eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
274 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
787 ویدیو
3 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 | به ساعت از دو بامداد گذشته بود که بلاخره گریه هایم به نشست و نه اینکه داغ سرد شده باشد که دیگر توانی برای نالیدن و اشکی برای نداشتم و باز دلم پیش مجید بود که با صدای ضعیفم رو به عبدالله کردم: "مجید کسی رو نداره. الان کسی تو بیمارستان بالا سرش نیس. تو اونجا، برو پیشش نباشه. من کسی رو نمیخوام." ولی محبت برادری اش اجازه نمیداد تنهایم که باز اصرار کردم: "وقتی مجید به بیاد، هیچکس نیس. از حال منم بی خبره، گوشی منم خونه جا مونده. نگران میشه، برو پیشش..." و حتی نمیتوانستم کنم که خبر این حال من و دخترش را بشنود که دوباره با دلواپسی تأکید کردم: "عبدالله! تو رو خدا بهش نگو! اگه پرسید بگو خونه اس، بگو حالش خوبه، بگو حال حوریه هم خوبه!" که به کافی درد کشیده و نمیخواستم جام دیگری را در جانش کنم که باز کردم: "بگو الهه خیلی دلش میخواست بیاد بیمارستان ، ولی بخاطر حوریه نمیتونست بیاد." و چقدر هوای هم صحبتی اش را کرده بودم که در دلم حقیقتاً با سخن میگفتم: "بهش بگو نخور! بگو الهه ! بهش بگو یه جوری به الهه خبر دادم که اصلاً به ظاهر به سفارش میکردم و هول نکرد. بگو الانم خوبه و منتظره تا تو برگردی خونه." و دلم میخواست با همین دستان و ناتوانم باری از دلش بردارم که از عشقم هزینه کردم: "بهش بگو الهه گفت فدای ! بگو الهه گفت همه پولی که ازت فدای یه تار موت! بگو الهه گفت جون مجید از همه دنیا برام !" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 | میخواست نعمتش را بر ما تمام کند که حالا با رسیدن تیر ماه، حقوق معوقه پالایشگاه هم به حساب واریز شده و توانسته بود تمام قرض آسید احمد را دو دستی کند. چند روزی هم میشد که کار در دفتر را هم گرفته بود تا بتوانیم از این به بعد زندگیمان را خودمان بدهیم و به همین بهانه، دیگر باری هم بر غرور مردانه اش نبود و حسابی احساس میکرد. حقوق در دفتر مسجد چندان زیاد نبود، ولی میتوانست یک زندگی ساده را بدهد، به خصوص که آسید احمد همچنان به ما بود و هر از گاهی چه خودش چه مامان خدیجه، برای ما میوه نوبرانه یا مورد نیازی می آوردند و اوقات ما را میهمان سفره با میکردند تا کمتر تحت فشار خرج زندگی با این حقوق اندک قرار بگیریم. مجید کار خودش در را بیشتر میپسندید و حقوق بهتری هم میگرفت، ولی از همین کار در مسجد هم بود و خدا را شکر میکرد. با دست راستش هنوز نمیتوانست کار زیادی دهد و دیروز دکتر پس از معاینه، وعده داده بود که شاید تا یکی دو ماه دیگر بهتر شده و بتواند به سر کارش در بازگردد. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊