🌿
در وصف شما هرچه
بخواهیم بدانیم باید که
فقط سوره وَالشَّمس بخوانیم...
آرامش این لحظہ ما لطف شماهاسٺ
رفتید که ما راحت و آسوده بمانیم
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#شهید_علی_امرایی(شهیدی که به جای #حاج_قاسم ترور شد)، سمت چپ بالاترین ردیف
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا🌷🍃
شبتون مهدوے☕️🍬
اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
💔🍃
بین بازار غلامان نظر اندخته ای
جنس مرغوب نبودم نخریدی باشد
دست عشاق گرفتی و حرم بردی آه
طبق معمول ز من دست کشیدی باشد...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
عکس دیده نشده از #حاج_قاسم با شیخ بدرالدین حسون مفتی اعظم سوریه در هواپیما
پ.ن : بین گشت و گذار بین سایت ها، یه سری عکس قدیمی پیدا کردم از اوایل دوره ای که حاج قاسم سوریه و عراق بود...
دلم رفت...
گفتم شما رو هم همراه کنم💔
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
تصویر منتشر نشده از حاج قاسم و فرمانده کتائب امام علی شبل الزیدی در جوار حرم امامین عسکریین (ع)
#امام_حسن_عسکری(ع)
پ.ن : بین گشت و گذار بین سایت ها، یه سری عکس قدیمی پیدا کردم از اوایل دوره ای که حاج قاسم سوریه و عراق بود...
دلم رفت...
گفتم شما رو هم همراه کنم💔
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
ما تشنه عشقیم شنیدیم که گفتند
رفعِ عطشِ عشق فقط نام حسین است...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍂🍁
📩وقتی نامه به خط مقدم میآمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان میزد! یکبار یکی از رزمندهها متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکسهایشان را با وجد نگاه میکنند، دوقلوها دست در گردن هم در کنج سنگر، گریه میکنند.
😔بعدها که موضوع را جویا شدم، فهمیدم آنها بیسرپرست هستند و هر بار دلشان میشکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست. آنها فقط عکسهای کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شدهاند را بغل کرده گریه میکنند...
#دفاع_مقدس
#جانبازان_شیمیایی
#شهید_ثاقب_شهابی_نشاط
#شهید_ثابت_شهابی_نشاط
#روایت_همرزم_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بعضی از کوتهفکران فکر میکنند مدافعان حرم برای مسائل مادی راهی سوریه میشوند. شما ببینید کسی مثل شهید کجباف که در اربعین کفش زائران حرم امام حسین(ع) را واکس میزد چطور حاضر میشود به خاطر پول وارد سوریه و عراق شود. مسائل مادی برای اشخاصی مثل کجباف و تقوی ارزشی نداشت. شهید حمید هم کسی نبود که به خاطر مسائل دنیوی وارد سوریه شود. شهید حمید مداح بود و مصیبت حضرت زینب را درک کرده بود. کلام بیشتر مدافعان حرم این است که حضرت زینب وقتی که زنده بود مدافعی نداشت و حالا ما نمیگذاریم دوباره آن وقایع تکرار شود و با هدف دفاع از حرم حضرت زینب وارد سوریه میشوند. مدافعان حرم همه چنین تفکری دارند.
#شهید_نادر_حمید
#روایت_همرزم_شهید
#سالروز_شهادت(۲۶ مهر)
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_سی_و_هفتم
مجید #چطور میتوانست باور کند این ضجه ها از یک #دلتنگی ساده باشد که دیگر دست از سر عبدالله بر نمیداشت و عبدالله با #درماندگی پاسخ میداد: "چیزی نشده مجید! نترس! الهه حالش خوبه..."
من که میدانستم دل #عاشق مجید دیگر این دروغها را باور نمی کند، از ته دل نام #حوریه را صدا میزدم و دیگر به حال خودم نبودم که با مجیدم چه میکنم که از سوزِ دل #ضجه میزدم: "بچه ام از دستم رفت! دخترم از دستم رفت! دلم براش تنگ شده! به خدا #دلم خیلی براش تنگ شده! دلم میخواد یه بار #بغلش کنم! فقط یه بار بوسش کنم..."
تاوان این ناله های بی پروایم را #عبدالله میداد: "مجید #نترس! میگم، بهت میگم چی شده! آروم باش..." چند پرستار دورم ریخته و میخواستند به هر وسیله ای آرامم کنند و #آرامش من تنها بوسه به صورت دخترم بود که به درگاه خدا التماس میکردم: "خدا... من بچه ام رو میخوام... من فقط بچه ام رو میخوام..."
همه بدنم از #درد فریاد میزد و آتشی که در جانم شعله میکشید، #مجالی برای خودنمایی دردهایم نمیگذاشت که باز از مصیبت دخترم #ضجه میزدم: "به خدا دخترم زنده بود! به خدا تا تو ماشین تکون میخورد! به خدا تا #نزدیک بیمارستان هنوز زنده بود..."
عبدالله دور اتاق میچرخید و دیگر #فریاد میکشید تا در میان هق هق ناله هایم، صدایش به مجید برسد: "مجید همونجا بمون، من #میام پیشت! خودم میام پیشت، آخه با این حالت کجا میخوای بیای؟ من الان میام دنبالت!"
و دل بیقرار من تنها به حضور #همسرم قرار می گرفت که از میان #دست پرستاران و سرُم و فریادهای عبدالله، با هق هق گریه #صدایش میزدم: "مجید... حوریه از دستم رفت... #مجید... بچه ام از دستم رفت..."
و به حال خودم نبودم که #مجیدی که دیشب تحت عمل #جراحی قرار گرفته با شنیدن این ضجه های مصیبت زده ام چه حالی میشود و شاید از #شدت همین ضجه ها و #ضعفی که همه بدنم را ربوده بود، توانم تمام شد و میان برزخی از هوش و #بیهوشی، از حال رفتم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊