eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🐚🌺🐚🌺🐚🌺🐚🌺 🍂مي‌گويند است كه آدمي تا آن‌ها را دارد قدر نمی‌داند، يكي و ديگري سلامتي♥️ الآن شرايط جوري است كه بايد برويم تا اين دو چيز را براي مردم كشورم به آورم. 🍂هدف كشور ماست و الآن جبهه‌ی ما کاملاً مشخص است👌ما نسل جوان ادامه‌ دهنده راه هستيم و خون حسين❣ و اهل‌بیت در رگ‌های ما جريان دارد پس می‌رویم، می‌رویم✊ تا دشمن نتواند نگاه چپ به ما، به كشور ما و به انقلاب ما و به اسلام؛ بكند.  🍂از مردم عزيز كشور می‌خواهم از مسير ولايت دور نشوند🚷 و راه را با طي كنند. نماز خواندن كمك می‌کند تا به اصول انقلاب پايبند باشيم. البته نمازي كه از باشد نه بخاطر اين كه فقط تكليف خود را انجام دهيم. 🍂نماز از گمراهي نجات مي‌دهد، پس به نماز📿 اهميت زيادي بدهيد همين‌طور كه راه را به ما نشان مي‌دهد.   🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 3⃣2⃣ 📝دیگر تمام کارهای خانه افتاده بود روی دوش من از خرید و کارهای اداری گرفته تا ثبت نام حامد توی مدرسه و دکتر بردن  و واکسن زدن بچه ها دیگر کم کم اماده شده بودم همه ی کارهای زندگی را خودم انجام بدهم. 📝تا مدت ها دلم نمی خواست فاطمه که تازه زبان باز کرده بود، بگوید بابا. اصلا اسمش را هم جلوی فاطمه نمی آوردم، تا یاد نگیرد. فکر می کردم این باباییکه معلوم نیست برایش بماند، بهتر است خیلی با او اخت نشود، تا بعد ها سراغش را از من نگیرد. این اواخر دو دست، لباس بیش تر نداشت. یکی را می شست و اون یکی را می پوشید 📝وقتی که من روز تولدش یا عید برایش لباس می خریدم تا بهانه ای دستش نباشد، می گفت: یک خواهش ازت دارم. اونم اینه که دیگه برام لباس نخری، می دونی که نمی پوشم. آن هم ادمی که قبل از شیک پوش ترین افسر ارتش توی گارد بود. این بود که دیگر از خيرش گذشتم. 📝اخرین باری که از جبهه برگشت، پنجشنبه، دوم مهر سال شصت بود. حامد زمین خورده بود و انگشت دستش در رفته بود. خیلی درد می کرد. زهرا بردش پیش شکسته بندی که خانه اش نزدیک خانه ی خودشان بود. کلی معطل شدند تا جا انداخت و دستش را بست. تا رسیدند خانه، حامد گفت: اِ مامان! بابا خونه ست! 📝‌ های یوسف پشت در بود. حامد از خوشحالی بالا و پایین پرید. زهرا هم چند روز بود یک لبخند حسابی تو دلش نگه داشته بود برای یوسف. مادر یوسف از آمده بود خانه شان. بعد از نماز وشام یوسف گفت: بیایید دعای کمیل بخونیم. خودش شروع کرد و بلند بلند خواند. زهرا، حامد و عزیز هم همراهش. 📝خیلی باحال خواند. نمی دانستم آخرین دعای کمیلی است که با هم می خوانیم. صبح جمعه گفت: جایی کار دارم. معلوم نیست کی برگردم. عزیز هم رفت خانه ی یکی از دخترهایش که تهران بود. یوسف دید تنها شده ام. گفت: حالا که جمعه ست، نمی خوام تنها بمونید. حوصله تون سرمی ره 📝بعد ما روبرد، خونه ی یکی ازدوست هایش. نهار آن جابودیم. خودش تا عصر نیامد. تلفن کرد و عذر خواهی کرد که کارش طول کشیده. بعد آمد دنبالمان که برویم خانه، گفت باید صبح شنبه برود جبهه یوسف فاطمه را بغل کرد و لپش را کشید. دو تا ماچ آبدار هم چسباند. دو طرف صورتش. بعد حامد را بغل کرد و بوسید. 📝گفت: مواظب مامانت باش. وقتی من نیستم، تومرد خونه هستی ها، نگاه کرد به چشم های زهرا. سرش را پایین انداخت و گفت: خب دیگه، حلالم کن. خیلی اذیتت کردم. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 4⃣2⃣ 📝زهرا اخر و عاقبت کار یوسف را می دانست، ولی با این حرف، قلبش از جا کنده شد. تا حالا موقع خداحافظی از او حلالیت نطلبیده بود. هر وقت به زهرا می گفت: دعا کن من هم بشم زهرا می خندید و می گفت: نه خیر. لازم نکرده. تو اگه شهید بشی، پس کی کارهای این مملکت رو انجام بده؟ کی می خواد با مثل تو با این دل سوزی کار کنه 📝این اواخر با اینکه شب ها دو و سه نصف شب می آمد خانه، دیگر نمی خوابید، می گفت: می دونم اگه بخوابم، صبح به زور بیدار می شم. وضو می گرفت و نماز شب می خواند. به من هم می گفت: بلند شو، با هم بخونیم. صبح ها بعد از نماز، یا قرآن می خواند یا دعای عهد. یکی دو ماهی بودکه دیگر خودش پشت ماشین نمی نشست، دو سه تا از ها با یک پیکان نارنجی می آمدند دنبالش. 📖یوسف سه شنبه هفتم مهر، ساعت هفت شب نوبت دندانپزشکی داشت. روز قبلش تلفنی گفته بود که صبح سه شنبه می آید، اما چهار شنبه شد و یوسف نیامد. زهرا با این که به این تأخیرها عادت داشت، دلش شور زد. ساعت شش صبح، تلفن زنگ زد. 📝یکی از فامیل هایشان بود که در جبهه توی مخابرات کار می کرد. گاهی زنگ می زد برای احوالپرسی. از زهرا پرسید: آقا یوسف آمده؟ گفت: نه قضیه را می دانست. فقط زنگ زده بود ببیند من هم می دانم یا نه. نگران شدم. گفتم: تا حالا باید رسیده باشه تهران، نکنه چیزی شده؟ اگه چیزی شده به من بگید 📝گفت: نه، چیزی نیست، دیروز اینجا بود. کلی با هم صحبت کردیم. بعد خداحافظی کرد. دلم شور افتاد. نیم ساعت بعد، برادرشوهر خواهرم که تهران زندگی می کردند، با خانمش آمدند خانه مان، خیلی تعجب کردم. فکر کردم، ساعت شش و نیم صبح، اینا اینجا چی کار دارن؟ نگو آمده بودند که من یک وقت رادیو یا تلویزیون روشن نکنم که خبر را بشنوم، تا خودشان یواش یواش به من بگویند. 📝خانمش که تعجب من را دید، خندید و گفت: راستش اومدیم این طرف ها یک آپارتمان ببینیم که دارند می سازند. من هم گفتم خوب نیست من همراهش برم سر ساختمان این بود که اومدم خونه ی شما. بعد شوهرش خداحافظی کرد و از خانه رفت بیرون. رفتم چایی بگذارم و صبحانه درست کنم، که گفت: نه، توروخدا. زحمت نکش، میریم خونه می خوریم. 📝بعد هم شروع کرد به حرف زدن. اینکه کار مردها چقدر سخت است و توی این دوره زمونه خیلی اذیت می شوند و مثل شوهر خودش که می رود سر ساختمان و این قضیه که شوهرش توی هواپیمایی کار می کند و یک بار نزدیک بوده هواپیمایشان سقوط کند و از این حرف ها. 📝تقریبا ساعت هفت و نیم بود که گفتم: ببخشید، من باید حامد رو ببرم مدرسه، اما شوهرش که برگشته بود، گفت: من خودم می برمش. و حامد را با خودش برد. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🍃خدا خودش دستم را در دست گذاشت✅ 🦋و این رفاقت آغاز شد؛ حالا شهدا شده اند انیس ‌و مونسِ تنهایی ها و 🍃دلتنگی هایم ❗️ و چه‌ رفیقی بهتر از شهدا ؟! شهادت آرزومه 🕊💕 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دفترم ... به یاد تـ❤️ـو ... نرگـ🌼ـس کشیده ام نرگـ🌼ـس هم ... از فراق تـ❤️ـو ... شد بیا ... 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هایت سرچشمه یِ ست ... که میخندی...😃 مُردن برایم می شود ،مثلِ آب 💧خوردن... 🌷 🌸🍃 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - مخمصه های زندگی - حجت الاسلام عالی.mp3
2.05M
♨️مخمصه های زندگی 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔘میگفت: با فرماندهان رسیدم خدمت آیت الله بهاء الدینی. وقتی از مشکلات اداره ی امور جنگ💥 گفتم آقا فرمودند: ما توی ایران یک طبیب داریم که همه ی دردها رو میده. همه چیز رو از ایشون بخواین ♦️این طبیب حضرت (علیه السلامه) چرا حاجاتتون رو از امام رضا(ع) نمیخواین⁉️ 🔘یک روزبعد این ملاقات رفتیم زیارت امام رضا(ع) وقتی وارد حرم شدم، یک حالی بهم دست داد😌 سرم رو گذاشتم روی مطهر و حسابی با آقا درد دل کردم. ♦️یاد جمله ی آیت الله بهاء الدینی افتادم. فکر کردم که از امام رضا (ع) چی بخوام‼️ دیدم هیچ چیز ارزشمندتر و بالاتر از نیست؛ از آقا طلب شهادت کردم🌷 🔘یک هفته بیشتر از این جریان نگذشته بود که دعای مستجاب شد. امام رضا(ع) همان چیزی را بر آورده کرد که حسن خواسته بود✅ پیوستن به کاروان سرخ 🕊 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💥💥 گاهی خــ♥️ـدا آنقدر زود به خواسته هامون میده که؛ باور نمیکنیم از طرف خدا بوده😍 اینجاست که میگیم آوردیم😃 💥اما نمیدونیم... شانس نام مستعار اونجاکه نمیخواد؛ امضاش پای دادهاش📝 باشه بنازم عطای را خـــدا🌺 هستی وبرامون خدایی میکنی😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page268.mp3
626.3K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه نحل✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰ما همیشه فکر میکنیم شهدا یه کار خاصی‌کردن که انقدر پاک بودن و شدن ... ولی نه رفیق .. واقعیتش اینه که خیلی کارهارو نکردن که شهید شدن...✨ 🍃🌸🍃🌸🍃 🦋شب 🌙آخر ظرف غذای همرزمانش را شست، نمازشب خواند✅ و بعد از یک راهپیمایی طولانی در منطقه صوامع در ادلب، مورد حمله تکفیریان قرار گرفتند. 👌 ♻️درگیری بسیار شدید بود. از ناحیه سر و پا به شدت مجروح شد و در اثر شدت جراحت به رسید. از سوریه به آسمان پر زد 🕊و دنیا را به اهلش واگذاشت... شادی روحش 🌾 🌾 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
4⃣8⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰دفاع واژه‌ای است از ترکیب عشق💕 و غیرت، که دنیا و لذت هایش نمی‌تواند مفهوم آن را عوض کند، 👌و مدافع مرد با است که به عشق ارباب، برای دفاع از حریم راهی می‌شود. . 🌸جوان خوش تیپ BMW سوار، ثروت و رتبه ۷ را فدای ایمانش کرد. سرباز امام زمان شد و با 🤲 مادرش راهی سوریه...✨ . 🍃 همه او را با نام جهادی «غریب طوس» می‌شناختند؛ این نشان از علاقه‌ی مدافع لبنانی به بود. شهادت آرزوی قلــ❤️ــبی اش بود که برآورده شد.✨ . 🌸 اقتدا به ارباب کرد. (ع) شهید شد اما نگران خیمه‌ها ⛺️بود و احمد شهید شد اما نگران مردم دنیا بود. . 🍃نگران دخترانی که پیرو حضرت_زینب هستند، اما 🖼 هایشان با حضرت مادر بر روی خوش رقصی می کند. . 🌸 نگران حجاب هایی که این روزها رنگ و بوی مدگرایی به خود گرفته اند.. نگران دنیای این روزها که ممکن است اعتقاد به محرم و نامحرمی با سرگرمی هایشان فراموش شود. . 🍃نگران اعتمادی که این روزها به واسطه برنامه های مجازی از دختران و پسران سلب شده است.✨. 💥شهید_احمد_مشلب مدافع شد تا حسین(ع) نگران نگاه حرامی سوی حرم نباشد. کاش ما هم مدافع ایمانمان باشیم تا او هم نگران تیرهای بر قلب❣ هایمان نباشد.✨. .🌾 معروف به شهید Bmw سوار لبنانی. محل تولد: نبطیه کشور لبنان. محل شهادت: منطقه الصوامع إدلب سوریه✨ . 📆 تاریخ تـولد:1374/6/9 . 📆 تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۱۲ . 📅تاریخ انتشار: ۱۳۹۸/۱۲/۱۰ . 💑 وضعیت تأهل: مجرد . 🥀محل دفن: گلزارشهدای نبطیه-لبنان . 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh.
🍄🌱🍄🌱🍄🌱🍄🌱🍄🌱 🍁اگر به رئیس‌جمهور با مرکب سیاه🖊 خودکار داده ایم به زمان با جوهر سرخ خون❣ رای داده ایم.......☝️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 24 📖 زمانی که بعضی مغازه دارها جنس ها رو احتکار می کردند. من رفتم و برای فرزند کوچکم احمد از داروخانه ۲ قوطی شیر خشک گرفتم. محمد بهم گفت: .... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🥀پیکر مطهر شهید مدافع حرم "ابراهیم اسمی" دقایقی قبل به منظور تشییع و تدفین از معراج شهدا عازم استان شد. 🍃🌷🍃🌷 مدافع حرم حضرت زینب(س) که چندی پیش در سوریه مجروح💔 شده بود و در به درجه رفیع شهادت نائل شد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 7⃣1⃣ 🍀عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را می‌شناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش می کردند تا به ایشان صدمه بزنند اما نمی توانستند. اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم، اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود. خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند حق الناس میلیون‌ها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند اما هیچ کس به آنها توجهی نمی‌کرد. ♻️مسئولینی که روزگاری برای خودشان کبکبه و دبدبه ای داشتن و غرق رفاه و راحتی در دنیا بودند حالا با التماس غرق در گرفتاری بودند. سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و جواب داد. مثلاً در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسیدم ایشان گفت: باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود. 💢اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان را نمی خواهند...اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه می‌کنند. بعد مثال زد و گفت: مدتی پیش مسابقه فوتبال بود، بسیاری از مردم در مکان های مقدس امام زمان را برای نتیجه این بازی قسم می دادند. ✅از نشانه های ظهور سوال کردم،از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری می‌کنند. جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش اینها کفی برآب هستند و نیست و نابود می شوند، شما نباید سست شوید باید ایمان خود را از دست ندهید. 🌴نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند آنها فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند. جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد. 🌾 به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی را ادامه می‌دادیم گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت می‌شد و زندگی دنیایی تو را تحت شعاع قرار می داد. در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستاده‌اند. از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتن متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند. 🍁وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی می‌شد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد خانم روی خودش را برمی گرداند، اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود. اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود،در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی می‌کردم که همواره به یاد ایشان باشم. 💥ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب می‌آمدیم. حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود. کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم...برای شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش. 🥀از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم. بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعوالم نمانده بود. از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز نیامده بودند. 💠برای یک لحظه نگاهم افتاد به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را می‌گذراند و بر سر سجاده نشسته بود و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم می‌داد که من بمانم. نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله ماه دو کودک یتیم خدا را قسم می دادند که من برگردم. ♻️آنها می گفتند:خدایا ما نمی‌خواهیم دوباره یتیم شویم.. این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینه‌های این دو کودک یتیم را می دادم و سعی می‌کردم برای آنها پدری کنم. آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم‌... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_43.mp3
9.67M
❓۴۳ 🤲 💢عبادت درست، کم کم، قلبمون❤️ رو یک جهت میکنه. از یه قلبِ هرجایی، که دائم با هرچیزی بالا و پایین میشه ...راحت میشیم. بشرطی که واقعاً عبادت کنیم.✔️ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔰‍"میخواهم برایت از حسرت به زبان راندن کلمه ی بگویم " 💢مگر نمیشنوی ؟! صدای که چندین سال است بابای خود را ندیده و در حسرت آغوش پدریش مرحم دل مجروحش شده است😔 دختری که دلتنگ پدر💔 است دختری که به قول خودش از وقتی که پدر رفت او و خواهرش را به همراه برد 💢دخترها خوب میدانند که برای پدر چگونه است. اما نه❌ با وجود همه ی دلتنگی ها، دختران چنین پدرانی زندگی میکنند و همچنان به وجود پدرشان افتخار میکنند♥️ 💢آرامش کنونی ما مدیون پدر دخترانی است که از خودشان گذشتند تا نگذارند دری آتش🔥 بگیرد و پهلوی بشکند و فرق پدری شکافته شود⚡️ و جگر برادری در تشت بریزد و برادر دیگر به روی رود و خواهری به در بیاید😭 ✳️آری ، به همراه برادرش مجتبی را بر ماندن ترجیح دادند چرا که روح بلند و ملکوتیشان نتوانست در این دنیای خاکی بماند🕊 💢مصطفی و مجتبی, دو ستاره ی به نور حق💫 پیوسته ی خانواده ی بختی بودند که در طول حیاتشان زیستند این را میشود از سخنان به تصویر کشیده ی اطرافیان حس کرد 💢به قول " کسی میتواند در پای بمیرد که پیش از آن زند گی در پیش چشمهای وی باشد." ✔️ این گونه بودند ... آیا ما نیز این گونه ایم🔰 🌷 🌷 شهدای مدافع حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh