eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.8هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
94 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت سوم از خاطرات محمد ناصر ناصری 🍃🌷🍃 +خاطره ؛ یکی از سامیه دارهای بیرجند دست گذاشته بود روی او دائم سفارش می کرد دیپلمت رو گرفتی یک راست بیا پیش خودم سرمایه از من کار از تو هر طور هم که خواستی سود بردار حتا یک مغازه هم برای طلافروشی داده بود دستش دیپلمش را که گرفت یک راست رفت که آن اوایل حقوقی هم کار نبود 🍃🌷🍃 +خاطره ؛ توی جنگ وقت سرخاراندن نداشت بعد از جنگ هم همین بود ولی می گفت باید درس رو ادامه داد از وقت خواب و خورد و خوراکش می زد و می گذاشت برای درس خواندن اول مدیریت را گرفت چند روز قبل از این هم که شود ارشدش را. 🍃🌷🍃 +خاطره ؛ افغانستان که بودیم همه را می شناخت گاهی کسی دعوتش میکرد نمی رفت میگفت این سفره چربی میاندازه چند جور غذا رنگ و وارنگ من اگر سر همچی سفره ای بشینم دیگه روم نمیشه تو روی این مردم فقیر و بیچاره نگاه کنم گاهی که جلسه هم بود نماینده می فرستاد خودش کم می شد برود. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠سردار شهید محمد ناصر ناصری 💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الحمدلله خالق الخلق... باسط الرزق...🌾🤲🤲 °•آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)🌷: کمترین حقی که به گردن شما دارد این است که؛ از در گناه‌کردن استفاده نکنید. ،حکمت۳۳۰🍃
بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌹«جانمحمد یعنی جانم فدای حضرت محمد(ص)»🌹 🌾 شب عملیات آزادسازی منطقه شرقی تدمر در جلسه فرماندهی بودیم،شهید حاج قاسم سلیمانی وسایر فرماندهان ارشد از جمله سردارشهید جانمحمد علی پور روی نقشه بحث های تخصصی میکردند و به دقت شرایط منطقه را تحلیل میکردند. 🌴 بعداز طرح مسائل فنی و استراتژیک جلسه حالت دوستانه ای به خود گرفت. در این بین شهیدحاج قاسم سلیمانی به سردار شهید جانمحمد علی پور به حالت شوخی گفت:«من اسم محمد رو شنیدم ولی جانمحمد رو نه،تواین جانش رو از کجاآوردی» 💠 شهیدعلی پور باخنده گفت:جانمحمد یعنی جانم به فدای حضرت محمد(ص) 🌹که جلسه باعطر صلواتی همراه شد. و دقیقا همین طور هم شد؛آن جلسه آخرین جلسه سردارشهید جانمحمد علی پور بود وجانش را در راه محمد و آل محمد فدا کرد. ✍🏻 خاطره یکی از فرماندهان حاضر در جلسه چند روز قبل از شهادت سردار شهیدجانمحمد علی پور 🌹🕊در عشـق یا وارد نشـو یا مرد رفتن باش ...❣ 🌹رزمنده دفاع‌ مقدس فرمانده ستاد زرهی جبهه مقاومت شهادت : ۹٦/۵/۱۳ تدمر سوریه🕊 🌹 ....🕊🌹 🦋🦋🦋
🔺بعد از عملیات «بازی دراز» با دلی شکسته رو به خدا کردم و گفتم: «پروردگارا! ما که توفیق شهادت نداشتیم، قسمت کن در همین جوانی کعبه‌ات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت کنم...» 🔺مشغول دعا و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم که شهید پیچک آمد. دستی به شانه‌ام زد و گفت: «حاج علی، مکه می‌روی؟!» یکدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: «چطور مگر؟» 🔺خندید و ادامه داد: «برایم یک سفر جور شده است اما من به دلیل تدارک عملیات نمی‌توانم بروم. با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مکه بروید!» سر به آسمان بلند کردم. دلم می‌خواست با تمام وجود فریاد بکشم: «خدایا شکرت...» ✍به روایت خودشهید 🌷 📎فرماندهٔ تیپ ۱۰ سیـدالـشهـدا 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۷/۶/۲۷ تهران ●شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۳ حاج عمران ، عملیات والفجر۲ 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ❣ یا امام رضا ع ❣ 💫من دوباره گیر کردم؛ ضامن آهوکجاست؟ 🌤من دلم تا گیر می افتد؛ خراسان میرود. ‌ ‌ 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🕗ساعت دوباره👈هشت👉 دلــم می تپد عـجیب🕗 ⚜مثل کسی که گم شده درغربتی غـریب😔 ⚜ قرار دل به رسم هر روز 🌄 ✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨ 💫 اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِک 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🦋🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ گفتم : دارم‌ازاسترس‌می‌میرم گفت‌ : یہ‌ذڪربهت‌میگم‌هربارگیرڪردے‌بگو .. من‌خیلی‌قبولش‌دارم گره‌ے‌ڪارِ‌منم‌همین‌بازڪرد ... (آخہ‌خودشم‌ بہ‌سختـی‌اجازه‌ے‌خروج‌گرفت) گفتم : باشہ‌داداش‌بگو . گفت : تسبیح‌دارے ؟ گفتم : آره گفت : بگو الهی‌بالرقیہ‌سلام‌الله‌علیها حتمـا‌سہ‌سـالہ‌‌ے‌ارباب‌نظرمی‌ڪنہ منتظرتم ...! قطع‌ڪردم‌ چشمموبستم‌‌شروع‌ڪردم الهی‌بالرقیہ‌سلام‌الله‌علیها الهی‌بالرقیہ‌سلام‌الله‌علیها ۱۰تا‌نگفتم‌ڪہ‌‌یهوگفت : این‌پنج‌نفـرآخرین‌لیستہ بقیہ‌اش‌فـردا ... توجہ‌نڪردم‌همینجور‌ذڪرمی‌گفتم ڪہ‌یهواسمم‌روخوندن ... بغضم‌ترڪیدباگریہ‌گرفتم‌رفتم‌سمت‌خونہ حاضر‌شم ... وقتی حسین رودیدم‌گفتم درست‌شد ... اشڪ‌توچشمش‌حلقہ‌زد‌ گفت : الهی‌بالرقیہ‌سلام‌الله‌علیها شهید حسین‌_معزغلامـی 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ✍📄 🌷شهید حسین معماری قبل از اعزام به عراق در سوریه مجروح شد و از کتفش ترکش هم درآوردند ولی به جز من و خانواده اش کسی خبر نداشت. 🌹دو سال اخیر کلا در عراق مستقر بود که اوایل مردادماه،جمعه شبی پایگاهشان در منطقه آمرلی مورد حمله پهپادهای قرار میگیرد و دو نفر از نیروهای ایرانی حاضر درآنجا به شدت مجروح میشوند که پس از انتقال به ایران ۱۵ روز در بیمارستان بستری بود و بر اثر شدت جراحات در نهایت به فیض رسید. 💐در مورد شهید هم چیزی دستمان نرسیده چون عنوان کردند به دلیل شدت انفجار در محل علاوه بر پیکرش تمامی وسایل و متعلقات نیز از بین رفته است. ✏️راوی:عمـو بزرگوار شهید 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🔴مأمور انتظامیِ شهرستان نایین حین انجام مأموریت به شهادت رسید 🔹فرمانده انتظامی نایین :حوالی ساعت ۱۵ روز گذشته خودروی مأموران پلیس مبارزه با مواد مخدر این فرماندهی که در حال انجام مأموریت بودند در مسیر نایین به اصفهان دچار واژگونی شد و در این حادثه گروهبان یکم امیر کرمی مصدوم و پس‌از انتقال به بیمارستان، صبح امروز بر اثر شدت جراحات وارده در بیمارستان به شهادت رسید. 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋.
بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ فرازی از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: خداوندا! سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبَرند: یا ارحم‌الراحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آن‌چنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمیخواهم، بهشت من جوار توست، یا الله! 🕊شبتون منور به لبخند 🌷🌷 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋.
آهی کشیدم و گفتم ای کاش این حال و هوا تو روحیه ساسان هم تاثیر بگذاره خیلی دلم می‌خواد حالا که ساسان به این سفر اومده اونم مثل من حال و هواش عوض بشه _یه چیزی بگم باورت میشه امیر محمد تبسمی زد _تو هرچی بگی من باور می‌کنم اگه بچه‌هایی که دنبال آلودگی میرن می‌دونستن به سمت خدا اومدن و با حال و هوای شهدا زندگی کردن چه حس خوب و قشنگی داره هیچ وقت دنبال کارهای باطل نمیره یکیش همین داداش خودم امیر محمد نگذشت ادامه بدمو پرید تو حرفم _ماهان جان این حس خوبت رو با غیبت پشت سر برادرت خراب نکن نفس بلندی کشیدم _نمی‌خوام غیبتشو بکنم دلم براش می‌سوزه ببین ،یا برو به خودش بگو چقدر حرفای تو روش اثر گذاشته طرز فکرش عوض شد یا بشین براش دعا کن که خدا به دلش بندازه اونم بیاد تو خط بسیج و شهدا، پشت سرش حرف نزن تایید حرفش سرم رو تکون دادم _درست میگی حق با توئه خواب چشم هام و گرفت رو کردم به امیر محمد انقدر که دیشب استرس داشتم نتونستم درست بخوابم چه خوابی اومده سراغم ایستاد و گفت پاشو جامون رو عوض کنیم سرتو تکیه بده به شیشه ماشین بخواب بلند شدم جابجا شدیم یه بالشت کوچولو نرمی از توی ساکش درآورد اینو تکیه بده به شیشه ماشین سرت رو بذار روی این بخواب بالشتو گرفتم با دستم فشارش دادم چه نرمه خیلی ممنون مامانم درست کرده تو اردوهایی که میرم میده میگه اگر تو اتوبس خوابت گرفت اینو تکیه بده به شیشه ماشین که زیر سرت نرم باشه برگردیم منم به مامانم میگم برام درست کنه تو اردوهای بعدی همراهم باشه بالشت چسباندم به شیشه ماشین یه طرف صورتم بالش یه طرف سرمم تکیه به صندلی چشم هام رو گذاشتم رو هم دیگه نفهمیدم چی شد...
سوره انعام (آیه ۱۸) وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (١٨) اوست كه بر بندگان خود مسلط و چیره است، و او حكیم و آگاه است.
💠 دعای رفع بلا در ماه صفر 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹اول ماه صفر، سرمطهر امام حسین علیه السلام رابه شام آوردند همراه باقافله اسراء به قافله سالاری زینب کبری سلام الله علیها این روزبرای شیعیان اهل بیت روز عزاوماتم است.🏴 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قافله ی آل رسول وارد شام می شود سنگ زنی، بهر زدن عازم بام می شود هجر عزیز یکطرف، سختی راه یکطرف شام به کاروانیان ، رنج تمام می شود شادی و هلهله بود کار تمام شامیان طبل زنی ودف زدن ، جمله مرام می شود کنج خرابه می شود مامن طفلک حسین(ع‏)‌‏ مرغک روح دخترک سوی امام می شود یزید و چوب خیزران ، لب مبارک حسین(ع‏)‌‏ باعث اشک زینب آن، زاده حرام می شود شیعه چو یاد آورد خاطره های شهر شام ریزش اشک دیده اش، کار مدام می شود ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌ 🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 💠 🌙 در مفاتــیح الجـــنان آمده است ڪه اگر ڪسی خواهد ڪه محفوظ ماند از بــلاهای نازله در این مــــاه در هر روز این دعــا را بخواند🍃 🌛با شروع ماه صفر،خودتون رو بیمه کنید☄ 🌹دعای هر روز ماه صفر برای دفع بلاها🌹 🌸هر کسی میخواهد محفوظ بماند از بلاهای نازله در این ماه، در هر روز ده مرتبه بخواند این دعا را 🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
_برگردیم منم به مامانم میگم برام درست کنه تو اردوهای بعدی همراهم باشه بالشت رو چسباندم به شیشه ماشین یه طرف صورتم بالش یه طرف سرمم تکیه به صندلی چشم هام رو گذاشتم رو هم دیگه نفهمیدم چی شد. با صدای امیر محمد که پشت هم میگه ماهان ماهان پاشو چشمم رو باز کردم و نگاهم رو دادم بهش _بلند شو بریم پایین برای نماز و شام کش و غوصی به بدنم دادم و ایستادم _بریم از پله اتوبوس که پام رو گذاشتم زمین صدای ساسان با یه لحن طلبکارانه ای به گوشم خورد _خوابیدی آره؟ خمیازه‌ای کشیدم _مگه عیبی داره داداش _نه عیب نداره اما میای یه حرفی می‌زنی آتیش میندازی تو جون من بعد خودت راحت میری می‌خوابی _داداش چه آتیشی به جونت انداختم لبش رو به دندون گرفت و سری تکون داد بدون اینکه حرفی بزنه رفت سمت سرویس دستشویی منم پشت سرش قدم برداشتم داخل ساختمون سرویس شدم وضو گرفتم اومدم نمازم رو خوندم سلام که دادم دیدم ساسانم پشت سر من نشسته یک مُهرم جلوشه نفهمیدم نماز خونده یا نخونده. صدای آقای امیری تو فضای نمازخونه پیچید _عزیزانی که نمازشون رو خوندن تشریف بیارن سالن رستوران شام بخوریم حرکت کنیم دوتایی اومدیم تو سالن غذا خوری تا خدمتکار شام رو بیاره ساسان گوشیش رو درآورد و رمزشو زد و شروع کرد بازی کردن صدای جر و بحث و داد و بیداد از بیرون رستوران اومد ساسان گوشیش رو گذاشت روی میز ایستاد رو کرد به من _پاشو بریم ببینیم چه خبره؟ نگاهم افتاد به گوشیش به خودم گفتم میگم نمیام خودش بره من پیامهاش رو بخونم. سر انداختم بالا نه من کسلم خودت برو ساسان رفت فوری گوشیش رو برداشتم و رفتم تو پیامکهاش... جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
قسمت اول ‏احتمالا تصویر این بزرگوار را در فضای مجازی زیاد دیده باشیم؛ که هیچ کس منتظرش نبود جز .... 🍃🌷🍃 «شهید ‎سیف‌الله شیعه‌زاده»💔 از بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی شد و هیچکس در نفهمید كه او خانواده‌ای ندارد. کم سخن می‌گفت و... ‏با کم کار یعنی «بیسیم‌چی» بودن را قبول کرده بود سرانجام توسط منافقین شد برگه و کدهای عملیات را قبل از خورد و منافقین پس از به رساندن وی، برای به دست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش را شکافتند!!💔 ولی چیزی نصیب آن‌ها نشد ...! 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت دوم مقدس استان مازندران، الله شیعه زاده 🍃🌷🍃 درتاریخ ۱۳۴۸/۶/۱۰ در روستای محمود آباد، استان مازندران در خانواده ای روستایی متولد شد. در دوران کودکی مادرش را ازدست داد. طعم بی‌مادری را چشید و بر حسب زمانه مورد تازیانه ناملایمات روزگار قرار گرفته و از آغوش گرم خانواده جدا شد.😔💔 🍃🌷🍃 ۵ فرزند بودند،ایشان فرزند خانواده بود، ۳ برادر و ۲ خواهر بودند. سال 1350 بدلیل ازدواج مجدد پدرش و برای نگهداری فرزندان، ابتدا خواهرش که آن موقع چهار ساله بود، و پس از شش ماه ایشان که ساله بود به بهزیستی تحویل داده شد.😔💔 🍃🌷🍃 برادر بزرگش پیش پدرشان ماند، دو برادر و خواهرش هم بدلیل سن پایین‌شان به سرپرستی دو خانواده درآمدند و ایشان و خواهرش تحت حمایت بهزیستی قرار گرفتند.😔💔 بدلیل سن کوچک و بی‌پناهی‌اش به خواهرش روی آورد و تمام تنهایی‌اش را با وابستگی به ایشان تامین می‌کرد. ایشان و خواهرش ، مدت هفت سال در بهزیستی آمل زندگی کردند سپس به بهزیستی مشهد انتقال یافتند و طی این سال‌ها یک بارهم هیچ خانواده‌ و بستگانی به دیدن آنها نیامدند.😔💔 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 آموزش تکثیر آلوئه ورا از طریق تقسیم بوته ╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum ┗╯\╲ 🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴
قسمت سوم در واقع هیچ وقت برادر و خواهرش را ندید در پرورشگاه بهزیستی مشهد به مدت یک سال نگهداری شدند که براساس یک تصمیم‌گیری دختران را به پرورشگاه تهران و پسران به تربیت‌حیدریه منتقل شدند. 😔💔 به روایت از خواهر : در پرورشگاه تهران دو سال ماندم و طی این دو سال هیچ ارتباطی با نداشتم تا اینکه یک روز از بلندگوی پرورشگاه مرا به دفتر ریاست خواستند در آنجا مردی را دیدم که تصور کردم باغبان جدید محوطه پرورشگاه است. اما با ورود به دفتر آن فرد را به عنوان پدرم معرفی کردند و گفتند که از این پس سرپرستی مرا پدرم برعهده می‌گیرد. این باعث خوشحالی‌ام شد زیرا پس از سال‌ها دارای خانواده می‌شدم، در این بین تمام فکرم پیش بود و آرزویم بود که بیاد پیش ما. پدرم پس از آوردنم به شمال برای سرپرستی به تربیت‌حیدریه رفته واو را به خانه آورد اما بدلیل وضعیت خانواده و شرایط مالی‌اش نتوانست را نگه داره و عمویم قدرت‌الله شو برعهده گرفت در سن سالگی بود، در کنار خانواده عمویم حدود دو سال زندگی کرد تا اینکه تصمیم گرفت به برود و در آن زمان سنش به سال رسیده بود. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم حدود سه ماه آموزش رفتند و آموزش‌های نظامی دیدند، بعد اومدن مرخصی ،مرخصی‌شان به مدت یک هفته بود و در این هفت روز همه دغدغه‌اش بودن با من بود و تمام نگرانی‌اش زندگی من بود.😭😭😭 🍃🌷🍃 همیشه می‌گفت: "تمام فکر من زندگی توست و اینکه شاد و خوب زندگی خواهی کرد." با توجه به اینکه با ما زندگی نمی‌کرد اما برای رفتن به نیاز به رضایت پدرم داشتند. 🍃🌷🍃 و آن سال که نامه رضایت را آوردند تا پدرم امضا بزند، پدرم مخالف رفتنش بود وگفت: «اونجا نقل و نبات پخش نمی‌کنند، و آدم را می‌کشند»در جواب پدرم گفت:« پدرم من که از حسین(ع)🌷بالاتر نیست.» و با این حرفش پدرم ساکت شد و رضایت داد تا به برود. 🍃🌷🍃 هیچ وقت آخرین شبی که با هم گذراندیم را از خاطرم نمی‌برم، هفت روز مرخصی آمده بود و طی این هفت روز می‌آمدخونمون و بهم سر می‌زد و جویای حالم می‌شد تا اینکه به شب آخر رسید. آن شب تا سه صبح بر روی یک بالش سر بر بالین گذاشته بودیم😭😭😭 و از خاطرات دوران پرورشگاه می‌گفتیم، گریه می‌کردیم و می‌خندیدیم.😭😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم زمانی که داشت سوار اتوبوس می‌شد شروع کرد به اشک ریختن،خواهرم پرسید چرا گریه می‌کنی؟ جواب داد: "نگران رقیه و زندگی وی هستم، مواظبش باشید."😭😭 🍃🌷🍃 پس از گذشت یک ماه و حضور در علیه کومله‌های در شهر ظاهراً سپاه بدنبالش به روستا آمدند و سراغش را از پدر و عمویم می‌گیرند. پرسیدند: آیا به خانه برگشت؟ همه تعجب کردند و گفتند که حدود یک ماه عازم شده. نیروهای نظامی تصور کردند که از فرار کرده و این حدود ماه طول کشید. 🍃🌷🍃 طبق گفته‌های را جاده سرورآباد یکی از روستاهای شهر مریوان از استان کردستان به همراه که از شهرستان بود، پیدا کردند که بدست منافقان کومله به رسیده بود😭😭 🍃🌷🍃 را با طریق مختلف شکنجه داده بودند😭، از سیگار، داغ گرفته تا جوش به طوری که از چیز‌هایی را آورند اما موفق و این با تیر از گردن بر به پایان رسید که منجر به شد. 😭😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت ششم زمانی که  را به منزل‌مان آوردند در هنگام آخرین بدرقه با لمس بدنش هنوز آن و را با پوست دستم احساس می‌کردم.😭😭😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام سیف الله شیعه زاده هم درتاریخ ۱۳۶۴/۵/۱۰# درسن ۱۶# سالگی به دست منافقین به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : زادگاهش، روستای محمودآباد، استان مازندران. 🍃🌷🍃 قسمتی از وصیت نامه شهید: وقتی به طرف ها می روم همراه با شوق و اشتیاق است چون می دانم برای و می روم. من درس اسلام شناسی را وقتی که امام خمینی به ایران آمد از او یاد گرفتم و این را هم بگویم که من برای و به می روم و نه برای ، نه تنها من بلکه همه همینطور هستند.💔 🍃🌷🍃 علاوه بر علاقمندگی خود بر نظام و امام خمینی(ره) عنوان کرد: «به آن برادر و خواهری که در عمرم ندیدم، بیاورید بر سر مزارم تا کمی برایم زاری کنند.» و این امر پس از بر سر مزار تحقق یافت.💔 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇