سخنان #سید_حسن_نصرالله درباره شخصیت #شهید_جهاد_مغنیه:
" فرزند حاج عماد جوان بود و هیچکس #مجبورش نکرده بود در این مسیر باشد.
میتوانست دانشگاهش را ادامه بدهد.
هزاران فرصت داشت ک ب دنیا برسد.
اما آن جوان که روح، معنویت، معرفت و عشق #حاج_عماد را درون خود داشت، همه ی این کارها را رها کرد و به #سوریه، #قنیطره و #جولان رفت.
خبر شهادت او به هر کس رسید، مثل این بود ک حاج عماد، آن فرمانده #یگانه و تیزبین و تاریخی، دوباره به شهادت رسیده است. "
سلام به تو که نامت سیره ات بود ؛ #جهاد ...
#شهید_جهاد_مغنیه🌷
فرزندِ شهید عماد مغنیه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
2⃣3⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚بخشی از کتاب #دلتنگ_نباش
📖روحالله بغض کرده بود😢، اما خودش را نگه داشت تا #گریه نکند. یاد روزهایی افتاده بود که وقتی به خانه🏡 میآمد #مادرش را در بستر بیماری میدید. آنقدر دیدن این صحنه برایش #سخت بود که ترجیح میداد به خانه نرود❌.
📖بعد از مدرسه میرفت کلاس بسکتبال🏀 و از آنجا هم میرفت #بسیج مسجد تا کمتر خانه باشد.میدید که #پدرش بعد از هر باری که مادرش را از #شیمیدرمانی برمیگرداند، چقدر ناراحت است😔.
📖آرزو بر دلش ماند یک بار به خانه برگردد و مادرش را #سرحال و سالم داخل آشپزخانه ببیند. دلش تنگ شده بود برای خورشت بادمجان🍲 مادرش که در کل فامیل معروف بود، ⚡️اما فقط به نگاه بیرمق #مادرش نگاه میکرد و غصه میخورد😓.
📖روحالله سکوت کرده بود و چیزی نمیگفت🚫. انگار برگشته بود به همان #روزها. همۀ اتفاقات از جلوی چشمانش رد میشد. انگار همین دیروز بود که وقتی از کلاس #بسکتبال برمیگشت، دید #مادربزرگش بدون توجه به او میرود سمت خانهشان🏡.
📖هنوز پیچ کوچه را نپیچیده بود که با خودش گفت: چرا مادربزرگ اینجوری کرد⁉️ چقدر عجله داشت! یعنی من رو ندید😕؟ با این #عجله کجا داشت میرفت؟علامت سؤالهای ذهنش💬 وقتی جواب داده شدند که پیچ کوچه را #پیچید.
📖با دیدن آمبولانس🚑 و جمعیتی که جلوی خانهشان ایستاده بود👥، همهچیز را فهمید. چقدر سخت بود برایش باور اینکه دیگر #مادرش همان نگاه بیرمق را هم ندارد🚫، اما این تازه شروع #سختیهایش بود.
📖بعد از مادرش دیگر زندگی مثل قبل نشد❌. درسش خیلی افت کرد. تا #اخراج از مدرسه پیش رفت. انگارنهانگار که این همان #روحاللهی بود که مدام در ورزش و خط و دیگر درسها مقام میآورد🏅. دیپلم ریاضیاش را که گرفت، رفت کلاس #آیتالله_مجتهدےتهرانی.
📖این حرف مادرش همیشه در ذهنش بود💭 که به او میگفت: دوست دارم یا #طلبه بشی یا #شهید.گاهی هم او را «شهید روحالله🌷» صدا میزد. دوست داشت مادرش را به #آرزویش برساند. دو سال طلبگی خواند، اما چون به هنر هم علاقه داشت، کنکور هنر🎭 داده بود.
📖 #زینب به شانهاش زد و گفت: «کجایی؟ به چی داری فکر میکنی⁉️»روحالله که تازه به خود آمده بود، لبخندی زد😊 و گفت: «یه لحظه همۀ #اون_روزا اومد جلوی چشمم.»
نفس عمیقی کشید و گفت: «اما میون اینهمه اتفاقای #بد، یه چیزی برام خیلی جالب بود. هنوزم از یادآوریش #حس_غرور دارم.»
ـ چی⁉️
📖اون روزا که مامانم مریض بود، خیلی از لحاظ جسمی ضعیف شده بود. بندهخدا بابام با ویلچر♿️ میبردش دکتر، اما تو نمیدونی با اون قوت کمی که تو دستاش بود، چهجوری با #چادر رو میگرفت. آدم حظ میکرد😍.
زینب به #چشمان_روحالله نگاه کرد. غرور در چشمانش موج میزد.
#شهید_روح_الله_قربانی
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#به_همین_سادگی
هردوتایمان اهل #سادگی بوده و از تجملات بیزار بودیم. اول زندگیمان بود و این خصلت، خوش میدرخشید. دو تا #اتاق از خانه پدریش مانده بود که فرش کردیم.
#جهیزیهام را هم با مهدی بردیم و چیدیم. آنقدر کم بود که پشت یک #پیکان استیشن جا میشد.
فقط وسایل #ضروری زندگی را داشتیم و به همین سادگی زندگیمان شروع شد...!
#شهید_مهدی_باکری 🌷
📙 نیمه پنهان ماه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: #بپر بغل بابا
و فاطمه به #آغوش او پرید.
بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چطور به من #اعتماد داشت. او پرید و میدانست که من او را میگیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان #حل بود.
#توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا #مواظب ما هست.
✍به نقل از همسر
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#دلنـوشتــــــــــــه 📝
♦️همه گفتند
#شُـــهـــدا_شرمنده ایم...!😔
○خیلی ها شنیدند ؛ شهدا شرمنده ایم...!
○خیلی ها نوشتند ؛ شهدا شرمنده ایم...!
○خیلی ها دیدند ؛ شهدا شرمنده ایم ...!
♦️همـــــه .. !
همـــه شرمنده ایم..!😔😔
ای کاش زمانی از شرمندگی شهدا خارج شویم..!
♦️از هر جا که عبــــور میکنیم
نام ِ #شـهیـــدی میدرخشد✨ !
پس یادمان باشد♨️
♦️قدم به قدم را #بدهکاریم به آنهایی که پل عبور ما شدند در دنیـ🌎ـا..
♦️کربلا_شلمچه 65
#یا_کربلا_خان_طومان 95
♦️بصره یا حلبـــــ
فرقی نمی کند که
فدای #حسیـــــن (علیهالسلام)
یا فدای #زینب(سلام الله علیها)
همه اصحاب آخر الزمانی #سیدالشُـهـدایند
♦️سلام بر آنهایی که #کفنشان لباس سبز رزمشان بود👌..
الهی هیچ #مسافری از رفیقاش جا نمونه ..😭
♦️ #شَــــهادتــــ را
❌نــــه مـــا پیــدا
کـه پیــدا میکنـــد ما را ✔️...
#اللهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلڪ
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5780554603460297866.mp3
5.86M
🔊 #صوت_شهدایی
✨ خوش به حال شهدا🕊 ...
🎤با نوای کربلایی #سیدرضا_نریمانی
#پیشنهاد_ویژه👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌾 #رفتی که بین مردم دنیا عوض شود
درباره بهشت🌸 نظرها
★یکی
★یکی
🌾در آسمان دهیم به هم ما نشانشان💫
آنها که گم شدند #سحرها
★یکی
★یکی
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸باران شدیدی⛈ می بارید، #خیابان را آب گرفته بود. چند #پیـرمرد می خواستند به سمت دیگـر خیابان بروند. مانده بودند چه کنند❗️
🔸همان موقع #ابراهیم نوجوان از راه رسید. پاچه شلوارش👖 را بالا زد با #کول کردن پیرمردها آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
🔸ابراهیم برای #شکستن_نفسش از این کارها زیاد انجام می داد✅. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها #مطرح بود.
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
3⃣3⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سربلنـد
📖با غرولند شاکی بودم که به خاطر کار کنگره باید بعداز ظهر ها هم توی #پادگان بمانم. گفت: باید به این فکر کنی که داری #برای_خدا کار میکنی! #شهدا همیشه توی جنگ💥 بودن،کاری نکن که سرهنگ و سرگرد ببینه👀، برای رضای خدا کار کن تا #خودش جوابت رو بده👌.
📖موقع خداحافظی👋،دستی زدم روی شانه اش؛ زود این #ستاره_ها رو زیاد کن⭐️ که سرهنگ بشی. گفت: ممد ناصحی! آدم باید ستاره هاش #برای_خدا زیاد باشه، ستاره سرشونه میاد و میره.
📖هر روز در #پادگان می دیدمش. می خواستم از کارش سر در بیاورم، آدمی که مدت ها باهم👥 شیطنت می کردیم، #یک_دفعه از این رو به آن رو شده بود. #حرف های خوبی میزد. حال خوشی داشت😌
📖تا به هم می رسیدیم، ازش می خواستم #نصیحتم کند، حتی با چند جمله یا یک نکته👌 سفارش میکرد؛ #هرروز قرآن بخون✔️ حتی شده یه صفحه📖 یا یه آیه. خیلی تو #روحت اثر می ذاره؛ اما وقتی #بامعنی می خونی تو فکرت💭 هم اثر می ذاره.
📖 #سوره_قیامت را دوست داشت و زیاد از آن حرف می زد؛ مخصوصا شش آیه ی #اولش. می گفت: وقتی خدا می گه اثر انگشتت☝️ رو درست کرده، حس می کنی #خدا همیشه دنبالت هست👤 باید خدا رو با #تمام_وجود باور کرد😍
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨☄✨☄✨☄✨☄
#خداحافظ.پسرم 💔
می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن...🚐
حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست!😢
اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه...🚨
با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم...»💔
فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و...☎️
بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد...❤️
منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت:
«خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س)برسون ... 👋😔😔
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#حجـــابــ🌸🍃
💢گفتند می رود #دانشگاه دیگر عوض می شود.
⇜گفتند از سرش می افتد.
⇜گفتند تفکراتش💭 تغییر می کند.
⇜گفتند دیدش بازتر می شود.
⇜گفتند دوست و #رفیق روش تاثیر میذارد.
💢البته بماند که خیلی چیزها هم از سرم افتاد😉 #حرمتش را تازه در دانشگاه🏢 فهمیدم
🔸وقتی استادی با #احترام بامن صحبت می کرد.
🔹 وقتی #آقایان کلاس، برای صحبت ها و رفتارشان درمقابل من #حدومرز قائل می شدند☺️
🔸وقتی نگاه ها به من👀 رنگ تفاوت و #تحسین گرفت
🔹وقتی بجای #تو، شما خطاب شدم😎
🔸وقتی بین #شوخی های بی سر و ته دختران و پسرانِ به اصطلاح روشنفکر😏 همکلاسی، جایی میان انها برای من نبود❌
🔹وقتی وجودم سرشار از #آرامش و امنیّت😌 هست و کسی نگاه چپ به من نمی کند🚫
🔸وقتی...
💢آری من از آنهایی ام که خیلی چیزها #هرگز از سرم نمی افتد.
💥مثلا همین #چــــادر😍
💢برای چادر سر کردن کافیست #عاشق باشی.عاشق حضرت مادر💞
💟 #بانـــو🌸🍃 #بگذار_به_چادرت_پیله_کنند
#به_پروانه_شدنت_می_ارزد🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
همسر شهید:
درباره ی مصرف و استفاده از #کالای_ایرانی که رهبر انقلاب تاکید زیادی دارند #حساسیت زیادی داشت.
کوچکترین وسیله خانه و اقلام مصرفی را سوال میکرد که #ایرانی باشد.
من به ایشان می گفتم که #تشخیص خرید کالای ایرانی سخت است ولی شهید نریمانی تاکید میکردند باید هرجور هست #متوجه شویم!
خرید کالای ایرانی #اهمیت زیادی برای کشور دارد و اصلا #کیفیت را در نظر نمیگرفت و فقط به دنبال استفاده از کالای ایرانی بودند.
#شهید_محمود_نریمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh