🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻 مادر شهید 🔹یک روز با من تماس☎️ گرفت گفت مادر #حلالم_کنید به همین زودی میخواهم بروم "کربلا" همه ک
5⃣3⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰به #حضرت_زینب(س) و حضرت ابوالفضل(ع) علاقه خاصی داشت به من گفت: میخواهم به دوره #آموزشی سوریه بروم. از اینکه یک دفعه چنین تصمیمی گرفته بهت زده شدم😟 او از هدف🎯 و آرمان اصلیاش گفت منم مانع رفتنش نشدم.
🔰به گفته همرزمانش در #سوریه اول حرم "حضرت زینب(س)" و رقیه(س) را زیارت میکنند. گویا هاشم رجزی آماده کرده بود که در #حرمها بخواند اما میگوید: اول در عملیات شرکت کنم وقتی انتقام👊 گرفتیم در برگشت رجز خوانده و عزاداری خواهیم کرد.
🔰شب روز 7 اسفند ماه📆 به خط مقدم اعزام میشوند تا ده صبح با #دشمن میجنگند. آنجا هاشم رشادتهای خوبی نشان میدهد و چندین نفر👥 را از معرض تیر دشمن نجات میدهد و اسلحه و مهمات #همرزمانش را به سمت خودی میاندازد تا به دست دشمن نیفتد، در این لحظات مجروح💔 میشود.
🔰به دلیل شرایط سختی که در منطقه حاکم بود و به دلیل محاصره پیکرش در آن سمت میماند. تا #9اسفند معلوم نبوده که هاشم شهید شده یا نه😔 13 روز طول میکشد از دست مسئولان و #فرماندهان نظامی نیز به دلیل شرایط بد منطقه کاری برنمیآمد❌
🔰تا اینکه شب #ولادت آقا علی اکبر (ع) 40 نفر از افراد قرارگاه یک عملیات انجام میدهند. نزدیک صبح🌥 با ظرافت خاص و با "عنایت خداوند" پیکر هاشم🌷 را انتقال میدهند.
🔰بعد از آخرین زمان تماس📞 خبری از او نداشتیم به نگرانی ما افزوده میشد و به غیر از #دعا کاری از دستمان برنم آمد. روزی که پیکر شهید⚰ را انتقال میدهند به من پیامک آمد که پیکر هاشم در #دمشق است. هر کدام از ما تا آن موقع خوابهای متفاوتی از آمدنش میدیدیم. حتی بارها برای #مادرم شهادتش عیان شده بود.
🔰هاشم دو #خصوصیت بارز داشت که در کمتر کسی پیدا میشود، دلسوزی♥️ و #خیرخواهی؛ اگر کسی چیزی از او میخواست تمام سعی و تلاشش را میکرد تا او را به خواستهاش برساند👌 هر کس هر کاری و مشکلی داشت وی اولین کسی بود که پیش قدم میشد. #هیچوقت خودش را دست بالا نمیگرفت اگر مجلس ترحیم برای فردی از اطرافیان برگزار میشد او در صف کمک رسانی✋ حاضر میشد. از پخش اعلامیه در کوچه پس کوچه ها گرفته تا پذیرایی از مهمانان انجام میداد.
راوی: برادر شهید
#شهید_هاشم_دهقانی_نیا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهدا_بعد_شما_کاری_نکردم 😔
🌾پسر #فاطمه رویاری نکردم
🍂برا #رهبرم علمداری نکردم
🌾 #شهدا دست منوهم بگیرین
#پنجشنبه_های_دلتنگی💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
◀شهـدای گـمـنام دانشـگاه علـمی کاربـردی درس می خواندیم. کنار دانشگاه یک تپه بود که بالای آن چهار ش
🔹کتاب های📚دفاع مقدس را زیاد می خواند و خیلی علاقه داشت😍 بعضی اوقات که یک #کتاب برایش دلچسب بود، چندبار می خواند.
🔸سوار سرویس دانشگاه🚌 که می شدیم #کتاب "خاک های نرم کوشک" را می خواند. بعد از مدتی برای همه سوال شده بود که بدانند این چه کتابی هست‼️ که محسن می خواند. تا بالاخره چند نفری #خریدند و خواندند
برشی از کتاب #سرمشق
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هَرگز
به #تـو
دستم نرسَد!
مـ🌝ـاهِ بلنـدم ..
اندوهِ بزرگی است😔
زمانی که #نباشی
#پنجشنبههای_دلتنگی💔
#مادران_شهدا🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
Mohammad-Reza-Oshrieh-Farshe-Ghermez--128.mp3
4.68M
🎵 آهنگ فوق العاده زیبا👌
❣یه نامه و پلاک و سربند،
مرهم دلتنگی ها میشه
❣تو کوچه ای که شد به نامت
میپیچه بوی گل همیشه
🎤🎤 #محمدرضا #عشریه
👈تقدیم به همه مادران شهدا❣
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹یکی از تکهکلامهایش این بود که: #نماز رو ول کن! خــ♥️ـدا رو بچسب. همیشه برایم #عجیب بود این حرفش..
🔻 مادر شهید
🍂 توی سن پانزده سالگی بود برای کمک به #مسجد جمعه شبها میرفت بهشت زهرا🌷 توسن نوجوانی وغرور !
🍃وقتی بهش میگفتم #مامان اذیت نمی شی بری پول💰 جمع کنی، میگفت مامان خیلی لذت داره #برای_خدا گدایی کردن
🍂مصطفي ازهمان #نوجوانی درحال خودسازی بود و خیلی زجرکشید💔 و اجرش رو دید. امیدوارم اون دنیا دست ماروهم بگیره ان شاالله🙏
🌺بهشت را به #بها میدند، نه به بهانه
🌸 #شهادت را اما؛ قیمتی دارد بالاتر از بهشت! برای اینکه #خدا خود بشود بهای خون تو، چقدر آماده ای⁉️
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣8⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 ✍به نقل از پدر شهید راه چمنی #اخلاص_شهید 🍃🌹 یکی از بچه محل های شهید که وضع
💐شهید مدافع حرم
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
سرتیپ پاسدار #حاج_اسماعیل_قاآنی
📆پایان دوره آموزشی سال۸۶
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ای #عشق !
از این قفس رها ڪن🕊 ما را
بادست #شهادتت سوا ڪن مارا🙏
ای #مردِ مدافـعِ
حرم هاے دمشق💖
در سنگر و سجاده #دعاڪن مارا
#شهید_علیرضا_بریری 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
【طبق بیانات #آقا】: [اینکه هدف ما #شهادت باشد غلط است📛 #هدف انجام تکلیف است👌 حالا اگر در این مسیر شهادت🌷 هم نصیب کسی شد، #توفیق_است]
از سالها پیش تاکنون
🌷شهدای دفاع مقدس
🌷شهدای تفحص
🌷شهدای مدافع حرم
به ما ثابت کردهاند که این #مسیرشهادت هر از گاهی نو میشود. خدا میخواهد این مشعلها تجدید شده تا مسیر خاموش و تاریک نشود❌
همدیگر را دعا کنیم دعای ما در حق یکدیگر اثر دارد👌 #شهیدعلمدار میگفت: برای بهترین دوستان خود #دعای_شهادت🕊 کنید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رمان #نخل_سوخته 📚 📖قسمت 0⃣5⃣ 📚📖اونایی که قرار بود اون طرف اروند برن،زودتر صبحونه خوردن و آماد
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 1⃣5⃣
📚📖به حسین گفتم:بابا خداوکیلی شما بیا برو ما بچهها رو نجات میدیم.حسین!تو که وضعیتت از همه خرابتره،قبلا هم تو خیبر شیمیایی شده ای،لااقل برو اینجا نمون.ماسک هم نداری ، زود برو خودت رو شستشو بده.
‼️گفت:نترس،نگران نباش.خلاصه کلی اصرار کردم ولی گوش نداد.وقتی بالاسر خرابه های اتاق رسیدیم صدای حسین متصدی رو از زیر آوار شنیدیم که بدجوری داد و فریاد می کرد.۱
💥راکت که منفجر شد ساختمون فرو ریخت من زیر آوار موندم اونایی که دم در اتاق بودن خودشون رو نجات دادن اما من و چندین نفر دیگه گیر افتادیم.من داد می زدم و کمک می خواستم که یه دفعه صدای حسین و بچهها رو شنیدم.
🕊اونا کمک کردن و همه رو از زیر آوار کشیدن بیرون،اما فقط من زنده موندم. وزیری، دیندار،
دامغانی،کیانی،و....همه شهید شده بودن.چون نمی دونستیم دقیقا چه کسانی تو اتاق بودن کار مشکل شده بود. من یادم افتاد شگرف نخعی قبل انفجار تو اتاق بود.
‼️به حسین گفتم:شگرف هنوز زیر آواره.تا این حرف رو زدم همگی دنبالش گشتن. اما پیداش نبود.حسین گفت:این طور نمیشه،برید لودر بیارین.همون موقع شگرف از راه رسید.گفتم:تو کجا بودی؟ مگه زیر آوار نموندی؟گفت:نه من فرار کردم. با اومدن شگرف دیگه بچهها مطمئن شدن که کسی جا نمونده. ۲
✳️قرار شد اونایی که سالم موندن به طرف اروند برن.من و حسین و شهید راجی و شهید شمس الدینی و چند نفر دیگه باهم راه افتادیم.شهید راجی به حسین گفت:تو دیگه نیا اون طرف.قبلا شیمیایی شدی،برو به خودت برس.حسین گفت:طوری نیس منم می خوام بیام.
🚫با قایق از اروند گذشتیم و به منطقه عملیاتی رسیدیم.هنوز نرفته بودیم که شهید شمس الدینی حالش بد شد. چون اولین تأثیر روی مصدوم شیمیایی حالت تهوعه.حسین به من گفت:شمس الدینی رو ببر لب آب و با یه قایق بفرست بره.
✨عجیب اینکه خودش وضع خوبی نداشت اما بازم نگران بچهها بود.من منوچهر شمس الدینی رو بردم لب آب و بایه قایق فرستادم اون طرف اروند.وقتی برگشتم حسین پرسید:چیکار کردی؟گفتم:هیچی فرستادمش رفت.گفت:خیلی خوبه،حالا بیا بریم.
🔴هنوز به خط مقدم نرسیده بودیم که حسین هم حالش بد شد،ولی تحمل کرد و به راهش ادامه داد. هرچی جلوتر می رفتیم حالش بدتر می شد. تا جایی که دیگه نتونست با ما بیاد.شهید راجی همونجا او رو سوار ماشین کرد و برگردوند.۳
✔️راویان:۱-حاج اکبر رضایی ۲-حسین متصدی ۳-ابراهیم پس دست
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 2⃣5⃣
📚📖حوالی ظهر بود که حسین اومد این طرف اروند حالش خیلی بد بود.دیگه چشماش جایی رو نمی دید.منم حال و روز خوبی نداشتم،اول فکر کردم طوریم نشده اما بعد یکی دو ساعت متوجه شدم چشمای خودمم نمی بینه.۱
✅مجید آنتیکی سریع ماشینی جور کرد تا بچهها رو به بیمارستان برسونه.جمعا چهار نفر شدیم. به بیمارستان صحرایی فاطمه زهرا(س) رسیدیم.حسین اونجا حالش بهم خورد و چون وضعش وخیم بود یکی از بچهها خارج از نوبت برد جلوی صف پیش دکتر.
🔴من هم که ایستاده بودم تو صف خیلی شدید حالم بهم خورد.دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم.خدا خدا رحمت کنه شهید یزدانی رو.اومد زیر بازوم رو گرفت برد جلو،گفت:این بنده خدا داره می میره.دکتر اومد معاینه کرد و دید حالم خیلی خرابه،چند قطره چکوند تو چشمام و من رو هم فرستاد پیش حسین.تا بفرستن اهواز.
🔴من و حسین هردو بدحال بودیم اما او سعی می کرد تحمل کنه و خودش رو سرپا نگه داره، همون موقع دوباره هواپیماهایی عراقی اومدن محدوده ی بیمارستان رو بمبارون کردن اکثرا پناه گرفتن اما ما نتونستیم از جامون تکون بخوریم.حسین که اصلا حاضر نشد بشینه همونطور ایستاده بمب هارو نگاه می کرد.
✅اتوبوسی محیا شد برای انتقال مجروحین صندلی های اتوبوس رو برداشته بودن و همه کف اون نشستن،اکثرا حالت تهوع داشتن.من دیگه چشام باز نمی شد ولی حسین یه کم می تونست ببینه. رسیدیم اهواز و خواستیم پیاده بشیم.گفتم:من که هیچ جا رو نمی بینم.
✳️حسین گفت:عیبی نداره لباس من رو بگیر،هرجا رفتم توهم بیا.وارد سالن بزرگی شدیم حسین من رو روی تختی خوابوند خودش هم روی تخت دیگه ای خوابید. می فهمیدم که خیلی رنج می کشه و تموم بدنش درد میکنه.
‼️چون تخت ها چوبی بود و از سرو صداش معلوم بود که حسین بدجور به خودش می پیچه،اما کوچکترین آه و ناله ای نمی کرد حتی یه آخ هم ازش نشنیدم. عجیب تر اینکه تو اون وضعیت حال من رو هم می پرسید.۲
ادامه دارد....
✔️راویان:۱-حاج اکبر رضایی ۲-محمد علی کار آموزیان
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
از #تو تنها
گل سرخیـ🌷 مانده
لای دفتر شعرم📖
هر وقت باران می بارد🌧
#عطرش چنان دلتنگمـ💔 می کند
که انگار
#سالهاست رفته ای 😭...
#شهید_حیدر_جلیلوند🌷
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#تو در میان جمعی و من در تفکرم
کاندر کجا بر آیم و پیدا کنم تــ♥️ـورا
هر #صبح_جمعه
"ندبه کنان" در دعای صبح
از کردگار خویش تمنا کنم🙏 تورا
#یاابن_الحسن
اگر چه نهانی ز چشم من😔
در عالم خیــ💭ـال هویدا کنم #تورا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•|شَهادَت|•
⇃♥️⇂
حِکایت #عاشِقانه
آنانی اَست که دانِستَند
دُنیا #جای_ماندَن نیست❌
👈بایَد #پَرواز کرد🕊
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
دیگر #جمعهها مثل قبل نیست
⇜هر لحظهاش استرس
⇜هر لحظهاش تپش قلب💗
⇜هر لحظهاش یاد #صبح_جمعه تلخ بی تو💔😔
#شهید_قاسم_سلیمانی 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
«من از قنوت نمازهای روحالله حاجت میگرفتم»🔻 🌱روحالله خیلی خاص قنوت میگرفت. حالت معنوی و نورانی د
✍ همسر شهید
#شهید همواره میگفت🔻
🔰باید به گونه ای زندگی کنیم که اگر #امام_زمان(عج) ظهور کردند🌸 چیزی برای ارائه به ایشان داشته باشیم و یا حضرت کاری به ما سپردند "بلد باشیم" انجام دهیم✅
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠 آیــه و جـعـلنـا...
🍂با #محسن برای شرکت در مراسم ختم دو پسرخاله ی شهیدمان🌷 رفتیم تبریز. به هم گفته بودیم هرجایی خواستیم برویم اطلاع بدیم به هم دیگه👥
🍂مراسم روبه اتمام بود که محسن رفت بیرون از #مسجد. از مسجد امدم بیرون و دنبالش گشتم👀 طوری که سه بار رفتم داخل مسجد و آمدم بیرون اما پیداش نکردم❌ #بار_آخر دیدم درحالی که دارد میخندد روبه روی مسجد ایستاده است👤
گفتم تو #کجایی پسر؟
🍂گفت: همین جا ایستاده بودم😅 آیه #وجعلنا... خوندم، میخواستم بدونم به غیر از منطقه هم میشه ازش استفاده کرد😉
منبع: کتاب لبخندی به معبر آسمان/ص۲۰۰
#شهید #محسن_دین_شعاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh