷و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم : «عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد : «هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
🔹رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
☺️مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
❤️پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد : «معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد : «#حاج_قاسم بود!»
💎با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
بازگشت فاتح “آمرلی” حاج قاسم سلیمانی به تهران بعد از شکست محاصره آمرلی...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
نمی دانم چه خواسته بودی که
از حضرت ابوالفضل و آقا امام حسین...
هر دو نشانه ای داری...
دستی که بریده شد...
سری که بریده شد...
اصغر
برادرم
عجب #روضه ای شدی...😭💔
پ.ن : ما ماندیم و دلی تنگ... و غمی که آرام نگیرد حاج اصغر...
#ما_ملت_امام_حسینیم▪️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روضهخوانی محمود کریمی در خانه سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
پ.ن : حاج قاسم عجب نشانه از خودت گذاشتی برایمان...
ما به انگشتر و دست بریده حساسیم...😭
شهید ارباً اربا حاج قاسم...
#روضه مصور تویی...
@Farsna
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌷مزار #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
روز هشتم #محرم و شب تاسوعای حسینی🏴
۹۹.۰۶.۰۷
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊