eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
276 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
740 ویدیو
1 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
💔🍃 یاحسین؛ من تمام شهر را از تو لبالب می کنم من تمام خلق را یک روز عاشق میکنم... @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💞🌱💞🌱💞 🌱💍 💞 (۶) 🔹زمان انتخاب رشته توصیه مدیر و معلم‌های مدرسه، با توجه به معدل بالایم گرایش‌های ریاضی یا تجربی بود اما روحیه من با رشته انسانی که آمیخته با ادبیات و فلسفه بود، مطابقت بیشتری داشت و انتخابش کردم. 👌از همان روز به خودم قول دادم آنچه را می‌خواهم به دست بیاورم. در کنار اهداف خودم، برایم مهم بود حالا که مسیر زندگی‌ام را مشخص کرده‌ام به بقیه دوستانم هم کمک کنم تا آن‌ها هم به خواسته‌هایشان برسند. ☺️از کمک به دیگران، چه کمک‌های درسی و چه کمک به عنوان دوستی که همیشه اعتماد باعث می‌شد تا دیگران مسائل و مشکلات شخصی‌شان را به من بگویند؛ لذت می‌بردم. ✔️نتیجه این تلاش‌ها هم خوب بود و الحمدالله هم خودم در یکی از بهترین دانشگاه‌های تهران در همان رشته‌ای که می‌خواستم یعنی حقوق، با کسب رتبه دو رقمی قبول شدم و هم دوستانم در رشته‌های مورد نظرشان قبول شدند. ادامه دارد... 🦋روایت همسر @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💞
💠 | شام حاضر شده بود که بلاخره پسرها برگشتند، اما از هیجان دقایقی پیش در صورتشان خبری نبود که عطیه با خنده سر به سرِ شوهرش گذاشت: "چی شد محمدجان؟ عملیاتتون شکست خورد؟" و در میان خنده ما، محمد پاسخ داد: "نه، طرف اهل حال نبود." که عبدالله با پرسید: "اهل حال نبود یا حالتون رو گرفت؟" ابراهیم سنگین سر جایش نشست و با لحنی گرفته آغاز کرد: "اول که رفتیم سر نماز بود. ما نماز نمیخوند." سپس به سمت عبدالله صورت چرخاند و پرسید : "می دونستی مجید شیعه اس؟" عبدالله لبخندی زد و پاسخ داد: "نمیدونستیم، ولی مگه تهران چندتا داره؟ اکثریتشون شیعه هستن. تعجبی نداره این پسرم شیعه باشه." نگاه پدر ناراحت به زمین دوخته شد، شاید شیعه بودن این تازه وارد، چندان خوشایندش نبود، اما مادر از جا بلند شد و همچنانکه به سمت آشپزخانه میرفت، در تأیید حرف عبدالله گفت: "حالا باشه، گناه که نکرده بنده خدا!" و لعیا با نگاهی ملامت بار رو به ابراهیم کرد: "حالا میخوای چون شیعه اس، ازش کرایه بیشتر بگیریم؟!!!" ابراهیم که در برابر چند پاسخ سرزنش آمیز درمانده شده بود، با صدایی گرفته گفت: "نه، ولی خب اگه سُنی بود، زندگی باهاش بود" خوب میدانستم که ابراهیم اصلاً در بند این حرفها نیست، اما شاید میخواست با این عیب جویی ها از شور و شعف پدر کاسته و معامله اش را لکه دار کند که عبدالله با خونسردی جواب داد: "آره، اگه سُنی بود کنار هم راحتتر بودیم. ولی ما که تو بندر کنار این همه شیعه داریم زندگی میکنیم، هم یکی مثل بقیه." سپس نفس عمیقی کشید و ادامه داد: "شاید مصلحت خدا اینه که این آدم بیاد اینجا و با ما زندگی کنه، شاید خدا کمکش کنه تا اونم به سمت اهل سنت هدایت شه!" در برابر سخنان عبدالله هیچ کس چیزی نگفت و عطیه از محمد پرسید خُب دیگه چه آمار مهم آوردید؟" و محمد که از این شیرین کاری اش لذت چندانی نبرده بود ابرو در هم کشید و پاسخ داد: "خیلی ساکت و توداره! اصلا پا نمیداد حرف بزنه!" که مادر در درگاه آشپزخانه ایستاد و گفت: "ول کنید این حرفا رو مادرجون! چی کار به کار این جوون دارید؟ پاشید رو پهن کنید، شام حاضره" سپس رو به محمد کرد و با حالتی دلسوزانه سؤال کرد: "مادرجون رفتید بالا، این بنده خدا غذا چیزی آماده داشت؟ تو خونه پیچیده، یه ظرف براش ببرید." که به جای محمد، ابراهیم با تندی جواب داد: "کوتاه بیا مادرِ من! نمیخواد این پسره رو انقدر حلواش کنی!" اما مادر بی توجه به غرولندهای ابراهیم، منتظر پاسخ محمد مانده بود که زیر لب جواب داد: "آره، یه ماهیتابه تخم مرغ رو گازش بود. تعارفمون هم کرد، ولی ما گفتیم شام پایین حاضره و اومدیم." و مادر با خیال راحت سر سفره نشست. سر سفره همچنان در فکر این مرد بودم که حالا برایم غریبه تر هم شده بود. مردی که هنوز به درستی چهره اش را ندیده بودم و جز چند سایه و تصویر گذرا و حالا یک اسم شیعه، برایم معنای دیگری نداشت. عبدالله راست میگفت؛ ما در بندرعباس با افراد زیادی رابطه داشتیم که همگی از بودند، اما حالا این اختلاف مذهبی، بیگانگی او را برایم بیشتر میکرد. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊ویژه شهادت ✦مسئله هسته ای بهانه است برای دشمنان.. ✦مشکل آن‌ها موجودیت جمهوری اسلامی، نفوذ و اقتدار آن است! ✦آن‌ها از اقتدار انقلاب واهمه دارند! و این واهمه، به اوج خود نزدیک می‌شود! 💥 چـــرا؟ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱❤️🌱❤️🌱 ❤️🥀 🌱 (۷) 📆هفدهم شهریور سال ۵۷ بود و ماه . توی محله یک هیات داشتیم که من مسئولش بودم. آن‌ روز بیش‌تر مردها توی هیات دور هم جمع شده بودند. نوار صحبت‌های (ره) را برای‌شان گذاشتم. ⚠️چند دقیقه‌ای نگذشته بود که هیات خالی شد و جز من و پسرم هیچ‌ کس باقی نماند. نیم ساعت بعد فهمیدیم که یک راهپیمایی سراسری توی شهر راه افتاده. 💢به (۱) نرسیده بودیم که خبر رسيد مردم را به رگبار بسته‌اند. اعتراض مردم بالا گرفت و سربازها هرطور که بود همه را متفرق کردند. ادامه دارد... ✍در محضر پدر معزز 🖥جنت فکه ------------------------- ۱) اسم این میدان به دلیل واقعه جنایتکارانه و خونین رژیم شاهنشاهی ملعون که باعث به شهادت رسیدن جمعی از مردم وطنمان شد، به میدان شهدا تغییر یافته است./تصویری از تظاهرات ۱۷ شهریور، روایت خون و آتش📸 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹 🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🌱
🌱 صد دیده ایم و شما را ندیده ایم از درد گفته ایم  دوا را ندیده ایم چشمان ما هر آنچه به جز یار دیده است از بخت تیره وجه خدا را ندیده ایم چرخیده ایم دور سر خویش تاکنون اما مسیر پای شما را ندیده ایم است قسمت ما از فراق یار از روزگار؛ ما که مدارا ندیده ایم... 💔 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا دارم🌹 شبتون مهدوی🦋☕️🍪
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
🍃❤️ محال است انسانی به جُز از راه سیدالشّهدا (ع) به مقام توحید برسد. ✍آیت الله قاضی (ره)/عطش، ص۲۲۳ @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱 در خواب دیدم برادرم گفت: ما را هر شب به زیارت ارباب می‌برند و ایشان، ما را مورد تفقد قرار می‌دهد و می‌فرمایند که شما مدافعان حرم بی بی جان هستید... ✍خواهر | مزار قطعه ۵۳ بهشت زهرا (س) تهران @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊