🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣8⃣به یاد #شهید_محمود_نریمانی 🕊🌷🕊 شـادی روحش #صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣8⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔸 #بارآخر یک ماهی بود که میخواست برود #سوریه. ساکش 💼را هم آماده کرده بود💥 اما جور نمیشد که برود. دو سه روز قبل از اینکه برود به من گفت: «شما و مادرم به من #دلـ❤️ بستهاید و نمیگذارید که من بروم وگرنه تا به حال رفته بودم.»
🔹 من گریه کردم 😭و گفتم: «نه به خدا #قسم من اینطور نیستم. 'من واقعاً از ته دل میگویم از تو #دل_کندم💕. 'مادرت هم اگر چیزی میگوید، بهخاطر اینست که شما #فرزندش هستید.
🔸 دلش نمیآید که میگوید ناراحت است وگرنه چه راهی بهتر از #شهادت. مادرت هم دلش نمیآید که فرزندش به داخل خیابان برود و اتفاقی برایش بیفتد و از بین برود. چه بهتر که #شهید🕊 بشود.»
🔹همانجا هم #گریههایم را کردم و هم حرفهایم را با او زدم و گفتم: «از طرف من خیالت راحت باشد🙂. من اصلاً در نظر ندارم که تو را بهسمت خود بکشانم و برای #خودم نگه دارم، چون میدانم تو برای این دنیا نیستی🚫».
🔸محمود میگفت دوست ندارم صدای گریهتان را #نامحرم بشنود/ با شهادتــ🌷 به آرزویش رسید
🔹پسرم، محمد هادی #دو_سال و نیمه است و هنوز شهادت پدرش را درک نمیکند⚡️ و متوجه نمیشود. خیلی به پدرش عادت دارد. #پدرش خیلی با او سر و کله میزد. شب که از سر کار برمیگشت اکثر وقتش⏰ را با محمد هادی میگذراند و دیگر شبها من خیالم از بابت پسرم راحت بود که پیش بابایش است.
🔸 آقا محمود هرجا هم میخواست برود #محمدهادی را هم با خود میبرد. قبل از رفتنش به #سوریه گفت: «من از هر دوی شما دل کندم.💕» امیدوارم خدا کمک کند بتوانم او را همانطور که پدرش میخواست #تربیت کنم.
🔹همیشه به من و خواهرانش میگفت اگر من شهید🌷 شدم دوست ندارم صدای گریه و زاریتان را نامحرم بشنود، به همین خاطر هرطور هستید در تنهاییها غم خود را خالی کنید😭". الآن خیلی خوشحالم که همسرم به آرزویش یعنی شهادت رسیده است.
#شهادت_مرداد۹۵
#همسرشهیدمحمودنریمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣4⃣1⃣ به یاد #شهید_هادی_شجاع🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣0⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠زود برمی گردم
🔰وقتی داشتند می رفتند نگاهشان، #نگاه_آخر بود؛ می خواستند یک حرفی بزنند ⚡️ولی #پشیمان می شدند و نمی گفتند، نمی دانم چه حرفی بود😔
🔰ساعت ۶ بعدازظهر🕧 #پانزدهم مهرماه بود نزدیکی های اذان مغرب🌒 سعی می کردند با #حرفهایشان مرا از نگرانی در بیاورند، گفتند: یکی دو ماه می روم مأموریت و #برمیگردم.
🔰در این چند روز #سه_بار تلفنی☎️ باهم صحبت کردیم در همین حد که از سلامتی همدیگر خبر بگیریم و صدای هم را بشنویم. #بارآخر زدم زیر گریه😭 و گفتم: شما را به خدا مواظب خودتان باشید و زود #برگرد من دوستت دارم💞 آقاهادی هم گفتند: «من هم #دوستت_دارم فاطمه جان! چشم زود بر می گردم خداحافظ👋»
🔰فرماندشون وقتی برای سر زدن به منزل ما آمد🏘 گفتند: « آقا هادی شما خیلی #شجاع بودند، سعی می کردند توی خط مقدم باشند، می خواستیم سنگر را با برگ درخت زیتون🌳 استتار کنیم تا از تیررس #دشمن به دور باشیم
🔰داوطلب می خواستیم #آقاهادی پیش قدم شدند، مشغول استتار بودند که تیر خورد💥 به دست و #قلبشان، شاخه درخت زیتون از دستشان افتاد و #شهید_شد. بیست و هشتم📆 مهر شهید شدند🌷 پیکرشان یکم آبان ماه روز #تاسوعای امام حسین (ع) از مصلای شهر چهاردانگه به سمت امامزاده عباس(ع)🕌 تشییع شد وقتی دیدمشان #جسمشان سالم بود و صورتشان نورانی✨
#شهید_هادی_شجاع(وهب زمان)
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•••♥️
🔸یکی از دوستان شهید از قول مادر شهید روایتی نقل میکند: #بارآخر که محمد زخمی💔 شد و برگشت، به مادرش گفته بود لیاقت شهادت نداشتم، چون تو از ته قلبت #راضی به رفتن من نیستی! مادر دلت را با خدا صاف کن تا خدا مرا ببرد.
🔹همین اتفاق هم افتاد. گویی مادرش خواسته #محمد را اجابت کرد. وقتی رفت دیگر برنگشت و در مسیر دمشق درعا، در جنوب سوریه به #شهادت رسید🕊
#شهید_محمد_حمیدی
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh