🔻عرض تسلیت خدمت جناب آقای «مجید نانیزاد» و سرکار خانم «فاطمه نانیزاد»
▪️در کمال تاسف با خبر شدیم آقای #مجید_نانی_زاد _دوست و همکارمان در موسسه شهرستان ادب_ سوگوار درگذشت عموی خود و همچنین سرکار خانم #فاطمه_نانی_زاد سوگوار درگذشت پدر خود شدهاند. موسسۀ شهرستان ادب و همکاران، مصیبت وارده را به این بزرگواران و خانواده گرامی شان، صمیمانه تسلیت میگویند.
انشاءالله، مرحوم رضا نانیزاد در جوار رحمت حق باشند و از خداوند رحمان برای بازماندگان صبر جمیل مسئلت داریم.
☑️ @ShahrestanAdab
🔻چشم تو
(شعری از کتاب #غزل_زندگی_کنیم سرودۀ استاد #محمدعلی_بهمنی)
▪️خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بیذوق، جهانی که مرا با تو ندید
رشتهای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سر وقت، مرا هم به سر وعده کشید
نه کف و ماسه، که نایابترین مرجانها
تپش تبزدۀ نبض مرا میفهمید
آسمان روشنیاش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازۀ هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم، دهنم شیرین شد
ماه، طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
من که حتی پی پژواک خودم میگردم
آخرین زمزمهام را همۀ شهر شنید
🔗 «غزل زندگی کنیم» گزیده غزل «محمدعلی بهمنی» را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/غزل-زندگی-کنیم
☑️ @ShahrestanAdab
🔻چرا باید «غزل زندگی کنیم» را خواند؟
(در حالوهوای #غزل_زندگی_کنیم؛ گزیده غزلهای استاد #محمدعلی_بهمنی، یادداشتی از #مجید_رضایی)
▪️«روزی که نیما یوشیج پرچم نوگرایی خویش را افراشت بسیاری از مدافعان ادبیات سنتی در مقابل او صفآرایی کردند؛ مقابله ایشان با نوگرایی نیما تا جایی پیشرفت که از هیچ تلاشی، حتی فحاشی، افترا و تخریب، فروگذار نکردند.
با این وجود حرکت نیما در زمان حیات خود شاعر به ثمر نشست و ادبیات نوین در کنار ادبیات سنتی به جایگاهی پذیرفته شده دست یافت؛ جایگاهی که هرچند مدافعان ادبیات سنتی، گاه تا هنوز به آن بیباورند اما این بیباوری به هیچ عنوان نتوانست واقعیت نوآوریهای نیما را مخدوش میکند.
در جبهه مقابل سنتگرایی محض، عدهای به حمایت از نیما برخاسته بودند که شاید در خیالشان هم نمیگذشت که روزی دستاوردهای نوین نیما در فرم و زبان با چارچوب قالبهای سنتی به توافق برسد...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11641
🔗این اثر را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/غزل-زندگی-کنیم
☑️ @ShahrestanAdab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دریا شده است خواهر و من هم برادرش
(با صدای استاد #محمدعلی_بهمنی)
🔗 جشنواره فروش کتاب «غزل زندگی کنیم» در فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک:
adabbook.com/غزل-زندگی-کنیم
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻آمریکا!
(شعری از #آلن_گینزبرگ با ترجمۀ #فرید_قدمی)
▪️«هرچه را که داشتهام تقدیم تو کردهام
و حالا دیگر آسوپاسام آمریکا!
دو دلار و بیستوهفتسنت، هفدهم ژانویۀ ۱۹۵۶
تاب خیالاتم را ندارم آمریکا،
پس کی تمام میکنی این جنگ انسانی را؟
گمشو، آمریکا!
با بمبهای اتمات برو گمشو، آمریکا!
سر به سرم نگذار، حالم خوش نیست
تا حواسم سر جاش نباشد به جایی نمیرسد شعرم
پس کی همچون فرشتهها خواهی شد، آمریکا؟
از عمق گور کِی به خودت نگاه خواهی کرد؟
لایق میلیونها تروتسکیستات کی میشوی؟
در اشک چرا غرقهاند کتابخانههایت، آمریکا؟
کِی به هند میفرستی تخممرغهایت را؟
حالم را به هم میزند این کارهای احمقانۀ تو.
پس کی میتوانم بروم سوپرمارکت و
بردارم هر چه میخواهم، فقط به خاطر خوشگلیام؟
گذشته از اینها
متعالی من و توییم، آمریکا
نه جهانی که میرسد از راه.
دم و دستگاه تو زیاد است خیلی از سر من،
پس چه شد؟
تو که میخواستی از من قدیس بسازی آمریکا!
طور دیگری باید این بحث را فیصله داد.
باروز که در طنجه است و
من هم فکر نمیکنم که برگردد و عجب نحسی!
تو هم نحسی، آمریکا
یا اینکه اینها همه بازی است؟
سعی میکنم بگویم اصل مطلب را
نمیشود که بیخیال دغدغههام بشوم!
لج نکن، آمریکا!
خودم خوب میدانم چه میکنم.
شکوفههای آلو دارند میریزند، آمریکا!
چند ماه است که روزنامه نخواندهام.
هر روز کسی را میبرند پای میز محاکمه
به اتهام قتل عمد.
دلم میسوزد به حال وابلیها.
بچه که بودم کمونیست بودم آمریکا.
پشیمان هم نیستم اصلاً.
گواهی میدهد دلم که در پیش است گرفتاری.
باید مرا میدیدی چطور مارکس میخواندم!
روانکاو که میگوید چیزیم نیست.
من دیگر نیایش ربانی را نمیخوانم،
رسیدهام به بصیرت عرفانی
و دریافتهام لرزههای کیهان را.
هنوز برایت نگفتهام آمریکا
چی به سر دایی مکس آوردی
وقتی از روسیه آمد اینجا.
با توام،
واقعاً میخواهی بگذاری مجلۀ تایم
سوار شود روی زندگی عاطفیات؟
رفته روی اعصابم این مجلۀ تایم
میخوانمش هر هفته
هر وقت رد میشوم یواشکی از کنار قنادی
زُل میزند به من جلدش.
میخوانمش توی زیرزمین کتابخانۀ عمومی برکلی.
این تایم همیشه با من از مسئولیت حرف میزند.
مسئول و جدیاند تاجران
جدیاند اهالی سینما حتا،
اصلاً همه مسئول و جدیاند جز من،
چون من آمریکا هستم.
باز که دارم با خودم حرف میزنم.
طغیان کرده آسیا در برابر من.
من شانس چینیها را ندارم
با یک ادبیات خصوصی غیر قابل چاپ
که میرود هزاروچارصد مایل در ساعت
و بیستوپنج هزار تیمارستان.
نه، هیچ نمیگویم از زندانهایم
هیچ نمیگویم از میلیونها محروم
که زندگی میکنند توی گلدانهایم
زیر نور پانصد خورشید...»
🔗 متن کامل این شعر را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11643
☑️ @ShahrestanAdab
🔻پدرکلان
(داستانی کوتاه از مجموعهداستان #افتاده_بودیم_در_گردنه_ی_حیران اثر #حسین_لعل_بذری، به مناسبت میلاد #امام_رضا علیهالسلام)
▪️«حالا سه روز میرود که مثالِ جنگزدهها، اسباب و اثاثمان همانطور پرتوپلا، یَله شده است به میان حویلی. دیگر هیچکدام ما دل و دماغ گپ زدن حتی ندارد، اثاث دیگر جای خود. مادر هی میرود به پسخانه سرک میکشد و هی مینشیند به زاری. بابا یک کنجی نشسته و فقط سگرت در میدهد و دیگر لب به هیچ قوت نمیزند، گپ هم دیگر هیچ.
آن روز آخری با من بود. برده بودمش حرم برای زیارت. باهم وضو کردیم و رفتیم داخل و به نماز شدیم. من یک مقدار دلم آشوب بود. نماز را که سلام دادیم، زیارتنامه برداشتم به خواندن. پدر کلان برخاست. گفت:
- باش تا من از خاطری آسوده یک زیارتی بکنم.
خواستم که همراهش بروم، دست به سر شانهام گذاشت که: "نی!"
من مادر مرده اگر میدانستم ایطور میشود گوش به گپش نمیدادم و به ردش میرفتم اما نمیدانستم. چه میدانستم؟ با همان نادانستگی هم وقتی در آن شلوغی از چشمم افتاد، میان دلم یکبارگی خالی شد اما به خودم هراس راه ندادم. زیارتنامه را که تمام کردم از ایمام رضا خواستم که یک راهی به پیش پای ما بگذارد؛ یک راه خیری که از ای پریشانی به در بیاییم؛ از ای دربهدری و خانه به دوشی. اصلاً به دلم نبود که با بابا راهی شوم، مادر هم دلش نبود، به اجبار تسلیم زورِ بابا شده بود. پدركلان ولی هیچ بروز نمیداد که خاطرش به کدام سو است؛ به مزار شریف یا به اینجا...»
🔗 ادامۀ این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11644/
☑️ @ShahrestanAdab
هدایت شده از شهرستان ادب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ #اجازه_سفر
▪️خواننده: #مجید_حسین_خانی
▪️شاعر: #سید_علی_لواسانی
▪️آهنگساز: #امیرحسین_سمیعی
▪️تنظیمکننده: #آرمان_مهربان
▪️تصویرگر: #محمدحسین_موسوی_تبار
▪️تولید دفتر رسانه و موسیقی موسسه شهرستان ادب
☑️ @ShahrestanAdab
شهرستان ادب
🔻بهشت
(شعری از #مبین_اردستانی به مناسبت میلاد #امام_رضا علیهالسلام)
▪️وقتی از ذوق و شوق زیارت
التهابِ جنون در سرم بود
چشمم افتاد به چشمهایش
خادم زائران حرم بود
دیدم از آتش عشق مولا
سوخته جامهی عقل و هوشش
شال سبزی چنان عاشقانه
دست انداخته روی دوشش
بیدل و شاد بود او از اینکه
حافظ حرمت شاه طوس است
مولوی مستیاش را ندارد
چون که او مست شمسالشموس است
در طوافی خوش و کودکانه
گشته بودم تمام حرم را
گرچه هر سوی آن آشنا بود
باز گم کرده بودم خودم را
رفتم و گفتم آقا ببخشید!
(محو در نور گنبدطلا بود)
گفتم آقا کجایید؟ هستید؟
(غرقِ دریای لطف رضا بود)
وه چه حال خوشی داشت سید
هرچه احوال خوش را چشیدم
هرچه رفتم به هر سو به هرجا
خوشتر از او به عمرم ندیدم
عاشقی را چه زیبا بلد بود
شور تازه به آب و گلم داد
گرچه سرخیلِ گمگشتگان بود
راه خوبی نشانِ دلم داد
وه که عاشق به او میتوان گفت
هرکه اینگونه سرگشته باشد
هرکه با پای دل صحن در صحن
دم به دم، رفته... برگشته باشد
آنطرفتر سوی کفشداری
کفشهای خودم را که بردم
فارغ از دیگران، کفشها را...
نه! خودم را امانت سپردم
با خودم گفتم اینجا بهشت است
هیچجا اینقَدَر محترم نیست
گفتم این من نه! این من نه! این من
لایق پاکیِ این حرم نیست
رفتم و در هوای زیارت
عاشقانه، چه بیخویش رفتم
هرچه از شرم پا پس کشیدم
با خجالت کمی پیش رفتم
چشم بستم، گشودم، چه دیدم؟
دیدم آری که ابر بهارم
آری آن هم چه ابری! چه ابری!
که ضریحی در آغوش دارم
السلام علیکی شنیدم
من نگفتم کس دیگری گفت
آخر آنجا که من من نبودم
آری از من من بهتری گفت
من نبودم، چه بودم؟ که بودم؟
هرچه بودم فراموش کردم
هرچه گفتم من دیگری گفت
من فقط مو به مو گوش کردم
هرچه دیدم به چشمی دگر بود
من به گوشی دگر گوش کردم
هرچه گفتم زبانی دگر گفت
بودنم را فراموش کردم
خیس باران فقط مویه کردم
از خودم شکوه کردم دمادم
حرفهای دلم را بلد بود
چیز دیگر نیامد به یادم
گفتم ای جان! دل من گرفته
دوست دارد ببارد بموید
ابر دلتنگِ هر سو دویده
غیرِ باران چه دارد بگوید؟
یادِ او خوش که خطّ نگاهش
دید بال کبوتر ندارم
یادِ من داد هر سو که رفتم
چشم از گنبدت برندارم
کاشکی تا ابد تا همیشه
بندهی آستان تو باشم
خادمِ زائرانت اگر نه،
زائرِ خادمان تو باشم
🔗 این اثر را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/لحظه-های-بی-ملاحظه
#شعر_رضوی
☑️ @ShahrestanAdab
🔻فراخوان ثبت نام در چهارمین دوره آزاد آموزشی #زنگ_شعر
▪️ثبتنام چهارمین دوره از دورههای آموزشی آزاد «مدرسۀ زنگ شعر» در دفتر شعرِ موسسۀ فرهنگیهنری «شهرستان ادب» آغاز شد. این دوره به صورت مجازی و در فضای «اسکایروم» برگزار خواهد شد. علاقمندان تا ۲۰ تیرماه ۱۳۹۹ برای ثبتنام در این دورهها، که با حضور مدرسان شعر و شاعران برتر کشور برگزار میشود، فرصت دارند. کلاسها از پایان تیرماه به مدت ۶ جلسه برگزار خواهد شد. این دوره با حضور شاعرانی چون آقایان دکتر #قربان_ولیئی، دکتر #اسماعیل_امینی، #علی_محمد_مودب، #میلاد_عرفانپور، #مبین_اردستانی، #سیدوحید_سمنانی برگزار میشود.
🔗 متن کامل این خبر را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11638
☑️ @ZangeSher
☑️ @ShahrestanAdab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعرخوانی #علی_محمد_مودب
از کتاب #چاپ_بیروت سرودۀ #علی_داودی،
#انتشارات_شهرستان_ادب در پرونده #بهاریه
🔗 برای تهیه آثار «علیمحمد مودب» و «علی داودی» به فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک مراجعه نمایید:
adabbook.com
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب_بخوانیم
☑️ @ShahrestanAdab
🔻دزدِ قدیم
(تازهترین سرودۀ انتقادی استاد #مرتضی_امیری_اسفندقه)
▪️«در هیچ دوره دزد چنین معتبر نبود
دزدی گناه بود در ایران هنر نبود
او را ندیده بود کسی و نمیشناخت
نامی نداشت دزد و چنین نامور نبود
خاور نمیشناختش و هیچ جلوهای
از او هر آینه به شبِ باختر نبود
دستش نبود رو و نمیزد به طبلِ فُحش
در پرده بود دزد و چنین پردهدر نبود
از او سراغ، اهلِ محل هم نداشتند
اینگونه در تمامِ جهان مشتهر نبود
دزد قدیم زحمت بسیار میکشید
سردرد داشت دزدی و بیدردسر نبود
دزدان قدیم در دلِ شب راه میزدند
در روشنایِ روز از آنها خبر نبود
دزدی شگون نداشت به وقتِ اذانِ صبح
دزدِ قدیم، سارقِ وقتِ سحر نبود
رویی نداشت دزد که حاضر شود به جمع
در خلق هیچ، از همه اینگونه سر نبود
میزد به چاک رویی اگر دیده بود گاه
یعنی به فکرِ خواستنِ آستر نبود...»
🔗 ادامۀ این شعر را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11646
🔗 آثار استاد امیریاسفندقه را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
www.adabbook.com/
#شعر_اعتراض
☑️ @ShahrestanAdab
🔻گفتوگوی چهل و یکم با عطار
(یادداشت #محمدقائم_خانی بر کتاب #چهل_و_یکم اثر #حمید_بابایی، به مناسبت قیام تاریخی مردم مشهد در مسجد گوهرشاد)
▪️«چهل عدد کمال است و همین عنوان "چهل و یکم" بر روی جلد کتابی کافی است که شک ببریم نویسنده قرار است در ادامه سنت خودمان، ما را برساند به نقطه ویژه کامل شدن، به گاهِ تماشای وصال، به زمانِ تکامل، به وقت رسیدن. چند صفحه که میرویم جلو و می بینیم که پای تذکره الاولیاء عطار وسط کشیده شده، شصتمان خبردار میشود که این داستان همین طوری رهایمان نخواهد کرد و دستمان را توی دست کسی اهل کمال خواهد گذاشت، کسی که سری توی سرها درآورده باشد. با دیدن حرم امام رضا علیهالسلام در همان ابتدای کار متوجه میشویم که هر اتفاقی هست در همین مکان خواهد افتاد، منتها نمیدانیم چه چیزی در انتظار ماست. این نشانهها کافی نیستند تا ما با یک قصه سروساماندار روبهرو باشیم. میشود بیسلیقگی نویسنده همه آنها را تکه پاره اینجا و آنجای اثر پخش و پلا بپاشد و آخر سر هم اثر با اظهار فضلی تمام شود...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11647
#قیام_گوهرشاد
☑️ @ShahrestanAdab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم شعرخوانی #محمدمهدی_سیار در دومین شب از #شب_های_شعر_اعتراض، ویژه #شعر_طنز
🔗 آثار «محمدمهدی سیار» را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
AdabBook.com
#شعر_اعتراض
☑️ @ShahrestanAdab
🔻حاج آقا خاص
(تازهترین سرودۀ انتقادی دکتر #اسماعیل_امینی)
▪️به به از پروندۀ پر بار حاج آقای خاص
مدركش فوق تخصص از دهات هندوراس
در جوانی مدتی هم رفته حتی مدرسه
چند سالی درس خوانده، فوق فوقش شش كلاس
سالها نعره زده در هیئت تقسیم پست
وقت تقسیم مناصب جمع، شش دانگ حواس
نصب تقوی، نصب داغ مهر، حتی نصب ریش
جامع انواع ارزشهاست، حتی اختلاس
شركت و بانک و پاساژ و برج و ویلا مرحبا
سكه و وام و سهام و ارز و كوه اسكناس
در دیانت در سیاست در ریاست، پشت میز
عاشق انواع منصب بوده او در هر لباس
دین و دنیا را نباشد هیچ از دستش خلاص
بوده است و هست و خواهد بود حاج آقای خاص
🔗 #دلقک_و_شاعر_دربار مجموعهشعر دکتر امینی را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
AdabBook.com
#شعر_طنز
#شعر_اعتراض
☑️ @ShahrestanAdab
🔻«سازمان ملل» به روایت #رومن_گاری | از کتاب #مردی_با_کبوتر
(چهلوپنجمین صفحه از #یک_صفحه_خوب_از_یک_رمان_خوب، به مناسبت زادروز سرکار خانم #لیلی_گلستان -مترجم این اثر-)
▪️«از ساعت شش صبح، یعنی ساعتی که بخش جراید، اولین نسخههای روزنامههایی را که با عناوین بزرگ، حضور "مستأجر مخفی" را در سازمان ملل اعلام کرده بودند برایش فرستاد، دبیر کل تراکنار خود را به دست حکیمان سپرد.
حدود یک بعدازظهر به حد کفایت سلامتیاش را باز یافته بود تا با مشاوران اصلیاش مشورت کند.
او از ایشان خواست: "آرام باشید آقایان. آرام. خانم، شما هم بیست قطره والرین روی تکه قندی بریزید و به من بدهید. میخواهم نمونهای کامل از آرامش به دنیا اهدا کنم! حتا اگر از این آرامش بمیرم. سازمان ملل باید به دنیا..."
منشی دوای او را داد و گفت:
"بیست قطره والرین روی یک تکه قند."
"هان؟ چه میگفتم، کجا بودم؟"
بگتیر آرام گفت: "میگفتید که ما نباید دست و پایمان را گم کنیم...»
🔗 متن کامل این صفحه را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11649/
☑️ @ShahrestanAdab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم شعرخوانی استاد #مرتضی_امیری_اسفندقه در دومین شب شعر ضدآمریکایی #هرچه_فریاد
🔗 آثار استاد #امیری_اسفندقه را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com
#ادبیات_ضدآمریکایی
☑️ @ShahrestanAdab
🔻تو
(شعری از #مهدی_جهاندار)
▪️تهِ تهِ تهِ این ماجرا تو خواهی بود
تو خواهی آمد و آن آشنا تو خواهی بود
دلِ دلِ دلِ تنگم چه شکوهها دارد
بیا که پاسخ این بینوا تو خواهی بود
میِ میِ میِ هفتاد ساله میخواهم
دوای لکنت این بیتها تو خواهی بود
اگر سؤال و جوابی دوباره درگیرد
الستُ ربّک قالوا بَلی تو خواهی بود!
یکِ یکِ یکِ تقویمم از تو لبریز است
که ابتدا تو و تا انتها تو خواهی بود
پسِ پسِ پسِ این ابرهای تودرتو
خودِ خودِ خودِ آن روشنا تو خواهی بود
کمِ کمِ کم از اینجا شهید خواهم رفت
اگر اگر اگر آن دلربا تو خواهی بود
🔗 #عشق_سوزان_است مجموعهشعر «مهدی جهاندار» را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/عشق-سوزان-است
#شعر_انتظار
☑️ @ShahrestanAdab
🔻همای ادب در ایران
(یادداشتی از #مجید_رضایی در سالگرد درگذشت علامه #جلال_الدین_همایی)
▪️«نسلی از ادیبان ایران از اواخر قرن قبلی ظهور کردند که فرهنگ و ادبیات قدیم فارسی را با تحولات جهان معاصر کردند. هنوز یکی دو بازمانده از ایشان، نفس در نفس ما دارند. نسلی که با علامه محمد قزوینی آغاز میشود و هنوز در محضر محمدرضا شفیعی کدکنی و مهدی محقق، ادامه دارد. آنها را از هر لحاظ محافظهکار میدانند؛ اما اغلب زندگی پر ماجرایی داشتند. از مبارزه دهخدا با حکومت تا وزارت گرفتن بهار، از تصحیح متون کلاسیک تا درکار آوردن زبان عامه، از تتبع ادبی تا همراهی با شاعران و نویسندگان رادیکال. جلال همایی یکی از آن شمار بود.
نقش مهمی که این مردان بازی کردند به دوره عبور ما از قدیم به جدید، بیارتباط نیست اما نمیتوان اهمیتشان را در همین دانست. آنها میراث گذشته را که داشت در طاقچه فراموشی و انحطاط تاریخی ما به باد میرفت جذب کردند و امکاناتاش را نشان دادهاند و بسیار هم اتفاق افتاد که میراث فارسی را در کار آوردند...»
🔗 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11651
☑️ @ShahrestanAdab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم شعرخوانی #غلامرضا_طریقی در جشن #سلام_ماه، اردیبهشت ۱۳۹۴
🔗 #گزینه_غزل «غلامرضا طریقی» را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/گزیده-غزل-غلامرضا-طریقی
☑️ @ShahrestanAdab
🔻دل او
(شعری از #مرتضی_حیدری_آل_کثیر، به مناسبت شهادت #امام_جواد علیهالسلام)
▪️چون باد، اگر روی خودش پا نگذارد
آزادی خود را به تماشا نگذارد
کِل میکشد آیینه در آن لحظه که ماهی
لب بر لب انگور به شکرانه گذارد
در او بنگر درد علی (ع) را که محال است
غم ردی از آغوش خودش جا نگذارد
از سایۀ خود نیز جلوتر زده تا مرگ
بیرخصت او بر دل او پا نگذارد
این سان که گذر میکند از خویش به اکراه
ترسم که دری پشت سرش وا نگذارد
وقتی دلش آغشته به «یارب» شده، سم هم
تاثیر شگفتی به طپشها نگذارد
#شعر_آیینی
☑️ @ShahrestanAdab
🔻تیرباران
(داستانی چندکلمهای از #ارنست_همینگوی، با ترجمۀ #الهه_هدایتی)
▪️شش وزیر کابینه را ششونیم صبح، جلوی دیوار بیمارستان تیرباران کردند. در حیاط بیمارستان چالهها پر از آب شدهبودند.
کف حیاط پرشده بود از برگهای ریخته شده سبز. باران شلاقی میبارید. جلوی همه پنجرهها را با میخ کوبیده بودند. یکی از وزیرها حصبه داشت. دوسرباز او را پایین آوردند و زیر باران حملش کردند. سربازها تلاش میکردند جلوی دیوار او را سرپا نگهدارند، اما نشست توی چاله آب. پنج وزیر دیگر، ساکت ایستاده بودند جلوی دیوار.
آخرسر افسر به سربازها گفت که برای سرپا نگهداشتنش تلاش نکنند. اولین تیر را که شلیک کردند، وزیر ششم نشسته بود توی چاله آب و سرش را گذاشته بود روی زانوهاش.
#داستان_کوتاه
☑️ @ShahrestanAdab
🔻همین
(شعری از کتاب #صبح_زود سرودۀ #سیدعلی_لواسانی)
▪️نرفته از یادم؛ آمد و نشست و گریست
دلش شکست خدایا! دلش شکست و گریست
همیشه مست که میشد، بلند میخندید
چه شد که مست شد و ناگهان نشست و گریست؟
چه رفت بر دلش آیا، چه بر سرش آمد
چه شد که خسته شد و باز چشم بست و گریست؟
چه چاره داشت؟ نمیدانم و نمیدانست
همین! گذاشت فقط دست روی دست و گریست
گریست؛ آینۀ هقهقِ کسی شده بود
اگر غلط نکنم عاشقِ کسی شده بود...
🔗 «صبح زود» را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/صبح-زود
☑️ @ShahrestanAdab