🌷شهید نظرزاده 🌷
ای #شهید این روزها عجیب #دلم به سیم خاردار های دنیا! #گیر کرده است... دستم را بگیر... 🌷شهید مدافع ح
7⃣3⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 الطاف الهی
🔸قرار شد برای #ازدواج💍 برویم پیش یکی از اساتید من برای #مشاوره .آن استاد تا فهمید هر دوی ما دانشجو هستیم و رضا هم کاری نداره🙁
🔹 گفت : اصلا به صلاح نیست ازدواج کنید😟 . رضا گفت : اینها حرف #اسلام نیست🚫 !
بعد هم گفت : من کسی را میشناسم که خیلی خوب #استخاره میگیرد .
🔸من هم گفتم : هرچی بیاد قبول ✔️.
آن آقا وقتی استخاره گرفت ، گفت : #خوب آمده😍 . فقط هر چی می گم یاد داشت📝 کن
🔹"بسیار بسیار خوب و #مبارک بوده و شما را به خیرات و برکات عظیم👌 نزدیک خواهد کرد که در راس آن رضا و #قرب_الهی است .
محکم و استوار باشید✊ و به خاطر سختی ها و حرف ها و #تنهایی ها ، این نعمت را از دست ندهید📛."
🔸وقتی مدتی بعد صاحب خانه 🏡شدیم ، رضا گفت: دیدی صبر کردیم و نعمت هایی که #خدا بهمان وعده داده بود یکی یکی دارد به ما عنایت می کند😍 ... #بچه_هامون ، شغل ، خانه و...
اما بزرگترین نعمت خدا به ما #شهادت_رضا بود ...
به نقل از: همسر بزرگوار شهید
#شـهـید_مـدافع_حـرم
#شهید_رضا_کارگر🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⬆️⬆️ بعد ازشهادت به خواب همسرش میاید و میگوید: به وسیله ی۲ چیز در بعضی جاها که مشکل حسابرسی اعمال د
🍂آمدنت را
#استخاره ڪردم
خوب آمد...
همیشہ #خوب مے آید...
اما تو،
ای خوب مݧ،
#نمے_آیے؟
#شهید_جاویدالاثر
#شهید_محمد_بلباسی🌷
#آخرین_زیارت_امام_رضا_ع
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید آسوده و راحت بمیرد به سوی آسمانها پر بگیرد🕊 جدا چون گشت مرغ روحش از #جانـ💕 بسوی #آسمانها پرب
7⃣7⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰به #آقامصطفی گفتم برای اتمام حجت و آرامش خودم برویم حرم🕌 و #استخاره بگیریم. وقتی رسیدیم حرم خجالت می کشیدم وارد حرم شوم☺️
🔰چون از #خدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهد آیا راهی که می رویم درست است✓ یا نه✘و آیا #حضرت_آقا راضی به این کار هستند یا نه⭕️
🔰و خداوند به خوبی با #خواب_صادقه و تحقیقات نشانم داده بود. وقتی استخاره گرفتیم📖 جوابش اینگونه بود⇜ دعوت #پیامبر با دعوت انسانهای عادی فرق می کند به او #اجازه_دهید✅
🔰از آقا #علےبن_موسےالرضا خواستم همانگونه که تا کنون مراقبم بود👌 از این پس نیز هوایم را داشته و #صبوری نصیبم کند💓 هنوز از حرم مطهر بیرون نرفته بودم🚫 که به آقا مصطفی گفتم:
🔰به گمانم #امام_رضا(ع) برمن منت گذاشتند و صبوری بسیاری به من #عطا_کردند. ارامشی خاص وجودم را فرا گرفته بود😌 و از آنهمه نا آرامی و #بیتابی خبری نبود❌
راوی:همسرشهید
#شهید_مصطفی_عارفی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ای_شهید 🔴این روزها عجیب #دلم به سیم خاردار های دنیــ🌍ـا! #گیر کرده است... دستم را بگیر😔 #شهید_رضا
4⃣7⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 الطاف الهی
🔰قرار شد برای #ازدواج💍 برویم پیش یکی از اساتید من برای #مشاوره، آن استاد تا فهمید هر دوی ما دانشجو هستیم و رضا هم کاری نداره🙁 گفت: اصلا به صلاح نیست ازدواج کنید رضا گفت: اینها حرف #اسلام نیست🚫
🔰بعد هم گفت: من کسی را میشناسم که خیلی خوب #استخاره میگیرد. من هم گفتم : هرچی بیاد قبول✅ آن آقا وقتی استخاره گرفت، گفت: #خوب آمده😍 فقط هر چی می گم یاد داشت📝 کن
🔰بسیار بسیار خوب و #مبارک بوده و شما را به خیرات و برکات عظیم👌 نزدیک خواهد کرد که در راس آن رضا و #قرب_الهی است. محکم و استوار باشید✊ و به خاطر سختی ها و حرف ها و #تنهایی ها ، این نعمت را از دست ندهید📛
🔰وقتی مدتی بعد صاحب خانه 🏡شدیم، رضا گفت: دیدی صبر کردیم و نعمت هایی که #خدا بهمان وعده داده بود یکی یکی دارد به ما عنایت می کند😍 #بچه_هامون ، شغل ، خانه و...
اما بزرگترین نعمت خدا به ما #شهادت_رضا بود ...
به نقل از: همسر بزرگوار شهید
#شهید_مدافع_حـرم
#شهید_رضا_کارگر🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #رمان_شهدایی 🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز ↶° به روایت: همسرشهید 4⃣ #قسمت_چهارم #مادر و پدر هم سخت
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
5⃣ #قسمت_پنجم
.
🔴#بعد از یک هفته که خواستیم برگردیم
آقایوسف میگفت «بمونید. #حسن آقا گفته شمارو نگه دارم تا خودش برگرده.»
اما من باید برمی گشتم. #کلاس داشتم. خودش برایمان بلیط گرفت و ما را رساند ترمینال.🍃
🔶این یک هفته که #شیراز بودم، بیش تر از شغل #نظامی و ارتشی بدم آمد.
«این دیگه چه کاریه❓ نه شب🌛 داره نه روز 🌤. از فردات #خبر نداری.»
#مخصوصا از شانس ما به حسن مأموریت #خورده بود.🍃
🔵سه ماه بعد یک روز #عصر که از #دانشگاه برگشتم، دیدم یکی ار خاله هایمان آمده دیدنمان.
خاله ریز ریز #می خندید😃 و همانطور که با #مادرم حرف می زد، با چشم و ابرو به من اشاره می کرد، بهم
گفت «اومدم #خواستگاری تو» تعجب کردم. این خاله ام #پسر نداشت.🍃
🔶گفتم «شما که #پسر نداری خاله.»
گفت «از طرف دوست حسن آقا رَب پرست اومدم. #یادت نیست❓ رفته بودی #شیراز، حسن تورو به یوسف کلاهدوز معرفی کرده.»✔️
گفتم « نه خاله من اصلا توی فکر#ازدواج و این حرف ها نیستم. بعد هم، من ابداً زن #نظامی جماعت نمی شم.»🍃
🔴خاله جواب داد:
«یعنی چی❓ خیلی دلت بخواد. جوون به این خوبی و سر به زیری. #نجیب و سر به راه. #ماشاءالله از تیپ و قیافه هم که چیزی کم نداره. #شغلش هم که درست حسابیه. با حقوق سر موقع.»
هر چه گفتم «اتفاقاً من از همین شغلش خوشم نمی آد» #قبول نکرد.🍃
🔷#اصرار کرد « تو که خوب نمی شناسیش. حالا بزار یک #جلسه با هم صحبت کنید. اگر باز هم جوابت نه بود، #استخاره کن. بعد بگو استخارمون بد اومده. اما من یک چیزی بهت بگم. این آقا یوسف از حسن خودمون هم بهتره. یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی. همه ی پسرهای خاله بتول میگن این دیگه از حسن هم بهتره.»🍃
🔶#وقتی دیدم خاله دارد ناراحت می شود
گفتم « از الان میدونم که جوابم منفیه، ولی حالا یک جلسه صحبت می کنیم. بعدش هم میگم استخارمون بد اومد ها.»
خاله قبول کرد و با خوشحالی گفت «پس من میرم وعده کنم.»
فردا شبش آقا یوسف تنها آمد خانه ی ما. پدر و مادرش# مشهد بودند.🍃
🔵#گفته بودند « اختیار با خودته. برو بپسند. بعداً ما میایم.» گویا #مادرش خیلی دوست نداشت خانه ی مردم برود #خواستگاری. خجالت می کشید. برای همین هم انتخاب را به عهده ی خودش گذاشته بود.🍃
.
#ادامه_دارد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜 فرازی از وصیتنامه ✍از همسرم میخواهم تا فرزند دلبندم علی آقا را با مهر و محبت🌺 بزرگ نماید و "جای
8⃣8⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰بعد از پیگیریهای #یکساله، علیرغم مخالفتهایی که هم از جانب محل کار و هم از طرف مادر و بقیه خانوادهاش بود، بالاخره هم در روز ۲۴ خرداد سال ۹۵📆 مصادف با هفتم ماه رمضان #داوطلبانه عازم سوریه شد.
🔰او قبل از رفتنش تمام سعی کرد هم دل خانوادهاش را به دست بیاورد و هم #رضایت مسئولانش را بگیرد. چند روز بود محل کارش بود، بعد از اینکه سحری را خوردم، پیامی از طرف همسرم آمد💌 که از قرآن #استخاره کرده بود که آیه ۱۸ و ۱۹ سوره اسرا آمده
🔰و مفهومش این بود: «هر کس که زندگی #دنیا را بخواهد ما از دنیا آنچه را که صلاح بدانیم میدهیم، اما آخرت دستش خالی است و هر کسی که آخرت را بخواهد و تلاش مخلصانه✨ کند از او قبول میشود.»
🔰صبح آن روز تماس گرفتم و گفتم: مشخص شد⁉️ که گفت: نه هنوز حرفی نزدهاند. ساعت یک موقع اذان ظهر بود که تماس گرفت و گفت: من #رفتنی شدم و تا ساعت سه باید محلی باشم که مشخص کردهاند
🔰با مامان خداحافظی نکردهام، خانه هم که نیامدهام، هر طور شما بگویید، با مامان تلفنی☎️ خداحافظی میکنم و میآیم خانه. احساس کردم بهتر است #حضوری با مادرش خداحافظی کند، هر چند دیگر زمانی برای وداع خودمان باقی نمیماند.
🔰البته #حسرت_وداع آخر تا همیشه در دلم ماند، حتی روز معراج هم با او تنها نشدم😔 خیلی سریع اتفاق افتاد. برای بستن ساکش💼 حدود ساعت سه به خانه آمد. وقتی لباسشهایش را در ساک میگذاشتم، اشک میریختم و به حضرت زینب(س) توسل کردم و گفتم: یا #حضرت_زینب(س) به خودت میسپارم.
💥قبل از رفتن یک جمله به من گفت: سعی کن #خودت در زندگی تصمیم گیرنده باشی.
راوی: همسر بزرگوار شهید
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊✨🌱
🌼احمدرضا #نوجوان بود .
گفت: مي خواهم بروم #جبهه. قبول نميكردم. غم ترور پدرش در مغازه توسط منافقین و #شهادت محمدرضا برايم سنگين بود. نمي خواستم داغ پسر كوچكم را هم ببينم.💔
🍂گفتم:تو هنوز #كلاس سوم راهنمايي هستي. جبهه براي تو زوده ⁉️بمان و درس بخوان.احمدرضا، قدكشيده و رشيد ايستاد.ـ بايد بروم.گفتم: #استخاره مي گيرم اگر خوب آمد برو.📿
🌼احمدرضا گفت: مگر #مي شود دفاع از اسلام، بد باشد؟خيلي خوب كه آمد، زبان به كام #گرفتم و پسرم با رضايتم به جبهه رفت. در عمليات والفجر10 به پدر و برادرش پیوست.🕊️
#شهید_علی_اکبر🌷
#شهید_محمدرضا🌷
#شهید_احمدرضا_یغمور🌷
#شهدای_فارس
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh