eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
تو به حال من #مسکین به #جفا می‌نگری، من به خاک کف پایت به #وفا می‌نگرم، #آفــتابـی تو و من، ذره مسکین #ضعیف، تو کجا و من #سرگشته کجا می‌نگرم..!! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣3⃣4⃣ 🌷 💠اما اين بار.... 🔰داشتم از داخل ماشین🚙 روی ویلچر می آمدم. چشمم به افتاد که به دیوار مدرسهٔ مقابل منزلشان نصب بود افتاد. «وصل عاشقانهٔ جانباز عزیزِ قطع نخاع، را که ٣٤ سال با رنج و مشقت بر ویلچر صبوری تکیه زد، به خانوادهٔ محترم شهید🌷، عزیزانِ جانباز و رزمندگانِ دفاع مقدس تبریک و تسلیت عرض می کنیم.» 🔰وارد منزلشان 🏡شدیم. از بدو ورود، با او بودن در ذهنم زنده شد💭. چشمم به موتور سه چرخ او که افتاد، دلم هُری فرو ریخت. انگار در و دیوار منزل با من حرف می زدند و آهنگ غم می نواختند. وقتی حاجی داشت ویلچرم ♿️را از شیب ملایم حیاطشان بالا می برد یک لحظه خودم را جای او پنداشتم. آه، که چقدر را از این شیب بالا برده بودند؛ آخر دوست جانباز من دستانش بود و توان بالا رفتن از این شیب ملایم را هم نداشت🚫. 🔰ایوان منزلشان هم خاطرهٔ مورچه ها 🐜را در ذهنم یادآوری کرد. خودش برایم تعریف کرده بود. ظاهراً یک شب🌙 گرم تابستان در همین می خوابد😴. پدر قبل از خواب برایش شربت آبلیمو🍋 می آورد. مقداری از شربت ها روی لبهٔ زیرپیراهنش می ریزد. که برای نماز از خواب بلند می شود، مورچه ها جذب شیرینی شده و قسمتی از او را هم خورده بودند😔. چون حس نداشته، متوجه نبوده مورچه ها چه بلایی سرش آورده اند. کارش به بیمارستان🏥 کشیده می شود و... 🔰قبل از ورود به اتاق به ما خوش آمد گفت. وارد اتاق شدیم. دوستان حاج مهدی غمزده کنار یکدیگر نشسته و زانوی غم در بغل گرفته بودند. آن برادر آزاده داشت قرآن📖 می خواند. کنار بقیهٔ دوستان برایم جا باز کردند. هرگز دلم نمی خواست به این مناسبت یعنی به مناسبت رفتن حاج مهدی پای در این اتاق بگذارم😭. من قبلاً یکی دو بار با دل خوش وارد این اتاق شده و به مناسبت مراجعت او و از سفر حج نان و نمکشان را خورده بودم؛⚡️ 😭... راوى: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🏴 👇👇 🔰خواص و عوام در عاشورا هر كدام وضعى پيدا كردند. كه گمراه شدند،«مغضوب عليهم»هستند و شايد«ضالّين»چرا که وقتى خواص به سَمتى رفتند، آن وقت عوام هم كه دنباله‌رو خواصند. ⭕️بزرگترین گناه انسانهای ممتاز و برجسته، اگر از آنها سر بزند، این است که انحرافشان موجب انحراف از مردم میشود. 💢طبیعی است که وقتی نباشد، وقتی عبودیّت خدا نباشد، جامعه میشود؛ آن وقت ذهنها هم خراب میشود. یعنی در آن جامعه کسی هم که برای مردم معارف میگوید «کعب الاحبار»، تازه مسلمانی است که پیامبر را هم ندیده! 🚫وقتی معیارها از دست رفت، وقتی ارزشها شد، وقتی دنیاطلبی و مال‌دوستی بر انسانهایی حاکم شد که عمری را با عظمت گذرانده و سالهایی را به زخارف دنیا سپری کرده بودند و توانسته بودند آن پرچم عظیم را بلند کنند، آن وقت در عالم فرهنگ و معارف هم چنین کسی امور معارف الهی و اسلامی میشود؛ کسی که تازه مسلمان است و هرچه خودش بفهمد، میگوید؛ نه آنچه که اسلام گفته است؛ آن وقت بعضی میخواهند حرف او را بر حرف مسلمانان سابقه‌دار کنند! 🎙 مقام معظم رهبری 1377/2/18 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🏴 👇👇 🔰گفتند به تو را میخواهیم بدهیم؛ رىِ آن وقت، یک شهر بسیار بزرگ پُرفایده بود. کسی که می آمد حاکم شهری میشد، یعنی تمام منابع آن شهر در اختیارش بود؛ لذا خیلی برایشان داشت. 🚫گفتند اگر به حسین‌بن‌علی نروی، از حاکمیت ری خبری نیست. این‌جا یک آدم ، یک لحظه فکر نمیکند؛ میگوید مرده‌شوی ری را ببرند؛ ری چیست؟ را هم به من بدهید، من به اخم هم نمیکنم؛ من به عزیز زهرا، چهره هم درهم نمیکشم؛ من بروم حسین‌بن‌علی و فرزندانش را بکشم که میخواهید به من ری بدهید!؟ آدمی که باشد، این‌طور است! ⭕️اما وقتی که درون # است، وقتی که جامعه، جامعه دور از ارزشهاست، وقتی که آن خطوط اصلی در جامعه شده است، دست و پا ؛ 💢حالا حدّاکثر یک هم فکر میکند؛ خیلی حِدّت کردند، یک شب تا صبح گرفتند که فکر کنند! اگر یک سال هم فکر کرده بود، باز هم این تصمیم را گرفته بود. این، فکر کردنش ارزشی نداشت. ♨️یک شب فکر کرد، بالاخره گفت بله، من را میخواهم! البته خدای متعال همان را هم به او نداد. آن وقت پیش می‌آید. 🎙مقام معظم رهبری 1377/2/18 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
9⃣5⃣8⃣ 🌷 💠 کیفیت حضورش نبودنهایش را جبران می کرد 🔰آقا محمد هر وقت از میومد، یک هفته میفتاد. تب میکرد🤒 مریض میشد. سرم وصل میکردن بهش و از این چیزا🛌چون اونجا هم خیلی کم بود، هم غذاش🍲 خیلی میشد. 🔰ولی بعد از چند روز استراحت، ما هر بار یه مسافرت🚗 می رفتیم. یعنی هر سال ماه، ما مسافرت می رفتیم . بندر انزلی، اصفهان، کاشان یا هر جای دیگه🗺 مسافرت می رفتیم. میگفت ها عوض بشه. 🔰خیلی می رفتیم، خیلی خوب بود😍 یه کار دیگه هم که برا جبران میکرد، این بود که وقتی میومد خونه🏡 میومد. اگر راهیان نور💫 غرب بود ،کردستان بود، یا جنوب بود، میرفت خرید🛍 میکرد. 🔰با اینکه میدونم چقدر خسته بود😪 اما با این وجود، همکارانش می گفتن با یه میرفت خرید میکرد که تعجب میکردن. بعد از ، وقتی رفتیم ، بازاراشون رو دیدم، گفتم محمد اگر ، میدونم کلی اینجا خرید میکردی😔 🔰آقا محمد خودش بدون اینکه من بهش بگم، خیلی کادو🎁 میکرد. مثلا روز تولد🎊 همه مون رو یادش بود. دقیقا یک هفته🗓 قبل از باری که بره جنوب، خیلی سوپرایزمون کرد. تولد گرفت و کادو خرید. اصلا از این بابت کم نمیذاشت🚫 🔰اینجوری نبود که فقط باشه. به بچه👶 میرسید. حواسش به همه چیز بود. به مادرش و خواهر و برادرش هم حواسش بود👌، به هم همین جور... وقتایی که سرش خلوت بود، دیگه وقت میداشت. خب من اینا رو که می دیدم، می‌گفتم این سختیها هم بالاخره ، میگذره. 🔰یک ماه دو ماه📆 تحمل میکنیم، بعدش دوباره خونه، دوباره همون رسیدگی ها، همون محبت ها💞 برا همین بهش می گفتم وقتی نیستی اشکال نداره❌ چون وقتی هستی داری و این برا من لذت بخشه😍 به نقل از 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣6⃣8⃣ 🌷 💠طلبه لوله کش 🔰هادی متوجه شد که بیشتر دوستان ، از خانواده‌های مستضعف نجف هستند و در منازلی🏠 زندگی می‌کنند که آب لوله کشی نداشت🚱 و بضاعت مالی برای لوله کشی نداشتند. برای همین به آمد و چند روزی در مغازه یکی از دوستانش ماند و لوله کشی را یاد گرفت. 🔰هرچه لازم داشت را تهیه کرد و راهی شد🚌 بعد از ظهرها بعد از کلاس درس لوله تهیه می‌کرد و به خانه می‌رفت. از خود طلبه‌ها کمک می‌گرفت و منازل مردم مستضعف، ولی مومن👌 نجف را آب می‌کرد. 🔰هادی شهریه و هیچ مزدی💰 برای لوله کشی نمی‌گرفت🚫 یکبار با او بحث کردم که چرا برای کار لوله کشی پول نمی‌گیری⁉️ خُب نصف قیمت دیگران بگیر. تو هم و... خندید و گفت:‌ خدا خودش می‌رسونه☺️ 🔰سرش داد زدم و گفتم: یعنی چی خودش می‌رسونه؟ ما هم بچه آخوند هستیم و این را شنیده‌ایم. ⚡️اما آدم باید برای کار و زندگیش برنامه‌ریزی کنه👌 تو پس فردا می‌خوای زن بگیری و... 🔰هادی دوباره لبخند زد😊 و گفت: آدم برای باید کار بکنه، اوستا کریم هم هوای ما رو داره، هر وقت داشتیم برامون می‌فرسته✅ بعد مکثی کرد و عجیبی را برایم تعریف کرد. 🔰گفت: یه شب🌙 تو همین خیلی به پول احتیاج داشتم. آخر شب مثل همیشه رفتم توی حرم🕌 و مشغول زیارت شدم. اصلاً هم حرفی در مورد پول با مولا (ع) نزدم. همین که به ضریح چسبیده بودم یه به شانه من زد و گفت:‌ آقا این پاکت💌 مال شماست. 🔰برگشتم و دیدم یک است که او را نمی‌شناختم. بعد هم بی‌اختیار پاکت را گرفتم📩 بعد از راهی منزل شدم. با تعجب دیدم مقدار زیادی پول💵 داخل آن پاکت است. 🔰هادی دوباره به من نگاه کرد و گفت: ، همه چیز دست خداست. من برای این مردم ، ولی با ایمان✨ کار می‌کنم. هم هروقت احتیاج داشته باشم برام می‌ذاره تو پاکت و می‌فرسته📨 📚برگرفته از کتاب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷یکی از کارهای مصطفی، رسیدگی به بعضی افراد بود یک روز مقداری پول بهش داده بودم برای این کار، ولی فراموش کردم اتیکت بزنم، که برای چه کاری استفاده بشه . 🌷بعداز مدتی که متوجه شد برای کار مورد نظر هزینه نشده، خیلی ناراحت و برافروخته شد و گفت: من اون دنیا چی جواب رو بدم. 🌷بهش گفتم: نگران نباش من مقدارشو میدونم از طرف خودم جایگزین میکنم، با این حال مرتب تکرار می کرد خداوند ممکن از حق خودش بگذره اما از حق بنده اش هرگز نمی گذره. 🌷یکی از ویژگی های مصطفی این بود که مواظب حق الناس باشد ، حتی اگر خیلی ناچیز باشد. 🌷 پ ن: عکس متعلق است به حضور شهید در ای که خود شهید با هزینه شان ساخته اند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
سیره عملی شهید 🔸برای سرکشی به بچه‌ها آمد توی #سنگر می دانستم چند روز است چیزی نخورده🚱 آنقدر #ضعیف شده بود که وقتی کنار سنگر می ایستاد پاهایش👣 می لرزید 🔹وقتی داشت میرفت گفتم: حاجی جون، بیا یه چیزی بخور🍜 بی اعتنا نگاهم کرد و گفت: خدا #رزق_دنیا رو روی من بسته من دیگه از دنیــ🌍ـا سهم غذا ندارم❌ و از سنگر رفت بیرون. #شهید_محمدابراهیم_همت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تو به حال من #مسکین به #جفا می‌نگری، من به خاک کف پایت به #وفا می‌نگرم، #آفــتابـی تو و من، ذره مسکین #ضعیف، تو کجا و من #سرگشته کجا می‌نگرم..!! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰در محضـر شهیــد ... 🔅باور داشته باشید که جواب سیلی دشمن ⇇سُرب داغ است ❌نه #لبخند_ذلیلانه 🔅باور کنید دشمن ما #ضعیف است و این وعده‌ی خـداست❤️ که اگر در مقابل کفـر استقامت کنیـد پیــ✌️ـروزی از آن شـماسـت 🔅شک به خودتـان راه ندهیـد✘ و پیرو #ولایـت_فقیــه باشید و لاغیر 💥پیرو #امام_خامـنه_ای باشید نه کسان دیگــر ❌❌ #طلبه_مدافع_حرم #شهید_سیداصغر_فاطمی_تبار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💥‏" با طمأنینه گفت: کجا برم عقب ❓عقب به مردم بگویم من بچه‌های شما را گذاشتم و آمدم عقب، نه، من همین جا می‌مانم " ؛ 💫 " شما امّت استوره صبر و ایستادگی هستید؛ مبادا کاری کنید که در چشم دشمنان خود را نشان دهید " 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 5⃣4⃣ 💢چهار دست به اندام نحیف او مى برید و آنچنانکه بر درد او نیفزاید، آرام از جا بلندش مى کنید... و با و بر شتر مى نشانید. تن، طاقت نگه داشتن سر را ندارد.... سر فرو مى افتد و پیشانى بر گردن شتر مماس مى شود.... هر دو، دل رها کردن او را ندارید و هر دو همزمان اندیشه مى کنید که این تن و چگونه فراز و نشیب بیابان و محمل لغزان را تاب بیاورد. 🖤 فریاد مى زند: _غل و زنجیر! و همه به او نگاه مى کنند که :_براى چه ؟! اشاره مى کند به محمل سجاد و مى گوید: _ببندید دست و پاى این جوان را که در طول راه فرار نکند.عده اى .. و تنى چند فرمان مى کنند و تو سخت دلت مى شکند. 💢بغض آلوده مى گویى: _✨چگونه فرار کند کسى که توان ایستادن و نشستن ندارد؟! آنها اما کار خودشان را مى کنند.... را 🔗 به گردن مى آویزند و را باز با زنجیر از به هم قفل🔒 مى کنند. شدن مویت را در زیر مقنعه ات احساس مى کنى... و خراشیدن قلبت را و تفتیدن جگرت را. 🖤از اینکه توان هیچ ندارى ، را با همه وجودت لمس مى کنى. براى رفتن ، سخت شتابناك است و هنوز تو و سکینه بر زمین مانده اید... اگر دیر بجنبید دشمن پا پیش مى گذارد و در کار سوار شدن مى کند.دست سکینه را مى گیرى.. و زانو خم مى کنى و به سکینه مى گویى: _✨سوار شو!سکینه مى خواهد بپرسد: پس شما چى عمه جان! 💢اما شما را بر خواهش دلش ترجیح مى دهد.اکنون مانده اى... و آخرین شتر بى جهاز و... یک دریا دشمن و...کاروان پا به راه که معطل سوار شدن توست.نگاه دوست و دشمن ، خیره تو مانده است... چه مى خواهى بکنى زینب ؟! چه مى توانى بکنى ؟! 🖤شب 🌙هنگام... وقتى با آن جلال و جبروت ، به زیارت قبر پیامبر مى رفتى ، دستور مى داد که را خاموش کنند، در ... و در ،... گام به گام تو را همراهى مى کردند که مبادا چشم_نامحرمیبه بیفتد.... و ، زینب على را بیازارد.... 💢اکنون.... اى ایستاده تنها! اى بلندترین قامت استقامت ! با سنگینى اینهمه نگاه نامحرم ، چه مى کنى ؟ تقدیر اگر چنین است چاره نیست ، باید سوار شد. اما چگونه ؟!پیش از این هر گاه عزم سفر مى کردى ، بلافاصله پیش مى دوید، زانو مى زد و رکاب مى گرفت... و تو با تکیه بر دست و بازوى بر مى نشستى. در همین آخرین سفر از مدینه ، پیش از اینکه پا به کوچه بگذارى ،... 🖤 دویده بود و پهلوى مرکبت کرسى گذاشته بود، زانو بر زمین نهاده بود، پرده کجاوه را نگاه داشته بود، حسین دست و بازو پیش آورده بود تا توآنچنانکه عقیله یک قبیله است ، بر مرکب سوار شدى.آرى ،... پیش از این دردانه بنى هاشم ، عزیز على و مجلله اهل بیت اینگونه بر مرکب مى نشست.... 💢 و اکنون ... و مانده اند تا تو را ببینند... و براى ناگزیر تو، پاسخى از یا یا بیاورند. خدا هیچ عزیزى را در طوفان قرار ندهد.خدا هیچ را دچار نکند.امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء(21) 🖤چه کسى را صدا کردى ؟ از چه کسى مدد خواستى ؟آن کیست در عالم که خواهش را اجابت کند؟ هم او در گوشت زمزمه مى کند... ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌸 🥀 🌱 ♨️این عکس📅 ، ﺁﺩﻡ را ‌زده می‌کند ، یکی از انگیزترین و در عین حال حماسی ‌ترین لحظات فکه ، ماجرای حنظله است .300 تن از رزمندگان این درون یکی از به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می‌آیند ، آنها چند روز و صرفا با تکیه بر سرشار خود به ادامه می‌دهند و به مرور توسط آتش دشمن و با 🌸 مفرط به می‌ﺭﺳﻨﺪ . ♨️ساعتهای ⏰آخر بچه‌ها در کانال، بیسیم‌چی حنظله را خواست ، آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت. صدای و پر از خش خش را از آن سوی شنیدم که می گوید : رفت ، هم رفت ، باطری بی‌سیم دارد می‌شود ، بعثیها عن قریب می‌آیند تا ما را کنند ، من هم می کنم . ♨️ که قادر به محاصره‌ی تیپ‌های تازه نفس دشمن🐲 نبود ، همان طور که به صورت می ‌ریخت ، گفت :بی‌سیم را قطع نکن... ♨️ حرف بزن، هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن ، صدای بی‌سیم‌چی را شنیدم که می‌گفت : سلام ما را به امام برسانید، از قول ما به امام بگویید: که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم . 📚 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔰" در محضـر شهیــد " ... 🔸باور داشته باشید ... ڪہ جواب سُرب داغ است نه لبخند ذلیلانه 🔹باور ڪنیـد دشمن ما است و این وعده‌ی خـداست که اگر در مقابل ڪفـر استقامت ڪنیـد پیـــروزی✌️ از آن شـماسـت 🔸شڪ به خودتـان راه ندهیـد❌ و پیرو باشید و لاغیر پیرو امام خامـنه ‌ای♥️ باشید. نه ڪسان دیگــر ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹شهـید حسن طهرانےمقدم: فــقط انــسـان های به اندازه امکاناتشان کار مےڪنند! 📩 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh