🌷شهید نظرزاده 🌷
مادرش میگفت: «سخت تر از نبـودنش یادآوری آخرین لبخند #پســر_شهیدش بود.» 💕تو همانی که دلـم لک زده لبخ
5⃣9⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠تا میخواهیم برای مجید گریه کنیم، خندهمان میگیرد.😊
🔰داداش مجید شیرینی خانه🏡 است. شیرینی محله، حتی آوردن #اسمش همه را میخنداند😅. اشکهایشان را خشک میکند تا دوباره👌دورهم شیرین کاریهای مجید را مرور کنند.
🔰عطیه #خواهرمجید درباره شوخطبعی مجید میگوید: «نبودن مجید خیلی سخت 😔است؛ اما مجید کاری با ما کرده که تا از دوری و #نبودنش بغض میکنیم
🔰 و گریه میکنیم😭 یاد شیطنتها و شوخیهایش👻 میافتیم و دوباره یکدل سیر میخندیم😄. مجید کارهای #جدیاش هم خندهدار بود.
🔰از مجید فیلمی 📼داریم که همزمان که با موبایلش📱 بازی میکند برای #همرزمهایش که هنوز زندهاند روضههای بعد از #شهادتشان را میخواند.
🔰 همه یکدل سیر میخندند😆 و مجید برای همه روضه میخواند و #شوخی میکند؛ ⚡️اما آخرش اعصابش به هم میریزد.
🔰 مجید شبها🌙 دیروقت میآمد وقتی میدید من خوابم 😴محکم با پشت دست روی #پیشانی من میزد💥 و بیدار میکرد.
🔰 این شوخیها را با خودش #همهجا هم میبرد. مثلاً وقتی در کوچه دعوا میشد و میدید پلیس🚓 آمده. لپ #طرفین_دعوا را میکشید. لپ پلیس را هم میکشید😯 و غائله را ختم میکرد.
🔰یکبار وقتی دید #دعوا شده شیشه قلیانش را آورد و #محکم توی سرش خورد کرد همه که نگاهش کردند خندید😄.
🔰همین قصه را تمام کرد و #دعوا تمام شد⛔️. هرروز که از کنار مغازهها رد میشد با همه شوخی میکرد👌 حالا که نیست. همه به ما میگویند هنوز #چشمشان به کوچه است که بیاید و یک تیکهای بیندازد تا خستگیشان😪 در برود....
راوی:#خواهر_شهید
#شهیدمجیدقربانخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه3⃣8⃣ 💠روبوسی😘 🔸 شب عملیات، و #خداحافظی آن، طبیعتاً باید با سایر جدایی ها تفاوت میداشت
🌷 #طنز_جبهه4⃣8⃣
💠دیگ تدارکات
🔸در ایامی که در #چزابه بودیم، معمولا حواسمان به دو جانور بود. یکی #گرازهای وحشی🐗 منطقه که همیشه در جاهای مرطوب و کثیف سکونت داشتن و دیگری هم #مارهایی 🐍که در خشکی خیلی خطرناک می شدند.
🔹حمید هم که #سنگرش🎪 در کنار سنگر ما بود و انبوه ریخت و پاش های تدارکاتی و تغذیه و. ..
🔸توصیه ما به ایشان #تمیز نگهداشتن اطراف سنگر بود و جلوگیری از جمع شدن #جانوران مختلف. ولی این کار با توجه به حجم کارها آسان نبود.
🔹یک روز بعد از #ناهار که طبق معمول غذا توزیع شد و دیگ غذا که هنوز مقداری خورش #قیمه 🍞در آن مانده بود در جلو راهرو ورودی سنگر گذاشته شد تا مصرف شود.
🔸حاج حمید هنوز درب سنگر مشغول کار بود که با #حمله یک فروند گراز 🐗زبان نفهم مواجه شد که به دنبال ایشان افتاده بودند. آقا حمید که بشدت #هول شده بود به درون سنگر فرار کرد🚶و ناخواسته با سر به درون دیگ غذای خود افتاد😂😂 و اسباب سربسر گذاشتن ما را تا آخر ماموریت فراهم کرد. خداییش با این کارهاش نفهمیدیم کی این #ماموریت تمام شد.😂
از سلسله خاطرات من و حمید 😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃🍂🍃🍂
#خوشبختی یعنی
تو ستارهی #آسمان زندگیام باشی
و من #یقین داشته باشم که
راه را با تو هرگز گم نخواهم کرد..❤️
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هر وقت خواستے ... اقتدار و صلابت، توام با #مهربانے را در چهره یڪ #مرد ببینے #چشمــــانت را بہ حاج
6⃣9⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠سردار خیبر
🔸یه شب 🌙خواب بودم که تو خواب😴 دیدم دارن در میزنن . در رو که باز کردم دیدم #شهیدهمت با یه موتور🏍تریل جلو در خونه🏡 وایساده و میگه #سوارشو بریم .
🔹ازش پرسیم کجا⁉️ گفت یه نفر به #کمک ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود🚳 طوری که بتونم آدرس #خیابون ها رو خوب ببینم👀.
🔸 وقتی رسیدیم از خواب پریدم🗯 .
از چند نفر پرسیدم که #تعبیر این خواب چیه⁉️ گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به #کمکت احتیاج داره .
🔹هر جوری بود خودمو به اون #آدرس رسوندم و در🚪 زدم . دررو که باز کردن دیدم یه #پسرجوون اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو😕 .
🔸گفت: بفرمایید چیکار دارید ؟
ازش پرسیم که با #شهیدهمت کاری داشته؟؟ یهو زد زیر گریه😭 . گفت چند وقته میخوام #خودکشی کنم .
🔹دیروز داشتم تو خیابون🏙 راه می رفتم و به این فکر💭 میکردم که چه جوری خودم رو #خلاص کنم که یه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود #اتوبان_شهیدهمت .
🔸گفتم میگن شماها #زنده اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم❌ . الان شما اومدید اینجا و میگید که از #طرف شهید همت اومدید😭 ...
#شهید_حاج_ابراهیم_همت🌷
📚برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_6010188547519152282.mp3
2.84M
🎧🎤
تقدیم به #امام_زمان (عج)
به من رحم کن بیقرارم بیا
کجا بغضمــو جا بذارم بیا
نمیدونم این #چندمین_جمعه بود
حساب زمانـــو ندارم بیا😭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_مدافع_حرمی که بعد از شهادتش، لباسهایش #بوی_عطر گرفته است #شهید_مجید_قربانخانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahid
رفیق شهید داری؟
حواست به رفاقتت هست؟!
✨❤️✨
#شهید🌹 یعنی:
«به خیرگذشت.....نزدیک بود بمیرد!»
"تو"
چه میکنی، دراین میانه ی خون برادرم...؟! برای بیداری ما...؟!
⁉️⁉️
آخ ...
یادم رفته بود ...
شهید بیدارمیکند ...
شهید دستت را میگیرد ...
شهید بلندت میکند ...
شهید، "شهیدت" میکند ...😍
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#الگوی_برتر 🔰هیچ کسی فکرش را نمیکرد روزی برسد که مجید #شهید شود چرا؟ چون روی دستش #خالکوبی داشت چو
7⃣9⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خالڪوبی تا شهـادت
🔰وقتی شهید شد، #پلاکاردهایش را جمع میکردند ڪه نفهمیم مجید #شهید🕊 شده است.
🔰بیآنڪه کسی بتواند پیڪر بیجانش⚰ را برای خانوادهاش برگرداند.ڪنار دیگر دوستان #شهیدش زیر آسمان🌤 غم گرفته #خانطومان آرام خوابیده است؛ اما چه ڪسی میخواهد این خبر را به #مادرش برساند؟😔
🔰«همه میدانستند #من_ومجید رابطهمان به چه شڪل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا «مریم خانم»☺️ و #پدرش را «آقا افضل» صدا میڪرد.ما هم همیشه به او #داداش_مجید میگفتیم.
🔰آنقدر به هم نزدیڪ بودیم👌 که وقتی رفت همه برای آنڪه آرام و قرار داشته باشیم در خانهمان #جمع میشدند.وقتی خبر #شهادتش🕊 پخش شد اطرافیان نمیگذاشتند🚫 من بفهمم. لحظهای⚡️ مرا تنها نمیگذاشتند.
🔰با اجبار مرا به خانه برادرم🏡 بردند ڪه ڪسی برای گفتن #خبرشهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یڪ روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح🌄 تمام پلاڪاردهای دورتادور #یافتآباد را جمع ڪرده بودند ڪه من متوجه شهادت🌷 پسرم نشوم.
🔰این ڪار تا ۷ روز #ادامه پیدا ڪرد و من چیزی نفهمیدم ⚡️ولی چون تماس☎️ نمیگرفت بیقرار بودم. یڪی از دخترهایم درگوشی همسرش #خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خرابشده بود😭.
🔰او هم از ترس اینڪه من بفهمم خانه ما نمیآمد❌. آخر از #تناقضات حرفهایشان و شهید شدن🌷 دوستان نزدیڪ مجید، فهمیدم #مجیدمن هم شهید شده🕊 است.
🔰ولی باور نمیڪردم😔. هنوز هم ڪه هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفهشب بیهوا بیدار میشوم و #آیفون را چک میڪنم و میگویم همیشه این موقع میآید.تا #دوباره ڪنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم😄؛ ⚡️اما نمیآید! #7ماه است ڪه نیامده است.»
#شهید_مجید_قربانخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای #جالب حضور شهید مدافع حرم #مجید_قربانخانی با خالکوبی در سوریه
#حتما_ببینید👌😭
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#روزشمار_غدیر 🗓6 روز تا "بزرگترین عید شیعیان" باقیست 📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️ بچه های #مسجد محله میتوان
#روزشمار_غدیر
🗓5 روز تا"روز کرامت"باقیست
📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️
جوانان می توانند بامراجعه به #بیمارستان و #عیادت از بیماران در روز #غدیر بهترين زمان جهت #توسل به وجود نازنين أميرالمؤمنين را متذکر شوند.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#داستان_صبا 🔺داستان #شیعه شدن یک بانوی زرتشتی #قسمت_8⃣ بر خلاف انتظار که دوست داشتم حاجی بیشتر
#داستان_صبا
🔺داستان #شیعه شدن یک بانوی زرتشتی
#قسمت_9⃣
بعد از جلسه کنکور✏️☑️ مستقیم رفتم برای امتحانی که قرار بود حاجی بگیره...
حاجی گفته بود که اگر توی این امتحان احکام قبول نشم دیگه کلاً بیخیال بشم و کاری با من نداره!☹️
(یعنی توی شش ماه هنوز نتونستی احکام عادی رو یاد بگیری؟)
بخاطر همین هفته قبل کنکور فقط کتاب های📔📓 احکام رو خوندم.😎
بعد از کنکور رفتم خونه حاجی و بخاطر اینکه کنکور رو خوب داده بودم آروم نشسته بودم و جواب می دادم.
در نهایت حاجی گفت خوبه تا حدودی یاد گرفتی، پاشو برو چایی☕️ بیار...
خیلی خوشحال شدم که تو امتحان حاجی قبول شدم...
حاج بابا وقتی میگه چایی بیار یعنی همه مشکلات حل شده..😊
بعد رو کردم به حاجی گفتم:
"حاج بابا من خسته شدم، چند ماهه سخت دارم درس میخونم میخوام استراحت کنم."
قرآن رو باز کردن و خوندن:
"سیروا فی الارض....."
گفتم کجا برم؟
گفت اونو خودت تصمیم بگیر.
تو راه خونه کلی فکر کردم که کجا بهتره، بالاخره تصمیم گرفتم به لبنان🇱🇧 برم...
رسیدم خونه به مامانم گفتم مامان اگه من بخوام برم سفر اجازه میدین؟ گفت مثلاً کجا؟
گفتم لبنان🇱🇧.
چشماش چهار تا شد و گفت نه.😳😑
گفتم کنکورمو خوب دادم آ؟
گفت با پدرت صحبت کن...
منم با ترفندهای دخترانه تونستم پدر رو راضی کنم که به مدت بیست روز راهی لبنان بشم.🤗
اونجا دوست برادرم و همسرش همراهیم کردند.
✔️یک نکته درمورد لبنان و اون هم اینکه لبنان لغو روادیده، یعنی شما میتونید بدون ویزا سفر کنید...
خیلی زود عازم لبنان🇱🇧 شدم.
تو فرودگاه بیروت دوست برادرم و همسرش برای استقبال اومده بودند.
پانزده روز کاملاً فقط خرید کردم و خوش گذروندم.
حاجی وقتی فهمید گفت:
" کی میخوای بزرگ بشی؟ تو کشوری که ویترین مقاومت هست و در خط مقدم جبهه مقاومت میجنگه فقط خرید کردی و خوش گذروندی؟"
گفتم :
"حاج بابا ضاحیه الجنوبیه هم رفتم فلافل خوردم 😐 و با مردمش آشنا شدم،" مردمی که با مقاومت میخوابند و بیدار میشند، با مقاومت زندگی می کنند... بر خلاف بیروت که کاملاً اروپایی هست!
سه چهار روز آخری که لبنان🇱🇧 بودم خیلی ناراحت بودم که چرا زودتر به اینجا نیومدم!
و حسرت بزرگم اینکه چرا نتونستم سر مزار 🌷شهید حاج عماد🌷 و
🌷شهید ابن الرضوان (جهاد مغنیه)🌷 برم...
اون یک هفته کاملاً با پانزده روز قبلش متفاوت بود و من با شهادت🔴 و فرهنگش رو در رو آشنا شدم و فهمیدم وارد دینی شدم که از ابتدای آغاز و تا قیامت درگیر جنگ و آسیب های دشمنان و جهل مردم هست...‼️
پس باید همیشه آماده بود، مثل حضرت آقا که چفیه رو دوششون همین حرفو میزنه که باید همیشه آماده جنگ بود..
بعد از بیست روز عازم ایران🇮🇷 شدم و از کشور نارنج و زیتون خداحافظی کردم...
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
همیشه هرکجا که بود تا صدای #اذان را میشنید #نمازش رو میخواند.
حتی گاهی در جلسات در حین حرف زدن بود و تا صدای اذان به گوشش میرسید انگار #ملائک در گوشش صدایش کردند به آرامی بلندمیشد و از همه ما می خواست اول #نماز را بخوانیم و بعد به کار ادامه بدهیم .
به #مادرش فوق العاده علاقه داشت.
او تمام این اعتقاد ودین و #بصیرت را از #مادرش گرفته بود.
#شهید_جهاد_مغنیه🌷
#مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #یاد_یاران9⃣7⃣ 💠 آدم هنرمند خوبی های مردم را میبیند. 📌خاطره ای از #آیت_الله_حاج_سیدمصطفی_خمینی🌷
🌷 #یاد_یاران0⃣8⃣
💠 اگر امام بگوید
📌خاطره ای از
#شهید_حسین_فهمیده🌷
👆عکس باز شود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سردار شهید حاج احمد #کاظمی : مرا در کنار #شهید_حسین_خرازی🌷 دفن کنید، از این مکان دری به سوی #بهشت ب
8⃣9⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹همراه #سردارحاج_احمدکاظمی رفته بودیم اصفهان، مأموریت. موقع برگشتن🚍، بردمان تخت فولاد.
🔸به #گلزارشهدا 🌷که رسیدیم، گفت: بچهها، دوست دارین، دری از درهای بهشت👌 رو به شما نشون بدم.
🔹گفتیم: چی از این بهتر😃، سردار!
کفشهایش👞 را درآورد، وارد گلزار🌷 شد. یک راست بردمان سر مزار #شهیدحسین_خرازی.
🔸با یقین گفت: از این قبر مطهر✨، دری به بهشت باز میشه.نشستیم. موقع #فاتحه خواندن، حال و هوای سردار تماشایی بود.
🔹توی آن لحظهها، هیچ کدام از ما #نمیدانستیم که این حال و هوا، حال و هوای پرواز🕊 است؛به ده روز نکشید⭕️ که خبر #آسمانی شدن خودش را هم شنیدیم.
🔸وصیت کرده بود که حتماً 👌کنار #شهیدخرازی دفنش کنند. دفنش هم کردند.تازه آن روز فهمیدیم که بنا بوده از این جا، در دیگری هم به #بهشت باز بشود!
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#فرمانده عملیات یکی از گروهان های لشکر المهدی بود.روزی پس از ادای نماز صبح رو به یکی از برادران روحانی میکنه و میگه:آقا ! اگه کسی خواب #امام_علی (ع) رو ببیند،چه تعبیری دارد؟
روحانی در پاسخ می گوید :باید دیدچه خوابی دیده و ماجرا چگونه بوده است!حمزه دیگرچیزی نمی گوید.اما دوساعت بعد در یکی ازمحور های عملیاتی درحالی که فرق سرش شکافته شده بود ،به شهادت🌷 می رسد
#شهید_حمزه_خسروی
🌹🍃🌹
@shahidNazadeh