eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
272 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
838 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 و از وقتي كه مشغول به كار شدم، حساب سال داشتم. يعني همه ساله، اضافه درآمدهاي خودم را مشخص ميكردم و يك پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت ميكردم. با اينكه روحانيان خوبي در محل داشتيم، اما يكي از دوستانم گفت: يك پيرمرد روحاني در محل ما هست. بيا و خمس مالت را به ايشان بده و رسيدش را بگير. در زمينه خمس خيلي احتياط ميكردم. خيلي مراقب بودم كه چيزي از قلم نيفتد. من از اواسط دهه ي هفتاد، مقلد رهبرمعظم انقلاب شدم. يادم هست آن سال، خمس من به بيست هزار تومان رسيد. يكي از همان سالها، وقتي خمس را پرداخت كردم. به آن پيرمرد تأكيد كردم كه رسيد دفتر رهبري را برايم بياورد. هفته بعد وقتي رسيد خمس را آورد، باتعجب ديدم كه رسيد دفتر آيت الله... است! گفتم: اين رسيد چيه؟ اشتباه نشده!؟ من به شما تأكيد كردم مقلد رهبري هستم. او هم گفت: فرقي ندارد. باعصبانيت با او برخورد كردم و گفتم: بايد رسيد دفتر رهبري را برايم بياوري. من به شما تأكيد كردم كه مقلد رهبري هستم و ميخواهم خمس من به دفتر ايشان برسد. او هم هفته بعد يك رسيد بدون مهر برايم آورد كه نفهميدم صحيح است يا نه! از سال بعد هم خمس خودم را مستقيم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبري واريز ميكردم. ادامه دارد.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
یل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینین پرچمی❤️ غرب زیر پای عاشقان اباعبدلله🚩 ✉️ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🍃آفرینش ز ازل سر به گریبان تو بود 🌺چرخ گردون، چو یکی گوی به دامان تو بود 🍃خاک پای تو گِل آدم و حوّا گردید 🌺خضر از خانه به دوشان بیابان تو بود ✍غلامرضا سازگار 📸احمد القریشی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🕊 روایت شهادت روحانی فدائی حرم، قسمت سی و سوم 🍃دوقلوها حسابی با حیدر خواهرزاده ابراهیم دوست شده بودند. حیدر فرزند ۵ ساله میرا، خواهر بزرگتر ابراهیم بود که به تازگی صاحب خواهری به نام نور شده بود. میرا ۲۸ ساله بود و دیپلمه. همسرش که دندانپزشک بود برای انجام دوره و خدمات دندانپزشکی به عربستان اعزام شده بود و حالا او و فرزندانش نزد مادرشان ام ابراهیم زندگی می کردند. دیما هم که ۲۴ سال سن داشت، تازه تحصیلاتش را در رشته مهندسی کشاورزی به اتمام رسانده بود و برای استخدام در یک اداره دولتی تقاضا داده بود. 🍃به غیر از ما، مهمان دیگری هم دعوت شده بود. ام یوسف عمه ابراهیم که خودش در شهر دیگری رستوران داشت و برای دیدن ما به خانه برادرش آمده بود. 🍃احترام زیادی برای مهمان قائل بودند. حیدر هرچه وسایل بازی داشت برای دخترها آورده بود و آن ها هم گرم بازی بودند. گاهی که حوصله شان سر می رفت، حیدر تمام تلاشش را می کرد تا خنده به لب هایشان بیاید. 🍃ما هم سرگرم صحبت بودیم. بوی مطبوع غذا در خانه پیچیده بود. از دستپخت ام ابراهیم زیاد شنیده بودم. ادامه دارد.‌‌‌.. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
. بازم قصه ی چای و نقل های عطردار و رد نور روی فرش قرمز دستبافت... چقد تو این دوره زمونه جای خونه هایی با درهای چوبی و شیشه های رنگی خالیه... خونه هایی با فرش و پشتی های همرنگ و ردیف شده کنار دیوار... خونه هایی با حیاط های بزرگ و باصفا و حوض وسط حیاط... عصرتون بخیر☕️🍰 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 و يكي دو سال بعد، خبردار شدم اين پيرمرد روحاني از دنيا رفت. من بعدها متوجه شدم كه اين شخص، خمس چند نفر ديگر را هم به همين صورت جا به جا كرده! در آن زماني كه مشغول حساب و كتاب اعمال بودم، يكباره همين پيرمرد را ديدم. خيلي اوضاع آشفته اي داشت. در زمينه حق الناس به خيلي ها بدهكار و گرفتار بود. بيشترين گرفتاري او به بحث خمس برميگشت. برخي آدمهاي عادي وضعيت بهتري از اين شخص داشتند! پيرمرد پيش من آمد و تقاضا كرد حلالش كنم. اما اينقدر اوضاع او مشكل داشت كه با رضايت من چيزي تغيير نميكرد. من هم قبول نكردم. در اينجا بود كه جوان پشت ميز به من گفت: اينهايي كه ميبيني، اين كساني كه از شما حلاليت ميطلبند يا شما از آنها حلاليت ميطلبي، كساني هستند كه از دنيا رفته اند. حساب آنها که هنوز در دنيا هستند مانده، تا زماني که آنها هم به برزخ وارد شوند. حساب و كتاب شما با آنها كه زنده اند، بعد از مرگشان انجام ميشود. بعد دوباره در زمينه حق الناس با من صحبت کرد و گفت: واي به حال افرادي که سالها عبادت کرده اند اما حق الناس را مراعات نکردند. اما اين را هم بدان، اگر کسي در زمينه حق الناس به شما بدهکار بود و او را در دنيا ببخشي، ده برابر آن در نامه ي عملت ثبت ميشود. اما اگر به برزخ کشيده شود، همان مقدار خواهد بود. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🍃 اصغر همیشه وقت‌شناس بود و انقلابی عمل می‌کرد. به یاد دارم که در عاشورای سال ۱۳۸۸ وقتی همراه با دسته زنجیرزنان به هیأت برگشتیم متوجه شدم که پسرم به همراه تعدادی از هیأتی‌ها نیستند. با پرس‌وجو از این‌و آن فهمیدم که به‌ قصد مقابله با حرمت‌شکنان عزای اباعبدالله الحسین (ع) رفته‌اند. @shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
کاش پستچی بودم و هر روز، حالِ خوب می‌بردم برای آدم‌ها..هربار در می‌زدم، هربار کسی در را باز می‌کرد و با دیدن من و دلخوشیِ کوچکی که به همراه داشتم، برق اشتیاق می‌نشست توی چشم‌هاش و اگر غمی هم داشت، فراموش می‌کرد... کاش پستچی بودم و تمام بسته‌هایی که به قصد مقصدی حمل می‌کردم، پر از خوشبختی و لبخند بود..کاش قاصد خبرهای خوب بودم، قاصد دلخوشی‌ها، آرزوها، لبخندها... عصرتون بخیر🍧🍎 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 و اما يكي از مواردي كه مردم نسبتاً به آن دقت کمتري دارند، حق الله است. ميگويند دست خداست و اِن شاءالله خداوند از تقصيرات ما ميگذرد. حق الناس هم که مشخص است. اما در مورد حق النفس يعني حق بدن، تقريباً حساسيتي بين مردم ديده نميشود! گويي حق بدن را هم خدا بخشيده! اما در آن لحظات وانفسا، موردي را در پرونده ام ديدم كه مربوط به حق بدن (حق النفس) ميشد. در روزگار جواني، با رفقا و بچه هاي محل، براي تفريح به يكي از باغهاي اطراف شهر رفتيم. كسي كه ما را دعوت كرده بود، قليان را آماده كرد و با يك بسته سيگار به سمت ما آمد. سيگارها را يكي يكي روشن كرد و دست رفقا ميداد. من هم در خانه اي بزرگ شده بودم كه پدرم سيگاري بود، اما از سيگار نفرت داشتم. آن روز با وجود كراهت، اما براي اينكه انگشت نما نشوم، سيگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به كشيدن كردم! حالم خيلي بد شد. خيلي سرفه كردم. انگار تنگي نفس گرفته بودم. بعد از آن، هيچوقت ديگر سراغ قليان و سيگار نرفتم. اما در آن وانفسا، اين صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو كه ميدانستي سيگار ضرر دارد چرا همان يكبار را كشيدي؟ تو حق النفس را رعايت نكردي و بايد جواب بدهي. همين باعث گرفتاري ام شد! در آنجا برخي افراد را ديدم كه انسانهاي مذهبي و خوبي بودند. بسياري از احكام دين را رعايت كرده بودند، اما به حق النفس اهميت نداده بودند. آنها به خاطر سيگار و قليان به بيماري و مرگ زودرس دچار شده بودند و در آن شرايط، به خاطر ضرر به بدن گرفتار بودند. ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🕊 پرواز پرستویی دیگر.... حافظ قرآن به‌دلیل شدن و فعالیت‌های تبلیغی، توسط سه در توکیو به رسید. روح تمام مجاهدان راه حق شاد، با شهیدۀ عالم حضرت صدیقۀ طاهره سلام‌الله‌علیها محشور باشند اِن‌شاءالله 🌱 پ.ن: این بانو نزدیک به ۴۰ روز پیش به شهادت رسیدند در حالی که فقط ۱۰ روز بود ازدواج کرده بودند... @AbozarBiukafi_ir🌹🕊 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🕌این صحن که بین‌الحرمین عتبات است 🚢در اصل، همان عرشۀ کشتی نجات است 🍃دریاب مرا نور چراغ سر گنبد! 🪐تو نورٌ علی نوری و عالم ظلمات است ✍محمد حسین ملکیان 📸قاسم العمیدی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌸🍃 خیلی امام رضایی بود. تقریبا همه کسانی که او را می شناختند، این را می دانستند. هر وقت عازم مشهد می شد، چند نفر را هم همراه خود می کرد و گاهی خرج سفرشان را هم می داد. انقدر زود دلش برای امامش تنگ می شد که هنوز عرق سفرش خشک نشده، دوباره راهی می شد. می گفت : امام رضا خیلی به من عنایت داشته و کم لطفی است اگر به دیدارش نروم. 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌱 دوستی چون گل پیوند میان من و توست من از این راه به قلب تو سفر خواهم کرد... عصرتون بخیر☕️🍪 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 از همشهري هاي ما بود. كسي كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او مدتي قبل از دنيا رفت. حالا او را در وضعيتي ديدم كه خوشايند نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخي را نداشت! وقتي مرا ديد با التماس از من خواهش كرد كه كاري برايش انجام دهم. لازم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يك نگاه ميفهميدم. گفتم اگر توانستم چشم. او هم مثل خيلي هاي ديگر گرفتار حق الناس بود. مدتي پس از بهبودي، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاري برايش انجام دهم. به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال دارم، از برادرتان راضي هستي؟ نگاهي از سر تعجب به من كرد و گفت: اين چه حرفيه، خدا رحمتش كنه، برادرم خيلي مؤمن بود. هميشه برايش خيرات ميدهم. گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد برادر كوچكترم مرا حلال كند. ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت : اشتباه ميكني. گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كني و بشنوي برايت ميگويم. ولي بايد قول بدهي كه او را حلال كني... ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊