بسم رب عشق💞.
...
#الگوی_زندگی #زندگی_به_سبک_شهدا #ازدواج_آسان ...
#لذت_دیدن_رویت_به_دلم_می_چسبد...
#دوست_دارم_که_فقط_سیر_نگاهت_بکنم
...
آدم یک وقت هایی دلش صفیه مدرس بودن میخواهد
که وقتی به داماد میگوید میخواد مهریه اش یک جلد قرآن و یک کلت کمری باشد بفهمد داماد هم همین نظر را داشته💞😊
.
که از فردای عروسی سادگی زندگی بدون تشریفاتشان مهریه..جشن عقد و عروسی...بشود زبونزد همه مردم و منبر علمای شهر....
.
#حسرتی_گر_به_دلم_هست_همان_دیدن_توست...
#کجایند_مردان_بی_ادعا!
#عاشقانه_های_آسمانی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
۰با همین چادر و چفیه شده ای همسفـــرم
.
تو فقط باش کنـــارم ، شهادت با مــــن...
.
با همین چــــادر و چفــیه شده ام همســفرت... .
ای به قربـــان تو یارم ، شهـــادت با هم... .
#شهید_مهدی_باکری
#مهدی_باکری
#الله_بندهسی
#باکری
@shahidbakeri31
#زندگی_به_سبک_شهدا:
...
یک #مهدی_باکری که در جواب اصرار های خواهرش برای دیدن همسرآینده بگوید: مهم #ایمان است نه #ظاهر_دختر.. .
و وقتی خواهرش به شوخی بهش گفت که اصلا شاید دختره کچل باشه بخنده و بگه خب اون کچلو رو هم باید یکی بگیره دیگه☺😊
...
نشربه مناسب سالروز ازدواج #شهید_مهدی_باکری #ازدواج_آسان #به_سبک_شهدا #الله_بندسی #مردبیادعا #محبوبدلها #سادگی_تکراری_نمیشه #شهادت_اتفاقی_نیست
@shahidbakeri31
آخرین خاطره حاج قاسم و نوع تعاملش با دیگران.... و #خاطرهایازلحظهشهادتشهیدمهدیباکری:
.
. 🔹🔸سردار فلاحزاده معاونهماهنگكننده سپاه قدس و استاندارسابق یزد درمسجد روضيه محمديه(حظيره) يزد: ♦️حاج قاسم 4ساعت #قبل_از_شهادت در سوريه خاطره ای از #مهدي_باكري به ما گفت«زمانیکه گلولهای به #پیشانی_باکری خورد و روی زمین افتاد، قایقی میآید که او را به عقب بیاورد اما آن قایق را دشمن میزند و پیکر مهدی به رود دجله میافتد، از آنجا به اروند میرود و در خلیج فارس به ابدیت میپیوندد.... ♦️حاج قاسم اهل #مطالعه بود و روزهاي آخر قبل از شهادتش با وجود اينكه #انسان_كاملي بود كتاب «انسان كامل» شهید مطهری را مطالعه و خلاصه برداری كرده بود ♦️یکبار حاج قاسم آن هم خصوصی به من گفت «تاکنون حتی يك قدم هم برای گرفتن #پُستی برنداشتم» با این وجود حاج قاسم در مقابل کاری که به او سپرده میشد بسیار مسئوليتپذير و خستگیناپذیر بود. ♦️چندين مرتبه حاج قاسم تا مرز #شهادت پیش رفته بود و مورد هجوم مستقیم رگبار، انتحاری و قناسه دشمن قرار گرفته بود...
♦️حاج قاسم آنقدر #متواضع بود که روزی که #بوکمال آخرين پايگاه داعش آزاد شد، ایشان به نائب امام زمان(عج) نامه نوشت و این پیروزی را به ایشان تبریک گفت و اعلام کرد دست و پاي رزمندگان را به خاطر مجاهدتهایشان میبوسم ♦️حاج قاسم #فقط_پنج_ساعت در شبانه روز ميخوابيد و همیشه يكساعت قبل از نماز صبح بيدار ميشد و به راز و نیاز با خدا و خواندن نماز شب مشغول میشد و ما هق هق گريه هاش در دل شب را ميشنيديم...
.
.
#شهادتهنرمردانخداست #اخلاص #تواضع #وصالیاران
@shahidbakeri31
#ایام_شهادت_آقا_مهدی_باکری:
" #شهید_مهدی_باکری:
از خدا خواستم " بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه "
آب دجله او را برای همیشه با خودش برد...
#حاج_قاسم_سلیمانی 4ساعت قبل از شهادت در سوريه خاطره ای از #مهدي_باكري گفت: «زمانیکه گلولهای به پیشانی باکری خورد و روی زمین افتاد، قایقی میآید که او را به عقب بیاورد اما آن قایق را دشمن میزند و #پیکرمهدی به رود دجله میافتد، از آنجا به اروند میرود و در خلیج فارس به ابدیت میپیوندد....
💠سرلشکر محسن رضایی:
تنها #فرماندهی است که پیکرش 400 کیلومتر در آب حرکت کرد و به خلیج فارس افتاد #آقا_مهدی_باکری است.
#شهیدجاویدالاثرمهدیباکری
#جزیره_مجنون_عملیاتبدر
#لشکر۳۱عاشورا
#الله_بندهسی
#خدایامراپاکیزهبپذیر
#شهادت:۲۵اسفند۶۳
@shahidbakeri31
#ایام_شهادت_آقا_مهدی_باکری (فرمانده مخلص)
.....
#تعبیر_خواب:
روز ششم تیرماه، مصادف با هفتم شهادت مهدی امینی بود. از طرف سپاه مراسمی در محل اعزام نیرو که آن زمان در خیابان بهشتی(دانشکده سابق)قرار داشت،برگزار شده بود من نیز در آن مراسم حضور داشتم؛ برادر پاسدار مصطفی ایزدی در سخنرانی خود به #خوابی که یکی از رزمندگان در مورد #آقامهدیباکری دیده بود، اشاره کردند و گفتند:قبل از عملیات بدر، بچه های سپاه را برای دیدار با امام، به بیت ایشان بردند در بیت امام، مهدی را تنها گیر آوردم و گفتم:آقامهدی گویا برایت خواب های خوشی دیده اند! با تعجب گفت:مگر خبری شده؟! گفتم: یوسف ولی نژاد قبل از شهادتش نقل کرده که یکی از فرماندهان گردان به ایشان گفته بود در خواب دیدم در بهشت کاخی رفیع و سفیدرنگ می سازند پرسیدم این کاخ را برای چه کسی دارید آماده می کنید؟ گفتند به تازگی قرار است یکی بیاید بهشت،این کاخ را برای او می سازیم پرسیدم آن شخص کیست؟ و در آنجا رو به آقامهدی کردم و گفتم: خب فکر می کنی در جواب او چه گفتند؟ مهدی سری تکان داد و گفت:خب بقیه اش؟! گفتم:به او می گویند قرار است #مهدی_باکری به این زودی بیاید اینجا ؛ما این کاخ را برای ایشان آماده می کنیم آقا مهدی وقتی این را شنید،سرش را پایین انداخت و رنگش سرخ شد.
#کتاب_همیشه_باهم_هستیم
#خاطرات_مهدی_فرجاد_ازشهیدمهدی_باکری
#نویسنده_سیاوش_رحیمی
#شهیدجاویدالاثرمهدیباکری
#جزیره_مجنون_عملیاتبدر
#لشکر۳۱عاشورا
#الله_بندهسی
#خدایامراپاکیزهبپذیر
#شهادت:۲۵اسفند۶۳
@shahidbakeri31
20 اسفند 1363 - آغاز #عملیات_بدر با رمز « #یافاطمهالزهرا(س)»
با هدف تصرف کامل هورالهویزه و کنترل جاده العماره به بصره در منطقه ای به وسعت800 کیلومتر مربع آغاز شد.
#گرامی_میداریم یاد وخاطره #شهدایعملیاتبدر ودرود وسلام میفرستیم برروح پرفتوح امام ره وشهدای این عملیات و#فرماندهآقامهدیباکری....
«عبدالرزاق میراب: قبل از عملیات «بدر»، رزمندگان لشکر عاشورا پس از شنیدن سخن «مهدی باکری» عهد بستند تا جان در بدن دارند بجنگند و #حسینوار شهید شوند.
عبدالرزاق میراب رزمنده دوران دفاع مقدس : قبل از شروع عملیات، #مهدی_باکری» در سخنانی به رزمندگان لشکر عاشورا گفت که هرکس توانایی حضور در عملیات را ندارد به یگانهای دیگر ملحق شود، اما رزمندگان لشکر عاشورا پس از شنیدن این سخن با #فرماندهشان عهد بستند تا جان در بدن دارند بجنگند و #حسینوار شهید شوند.
وی افزود: به همین جهت شاهد بودیم که در عملیات «بدر»، رزمندگان لشکر عاشورا مردانه پای عهدشان ایستادند و لحظهای «مهدی باکری» را #تنهانگذاشتند.
#بیسیمچی شهید «مهدی باکری» با اشاره به لحظه شماری این شهید والامقام برای ملحق شدن به رزمندگان در خط مقدم، تصریح کرد: «باکری» لحظه به لحظه پیگیر شکستن خط و پیشروی رزمندگان بود. زمانی که خبر شکسته شدن خط به وی رسید، بلافاصله به خط آمد.
میراب ادامه داد: با آمدن «باکری» به خط مقدم، بسیاری از رزمندگان به شدت نگران شدند که مبادا اتفاقی برای وی بیافتد و او را قسم میدادند که به عقب برگردد، اما وی همراه با رزمندگان به #ادامه_عملیات پرداخت... رزمنده دوران دفاع مقدس با اشاره به عشق و علاقه رزمندگان به شهید باکری در طول عملیات، تصریح کرد: زمانیکه در عملیات «بدر» به «دجله» رسیده بودیم، وی به همراه چندی دیگر از فرماندهان در حال بررسی عبور غواصان از آب بودند که چند رزمنده پس از شنیدن این سخنان، خود به آب زدند، اما به دلیل شدت بالای جریان آب این کار مقدور نشد.
وی افزود: زمانی که « #باکری» آنها را دید که به آب زده اند، گفت: «مگر من به شما دستور عبور از دجله را داده بودم که این کار را کردید» و آنها در پاسخ گفتند «همانطوری که قبل از شروع عملیات با شما عهد بسته بودیم که تا پای جان در عملیات شرکت کنیم و به فرامین شما گوش دهیم، این اقدام ما نیز در راستای همان عهد و پیمان بود»....
#عملیات_بدر
#شهید_آقامهدی_باکری #سفربسوییاران
@shahidbakeri31
بیست وپنج ساله بود که شد #شهردار_ارومیه، مردم ارومیه هنوز هم #دوران_شهرداری مهدی باکری را بهترین دوران میدانند #حتی_یک_قطعه_زمین ، به اندازهی #قبر هم ، به نام خود نزد!! نه برای خود و نه برای برادرانش....
.
.
#پوستر | شهری از اخلاص
#سالگردشهادت فرمانده شجاع دفاعمقدس، #شهردار_مخلص_و_خدوم(ارومیه) "سردار شهید مهدی باکری"
25 اسفندماه، #روز_شهردار بر بهترین شهردارکشورم #شهیدآقامهدیمبارکباد
_______⚘⚘⚘__________ 🔴از_شهداء_بیاموزیم
#سردار_رشید_اسلام
شهید_والامقام
#مهدی_باکری اوایل انقلاب بود #مهدی_باکری #شهردار_ارومیه بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به #رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، #آقامهدی است. او از دوستان شهید باکری بود.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما #شهرداری اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید.
زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش #مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.
#اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، #شهردار_ارومیه است...
____⚘⚘⚘________
#آقای_شهردار❤ روزت مبارک #فروتن #خاکی #سادگیت آرزویم هست...
۲۵اسفند #روزشهادت_شهیدباکری بعنوان #روزشهردارثبت شد
@shahidbakeri31
توی ماشین داشت اسلحه خالی می کرد؛ با دو- سه تا بسیجی دیگر...
از عَرق روی لباسهایش میشد فهمید چه قدر کار کرده...
کارش که تمام شد همین که از کنارمان داشت می رفت،
به رفیقم گفت: چه طوری مشد علی؟
به علی گفتم « کی بود این؟
گفت « #مهدی_باکری ؛ جانشین فرمانده تیپ...
گفتم « پس چرا داره بار ماشین رو خالی می کنه؟
گفت: یواش یواش اخلاقش میآد دستت...
#اخلاصیعنیاین....
#فرمانده_بیادعا #خاکی #اللهبندهسی #شهیدجاویدالاثرمهدیباکری
@shahidbakeri31
🚫جنگ ایران و عراق
#آقامهدی_باکری در مدت کوتاهی مدارج ترقی را در سپاه پاسداران طی کرد. در عملیات #فتح_المبین با عنوان #معاون تیپ نجف اشرف حضوری فعال داشت. در همان عملیات از ناحیه #چشم_مجروح_شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت و در عملیاتهایی چون عملیات #بیتالمقدس، #رمضان، #مسلم بن عقیل، #والفجرمقدماتی، #والفجر ۱ تا چهار و #عملیات_خیبر در سمتهای مختلف فرماندهی شرکت کرد. در مجموعه عملیاتهای والفجر با عنوان #فرمانده_لشکر_عاشورا فعالیت میکرد.
#در خلال انجام عملیات خیبر، به #مهدی_باکری خبر داده شد که #برادرش#حمید_باکری در صحنه نبرد #شهیدشدهاست و میخواهند برای #بازگرداندن_پیکر او گروهی را اعزام نمایند، اما وی ممانعت میکند و از پشت بیسیم اون #جمله_تاریخی_را_به_زبان_میآورد:
⬅️همهٔ آنها #برادرای_من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید➡️
#آقامهدیچنینبودوچنینمردانهعملکرد.... #حمید #مهدی #برادر #رفیق #شهادت #جاویدالاثر #صلوات
#ادامه_دارد...
@shahidbakeri31
🏴سالروز_رحلت_امامخمینی(ره):
◾ ارتباط شهیدمهدی باکری با امام خمینی(ره)چگونه بود؟
✔حضرت امام خمینی (ره) بعد از شهادت شهید
مهدیباکری فرموده است: خداوندشهید اسلام
#مهدی_باکری را رحمت کند... #شهيد_مهدي_باكري در دوره سربازي با تبعيت ازاعلاميه حضرت امام خميني (ره) در حالي كه در تهران افسروظيفه بود از پادگان
فرار و به صورت مخفيانه زندگي كرد و فعاليت هاي گوناگوني را در جهت پيروزي انقلاب
اسلامي نيز انجام داد...
✔مخلص و #عاشق حضرت امام خمینی(ره)و
انقلاب اسلامی بود. با تمام وجود خود را
پیرو_خط_امام می دانست و سعی میکرد زندگی اش را براساس رهنمودها و فرمایشات امام
تنظیم نماید، با دقت به سخنان حضرت امام
گوش می داد، آنها را می نوشت و در معرض دید خود قرار می داد و آن قدر به این امر حساسیت داشت که به خانواده اش سفارش کرده بود که سخنرانی آن حضرت را ضبط کنند و اگر موفق نشدند، متن صحبت را از طریق روزنامه به دست آورند.
✔او معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از
آیات الهی است، باید جلوچشمان ما زندگی می کرد...
✔زندگی آقا مهدی سرشار از #عشقبهامام (ره) بود . تا آنجا كه چند لحظه قبل از شهادتش ، هرچه بچه ها اصرار می كنند از رود دجله برگردد ، قبول نمی كند و می گوید : #حرف_امام را #اجرا كنید...
🌷شادیروحشهدا و #امامشهدا فاتحه مع الصلوات
#شهيد_مهدي_باكري
#امامخمینی(ره) #عشقبهولایت
۹۹/۳/۱۴
@shahidbakeri31
#شهید_مهدی_باکری_در_دفاع_مقدس:
چند ماه از کار مشترک #مهدی_باکری و #حسن_شفیعزاده گذشته بود و این دو یار وفادار با فعالیت مخلصانه و شبانه روزیشان تازه توانسته بودند امنیت نسبی را به منطقهی آذربایجان غربی برگردانند که صدام، به ایران اسلامی حمله کرد...
(خمپاره انداز 120)
هنوز یک هفته از شروع جنگ نگذشته بود که مهدی باکری و حسن شفیعزاده و 30 نفر دیگر از نیروهای رزمندهی ارومیه، یک قبضه خمپاره انداز 120 از س پ اه ارومیه برداشتند و رفتند قرارگاه جنوب و خودشان را به برادر رحیم صفوی معرفی کردند. آن زمان آقای رحیم، مسئول عملیات کل س پ ا ه در جنوب بود.
اول جنگ، وضع بسیار ناجور بود. خرمشهر سقوط کرده بود، آبادان 270 درجه در محاصرهی دشمن بود، تقریبا همهی راههای زمینی آبادان بسته شده بود، عراقی ها تا پشت دروازهی اهواز رسیده بودند، توپخانههای عراق تمام شهر اهواز را میکوبیدند و همه نگران این بودند که نکند اهواز هم سقوط بکند...
آن زمان بنی صدر که اعتماد و اعتقادی به نیروهای مردمی بسیجی و س پ اه ی نداشت!، به ما مهمات و مایحتاج جنگی نمیداد.
در چنین فضایی، حضرت امام فرمان دادند حصرآبادان باید شکسته شود. مهدی باکری و حسن شفیعزاده با یک قبضه خمپاره 120 مأمور شدند که بروند به آبادان. این دو بزرگوار آمدند به محل استقرار ما که در اهواز در جایی بنام گلف بود. آمریکایی ها قبلا در این محل، گلف بازی میکردند. ما اسمش را گذاشته بودیم پایگاه منتظران شهادت" (سرلشکر پاسدار سید یحیی رحیم صفوی)
در آن اوضاع و احوال، یک قبضه خمپارهی 120، برای سپاه سلاح سنگین و خیلی مهمی به حساب میآمد که باید فرماندهان رده بالای س پ ا ه تصمیم میگرفتند کجا مستقرش کنند. به تشخیص و دستور فرماندهی عملیات جنوب، این 30 نفر و #مهدی_باکری، که فرماندهشان بود و حسن شفیعزاده که دیده بان خمپاره انداز بود، به سوی آبادان راه افتادند.
"آقا مهدی (باکری) فرماندهی این قبضه بود و برادر شفیعزاده دیده بان. سهمیهی اینها روزی سه گلولهی خمپاره بود. آنها با کمبود امکانات و تجهیزات، مردانه ایستادند تا در عملیات #ثامن_الائمه(ع) در تاریخ 5 مهر 1360 که حصرآبادان شکست.( رحیم صفوی)
#شهید_مهدی_باکری #شهید_باکری #دفاع_مقدس #حصر_آبادان #ثامنالائمه
@shahidbakeri31
#بخونید_جالبه😊
شهیدمهدی باکری که خودشون اینقدر روی بیت المال حساس بودند حالا بخونید ماجرای جالب از آقامهدی وشهیدخرازی🤔😊
___________
سید مهدی هاشمی راننده شهیدحسین خرازی در خاطرهای روایت کرده است: «یک مرتبه با حاجی گلف بودیم؛ مرکز فرماندهی جنگ. #مهدی_باکری را آنجا دیدیم. رو کرد به حاجی و گفت: حسین من ۲ کیلو پنیر از تبریز برایت آوردهام😊 حاجی از گرفتن آنها امتناع کرد و گفت: «این پنیرها را مردم تبریز برای رزمندهها فرستادند نه برای من!!! هرچه شهید باکری سعی کرد حسین را قانع کند که پنیرها را هدیه برایش آورده و از #جیب_خودش_خریده_است، فایده نداشت.🙂 گفت: میترسم اشکال داشته باشد. بعد شهید باکری به حسین گفت: این (یعنی من) را بفرست تا بیاید پنیرها را بگیرد. حاجی گفت: نه ماشین بیت المال را نمیفرستم برای این کار. گفت: نه ماشین نمیخواهد، #نزدیک_است😉. #پیاده_بیاید_بگیرد😀 که خلاصه به هر زوری بود ما را برد و پنیرها را به دست من داد...
#بلهحاجحسینخودآقامهدیدر رعایتبیتالمالمردعملبودند😍
#شهدا_و_بیتالمال
#شهید_مهدی_باکری
#شهید_حسین_خرازی
#شهدا_اینچنین_بودند😊
@shahidbakeri31
#مراقبت_از_بیمار
سال پنجاه و دو تازه دانشجو شده بودم. تقسیممان که کردند، افتادم خوابگاه شمس تبریزی. آب و هوای تبریز به من نساخت ، بد جوری مریض شدم. افتاده بدم گوشهی خوابگاه . یکی از بچه ها برایم سوپ درست کرد و ازم مراقبت می کرد. هم اتاقیم نبود. خوب نمی شناختمش. اسمش را که از بچه ها پرسیدم، گفتند: #مهدی_باکری
#شهید_باکری
#شهید_مهدی_باکرے
#مراقبت_از_بیمار
#ساده_و_صمیمی
#فرمانده_متواضع
#بحقشهدااللهماشفکلمریض ان شاءالله
#شفای_بیماران : صلوات
@shahidbakeri31
#مراقبت_از_بیمار
سال پنجاه و دو تازه دانشجو شده بودم. تقسیممان که کردند، افتادم خوابگاه شمس تبریزی. آب و هوای تبریز به من نساخت ، بد جوری مریض شدم. افتاده بدم گوشهی خوابگاه . یکی از بچه ها برایم سوپ درست کرد و ازم مراقبت می کرد. هم اتاقیم نبود. خوب نمی شناختمش. اسمش را که از بچه ها پرسیدم، گفتند: #مهدی_باکری
#شهید_باکری
#شهید_مهدی_باکرے
@shahidbakeri31
#فرمانده_خاکی
توي ماشين داشت اسلحه خالي مي کرد؛ با دو- سه تا بسيجي ديگر. از عرق روي لباس هايش مي شد فهميد چه قدر کار کرده . کارش که تمام شد همين که از کنارمان داشت مي رفت، به رفيقم گفت « چه طوري مشد علي؟» به علي گفتم : کي بود اين؟» گفت: #مهدي_باکري جانشين فرمانده تيپ...گفتم: پس چرا داره بار ماشين رو خالي مي کنه؟ گفت يواش يواش اخلاقش ميآد دستت.
#بلهآقامهدیچنینبود...
#شهیدجاویدالاثرآقامهدیباکری
#فرمانده_لشکر۳۱_عاشورا
@shahidbakeri31
#آقا_مهدي
✍سال پنجاه و دو تازه دانشجو شده بودم. تقسیممان که کردند، افتادم خوابگاه شمس تبریزی. آب و هوای تبریز بهم نساخت ، بد جوری مریض شدم. افتاده بدم گوشهی خوابگاه . یکی از بچه ها برایم سوپ درست می کرد و ازم مراقبت می کرد. هم اتاقیم نبود. خوب نمی شناختمش. اسمش را که از بچه ها پرسیدم، گفتند: #مهدی_باکری
#شهید_مهدی_باکری
"""""""":::::"""""""""":::::
@shahidbakeri31
#خاطره از دوران شیرین جزیره ی مجنون با شهید مهدی باکری:
یک خیابان اطراف سه راهی، بخاطر اینکه در تیررس مستقیم عراقی ها بود به #سهراهیمرگ مشهور بود من درآنجا سرباز وظیفه ارتش بودم که نگهبان موضع بودم که ناگهان یک تیوتای جنگی که داخلش 2 نفر بودند نزدیک من ایستادند یکی از آنها پیاده شد که متوجه شدم #سپاهی هستند ازمن احوال پرسی مختصری کرد و اسم و فامیل منو جویا شد بعد مدتی صحبت متوجه شد من #ترک هستم از من پرسید که اهل کجا هستی جواب دادم که اهل دشت مغانم، بعد از اینکه فهمید ترکم گفت که من هم اهل #ارومیه هستم بعد از این خداحافظی کرد و رفت من واقعا اون موقع احساس میکردم با یک سپاهی ساده آشنا شدم. چند روزی گذشت تقریبا 3 روز، دیدم بچه های گردان مرا صدا میزنن رفتم دیدم یک تیوتای جنگی ایستاد و از داخلش یک نفر سمت من امد و گفت که #مهدی_باکری مقداری #وسایلبهداشتی و #خوراکی برای شما فرستاده که در بین #بچهها تقسیم کنم منم طبق گفته ی ایشان عمل کردم و وسایل ها رو پخش کردم بعدها از آنجا تغییر موضع دادیم و رفتیم به منطقهی غرب کشور..
منطقهی عملیاتی اشنویه دو راهی گلزر، بعداز 3 ماه وظیفه در آنجا به ما مرخصی دادند تا به خانه برویم از داخل شهر مراغه که مسیرمان بود میرفتیم و در آنجا پیاد شدیم برای ناهار، دیدم #عکسهمونسپاهی که به من وسایل بهداشتی و خوراکی آورده بود #شهید شده در همون لحظه فهمیدم که این #شهیدفرماندهلشگرعاشورا بوده واقعا بهت زده و ناراحت شدم و این خاطره تا عمر دارم از یادم نمی رود.
#راوی: جناب آقای مهندس عسگر لطفی آذر
#شهیدمهدیباکری #صلوات
@shahidbakeri31
#مراقبت_از_بیمار
سال پنجاه و دو تازه دانشجو شده بودم. تقسیممان که کردند، افتادم خوابگاه شمس تبریزی. آب و هوای تبریز به من نساخت ، بد جوری مریض شدم. افتاده بدم گوشهی خوابگاه . یکی از بچه ها برایم سوپ درست کرد و ازم مراقبت می کرد. هم اتاقیم نبود. خوب نمی شناختمش. اسمش را که از بچه ها پرسیدم، گفتند: #مهدی_باکری
#شهید_باکری
#شهید_مهدی_باکرے
@shahidbakeri31