eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
تو جامعہ اے کہ بعضے از پســـــرا چفیہ میزارن و مدافع حــــــرم میشن🔫 هســـــتن دخترایے کہ چـــ❤️ـــادر میپوشن و مــــدافع حیــــا میشن بعـــلہ اینجوریاس☺️🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_16682192.mp3
2.52M
🎤 ⁉️چطور میشه یه مرد باغیرت، خانمش با یه تیپی، بیرون بیاد. بشنوید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌹🍃🌹 مدافع حرمم #شعارمـ یا حسین است✋ حسین مولـا مرا #نور دو عین است #شهنشاه دلم میر حنین است♥️ به قلبم #عشق او چون اتشین است نمک گیر #شهید مڪتبم من💓 فداے #خواهرش زینبم من 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣4⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷 #قسمت_دوم (٣ / ٢) #رزمنده_ای_که_عکس_یک_زن_بر_بدنش_خالکوبی_شده_بود👇👇👇 🌷....تع
1⃣4⃣2⃣ 🌷 (٣ / ٣) 👇👇👇 🌷....وقتى خيلى گير دادم، مرا کشید پشت یکی از دیوار خرابه‌ های «خرمشهر» و باز هم شروع کرد به تکان‌ دهنده! _برادر مرتضی! یه چیزی بگم.... گفتم: «خیلی خوب بابا. تو کشتی منو. ناراحت نمی‌ شم، اخراجت نمی‌ کنم. بگو ببینم دیگه چه دسته گلی به آب دادی؟» گفت: «خیلی ببخشیدا. پشت کمر منو بزن بالا!» زدم بالا. تصویری جلوی چشمم ظاهر شد که از شرم پرده را انداختم😣. تمام قد را در وضعیتی بد، از بالا تا پایین کمرش خالکوبی کرده بود! گفتم: «لا اله لا الله ...» 🌷گفت: «هی به من می‌ گی زیر پوشت رو در بیار، زیر پوشت رو در بیار ..... اگر های_تخریب این صحنه رو ببینن، چه فکری می‌ کنن؟ چی می‌ گن؟ برای خود شما بد نمی‌ شه که منو آوردی تخریب؟» گفتم: «آخه این چه کاریه با خودت کردی بچه جان؟!» گفت: «دست رو دلم نذار برادر . گذشته ‌ی من خیلی سیاهه. من از گذشته ‌ام فرار کردم، اومدم جبهه تا آدم بشم. البته سیاه نبودا، اتفاقاً خیلی هم سفید بود. سیاه کردم. 🌷....من تو استان خودمون ورزشی بودم. همین قهرمان ‌بازی حرفه ‌ای کار دستم داد و به انحرافم کشید. شدم. اون هم چه جور! می‌ افتادم گوشه خیابون، منتظر این که یکی پیدا بشه، یه ذره مواد بذاره کف دستم. هیچ‌ کس محلم نمی‌ ذاشت.😔 تا این که یه روز اتفاق عجیبی افتاد. همین طور که علیل و ذلیل افتاده بودم کنار خیابون و در انتظار یه ذره داشتم له‌ له می زدم، یکهو دیدم سر و صدا میاد. اول ترسیدم😰. بعد دیدم یه جماعتی دارن به طرف من میان. اومدن و اومدن. نزدیک که شدن، معلوم شد است. این همه جمعیت راه افتاده بودن دنبال یه مرده! خیلی عجیب بود. داشت درس بزرگی به من می‌ داد.... 🌷اون جماعت هیچ‌ کدام به من محل نذاشتن، اما برای اون مرده داشتن زار‌ زار گریه می‌ کردن😭. پیش خودم گفتم منم یه جوونم، اونم یه جوونه. من هنوز زنده‌ ام، هیچ‌ کس حاضر نیست نگام بکنه. ولی اون مرده، این همه آدم دنبالشن. انگار یه چیزی خورد تو سرم و کرد. گفتم ای خدا! منو از اینجا نجات بده، قول می‌ دم منم به برم که این جوون رفته. خلاصه یکی از رفقا سر رسید و با یه ذره مواد جمع و جورم کرد. بعد دیگه همون شد. اون جوون شهید جبهه🌷 بود. منم اومدم جبهه که بشم.» 🌷آقای راننده قصه ‌ی تکان دهنده ‌ای داشت. ایام می‌ گذشت و او هر روز رشد بیشتری می‌ کرد👌. یک روز آمد، گفت: «برادر مرتضی من دیگه نمی‌ خوام راننده باشم.» گفتم: «واسه چی؟» گفت: «رانندگی کار مهمی نیست. می‌ خوام باشم، تخریب‌چی باشم! برم تو . کار مهم و با ارزشی انجام بدم.»گفتم: «باشه. هر طور راحتی.» آموزش تخریب دید و شد تخریب‌چی. «عملیات رمضان» فرا رسید(تیر ماه ١٣٦١). ، من و او در باز کردن معبر شدیم همتای هم. یک معبر من باز می‌ کردم، یک او، به موازات هم پیش می‌ رفتیم. چند وقت گذشت. تخریب هم اشباعش نکرد. یک روز دیگر آمد، گفت: «برادر مرتضی! من می‌ خوام برم .» گفتم: «بفرما.» 🌷از ما رفت. بعدها شنیدم شبها می‌ رفتند تو عمق خاک برای شناسایی. مسؤول تیم شناسایی «حسین برزگر» بود. یکی از این شبها که هوا ابری و خیلی تاریک بوده، « » به او می‌ گوید: «برو از اون سنگر تانک دشمن يه گزارش بیار» او می‌ رود، ولی «برزگر» هر چه منتظر می‌ ماند، دیگر برنمی‌ گردد. فردای همان شب از رادیو عراق صدایش را می‌ شنود که می‌ گوید من اسیر شدم. بعدها یک نامه📩 از او به دستم رسید. نامه‌اش را هنوز نگه داشته ‌ام. 🌷بالای نامه نوشته بود: « عادل است.» بعد ادامه داده بود؛ «اگر من شهید می‌ شدم و پیکرم را به شهرم می‌ بردند، با گذشته ‌ای که در آنجا داشتم، مردم به شهدا می‌ شدند. خواست خدا بود که من اسیر شوم تا هم عقوبت گذشته را پس بدهم و آدم شوم، هم ذهن مردم نسبت به گذشته ‌ی من پاک شود.» بعد از هشت سال اسارت، وقتی به وطن برگشت، شده بود. عزا گرفته بود که با آن خالکوبی پشت کمرش چکار کند؟ یک روز هم رفت بیمارستان و آن را هم محو كرد.... راوى: سردار آزاده و جانباز مرتضى حاج باقرى 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣4⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷 🌷🌷((( #عباس ي است كه در #دوران ما به علقمه زد)))🌷🌷 #قهرمان_وطنم #خلبان_شهید
آن بلنــدای آسمانـــ... جایگاه تو بودـــ.... توئے ڪه به حقــــ... #عبـاسِ دوران بودے و هستیـــ... و یڪ تنه به علقمه زدیــــ... پر کشیدی 🕊و آزاد گشتیــــ... پرواز را یادم بده... تا از هوســــهای دنیــ🌎ــا آزاد شوم...🍃 #شهید_عباس_دوران #خلبـــان_پرافتخار_ایــران🇮🇷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♨️مراقب باشيم #شیطان👹دزد است دزد،خانه خالی را نمی زند❌ اگر دور و برت پرسه می زند در تو چیزی دیده است👀 پس ، هم #شاد باش که در گوهر💎 وجودی ات چیزی نهفته است که ارزش دارد! هم #مراقب_باش ⚠️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣4⃣2⃣ 🌷 ! 🌷نامزدم ٢٥ هزار تومان داده بود تا از طرف او برای خودم بخرم. داشتم می رفتم حرم.... داخل اتوبوس از کیفم ؛ خیلی ناراحت بودم. رفتم خانه ولی به کسی چیزی نگفتم. 🌷فردا صبح دیدم ٢٥ هزار تومان دستش بود. آن را به من داد و گفت: تو می خواستی چرا به من نگفتی؟! گفتم: من پول نمی خواهم. گفت: چرا می خواهی. ولی هر کاری کرد پول را قبول نکردم. آخرش با گفت: وقتی بابات گفته می خواهی، حتماً می خواهی! 🌷بابام؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم به اندازه یک دنیا شد. مادر نمی خواست زیر بار برود که بابا چه طوری به او گفته که من پول لازم دارم. آن هم ٢٥ هزار تومان! پیله شدم که گفت دیشب بابات رو دیدم. ٢٥ هزار تومان دستش بود. گفت: این پول رو بده به خدیجه سادات و بگو این قدر نخوره. من خودم هستم. راوى: خدیجه سادات فرزند شهید سید خلیل ر 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺 شب آخر موقعه ی رفتن، فهمید مادر خواب است و به جای بیدار کردن مادر و خداحافظی، شروع به بوسیدن کف پای مادر کرد و به پدرش گفت که سلامم را به مادرم برسانید. #شهیدحسن_رجایی_فر🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ ویژه 📹 تصاویری از وداع سيد حسن نصرالله با پیکر مطهر فرزند شهيدش سید هادی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
نیمه های شب که می شد🌙 موتور رو بر می داشتند و با تحویلیان می رفتند کوه صفه ... از دوستای صمیمیش بود. 😍✌️ بعد از نماز صبحم میومدند بسیج مدرسه و می خوابیدند |😴| بعد ها مشخص شد هرشب می رفتند در دل کوه🌄 برای راز و نیاز با خدا ...! #شهید_محمد_افیونی #شهدا_گاهی_نگاهی 💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺 💞پیراهـنے از #ستارہ بر تن ڪردند  دل را بہ امید #ڪوچ روشن ڪردند 💞آنجا ڪہ #شب از رود خروشان تر بود محدودہ ی #عشق را معیّن ڪردند #شبتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ #صبح یعنی ... تپشِ #قلبِ زمان ، درهوسِ #دیدنِ تــو ڪہ بیایی و زمین، #گلشنِ اسرار شود... اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
خوشخبت‌تر از من ڪیست؟☺️ وقتے صب⛅️حم با نگاه شما آغاز مےشود.. و ڪاش این نگاه‌هاے پاڪ و بےریا، دست‌گیرمان باشند به لطف پروردگار #شهید_احمد_مشلب🕊 #شهید_علا_حسن_نجمه🕊 #سلام_صبحتون_شهدایی ❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه3⃣5⃣ 💠رسد آدمی به جایی... 🔹بعدازظهر بود و گرمای جنوب. هر كس هر كجا جا بود كف چادر #است
🌷 ⃣5⃣ 💠 امداد غیبی 🔹هی می شنیدم که تو جبهه امداد غیبی بیداد می کند و حرف و حدیث های فراوان راجع به این قضیه شنیده بودم.خیلی دوست داشتم بروم و سر از امداد غیبی در بیاورم. 🔸تا اینکه ﭘام به جبهه باز شد و مدتی بعد قرار شد راهی شویم. بچه ها از دستم ذله شده بودند. بس که هی از و امدادهای غیبی ﭘرسیده بودم. 🔹یکی از بچه ها عقب ماشین که سوار بودیم گفت: " می خواهی بدانی امداد غیبی یعنی چی؟ " با خوشحالی گفتم : " خوب معلومه" نا غافل نمی دانم از کجا ای در آورد و محکم کرد تو سرم. تا چانه رفتم تو قابلمه.😀 سرم تو قابلمه ﮐﻴﭖ ﮐﻴﭖ شده بود. آنها می خندیدند و من گریه می کردم. 🔸ناگهان زمین و زمان به هم ریخت و صدای و شلیک گلوله بلند شد. دیگر باقی اش را یادم نیست. وقتی به خود آمدم که دیدم افتادم گوشه ای و دو سه نفر به زور دارند قابلمه را از سرم بیرون می کشند. 🔹لحظه ای بعد قابلمه در آمد و نفس راحتی کشیدم.یکی از آنها گفت: "ﭘسر عجب آوردی. تمام آنهایی که تو ماشین بودند شهید شدند جز تو. ببین به قابلمه هم خورده! " آنجا بود که فهمیدم امداد غیبی یعنی چه ؟!😊 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺 با شما رفاقتی کردیم تا همرنگ شماها باشیم و شما دعا کنید که در این دنیای رنگارنگ همرنگ شما باقی بمونیم. رنگ شهدا: 🌷صداقت 🌷مهربونی 🌷دستگیری 🌷تواضع 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠احمدرضا بیضائی(برادر شهید): 🌹پدر میگه: چیزی که از شهادت محمودرضا خوشحالم میکنه اینه که شک ندارم لحظات شهادتش لذتبخش ترین لحظات زندگیش بوده... #شهید_محمودرضا_بیضایی شادی روحش صلوات🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کمتر ديده شده از👇👇 🌹 من به اين پاڪے چشمـــــــان تــو تا به ابـــــد مديونـــــم... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣ #چمران_و_خانواده ❣ ✳️ مهریه همسر #شهید_چمران چقدر بود⁉️ "بحث #مهریه شد و مادر غاده [ مادر زن شهی
5⃣4⃣2⃣ 🌷 🔹یـه روز یـه ایرانیــه توی عملیـات سوسنـگرد تنها مونـده بــود با لشکـری از تکـاوران و تانـک‌های ! در میـان نبــرد پاهاش مجـروح شــد ! 🔸با پـای مجـروح خـودش شروع بـه راز و نيـاز کرد : 🌷 «اي پـای عزيــزم، ای آنـكه همـه عُمـر وزن مـرا متحمل كـرده‌ای، و مـرا از كـوه‌ها و بيابـان‌ها و راه‌های دور گذرانـده‌ای، ای پـای چابــک و توانــا، كه در همه مسابقـات مرا كــرده‌ای، اكنـون كه ساعت آخــر حيات مـن است از تو می‌خواهم كه با جراحت و درد كنی، مثـل هميشـه چابــک و توانـا باشـی، و مرا در صحنــه نبــرد و خـوار نكنـی» 🌷 و به خـون خــود نهيب زد : «آرام باش، اين چنيــن به خـارج جـاری مشـو، من اكنون با تــو كـار دارم و می‌خواهـم كه به وظيـفه‌ات درست عمل كنـی !» 🔹به نبــرد ادامـه داد و خلق کـرد که زبانــزد خـاص و عـام شـد ! تک و تنــها یـک لشکر از تانک‌هــا، زره‌پــوش‌ها و تکاوران بعثــی را مجبـور به عقب نشینـی کرد ! 🌺اون شخص کسی نبــود جــز " 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
خدایا خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغای کشمکش های پوچ مدفون نشوم...! شهید دکتر مصطفی چمران🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
مبهوتم از دوام سپرهاے عشقتان ڪ اینگونه در ڪشاڪش سنگ ایستاده اید... آهستہ تر ڪہ ما بہ شما #اقتداڪنیم. اے تڪ سوارها ڪہ بہ ظاهر پیاده اید...✨ #گـردان_به_پیش #شهـــدا_مددی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔔🔔 بیـن ایــن انسانـــهای رنگــارنگـــ! 👥 که خیـــره می شــوند و معــذب مےکننــد تــو را... 👀 نگـاه جــوانــکی کــه، زودتــر از تـــو ســرش را بــه زیــر می انـــدازد؛ 😌 تـــا دل مـــولایـــش را نشـــکنـد... 👌 یــک دنیـــــا ســـت... و زمـــزمه ای کـــوتــاه: ... 😍❣ در کوچه و خیابان نگاه را از حیا! میهمان سنگ فرش خیابان می کنیم؛ 😊 و درزهای بهم پیوسته کف پیاده رو را می شماریم... تا نکند چهره به چهره! صورت به صورت! نگاه به نگاه افتد... 😖 اما بعضی ها صفحات اجتماعی را غافل اند! غافل از اینکه پیغام رسان است! 😓 ای برادر! عکس با ریش و محاسن با ادیت نورانی! ✨ دست با انگشتر فیروزه و عقیق یمانی!💍 حالت ایستاده و نشسته با برادران ایمانی! 👥 ای خواهر! عکس سجاده و چادر نماز در اتاق عرفانی! عکس از گونه ی نصفه و چشم بارانی! جمع دوستان و کافه های اعیانی!👭 نیست در یک یار سیدخراسانی!!!😔❤️ درج کامنت با ادبیات بسیار دخترانه و پسرانه! اینها بخشی از مشکلاتےست که ما مذهبی ها! در گیر آن هستیم...🙁 خواسته و یا ناخواسته... اگر در فضای حقیقی مواظب رفتار و نگاه و کلام مان هستیم! در فضای مجازی هم باشیم...☝️ عکس با هزار ژست و مدل گذاشتن در این صفحات! 💥 مانند این است که سر چهار راه شهر؛ ایستاده و ژست بگیریم! 😫 و به تعداد فالوور های مان چه دختر و چه پسر! تماشا کنند مارا... 😨 مواظب باشیم ها را نلرزانیم... 😓 عهد با را فراموش نکنیم...!! الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــــــــرَج 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠امام صادق علیہ السلام : 🌸🍃 ⚛ دہ جز دارد، ↩️نہ جزء آن در زنان است و یك☝️جزء در مردان. 🌸🍃 من لایحضر الفقیہ ج3 ، ص468 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh