eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
: فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت دارد. و عرصه فرهنگی عرصه جهاد است. اگر از فضای مجازی غافل باشیم اگر نیروهای مؤمن و انقلابی این میدان را خالی کنند مطمئنا ضربه خواهیم خورد. هر کس به اندازه وسع و توان و هنر خود باید در این میدان حضور یابد. 1⃣ گاهی انسان حرف حق را می تواند با استدلال قوی و با زبان شیوا و هنرمندانه بیان کند که این حرف به گوش و چشم هزاران و شاید میلیونها مخاطب برسد . 2⃣ گاهی شاید ما حرفی برای گفتن نداشته باشیم اما می توانیم با انتشارمطالب، انعکاس دهنده کارهای خوب و هنری دیگران در فضای مجازی بشویم و در ثواب اين عمل شريک باشيم. 3⃣ گاهی با یک کلام یک جمله می توانیم باعث تقویت روحیه جناح مؤمن انقلابی فعال در فضای مجازی بشویم. به اعتقاد من امروزه بعد از نماز ما در فضای مجازی است.1395/9/1 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔻اولین شهید مقابله با فتنه۸۸ بسیجی ۱۸ ساله شهیدی پهلو شکسته 🌷به همراه تعدادی بسیجی در برای آرام کردن تهران بودند که یک ماشین پراید از او و چند نفر دیگر را زیر گرفت و فرار کرد و باعث مجروحیت چند نفر و حسین غلام کبیری شد. 🌷مقام معظم رهبری در دیدار با خانواده اش درباره شهید حسین غلام کبیری فرمود: مقام حسین خیلی بالاست، شهید است، شهدای انقلاب است... 🔻شعری که گفته بود، روی سنگ مزارش بنویسند: من حسینم که ره جانان شده ام من ره مکتب و قرآن شده ام به دلم آرزوی بود ولیک آرزو بر دل و شده ام 🔹مزار شهید حسین غلام کبیری در گلزار شهدای بهشت زهرای (س) تهران قطعه ۵۵، ردیف ۲۴، شماره ۳ می باشد. 🌷 شادی روحش 💠بسیجی سهمش دویدن پا به پای انقلاب است. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✨🍃✨🌹✨🌹✨🍃✨ #خاطره_مادر_شهید_صدرزاده 💢یکی از #دعاهای همیشگی مصطفی #شهادت بود و همیشه دعای #قنوتش بو
یاد کسے ڪہ سوے حرم #پر ڪشید و رفت از قید و بند #عشق زمینے رهید و رفت... ققنوس هم به اوج پرش #غبطہ مے خورد با بالهاے عرشے عشقش پرید و رفت✨ #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یاد کسے ڪہ سوے حرم #پر ڪشید و رفت از قید و بند #عشق زمینے رهید و رفت... ققنوس هم به اوج پرش #غبطہ
3⃣2⃣1⃣1⃣ 🌷 💠مروری بر زندگی شهید صدرزاده 🔰«سید مصطفی صدرزاده» از رزمندگان حضرت زینب (س) و فرمانده گردان عمار لشگر بود که در عملیات محـ🏴ـرم به دست تروریست‌های تکفیری👹 به رسید🕊 🔰وی متولد ۱۹ شهریور ۱۳۶۵📆 در شهرستان شوشتر استان در خانواده ای مذهبی است. پدرش پاسدار و جنگ تحمیلی و مادرش ازخاندان جلیله هستند. نتیجه ازدواج💍 طلبه شهید🌷 در سال ۸۶، دختری ۷ ساله به نام و پسری ۷ ماهه به نام است. 🔰شهید مصطفی صدرزاده با نام جهادی حدود چهار سال در حوزه علمیه امام جعفر صادق مشغول تحصیل📚 بود. مدتی با سید سخایی که هم استاد و هم دوست صمیمیشان💞 بودند همنشینی داشت اما متاسفانه این شهید بزرگوار در محاصره ای در به همراه خانوادشان به شهادت🌷 رسیدند. 🔰او با وجود تحصیلات به ادامه  تحصیل در دانشگاه و در رشته پرداخت👌 در همان دوران دانشجویی🎓 برای مبارزه به اعزام شد🚌 🔰مهمترین شهید صدرزاده دفاع از بود و همیشه می گفت: یک جوان شیعه باید همیشه آماده دفاع👊 از مظلومین در هر کجای عالم🌎 باشد و بایستی پیش قدم دفاع از مظلومین در جهان باشند✔️ 🔰حتی در دوران در مقابله با فتنه و فتنه گران، یکی از بسیجی های فعال✌️ بودند. برای اینکه به برود به مزار شهدای اندیشه رفت و شهدای گمنام🌷 را قسم داد که راه را برایش باز کنند💫 و آن نیز حاجت مصطفی را دادند و راه را برای رفتن به سوریه برایش باز کردند🛣 🔰زمانی که نوجوان👦 بود در خواب دیده بود که از مسجدی🕌 که در آن فعالیت می کرد آورده بودند و از این مسجد نوری✨ به سمت آسمان بلند می شود که چند سال بعد خودش و اولین شهدای این مسجد می شوند. 🔰مصطفی چندین بار مجروح💔 شده بود و تقریبا نقطه در بدن نداشت❌ و ضربات فتنه نیز بر تنش بود و هر روز با هر ضربه⚡️ محکمتر و مقاوم تر می شد و جاذبه بالایی داشت.. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کمک_به_نیازمندان ❣آقارضا خیلی مهربون و دلسوز بود.🍃 همیشه به فکر #نیازمندان بود و دوست داشت به طرق
دلتـ❤️، دریا می‌نوشت و #نگاهت، طوفان🌪 می‌سرود ! #تو_رفتی تا خیابان‌های شهر را گامـ👣ـهای نامردمی #آلوده نکند⛔️ #شهید_سیدرضا_طاهر🌷 📆شهادت 1395، سوریه 🗺جنوب حلب، خانطومان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰زودتر از بقیه بچه ها راه افتادیم سمت مناطق #عملیاتی، قرار بود بریم #فکه، 💥ولی حسین گفت بیا بریم #ف
💠من یک روز شهید می‌شوم 🌷 در شش تیرماه 1375 در شهرستان دیده به جهان گشود. هشت سالگی عضو مسجد حضرت مهدی(عج) شد. حضور چندین ساله در فضای مسجد و جلسات تاثیر به سزایی در شکل گرفتن حسین گذاشت. 🌷در 20 سالگی جذب سپاه شد. دوره‌های را پشت سر گذاشته بود. محل خدمت حسین بعد از گذراندن دوره‌های ابتدایی بود. 🌷در جمع رفقای هیئتی حسین لقب داشت. همیشه می‌گفت: «من یک روز شهید می‌شوم.» 🌷هیچ‌وقت اهل ریا نبود، اما یکجا کرد آنجایی که گفت:«بذار تا ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند، من می‌دانم شهید می‌شوم.» همیشه می‌گفت: «من یک روز می‌شوم.» 🌷حتی یکبار هم در همان سنین نوجوانی به علت بازیگوشی معلم او را از کلاس بیرون کرد. حسین هم می‌گوید: «حالا که مرا از کلاس بیرون می‌کنید حرفی نیست، اما حواستان باشد که دارید را از کلاس بیرون می‌کنید.» 🌷چند وقتی پیگیر اعزام به شد؛ اما شرایط جوری نشد که بتواند شود. سرانجام روز 31 شهریور ماه 97 در حمله تروریست‌ها به مراسم رژه نیروهای مسلح اهواز، حسین ولایتی فر در سن 22 سالگی به رسید. 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سردار رحیم صفوی درباره #شهید_همت چنین میگوید: «او انسانی بود كه برای خدا كار میكرد و #اخلاص در عمل
🌷مادر شهید می گوید: سختیهایی که #همسر شهید همت کشید، فکر نکنم🗯 در زمان ما کسی کشیده باشد❌ 🌷خودش می گفت: خدایا من چه کنم ⇜با این همه #تنهایی (روزها، ماهها) ⇜و دزد (چند بار در نبود همت) ⇜و عقرب (یک روز 25 عقرب کشتم حتی در رختخواب #کودکم) ⇜و موشک🚀 (خانه شان در معرض موشک باران و او تنها در شهر #دزفول غریب بود) 🌷امّا در پرتو زندگی با #همّت که اینچنین با محبت💖 بود، می گفت: «در اوج تمام آن #سختیها، محرومیتها، ترسها😰 و حتی ناامیدیها، خودم را #خوشبخت ترین زن دنیا می دانستم.😍 به نقل از: مادرشهید #شهید_ابراهیم_همت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5780402561618018986.mp3
3.93M
76 منـم هستـم✋؛ ای غریب ترین مردِ زمین! منـم هسـتم✋؛ ای تنهاترین مهـربانِ زمین! 💢ما بزودی تصویرت را از"خیال" تا "چشم" جابجا می کنیم و به اهل زمین نشانَت می دهیم👆 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣4⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 روایت:همسر شهید مهدی حسینی ❣ماه رمضان94 بود که آقا مهدی تماس گرفت📞 گفت منو ت
✍ #خاطرات_شهدا 🌷هوا تاریک شده بود، که به مقرمان در حماه سوریه رسیدیم. سرمای هوا یک طرف، قطع برق هم یک طرف، حسابی به ذوقمان خورده بود. 🌷موقعیت مناسبی برای معرفی خودمان به فرماندهی هم نبود.تصمیم گرفتیم یک جایی برای #خواب پیدا کنیم. یکی از بچه ها چندتا پتو روی یک دستش بود و بین بچه ها #تقسیم میکرد. 🌷رفتم جلو دیدم آقامهدی خودمان است. گفتم: حاج مهدی شما کجا اینجا کجا. لبخندی زد و گفت: -آمدم برای کمک به بچه‌ها پتو میدم، غذا درست میکنم،خلاصه هرکاری داشتی بهم خبر بده. 🌷گفتم:قربونت بشم آقا همین طور خیلی خوبه،اگه یه #چایی هم بدی که دیگه خیلی عالی میشه. چایی رو برام آورد. وقتی خواستیم بخوابیم یکی از بچه ها گفت فردا قراره #فرمانده بیاد برای سخنرانی. 🌷فردا صبح مهدی امد و با بچه ها سلام علیک کرد. پیش خودم گفتم شاید مهدی آمده حرف بزند تا بعدش فرمانده بیاد؛ اما کـم کـم توضیحات مهدی مهم تر شد و جزء به جزء منطقه و وظیفه اصلی تک تک ما که حفظ جاده بود را توضیح می داد. 🌷از حرفهایش فهمیدم فرماندهی مقردست خود آقا مهدی است... به #تواضع و حال خوب دلش غبطه خوردم. 📙کتاب جاده سرخ #شهید_سیدمهدی_حسینی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_666348.mp3
2.75M
🎵صوتی کمتر شنیده شده از 👇 🎙 پادکست | توبه نامه 🔹درد دل های شهید حججی 🔸با 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃🌸🍃 ❤️ تو اهل بودی که چند صباحی زمین شدی، اما در زمین هم آسمانی کردی؛ و اسیر این دنیا نشدی و این بود که حالا باز هم در آسمانی؛ اما ما اسیریم؛ آزادی هایی که روح مان را به زمین محکوم کرده اند... ای دست ما را هم بگیر.... 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ #دعا برای ظهورش چه لذتی دارد غلام درگه مهدی چه #عزتی دارد بمان همیشه #منتظر و بی قرار دیدارش که انتظار ظهورش چه قیمتی دارد #اللهمـ_عجل_لولیڪ_الفرج🌺 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ღ صبحی ڪه نبینم رخ دلـدار نہ صـبح اسـت بی روشنی چـهره دلـدار نہ صبح اسـت 🍃💖🍃 خورشیدچـہ باشد چـہ نباشد بـہ چـہ سودم چون دیده ندوزم به رخ یار نـہ صبح است🍃💖🍃 #شهید_محمدرضا_دهقان #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5782659377953505588.mp3
7.8M
#بسیار_شنیدنی 🎙توبه واقعی و نظر خاص آقا امام زمان (روحی له الفداء) 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢کلی فیلم از #جنایات داعش👹 داشتند. یه وقتایی که یک گوشه هایی از آنها را به من نشان می دادند📱 می گفتم
🔸زندگی شهدا🌷 را #الگوی زندگی خودشان قرار می دادند. شهید مدافع حرم محمود رضا #بیضایی، مربی آقا هادی بودند، خیلی از ایشان تعریف می کردند، همیشه می گفتند: « ما باید #انتقام شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیریم.» 🔹قاب عکس📸 این #شهید را به دیوار خانه زده بودند و از #مادر قول گرفته بودند که عکس را هیچ وقت بر ندارند❌ شهدای #مدافع_حرم را که به کشور می آوردند🇮🇷 حالشان عوض می شد، خیلی تحت تأثیر قرار می گرفتند😔 🔸آخرین بار که در شهرمان #شهید آوردند رو کردند به من و گفتند: فاطمه جان! #شهید_بعدی إن شاءالله خودمم☺️ همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می دهم😢 همان هم شد و شهید بعدی🌷 #آقا_هادی شجاع بود. 🔹در خانواده هم من شاهد بودم که چقدر متأثر از #پدر هستند، در خیلی از کارهای شان پدرشان را الگو قرار می دادند👌 زیباتر از همه مسجد رفتن شان بود. اینکه می دیدم همسرم کارهای شان را طوری تنظیم می کنند که با پدرشوهرم برای اقامه #نماز_جماعت به مسجد بروند👥 برایم دلنشین بود. #شهید_هادی_شجاع 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾بعد از #شهادت_عباس یکی از دست نوشته های📝 او را دیدم. این دست نوشته مربوط به زمانی بود که به #کربلا
گفتم کلید قفل شهادت است یا انـدر این زمانه، در بـاغ بسته است خندید وگفت... ساده نباش ای در بسته نیست بال و پر ما است 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گفتم کلید قفل شهادت #شکسته است یا انـدر این زمانه، در بـاغ بسته است خندید وگفت... ساده نباش ای #قفس
4⃣2⃣1⃣1⃣ 💠طاقت رفتنش رو نداشتم 🌷عباس ۲ سال بود که وارد شده بود. مدتی به عنوان نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید می گفت غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم برای بردن من خواهد آمد. 🌷به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود. 🌷عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و را نبینم. 🌷آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد او به من گفت هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام. 🌷پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا در کشور ما همچنان ادامه یابد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
... 🌸پیکر مطهر فرمانده دلاور خراسانی فرمانده گردان رعد تیپ۲۱ امام رضا (؏) بعد از گذشت ۳۶ سال از زمان شهادت براساس آزمایش DNA شناسایی شد. 💐«غلامرضا پروانه» فرزند سبحان دوم فروردین ۱۳۳۸ در روستای «حسن‌آباد» از توابع شهرستان «سبزوار» متولد شد. وی با آغاز جنگ تحمیلی در جبهه حضور یافت و پس از مجاهدت‌های فراوان در نهم اسفند ۱۳۶۲ در عملیات «خیبر» و در منطقه «القرنه» به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🌷پیکر سردار شهید «پروانه» در ایام شهادت حضرت امام جعفر صادق (ع) در استان خراسان رضوی تشییع می‌شود که زمان و مکان تشییع متعاقباً اعلام خواهد شد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌾کوچه های عاشقی💖 #شبگرد می خواهد رفیق 🌾طاقت و #ظرفیتی پُر درد💔 می خواهد رفیق 🌾چون شهیدان🌷 #در_جوانی دست از دنیا بشوی 🌾تَرک #لذتهای دنیـ🌍ـا #مَرد می خواهد رفیق #التماس‌شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پدر فقط یکروز مانده به دیدار فاطمه‌اش به #شهادت رسید. وقتی ساک محرم را از منطقه آوردند مثل همیشه #
🍃🌺🍃🌺🍃 ✨محرم خیلی از این شهداس مثل مهدی عزیزی، رسول خلیلی، اکبر شهریاری و خیلی از شهدای دیگه ی مقاومت همه کلاسای محرم رو دوس داشتن آدم و شیرین زبونی بود خنده هاش بین همه معروف بود اصلاً محرم و به و هاش می شناختن ✨یه بار تو کار عملی با یکی از نیروهاش اومد پیشم، اون بنده خدا یه ذره چشاش چپ بود و دیر می گرفت. گفت به بهش بگو این کار رو بکنه و اون کار رو بکنه و اونجا بره و اینجا براش ترجمه کردم و گفتم. اون هم با تعجب به محرم نگاه کرد و گفت: شوو؟ ( به فارسی یعنی چی) دوباره به عربی براش توضیح دادم. اینبار با تعجب بیشتری به محرم نیگا کرد و گفت: شوو؟ محرم گفت ولش کن خودم بهش میگم و تمام اون توضیحات رو بهش گفت ✨اون بنده خدا هم سرش رو به نشونه تایید تکون داد و گفت: عه عه فهمت علیک (آره آره فهمیدم) و رفت ✨هنگ کردم. من همش رو عربی گفتم اون نفهمید ولی محرم فارسی بهش گفت اون متوجه شد!!!! محرم از شدت به ماشین تکیه داد و بلند بلند می خندید و مسخره ام می کرد و می گفت: ... با این عربی صحبت کردنت. از این به بعد هر جا گیر افتادی به بگو برات ترجمه اش می کنم😂😂 ✨و دوتایی خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم ... صدای خنده هاش هنوز تو گوشمه صورت مهربونش جلوی چشام.... میگم: مال مهربوناست.... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همين كه از چارچوب در بيرون رفت قبل از اينكه در را ببندم، براي #اولين بار گفتم: * #حميد_دوسِت_دارم *
وقتی نباشی⭕️ تحمل تنهایی کار ساده‌ای نیست چون #تنهایی قبل از تو ↬ با تنهایی بعد از #تو↫ زمین تا آسمان فرق می‌کند😔. #شهید_مدافع_حرم #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی نباشی⭕️ تحمل تنهایی کار ساده‌ای نیست چون #تنهایی قبل از تو ↬ با تنهایی بعد از #تو↫ زمین تا
6⃣2⃣1⃣1⃣ 🌷 💠 برشی از جلسه خواستگاری/ کتاب . 🔻 اول 🌷صدای حمید را از پشت در شنیدم که آرام به عمه گفت: آخه چرا این‌طوری؟! ما نه دسته گرفتیم نه آوردیم؛ عمه هم گفت: خداوکیلی موندم توی کار شما، حالا که ما عروس رو کردیم داماد میکنه! در ذهنم صحنه‌های خواستگاری، گل‌های آن‌چنانی و قرارهای رسمی مرور میشد، ولی الآن بدون اینکه روحم از این ماجرا خبر داشته باشد همه‌چیز خیلی ساده داشت پیش می‌رفت! گاهی بودن است! 🌷حمیدی که به خواستگاری من آمده بود همان پسر شلوغ‌کاری بود که پدرم اسم او و برادر را پیشنهاد داده بود، همان پسرعمه‌ای که با سعید آقا همیشه لباس یکسان می‌پوشید، بیشتر هم شلوار آبی با لباس برزیلی بلند با شماره‌های قرمز! موهایش را هم از ته میزد، یک پسربچه فوق‌العاده شلوغ و بی‌نهایت مهربان که از بچگی هوای من را داشت، نمی‌گذاشت با پسرها قاطی بشوم، دعوا که میشد طرف من را می‌گرفت، مکبر مسجد بود و با پدرش همیشه به پایگاه محل می‌رفت، این‌ها چیزی بود که از حمید می‌دانستم. 🌷زیر آینه روبروی پنجره‌ای که دیدش به حیاط خلوت بود نشستم، حمید هم کنار در به دیوار تکیه داد، هنوز شروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست در را ببندد تا راحت صحبت کنیم، جلوی در را گرفتم و گفتم: ما حرف خاصی نداریم، دو تا که داخل اتاق در رو نمی‌بندن. سر تا پای حمید را ورانداز کردم، شلوار طوسی، پیراهن معمولی آن‌هم طوسی رنگ که روی شلوار انداخته بود. 🌷بعدا متوجه شدم که تازه از ماموریت برگشته بود برای همین محاسنش بلند بود، چهره‌اش زیاد مشخص نبود به‌جز که از آن‌ها می‌بارید.مانده بودیم کداممان باید شروع کند، کنار ظرف میوه به داد حمید رسیده بود، از این دست به آن دست با نمکدان بازی می‌کرد، من هم سرم پایین بود، چشم دوخته بودم به گره‌های فرش شش متری صورتی‌رنگی که وسط اتاق پهن بود، خون به مغزم نمی‌رسید، 🌷چند دقیقه‌ای سکوت فضای اتاق را گرفته بود تا این‌که حمید اولین سوال را پرسید: معیار شما برای چیه؟ به این سوال قبلا خیلی فکر کرده بودم، ولی آن لحظه واقعا جا خوردم، چیزی به ذهنم خطور نمی‌کرد، گفتم: دوست دارم همسرم باشه و نسبت به دین حساسیت نشون بده، ما نون شب نداشته باشیم بهتر از اینه که و زکاتمون بمونه‌. 🌷 👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣2⃣1⃣1⃣ 🌷 💠 ادامه جلسه خواستگاری/ کتاب 🌷گفت: این‌که خیلی خوبه، من هم دوست دارم رعایت کنیم؛ بعد پرسید: شما با شغل من مشکل نداری؟! من ، ممکنه بعضی روزا ماموریت داشته باشم، شب‌ها افسر نگهبان بایستم، بعضی شب‌ها ممکنه بمونید، جواب دادم: با شغل شما هیچ مشکلی ندارم، خودم بچه پاسدارم، میدونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلیه، اتفاقا من شغل شما رو خیلی هم دوست دارم. 🌷بعد گفت: حتما از خبر دارین؟ دوست ندارم بعدا سر این چیزا به مشکل بخوریم، از حقوق ما چیز زیادی در نمیاد، گفتم: برای من این چیزا مهم نیست، من با همین حقوق بزرگ شدم، فکر کنم بتونم با کم و زیاد زندگی بسازم. همان جا یاد خاطره‌ای از افتادم و ادامه دادم: من حاضرم حتی تو خونه‌ای باشم که دیوار کاه‌گلی داشته باشه، دیوارها رو ملافه بزنیم، ولی زندگی و داشته باشیم 🌷حمید خندید و گفت: با این حال حقوقمو بهتون میگم تا شما باز فکراتون رو بکنین، ماهی ششصد و پنجاه‌هزار تومن چیزیه که دست ما رو می‌گیره. زیاد برایم مهم نبود، فقط برای اینکه جو صحبت‌هایمان از این حالت و رسمی خارج بشود، پرسیدم: اون‌وقت چقدر دارین؟ گفت: چیز زیادی نیست، حدود شیش میلیون تومن، پرسیدم: شما با شیش میلیون تومن میخوای زن بگیری؟ در حالی که می‌خندید سرش را پایین انداخت و گفت: با به خدا همه چی جور میشه 🌷بعد ادامه داد: بعضی شب‌ها میرم، امکان داره دیر بیام، گفتم: اشکال نداره، هیئت رو میتونین برین، ولی شب هر جا هستین برگردین خونه، حتی شده نصفه شب. قبل از شروع صحبتمان اصلا فکر نمی‌کردم موضوع این‌همه جدی پیش برود، هر چیزی که حمید می‌گفت مورد من بود و هر چیزی که من می‌گفتم حمید تایید می‌کرد، پیش خودم گفتم: این‌طوری که نمیشه، باید یه بگیرم که حمید بره، با این وضع که داره پیش میره باید دستی دستی دنبال لباس باشم. 🌷به ذهنم خطور کرد... 🔻ادامه ماجرا رو میتونید با خرید و مطالعه کتاب جذاب و عاشقانه دنبال کنید. لینک خرید کتاب↙️ https://payping.ir/d/Vyqf 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh