eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
9.9هزار ویدیو
222 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃 رمضان یعنی ... میشود به #رنگِ خدا هم زندگی کرد... ما هم یه عملیات #رمضان داشتیم که همه #رنگ خدا
7⃣4⃣ 🌷 🔸توی محاصره شده بودیم ۱۵ نفری می شدیم فشار آورده بود همه بی حال و خسته خوابمون برد 🔹وقتی بیدار شدیم ، شهید فایده گفت: بچه ها من خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم حضرت با دست خودشون به من آب دادند و قمقمه ی شهیدی رو پر از آب کردند ... سریع رفتم سراغ قمقمه ی یکی از بچه ها که شده بود 🔸دست زدیم ، پر از خنک بود انگار همین الان توش یخ انداخته بودند 🔹همه ی بچه ها از اون آب شدند از اون آب شیرین و گوارا از مهریه ی  سلام الله علیها... 📚راوی: غلامعلی ابراهیمی منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه284 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فکه که رفتی...⁉️ سر روی ها بگذار! هر ذره اش کلمه ای است! رمل ها را با تو حرفی است...🎤 یکی ... دیگری ... یکی ... دیگری ... یکی ... دیگری مُشتی از آن را که برداری، جمله را تمام می شنوی:🎧 «امروز روز پنجم است که در هستیم؛ را جیره بندی کرده اند!💧 را جیره بندی کرده اند! همه را هلاک کرده!😪 همه را، جز که در انتهای کانال خوابیده اند... فدای لب تشنه ات !» خطا کردی اگر گمان بردی که این جملات است؛ زبان است برادر... عشـ❣ـق! این را که با راز درآمیزی! نیک می شنوی نجوای عاشق دلسوخته ای را که با محبوبش می کند که: « عمری است عشقت مرا محاصره کرده...💞 این پنج روز که چیزی نیست! آب نمی خواهم شراب عشق کجاست؟! نان نمی خواهم جان جانانم کجاست؟! عطش دیدار تو محبوب😍، آخر می کشد مرا... 💢آری! جز ؛ همه خواب اند!😴 انتهای کانال جمع خوبان جمع است... پسر فاطمه به دادمان برس! دستمان را بگیر! دیگر راهی نمانده...»⛔️ لحظه ای بیش نمی گذرد که انتهای جمله اش را با قطره ی خونش می گذارد• و راز و رمز تمام وجود خود را در آن نقطه جا می گذارد که تفسیرش نه « » است و نه « » بلکه همچون از ازل تا ابد است...✅ 💢آری! رمل های فکه را همین نقطه ها ساخته است برادر! فکه پر است از نقطه هایی که کهکشان را به سخره گرفته است.. به یاد سردار کانال کمیل 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺 بدن های مطهرشان را برد😔 تا ☄ مـا را بــا خــود نـَبــَرَد 🍂 🍂کجـاے کــاریم رفیـــق ‼️ 💔شـُهــداء شــرمــنـده ایــمــ 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
😍 آنجاست👈 آن عراقی را بزن اسلحه اش را برداشت از دوربین اسلحه نگـاه کرد👀 نشانه گرفت نفس را حبـس کرد😥 انگشت اشاره اش را گذاشت روی ماشــه یکدفعه دیدم انگشتش را برداشت😧 اسلحه را پایین آورد.😮 چند لحظه بعد دوباره نشـانه گرفت و شلیک کـرد💥 گفتم: چرا دفعه اول نزدی⁉️ گفت:داشت می خورد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣8⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 🔹دانشجوی 23 ساله رشته کامپیوتر💻 بود 🔸بسیجے هم بود ، یا یک چهره معصوم و حزب ا
9⃣8⃣1⃣ 🌷 🌷 💠 اسم بلوتوثش ... 🔹اسفند سال نود بود...خوب یادم هست همه دیده بودند با چه روی خاک های می دوید..مثل ماهی دور مانده از بود.. 🔸کوله ی اسپیکر بزرگی را با خود حمل می کرد و از هرجا که رد می شد، صدای دکلمه ی با موسیقی متنی که برایش تنظیم کرده بود، می پیچید و همه را مجذوب می کرد... 🔹بالاخره بعد از تلاش های زیاد، روز قبل از پر کشیدنش، برای گرفتن کلیپ صوتی ای که حقیقتا زیبا بود، پیدایش کردم؛ و حیایی مثال زدنی داشت؛ گفت؛ "امشب کلیپ های شلمچه را هم آماده می کنم..." و روی ماند و کلیپ ها را به شلمچه رساند.. 🔸اما خودش را نه...یک کوله، تنها روی خاک های شلمچه سنگینی می کرد..نگاهش مى کردم و به یادم می آمد که اسم گوشی اش مانده روی گوشیم : "ما رأيت الا جمیلا" ... شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📷 فیلم تکان دهنده شهید مجید سلمانیان قبل از شهادت 🔸بعد اینکه شهید شدم پخش کنید. شهیدی که قبل از اعز
2⃣1⃣2⃣ 🌷 💠نحوه شهادت که قبل از اعزام به سوریه را در خواب دید و به او گفت که شما هم شدید. 🌷 🔹در کربلای از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد... تا آخرین ساعات کرد... 🔸موقع عقب نشینی داشت از رد میشد که روی خاکریز یه از پشت خورد و گفت ... و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد... 🔹تیر خورده بود توی شش... و اش خیلی خس خس میکرد و یا حسین و یا زهرا میگفت... 🔸بهم گفت داری؟ گفتم نه... گفت پس جیب خشاب رو باز کن داره رو سینه ام سنگینی میکنه... 🔹جیب خشاب رو که باز کردم شروع کرد گفتن... 🔸گفتم شیخ مجید من میرم کمک بیارم ببرمت... گفت نمیخواد... و لحظاتی بعد شد... پیکر مطهرش هم همونجا موند... 🌷 شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه8⃣4⃣ 🔰پدر #شهیدم_ابراهیم رحیمی خیلی شوخ طبع بودند به خاطر دارم هنگامی که ایشان از جبهه ب
🌷 9⃣4⃣ 💠 شفاعت 🕊 🔹مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم ولی نشد.😔 🔸فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به و غرق شدن🏊♀، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی ، با عجله و التهاب من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه کلاه سرشان رفته است. 😒 🔹کلاه سرشان این بود که در یک نقطه ای از بنا کردم الکی زیر آب رفتن، بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن و خلاصه بازی کردن😊. 🔸نخیر هیچکس بدهکار نبود، جز یکی دو نفر که بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن: ! اخوی اگه شهید شدی یادت نره! 😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📌از شهردای یک بنز داده بودند بهش. سوارش نمی شد. فقط یک بار ازش استفاده کردند؛ داد به پرورشگاه. عروسی
3⃣5⃣2⃣ 🌷 🔰زمانی که ، فرمانده دلیر لشکر 31 عاشورا شهردار بود . 🔰روزی برایش خبر آوردند که بر اثر بارندگی زیاد⛈ ، در بعضی نقاط سیل آمده است . مهدی گروه های امدادی🚑 را اعزام کرد وخود هم به کمک زدگان شتافت . 🔰 در کنار خانه ای🏡 ، پیرزنی به شیون نشسته بود ، وارد خانه اش شده بود و کف اتاقها را گرفته بود ، در میان جمعیت ،چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار می کرد . 🔰 به مهدی گفت : «خدا عوضت بدهد ، مادر ، خیر ببینی ، نمی دانم این فلان فلان شده کجاست ، ای کاش یک جو از شما را داشت» . . . و مهدی فقط لبخند می زد😅 . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دلنوشته دلتنگم !! دلتنگ یک نگاه آسمانیت ای شهید 🌹 دلتنگ وعده ی شفاعتت ....💞 🌹🕊شهادت نوش جانت رفیق
6⃣6⃣2⃣ 🌷 🌷به گوش من رسونده بودند که لب تشنه در حسینی شهید شده، موقعی که مجروح شده بود، داشت ازش می رفت، درخواست آب کرد، ولی همرزمانش مانع🚫 شدند و بهش گفتند که اگه بهت بدیم، تو سریع جون میدی و فعلا آب واسه جسمت خوب نیست، لذا بهش ندادند😞 🌷 و سجاد لحظات بعد به 🕊رسید. وقتی این موضوع رو شنیدم خیلی شدم،😔 همش به خودم می گفتم که پسرم لب شهید شده و کاش بهش آب می دادند.😭 🌷 دیدم که تو یک مکان بزرگی هستم و یک کوه در مقابل منه،سجاد من بالای کوه⛰ افتاده بود و منم داشتم می رفتم سمتش که بهش 💧بدم تا یه کم رفتم جلو دیدم که یک خانم چادری با عصا داره میره سمتش😭😭 (س) بود 🌷 ایستادم و نگاه کردم دیدم سر سجاد رو گذاشت رو و داره به سجاد آب میده.من خواستم برم پیشش ازش کنم که یه وقت دیدم واسم دست تکون داد👋 که برگردم 🌷 (منظورش این بود که بچه ات رو کردم و نگران نباش و برگرد) از وقتی که این رو دیدم، خیالم راحت شده که سجاد من شده است..‌😔 🗣راوی: مادر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌺چفیه میگوید:  به خوبی یاد  دارم آن روزها را که از جبین کشاورزان نخلستان🌴 و گاه بر گرد کمر ماهی گیران🐟 بر روی دریای بی انتها روان میشدم.   🌺چفیه میگوید:  به یاد دارم آن زمان را که ، پای رزمنده ی را دریده بود، واو چنگ برخاک میزد ومن،طاقتم برسر می آمد😔 و خودرابه دور پای اومی پیچیدم وسخت ،آن قدرکه خون بر پیکرش بر می گشت و من سرتا پا سرخ میشدم،مانند شقایق🌸...  🌺چفیه میگوید:  آنگاه که خورشید سوزان☀️،امان بچه ها را بریده بود،دامن به داده و روی سوخته ازآفتابشان را نوازش می کردم🙂، شاید که با تنم، کمی از سوزش وجودشان بکاهم👌.  🌺چفیه میگوید:  آن زمان که به می ایستادند عبایشان می شدم و در دل شب🌙 تنها محرم رازشان... و من بودم که در پیش از عملیات، صورت رزمندگان را می پوشاندم تا که هیچ کس جز محبوبشان اشکشان😭 را نبیند من بودم" و چشم های و خیس آنها" و این آبروی من از همان اشک هاست. 🌺چفیه میگوید:  هرگاه که زمین🌎 به لرزه می افتاد و آسمان شب با چراغانی می شد، فریاد (س) دردشت🍃 می پیچید و رزم خون در میدان رزم برپا بود، به یاد دارم آن هنگام که رزمنده ای بسیجی در خون ، من اولین  کسی بودم که بر بالینش می  نشستم😔؛ او هفت آسمان را می نوردید و من، با کوهی از غم فراق😞، وجود را در آغوش می گرفتم  و آن قدر آن را می بوییدم تا تمام وجودم را در بر میگرفت. 🌺چفیه میگوید:  شما ندیدید آن هنگام را که بچه ها دل به دریا🌊 زده بودند و تکه تکه ی میدان رزم را گلگون🌷 میکرد، رفیقانشان آن تکه ها را در بالینه من جمع می کردند و من همچون بقچه ای می شدم از گوشت و خون 😭. 🌺و آنگاه که نبرد به پایان⛔️ میرسید، اشک حسرت یاران خمینی(ره)😭، تمام وجودم را در بر می گرفت 👈 شرح جان فشانی عشـ❤️ـاق است 👈 معطر از عطر بسیجیان است. 👈 منتظر است، منتظر یاران امام عصر(عج)🌸🍃... 👈 همراه بهشتیان🕊 است و ریسمان ولایت،نشانه منزلت و پاکی است و یادگار جنگ. 🌺🍂خوشا به حال آنان که همراه زندگیشان است😔👌     🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه2⃣6⃣ 🔹ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی»، بچه خیلی #شوخی بود، همه پکر بودیم😞،
🌷 ⃣6⃣ 💠256 بفرستید  🔹برای اینکه نشیم، تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک گذاشته بودیم.کد رمز هم 256 بود. 🔸من هم بی سیم چی بودم .چندین بار با اعلام کردم که 256  بفرستید.اما خبری نشد. بازهم اعلام کردم برادرای 256 تموم شده برامون بفرستید، اما خبری نمی شد. 🔹 و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم😡 مگه شما متوجه نیستید برادرا؟ میگم 256 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند.😆😆 🔸تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر و گفتند با صفا کد رمز رو که دادی.😂 اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه رو یادشون رفت.😉😃 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh