eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرش میگفت: «سخت تر از نبـودنش یادآوری آخرین لبخند #پســر_شهیدش بود.» 💕تو همانی که دلـم لک زده لبخندش را 💕اوکه هرگز نتوان یافت هماننــدش را #شهید_جاوید_الاثر_مجید_قربانخانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادرش میگفت: «سخت تر از نبـودنش یادآوری آخرین لبخند #پســر_شهیدش بود.» 💕تو همانی که دلـم لک زده لبخ
5⃣9⃣3⃣ 🌷 💠تا می‌خواهیم برای مجید گریه کنیم، خنده‌مان می‌گیرد.😊 🔰داداش مجید شیرینی خانه🏡 است. شیرینی محله، حتی آوردن همه را می‌خنداند😅. اشک‌هایشان را خشک می‌کند تا دوباره👌دورهم شیرین‌ کاری‌های مجید را مرور کنند. 🔰عطیه درباره شوخ‌طبعی مجید می‌گوید: «نبودن مجید خیلی سخت 😔است؛ اما مجید کاری با ما کرده که تا از دوری و بغض می‌کنیم 🔰 و گریه می‌کنیم😭 یاد شیطنت‌ها و شوخی‌هایش👻 می‌افتیم و دوباره یکدل سیر می‌خندیم😄. مجید کارهای هم خنده‌دار بود. 🔰از مجید فیلمی 📼داریم که هم‌زمان که با موبایلش📱 بازی می‌کند برای که هنوز زنده‌اند روضه‌های بعد از را می‌خواند. 🔰 همه یکدل سیر می‌خندند😆 و مجید برای همه روضه می‌خواند و می‌کند؛ ⚡️اما آخرش اعصابش به هم می‌ریزد. 🔰 مجید شب‌ها🌙 دیروقت می‌آمد وقتی می‌دید من خوابم 😴محکم با پشت دست روی من می‌زد💥 و بیدار می‌کرد. 🔰 این شوخی‌ها را با خودش هم می‌برد. مثلاً وقتی در کوچه دعوا می‌شد و می‌دید پلیس🚓 آمده. لپ را می‌کشید. لپ پلیس را هم می‌کشید😯 و غائله را ختم می‌کرد. 🔰یک‌بار وقتی دید شده شیشه قلیانش را آورد و توی سرش خورد کرد همه که نگاهش کردند خندید😄. 🔰همین قصه را تمام کرد و تمام شد⛔️. هرروز که از کنار مغازه‌ها رد می‌شد با همه شوخی می‌کرد👌 حالا که نیست. همه به ما می‌گویند هنوز به کوچه است که بیاید و یک تیکه‌ای بیندازد تا خستگی‌شان😪 در برود.... راوی: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
نحوه زندگی هر انسان نشانه مرده و یا زنده بودن اوست. از این لحاظ می توانیم ببینیم چگونه #شهید زنده است⁉️ 🍃پس هر چه به شهدا در اندیشه و عمل نزدیکتر باشیم، زنده ایم 👌 🍂وگرنه مُرده ای هستیم که دچار توَهمِ زنده بودن هستیم!  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_امام_زمانم🌼🍃 #شنبه شد،پنجره‌ از آمدنت وامانده دوسه تادلهره #ازجمعه؛زتو جامانده جمعه و شنبه دگر #فرق ندارد بی تو تا میان من و تو #فاصله برجامانده 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🌼🍃 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ڪافیست #صبح ڪہ چشمانت را باز میڪنے #لبخندے بزنے جانم.. صبح ڪہ جاے خودش را دارد ظهر و عصر و شب هم #بخیر میشود...✨ #شهید_مصطفی_صدرزاده #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه3⃣8⃣ 💠روبوسی😘 🔸 شب عملیات، و #خداحافظی آن، طبیعتاً باید با سایر جدایی‌ ها تفاوت می‌داشت
🌷 ⃣8⃣ 💠دیگ تدارکات 🔸در ایامی که در بودیم، معمولا حواسمان به دو جانور بود. یکی وحشی🐗 منطقه که همیشه در جاهای مرطوب و کثیف سکونت داشتن و دیگری هم 🐍که در خشکی خیلی خطرناک می شدند. 🔹حمید هم که 🎪 در کنار سنگر ما بود و انبوه ریخت و پاش های تدارکاتی و تغذیه و. .. 🔸توصیه ما به ایشان نگهداشتن اطراف سنگر بود و جلوگیری از جمع شدن مختلف. ولی این کار با توجه به حجم کارها آسان نبود. 🔹یک روز بعد از که طبق معمول غذا توزیع شد و دیگ غذا که هنوز مقداری خورش 🍞در آن مانده بود در جلو راهرو ورودی سنگر گذاشته شد تا مصرف شود. 🔸حاج حمید هنوز درب سنگر مشغول کار بود که با یک فروند گراز 🐗زبان نفهم مواجه شد که به دنبال ایشان افتاده بودند. آقا حمید که بشدت شده بود به درون سنگر فرار کرد🚶و ناخواسته با سر به درون دیگ غذای خود افتاد😂😂 و اسباب سربسر گذاشتن ما را تا آخر ماموریت فراهم کرد. خداییش با این کارهاش نفهمیدیم کی این تمام شد.😂 از سلسله خاطرات من و حمید 😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
وقتی با هم بودیم #حواسش بود دستمون تو دست هم نباشه; ملاحظه‌ی #مجـردها رو میکرد🍃☺️ همه جا اینجوری بود.... همیشه دوستانم میگفتن #زوجی به اندازه شما ندیدم انقدر ملاحظه بکنن...🌹🍃 #همسـر_شهیـد_میثـم_نجفـے❤️ شادے روحش #صلوات🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🍂🍃🍂 یعنی تو ستاره‌ی زندگی‌ام باشی و من داشته باشم که راه را با تو هرگز گم نخواهم کرد..❤️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هر وقت خواستے ... اقتدار و صلابت، توام با #مهربانے را در چهره یڪ #مرد ببینے #چشمــــانت را بہ حاج ابراهیم #همّت بدوز ... #شهید_حاج_ابراهیم_همّت🌷 #سردار_دلها 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هر وقت خواستے ... اقتدار و صلابت، توام با #مهربانے را در چهره یڪ #مرد ببینے #چشمــــانت را بہ حاج
6⃣9⃣3⃣ 🌷 💠سردار خیبر 🔸یه شب 🌙خواب بودم که تو خواب😴 دیدم دارن در میزنن . در رو که باز کردم دیدم با یه موتور🏍تریل جلو در خونه🏡 وایساده و میگه بریم . 🔹ازش پرسیم کجا⁉️ گفت یه نفر به ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود🚳 طوری که بتونم آدرس ها رو خوب ببینم👀. 🔸 وقتی رسیدیم از خواب پریدم🗯 . از چند نفر پرسیدم که این خواب چیه⁉️ گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به احتیاج داره . 🔹هر جوری بود خودمو به اون رسوندم و در🚪 زدم . دررو که باز کردن دیدم یه اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو😕 . 🔸گفت: بفرمایید چیکار دارید ؟ ازش پرسیم که با کاری داشته؟؟ یهو زد زیر گریه😭 . گفت چند وقته میخوام کنم . 🔹دیروز داشتم تو خیابون🏙 راه می رفتم و به این فکر💭 میکردم که چه جوری خودم رو کنم که یه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود . 🔸گفتم میگن شماها اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم❌ . الان شما اومدید اینجا و میگید که از شهید همت اومدید😭 ... 🌷 📚برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🕊🕊 #مولاےمڹ ؛ با اینڪہ درحوالے #چشمم ندارمت امـا همیشہ #ڪنج_دلم دوست دارمت ایڹ #جمعہ هم نیامدے باز مثڸ قبڸ ایڹ هفتہ هم بہ #خدا مےسپارمت #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج❣ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_6010188547519152282.mp3
2.84M
🎧🎤 تقدیم به (عج) به من رحم کن بیقرارم بیا کجا بغضمــو جا بذارم بیا نمیدونم این بود حساب زمانـــو ندارم بیا😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_مدافع_حرمی که بعد از شهادتش، لباسهایش #بوی_عطر گرفته است #شهید_مجید_قربانخانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahid
رفیق شهید داری؟ حواست به رفاقتت هست؟! ✨❤️✨ #شهید🌹 یعنی: «به خیرگذشت.....نزدیک بود بمیرد!» "تو"  چه میکنی، دراین میانه ی خون برادرم...؟! برای بیداری ما...؟! ⁉️⁉️ آخ ... یادم رفته بود ... شهید بیدارمیکند ... شهید دستت را میگیرد ... شهید بلندت میکند ... شهید، "شهیدت" میکند ...😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#الگوی_برتر 🔰هیچ کسی فکرش را نمیکرد روزی برسد که مجید #شهید شود چرا؟ چون روی دستش #خالکوبی داشت چو
7⃣9⃣3⃣ 🌷 💠خالڪوبی تا شهـادت 🔰وقتی شهید شد، را جمع می‌کردند ڪه نفهمیم مجید 🕊 شده است. 🔰بی‌آنڪه کسی بتواند پیڪر بی‌جانش⚰ را برای خانواده‌اش برگرداند.ڪنار دیگر دوستان زیر آسمان🌤 غم گرفته آرام خوابیده است؛ اما چه ڪسی می‌خواهد این خبر را به برساند؟😔 🔰«همه می‌دانستند رابطه‌مان به چه شڪل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا «مریم خانم»☺️ و را «آقا افضل» صدا می‌ڪرد.ما هم همیشه به او می‌گفتیم. 🔰آن‌قدر به هم نزدیڪ بودیم👌 که وقتی رفت همه برای آنڪه آرام و قرار داشته باشیم در خانه‌مان می‌شدند.وقتی خبر 🕊 پخش شد اطرافیان نمی‌گذاشتند🚫 من بفهمم. لحظه‌ای⚡️ مرا تنها نمی‌گذاشتند. 🔰با اجبار مرا به خانه برادرم🏡 بردند ڪه ڪسی برای گفتن به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یڪ روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح🌄 تمام پلاڪاردهای دورتادور را جمع ڪرده بودند ڪه من متوجه شهادت🌷 پسرم نشوم. 🔰این ڪار تا ۷ روز پیدا ڪرد و من چیزی نفهمیدم ⚡️ولی چون تماس☎️ نمی‌گرفت بی‌قرار بودم. یڪی از دخترهایم درگوشی همسرش شهادت را دیده بود و حسابی حالش خراب‌شده بود😭. 🔰او هم از ترس اینڪه من بفهمم خانه ما نمی‌آمد❌. آخر از حرف‌هایشان و شهید شدن🌷 دوستان نزدیڪ مجید، فهمیدم هم شهید شده🕊 است. 🔰ولی باور نمی‌ڪردم😔. هنوز هم ڪه هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفه‌شب بی‌هوا بیدار می‌شوم و را چک می‌ڪنم و می‌گویم همیشه این موقع می‌آید.تا ڪنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم😄؛ ⚡️اما نمی‌آید! است ڪه نیامده است.» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای #جالب حضور شهید مدافع حرم #مجید_قربانخانی با خالکوبی در سوریه #حتما_ببینید👌😭 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
با این دو دست سالم هنوز نتوانسته ام یک قنوت اینچنینی بخوانم... #شهید_حسین_خـرازی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#روزشمار_غدیر 🗓6 روز تا "بزرگترین عید شیعیان" باقیست 📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️ بچه های #مسجد محله میتوان
#روزشمار_غدیر 🗓5 روز تا"روز کرامت"باقیست 📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️ جوانان می توانند بامراجعه به #بیمارستان و #عیادت از بیماران در روز #غدیر بهترين زمان جهت #توسل به وجود نازنين أميرالمؤمنين را متذکر شوند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#داستان_صبا 🔺داستان #شیعه شدن یک بانوی زرتشتی #قسمت_8⃣ بر خلاف انتظار که دوست داشتم حاجی بیشتر
🔺داستان شدن یک بانوی زرتشتی ⃣ بعد از جلسه کنکور✏️☑️ مستقیم رفتم برای امتحانی که قرار بود حاجی بگیره... حاجی گفته بود که اگر توی این امتحان احکام قبول نشم دیگه کلاً بیخیال بشم و کاری با من نداره!☹️ (یعنی توی شش ماه هنوز نتونستی احکام عادی رو یاد بگیری؟) بخاطر همین هفته قبل کنکور فقط کتاب های📔📓 احکام رو خوندم.😎 بعد از کنکور رفتم خونه حاجی و بخاطر اینکه کنکور رو خوب داده بودم آروم نشسته بودم و جواب می دادم. در نهایت حاجی گفت خوبه تا حدودی یاد گرفتی، پاشو برو چایی☕️ بیار... خیلی خوشحال شدم که تو امتحان حاجی قبول شدم... حاج بابا وقتی میگه چایی بیار یعنی همه مشکلات حل شده..😊 بعد رو کردم به حاجی گفتم: "حاج بابا من خسته شدم، چند ماهه سخت دارم درس میخونم میخوام استراحت کنم." قرآن رو باز کردن و خوندن: "سیروا فی الارض....." گفتم کجا برم؟ گفت اونو خودت تصمیم بگیر. تو راه خونه کلی فکر کردم که کجا بهتره، بالاخره تصمیم گرفتم به لبنان🇱🇧 برم... رسیدم خونه به مامانم گفتم مامان اگه من بخوام برم سفر اجازه میدین؟ گفت مثلاً کجا؟ گفتم لبنان🇱🇧. چشماش چهار تا شد و گفت نه.😳😑 گفتم کنکورمو خوب دادم آ؟ گفت با پدرت صحبت کن... منم با ترفندهای دخترانه تونستم پدر رو راضی کنم که به مدت بیست روز راهی لبنان بشم.🤗 اونجا دوست برادرم و همسرش همراهیم کردند. ✔️یک نکته درمورد لبنان و اون هم اینکه لبنان لغو روادیده، یعنی شما میتونید بدون ویزا سفر کنید... خیلی زود عازم لبنان🇱🇧 شدم. تو فرودگاه بیروت دوست برادرم و همسرش برای استقبال اومده بودند. پانزده روز کاملاً فقط خرید کردم و خوش گذروندم. حاجی وقتی فهمید گفت: " کی میخوای بزرگ بشی؟ تو کشوری که ویترین مقاومت هست و در خط مقدم جبهه مقاومت میجنگه فقط خرید کردی و خوش گذروندی؟" گفتم : "حاج بابا ضاحیه الجنوبیه هم رفتم فلافل خوردم 😐 و با مردمش آشنا شدم،" مردمی که با مقاومت میخوابند و بیدار میشند، با مقاومت زندگی می کنند... بر خلاف بیروت که کاملاً اروپایی هست! سه چهار روز آخری که لبنان🇱🇧 بودم خیلی ناراحت بودم که چرا زودتر به اینجا نیومدم! و حسرت بزرگم اینکه چرا نتونستم سر مزار 🌷شهید حاج عماد🌷 و 🌷شهید ابن الرضوان (جهاد مغنیه)🌷 برم... اون یک هفته کاملاً با پانزده روز قبلش متفاوت بود و من با شهادت🔴 و فرهنگش رو در رو آشنا شدم و فهمیدم وارد دینی شدم که از ابتدای آغاز و تا قیامت درگیر جنگ و آسیب های دشمنان و جهل مردم هست...‼️ پس باید همیشه آماده بود، مثل حضرت آقا که چفیه رو دوششون همین حرفو میزنه که باید همیشه آماده جنگ بود.. بعد از بیست روز عازم ایران🇮🇷 شدم و از کشور نارنج و زیتون خداحافظی کردم... ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
همیشه هرکجا که بود تا صدای را میشنید رو میخواند. حتی گاهی در جلسات در حین حرف زدن بود و تا صدای اذان به گوشش میرسید انگار در گوشش صدایش کردند به آرامی بلندمیشد و از همه ما می خواست اول را بخوانیم و بعد به کار ادامه بدهیم . به فوق العاده علاقه داشت. او تمام این اعتقاد ودین و را از گرفته بود. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #یاد_یاران9⃣7⃣ 💠 آدم هنرمند خوبی های مردم را میبیند. 📌خاطره ای از #آیت_الله_حاج_سیدمصطفی_خمینی🌷
🌷 #یاد_یاران0⃣8⃣ 💠 اگر امام بگوید 📌خاطره ای از #شهید_حسین_فهمیده🌷 👆عکس باز شود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سردار شهید حاج احمد #کاظمی : مرا در کنار #شهید_حسین_خرازی🌷 دفن کنید، از این مکان دری به سوی #بهشت باز میشود. بخوانید👇👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سردار شهید حاج احمد #کاظمی : مرا در کنار #شهید_حسین_خرازی🌷 دفن کنید، از این مکان دری به سوی #بهشت ب
8⃣9⃣3⃣ 🌷 🔹همراه رفته بودیم اصفهان، مأموریت. موقع برگشتن🚍، بردمان تخت فولاد. 🔸به 🌷که رسیدیم، گفت: بچه‌ها، دوست دارین، دری از درهای بهشت👌 رو به شما نشون بدم. 🔹گفتیم: چی از این بهتر😃، سردار! کفش‌هایش👞 را درآورد، وارد گلزار🌷 شد. یک راست بردمان سر مزار . 🔸با یقین گفت: از این قبر مطهر✨، دری به بهشت باز می‌شه.نشستیم. موقع خواندن، حال و هوای سردار تماشایی بود. 🔹توی آن لحظه‌ها، هیچ کدام از ما که این حال و هوا، حال و هوای پرواز🕊 است؛به ده روز نکشید⭕️ که خبر شدن خودش را هم شنیدیم. 🔸وصیت کرده بود که حتماً 👌کنار دفنش کنند. دفنش هم کردند.تازه آن روز فهمیدیم که بنا بوده از این جا، در دیگری هم به باز بشود! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#فرمانده عملیات یکی از گروهان های لشکر المهدی بود.روزی پس از ادای نماز صبح رو به یکی از برادران روحانی میکنه و میگه:آقا ! اگه کسی خواب #امام_علی (ع) رو ببیند،چه تعبیری دارد؟ روحانی در پاسخ می گوید :باید دیدچه خوابی دیده و ماجرا چگونه بوده است!حمزه دیگرچیزی نمی گوید.اما دوساعت بعد در یکی ازمحور های عملیاتی درحالی که فرق سرش شکافته شده بود ،به شهادت🌷 می رسد #شهید_حمزه_خسروی 🌹🍃🌹 @shahidNazadeh