💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_هفتاد_و_نهم
و چه #هنرمندانه کشتی سخنرانی اش را بر موج عشق و #احساسات این دلهای آماده سیر میداد تا به لنگر #وعظ و نصیحت، #صحبتش را به ساحل #توبه و دوری از #گناه برساند که آهسته زمزمه کرد:
"بیا از #امشب دیگه گناه نکن! بیا به خاطر آقا دیگه #گناه نکن! از #امشب هر وقت خواستی گناه کنی، فکر کن امام زمان(عج) بابت این گناه تو، از #خدا خجالت میکشه! فکر کن آقا باید به خاطر گناه تو کلی #گریه کنه تا خدا تو رو ببخشه!"
و میدیدم که اکسیر محبت با قلب این #شیعیان چه میکند که به #عشق امام خود، دست به دعا بلند کرده و از اعماق قلبشان از درگاه خدا طلب #مغفرت میکردند و میان گریه هایی پُر از #پشیمانی، با #حضرتش عهد می بستند که دیگر دست و #دلشان را به گناهی آلوده نکنند!
حالا میتوانستم باور کنم که اگر #تنها اثر این شور و شوق و ابراز عشق و علاقه، همین باشد که قلب انسان را به سوی #توبه بکشاند، دیگر بیارزش نخواهد بود که پلی بین #بنده و خدایش میشود!
آسید احمد با همین حال خوشی که بر فضا حاکم کرده بود، از مردم خواست رو به #قبله بنشینند و قرائت دعای کمیل را آغاز کرد که امسال شب #نیمه_شعبان بر #شب_جمعه منطبق شده و به گفته خودش از اعمال هر دو شب، خواندن دعای #کمیلی است که امام علی(ع) به یکی از اصحابش آموخته است.
جمعیت با همان حال تضرع و انابه ای که به عشق امام زمان(عج) دلشان را بُرده بود، با نغمه #نیایشهای امام علی(ع) هم نفس شده و همه با هم #ذکر استغفار را زمزمه میکردند.
نام این #دعا را بسیار شنیده بودم، ولی یکبار هم توفیق خواندنش را پیدا نکرده و امشب میدیدم امام علی(ع) در این مناجات #عارفانه چه عاشقانه هنرنمایی کرده که در پیچ و خم کلمات #دلربایش، دل من هم به تب و تاب افتاده و با #بیقراری به درگاه خدا گریه میکردم تا مرا هم #ببخشد و چه شب جمعه ای شد آن شب #جمعه!!!
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_بیست_و_پنجم
هر چند من هنوز هم نمی فهمیدم پسر #پیامبر از چه #جامی اینها را اینچنین مست کرده که او را ندیده و پس از گذشت #چهارده قرن از شهادتش، برایش اینگونه سر و جان می دهند! محو حرف های #زینب_سادات شده و نگاهم همچنان میان این زائران #عاشق می چرخید که هریک در گوشه ای دراز کشیده و در اوج #خستگی، نشانی از #پشیمانی در نگاهشان دیده نمی شد که چشمم به یک زن جوان #عراقی افتاد که به نظرم شش ماهه #باردار بود.
آنچان خیره نگاهش میکردم که خودش #متوجه شد، به چشمان متحیرم لبخندی زد و من #باور نمی کردم او در این وضعیت و با این بار #سنگین، از رهروان پیاده روی #اربعین باشد که دلم را به دریا زدم و با مهربانی پرسیدم: «شما سختت نیس با این #وضعیت اومدی؟»
که خودم سختی این #دوران را کشیده و حتی #نمی_توانستم تصور کنم که زنی با حمل شش ماهه، این مسیر #طولانی را با پای #پیاده بپیماید، ولی متوجه حرفم نمی شد که مامان خدیجه به یاری ام آمد و سؤالم را برایش #ترجمه کرد. صورت زیبا و درخشان این مادر جوان از #خنده پرشد و با اشاره دست و به کلماتی با لهجه #غليظ عراقی پاسخم را داد که نه تنها سختش نیست که به عشق امام حسین کوم می رود و ظاهر مسیری طولانی را تا این جا پیموده بود که پاهایش ورم کرده و مدام
به ساق #پایش دست می کشید تا دردش قدری قرار بگیرد و من همچنان محو آن عزم عاشقانه، تنها #نگاهش میکردم که صدای پر شور و نشاط کودکی، توجهم را جلب کرد. #پسر بچه ای سه چهار ساله، دسته ساک به نسبت بزرگی را گرفت و با ذکر یا علی! به #لهجه عراقی، ساک را بلند کرد و به سمت مادرش آمد و دیدم مادرش همین بانوی باردار است و باور کردم #کودکی که از زمان حضورش در جنین، زائر پیاده امام حسین شده باشد، اینچنین عاشق #پرورش می یابد.
ساک را کنار مادرش روی #زمین گذاشت و ورد زبانش نام امام حسین بود که با قدم های #کوچکش مدام این طرف و آن طرف می رفت و تنها یک 'عبارت را تکرار می کرد: یا ابوالسجاد ادرکنی! و گاهی دستش را به نشانه #پاسخ به امامش بالا می برد و صدا بلند می کرد: «لبیک یا حسین!»
مامان خدیجه به #نگاه حیرت زده ام خندید و پاسخ این همه علامت سؤال ذهنم را با #خوش_رویی داد: «عراقی ها بعضی وقت ها امام حسین(ع) رو به لقب #ابوالسجاد، یعنی پدر امام سجاد صدا می زنن!»
ادامه دارد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊