🎙 روزهای نخست جنگ به روایت سردار شهید حاج #احمد_سیاف زاده مسئول عملیات سپاه خوزستان به روایت کتاب جنگ شانزده ساله به قلم #سعید_علامیان:
#قسمت_بیست_و_سوم/// #قسمت_آخر:
🔻از چزابه به بستان، سوسنگرد، هویزه، حمیدیه، نورد، دب حردان و بعد به کارون میرسید. در این مسیر یک سری شهر بود که مردم داخل آنها زندگی میکردند.
🔶 باورشان این بود که دشمن را با یک هل میشود به لب مرز فرستاد. باور سادهای بود. آنها به دلیل عِرقی که به جمهوری اسلامی داشتند دنبال کسی یا بزرگی میگشتند که روش و اطلاعات داشته باشد و به آنها سلاح و امکانات بدهد.
🔹 «اسماعیل کرشاوی» بزرگ یکی از طایفههای تصفیه شکر، سر شاخه یک سری از عشایر بود. گفته بود تعدادی نیرو دارم؛ شما ما را مسلح کنید، آموزش بدهید و بگویید چکار کنیم؛ میزنیم و جلو میرویم.
🔺 این گروهها مراجعه میکردند. حسن از این گروهها برای شناسایی استفاده میکرد.
#قسمت_پایانی
#روایت_احمد
#شهید_سیاف
#دفاع_مقدس
🆔 @shahid_sayafzadeh
📸 آلبوم تصاویر سردار شهید #حسین_امامی جانشین معاونت طرح و عملیات قرارگاه قدس، کربلا و نجف و مسئول امور دریایی قرارگاه نجف و سپاه آبادان در دوران دفاع مقدس
💢 تصاویری از احکام مسئولیتی، دست نوشتهها، همرزمان و مراسم تشییع پیکر شهید امامی میباشد.
#قسمت_پانزدهم
#قسمت_پایانی
🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
🌷 زندگینامه شهید والامقام #حسینعلی_حیدری از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در
🌷 زندگینامه شهید والامقام #حسینعلی_حیدری از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس:
#قسمت_چهارم
#قسمت_پایانی
🔻هنوز شلمچه سوز نالههای شبانگاهی او را به یاد دارد. هنوز سوسنگرد لبخند او را فراموش نکرده است. هنوز ستارگان آسمان دهلران و مهران به یاد شبهای عملیات، منتظر نگاههای نگران و حماسی او هستند.
◽️ آری! هنوز بوی برادههای خورشید از جبهههای جنوب و غرب به مشام میرسد؛ سرزمینی که بوی خدا میدهد. آنجایی که عین عرفان است و وجود را تجلی میبخشد. آنجایی که خورشید به اندازهی چشمان سحر مهربان است.
🔘 شهید حیدری آرزوهای زیادی داشت که بزرگترین آن دیدار با امام و شهادت در راه خدا بود. به شدت به امام عشق میورزید و از همین رو سعادت دیدار امام نصیب او شد و چه زیبا بود لحظهای که در جماران از شوق دیدار امام سر از پا نمیشناخت.
🟪 حسینعلی عارفی دلباخته بود که از هیچ ظالم گردنکشی در دل ترس نداشت. به علّت وجود ترکش در کمرش نمیتوانست بنشیند و خود را به کنار ستونی رسانید تا مزاحم دیگران نباشد و ایستاده به سخنان امام گوش میداد.
🟨 وقتی از حسینیه جماران خارج شد، گفت: "به یکی از آرزوهایم رسیدم" و در ادامه سر به آسمان بلند کرد و گفت: "خدایا به یک آرزویم رسیدم. خود میدانی که دو آرزو بیشتر نداشتم که یکی از آنها را بر آورده کردی و دیگری را که شهادت در راه توست، خودت بر آورده کن."
🔺 سرانجام دعای حسینعلی حیدری در ۴ دیماه ۱۳۶۵ در شلمچه اجابت شد و با بدن خونین و معطر به دیدار مولایش حسین(ع) شتافت.
🕊یاد و نامش تا روز حساب گرامیباد.🌷
🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
🌷 زندگینامه شهید والامقام #عباس_علیزاده از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در د
🌷 زندگینامه شهید والامقام #عباس_علیزاده از اعضای معاونت طرح و عملیات قرارگاه همیشه پیروز کربلا در دوران دفاع مقدس:
#قسمت_چهارم:
#قسمت_پایانی
🔻 تقریباً نیم ساعت بعد شهید مهدی احسان نیا داخل اتاق شد و یواش به من گفت پاشو برویم. در حالی که داشتم بند پوتین را میبستم، شهید علیزاده متوجه شد
گفت: "کجا میروی؟" گفتم: با مهدی می رویم جلو و برمیگردیم. گفت: "مگر قرار نبود با هم برویم؟" گفتم مهدی گفته خودت تنها بیا. گفت: "برو ولی خیلی نامردی چون زیر قولت زدی". گفتم: به جان محمد -پسرم که خواهرزاده او هم بود- برگشتم با هم جلو میرویم.
🔹 به اتفاق مهدی احسان نیا، ابتدا رفتیم به منطقه کارخانه نمک، چون آنجا خیلی مهم بود، گزارش استقرار دقیق نیروها را گرفتیم و برگشتیم. وقتی رسیدیم قرارگاه، رفتم سراغ عباس را از شهید حسینی گرفتم، گفت: به اتفاق آقای کریم ایوز رفتند جلو تا خبری از لشکر نجف بیاورند.
🔸خوشحال شدم که عباس هم بالاخره جلو رفت. در همین موقع شهید احسان نیا باز آمد و گفت سوار شو برویم سمت خورعبدالله، میگویند آنجا را شیمیایی زدند ببینیم چه خبر است، صحت دارد یا نه؟
🔰 رفتیم دیدیم که منطقه کاملاً آلوده است. ما هم که ماسک نداشتیم تقریباً هر دو، مقدار زیادی گاز خوردیم که این هم بعدها مسئله شد. به هر حال وقتی برگشتیم قرارگاه، به محض ورود دیدم بچهها با دیدن من متفرق میشوند. وقتی شهید حسینی که معلوم بود از گریه چشم های زیبای سبزش به قرمزی رفته بود، من را دید به طرفم آمد و گفت: بیا برویم یک کاری باهات دارم. متفرق شدن بچهها و رنگ چشمهای شهید حسینی بیانگر یک مسئله بود ولی سعی کردم خودم را گول بزنم.
🔺 شهید حسینی شروع کرد به حاشیه رفتن و صحبت کردن. دیگر نتوانستم خودم را گول بزنم. به او گفتم: کجا شهید شد؟ گفت: کی؟ گفتم: عباس! به یک باره زد زیر گریه و تمام آن وقایع یعنی خوشحالی آن از بابت برگشتن به آبادان، شور و شوقش در موقع شناساییها، گریه و بیقراریها به خاطر ماندن در آن سوی اروند و قول گرفتن از من برای رفتن به جلو و عجلهای که برای رفتن داشت، مثل پرده سینما از جلوی چشمانم عبور کرد و گفتم حالا من نامرد بودم یا تو که تنها رفتی؟ سرانجام در هشتم اسفندماه سال ۱۳۶۴ به آرزوی دیرینهاش که وصال خدا بود رسید و جاودانه شد.
🕊 پیکر مطهرش پس از طواف در مرقد ثامن الحجج علی بن موسی الرضا(ع) به آبادان برگشت و در گلزار شهدای آبادان در خانه ابدیش آرام گرفت.
🌷روحش شاد و راهش انشاالله مستدام باشد🌷
🆔 @shahid_sayafzadeh
🌹سردار شهید حاج احمد سیاف زاده 🌹
🎙خاطرهی حاج #احمد_اکبر_زاده از شهید #محمود_درخشان: #قسمت_سوم 🔻شهید محمود درخشان در کار خودش استا
🎙خاطرهی حاج #احمد_اکبر_زاده از شهید #محمود_درخشان:
#قسمت_چهارم
#قسمت_پایانی
💢 تعجب میکردم، با این همه خستگی، چقدر باید آدم عاشق و معشوق باشد که نماز شبش ترک نشود.
یکی از شبها از خستگی نای برخاستن نداشتم، صدای زمزمه و راز و نیاز #شهید_درخشان را میشنیدم که عاشقانه به درگاه معبود تضرع میکرد و من در همان حال به خواب رفتم. و این آخرین شب راز و نیاز شهید درخشان و معبودش بود.
🔸هنوز اذان صبح نگفته بودند که صدای یک گروه فیلمبردار را میشنیدم که آمده بودند من و محمود آنها را برای فیلمبرداری ببریم.
من از خستگی خوابم نمیبرد. وقتی بیدار شدم گفتند: شهید درخشان به فیلمبرداران گفته است، امروز دوستم خیلی خسته است و خوابیده، من تنها شما را برای فیلمبرداری میبرم. بردن آنها همان، و نیامدن محمود همان.
🔹تا ساعت حدود ۱۰ صبح نیامد و به مرور نگرانی بر بچههای عملیات، از نیامدن شهید درخشان چیره شد.
راه افتادیم تا دنبالش بگردیم. به اورژانس یا زهرا"سلام الله علیها" که رسیدیم از آنها پرسیدم یک گروه فیلمبردار در اینجا نیاوردهاند؟
آنها گفتند: چرا. همه فیلمبرداران در اثر بمباران هواپیمای دشمن مجروح شدهاند و یکی از بچههای عملیات که با ایشان بوده به شهادت رسیده است.
🟡 آری! معشوق، عاشقش را پذیرفته بود.
حزن و اندوه بار دیگر گروه بچههای عملیات را فرا گرفت. آخر این اسم و روش جاری بچههای عملیات شده بود که هر از چندگاهی یکی از بهترینهایش برود. و این بار مرغ سعادت بر شانهی شهید محمود درخشان نشسته بود.
🔰 پیکر محمود را به شهر خودشان منتقل کردند. بعد از چند روز قرار بود تشییع جنازه باشد.
با همهی کاری که داشتیم به اتفاق چند نفر از بچههای عملیات از جمله آقای بهداروند برای تشییع جنازه رفتیم. پیکر محمود با همان لباس رزم تشییع و به خاک سپرده شد.
🌷راه و یادش گرامی باد.🌷
🆔 @shahid_sayafzadeh