eitaa logo
شعر و داستان
1.9هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
80 ویدیو
44 فایل
مدیر کانال @rEzA1996 ارسال اشعار و انتقادات و پیشنهادها
مشاهده در ایتا
دانلود
سرمه به غیر از اشک چشمم کاری از من بر نمی آید که از چشمه به غیر از آب چیزی در نمی آید نمیدانم چه میخواهند از جان من این غمها برای کشتن یک طفل که لشکر نمی آید اگر ایمان نیاوردم گناهم پای تنهاییست برای یک نفر بی دین که پیغمبر نمی آید تمام زینت صاحب عزا پیراهن تیره است به غیر از سرمه تزیینی به چشم تر نمی آید همیشه دوستان با دست پر مهمان من هستند برای دیدنم یک دوست بی خنجر نمی آید گمان کردم که هر کس آدمیزاد است انسان است نمی دانستم از هر چاه یوسف در نمی آید @shearvdastan
غافلی از حالِ دل، ترسم که این ویرانه را دیگران بی‌صاحب انگارند و تعمیرش کنند @shearvdastan
وقتی صدایت می کنم بشنو صدایم را آورده ام اینجا برایت گریه هایم را آغوش بگشا برغریبی بی کس وتنها تابشنود عالم صدای ربنایم را آری همانم که فراری بوده ازدستت توخوب می دانی تمام ماجرایم را آری همانم که سراپا غرق تقصیرست اما توپوشاندی همیشه هرخطایم را جاماندم ازپرواز نه !اصلا زمینگیرم ! زنجیر نافرما نی ات بسته است پایم را من دور بودم ازتو؛ترسیدم زمین خوردم حالا که من برگشته ام داری هوایم را؟ @shearvdastan
ناشناسی و چنین شیفته ام ساخته ای وای اگر باز کنی روی شناسایی را @shearvdastan
ای که برداشتی از شانه‌ی موری باری بهتر آن بود که دست از سر من برداری ظاهر آراسته‌ام در هوس وصل، ولی من پریشان‌تر از آنم که تو می‌پنداری هرچه می‌خواهمت از یاد برم ممکن نیست من تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر به دل سنگ تو از من نرسد آزاری بی‌سبب نیست که پنهان شده‌ای پشت غبار تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری!؟ @shearvdastan
من آن حکایت ِ شیرین من این روایت ِ تلخ تو فکر میکنی این من همان من است؟ ببین! @shearvdastan
هرکسی را هست صائب قبله‌گاهی در جهان برگزیدم از دو عالم من جناب عشق را... @shearvdastan
كلافه خسته و تنها در اين شبهاى تكرارى از اين پهلو به آن پهلو ميان خواب و بيدارى شب است و هجمه ى درد و مسكنهاى بى تاثير من و بى خوابى و تا صبح در گير خود آزارى نفس بى وقفه مى كوبد لگد بر سينه ى شعرم و دارى قطره قطره از نگاهم تلخ مى بارى چنان بر قاب افكار و خيالم نقش بستى كه براى لحظه اى دست از سر من برنمى دارى به روى شانه مى ريزم برايت موج گيسو را مبادا شانه هايم را به دست باد بسپارى زمانى عاشقم بودى ، نفس بودم براى تو چرا ديگر نمى خواهى بگويى دوستم دارى نمى دانم به تاكيد كدامين فصل بى مهرى نهال عشق را در باغ دلتنگى نمى كارى درون قبر خود هر شب ، ميان برزخم شايد بيايى و گلى روى مزار عشق بگذارى نبودم ، نيستم هرگز گداى عشق اما تو هزاران " دوستت دارم" به اين عاشق بدهكارى @shearvdastan
الحُب أنْ أحبكِ ألف مرّة وفى كُلّ مرّة أشعرُ أنى أُحبكِ للمرّة الأولى عشق آن است كه هزار بار دوستت داشته باشم و هربار حس كنم اولين بارى است كه دوستت دارم! @shearvdastan
هر یک از دایره جمع به راهی رفتند ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم @shearvdastan
در شباهت به نظر نفسِ پیمبر شده است بی جهت نیست که اسمش علی اکبر شده ست چه بگویم من از آن ذات که ممسوسِ خداست اکبر است و صفت اکبر، مخصوصِ خداست حرکات و سکنات و وجناتش طاها مادرش آمنه بوده ست مگر یا لیلا؟ با همه، خُلقِ عظیمش سرِ احسان دارد این پیمبر چه قدر تازه مسلمان دارد ماه عالم شده از دیدن رویش سرمست "پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست" سنگ در دستش از اعجاز، قمر میگردد گر به خورشید بگوید نرو، برمیگردد جان علی، جسم نبی، جلوه ی کوثر بوده سرّ لولاک، ازاول علی اکبر بوده هر زمان عطر حضورش به هوا برمیخاست نفس پنج تن آل عبا بر میخاست ذاتش آئینه در آئینه پیمبر گشته بارها از شب معراجِ خودش برگشته قاب قوسینِ خداوند خمِ ابرویش زد قدم زینب کبری به سر زانویش بی نقاب آمدنش پیش عمو دیدنی است به ابالفضل قسم قامت او دیدنی است چه بگویم من از آن سروِ خرامانِ بهشت حرف حق را قلم خواجه ی شیراز نوشت:‌ "شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان" زلفش آنروز که در دست نسیم افتاده سمت و سو داده به تحریر موذن زاده کربلا هم عطشش چندبرابر شده بود تشنه ی صوت اذان علی اکبر شده بود أشهدُ أنّ به این مرد ولی باید گفت اشهدُ أنّ علی بعدِ علی باید گفت جلوی چشم پدر، رد شدنش را عشق است أشهدُ أنّ محمّد شدنش را عشق است باد آورده به همراه، شمیم صلوات میوزد بر سر کوی تو نسیم صلوات ابر رحمت تویی و تشنه ی الطافِ تو دشت مشک از چشمه ی چشمان تو پر برمیگشت کیستی ای که پیمبر شدی از کل جهات باز هم بر گل روی علی اکبر صلوات چشم دنیا به تنت جامه ی احسان دیده ست حسنی بودن تو بر چه کسی پوشیده ست؟ رحمت واسعه ای، اسب تو از روی کرم وسط لشکر دشمن زده ناگاه قدم میروی پشت سرت باد شده پا به رکاب نام اسب تو عقاب است، عقاب است عقاب میشود صید نگاهت دل میدان حتی باز شد روی تو آغوش بیابان حتی رفتی آنگونه که شد دشت پر از عطر تنت کربلا رنگ گرفت از نفس پیرهنت ذات تو گرچه خلاصه شده ی پنج تن است بعد تو دشت پر از عطر حسین و حسن است بیشتر ریخت بهم رفتن تو قاسم را کشت داغ تو جوانان بنی هاشم را مسعود یوسف پور @shearvdastan
ناگزیر از سفرم بی سر و سامان چون باد به "گرفتار رهایی" نتوان گفت آزاد کوچ تا چند ؟!مگر می شود از خویش گریخت "بال" تنها غم غربت به پرستوها داد! اینکه "مردم" نشناسند تو را غربت نیست غربت آن ست که "یاران" ببرندت از یاد عاشقی چیست؟ بجز شادی و مهر و غم و قهر؟! نه من از قهر تو غمگین نه تو از مهرم شاد چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد @shearvdastan
حالا هر قفلی که میخواهد به درگاه خانه‌ات باشد عشق پیچکی است که دیوار نمی‌شناسد... @shearvdastan
نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟ سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟ روشن است این که مرا، آینه عمر، تویی در تو آهم نکند، هیچ اثر، آه چرا؟ گر منم دور ز روی تو، دل من با توست نیستی هیچ، ز حال دلم آگاه چرا؟ برگرفتی ز سر من، همگی سایه مهر سرو نورسته من، «انبتک الله» چرا؟ دل در آن چاه ز نخ مرد و به مویی کارش بر نمی‌آوری، ای یوسف از آن چاه چرا؟ نیک‌خواه توام و روی تو، دلخواه من است می‌رود عمر عزیزم، نه به دلخواه چرا؟ پادشاه منی و من، ز گدایان توام از گدایان، خبری نیستت ای ماه چرا؟ در ازل، خواند به خود حضرت تو سلمان را «حاش لله» که بود، رانده درگاه چرا؟ @shearvdastan
آیینه‌ایم، هرچه بگویی به ما تویی نامهربان سنگدل بی‌وفا تویی آن‌کس که نیست جز تو کسی در دلش، منم آن‌کس که برده است ز خاطر مرا تویی ای عشق! در صحیفە‌ی تقدیر من چرا هر قصه‌ای‌ست، راوی آن ماجرا تویی سنگم زدند خلق و تو انداختی گلی بیگانه‌ای میان هزار آشنا تویی خون گریه کن به حال من ای شیشە‌ی شراب! تنها حریف درد من این روزها تویی @shearvdastan
وقتی که در دنیا ستم مرسوم باشد وقتی عدالت گنگ و نامفهوم باشد وقتی ظهور از چشم‌ مردم دور مانده وقتی نفس آلوده و‌ مسموم باشد وقتی کسی چشم انتظاری را بلد نیست وقتی بشر از عاشقی محروم باشد حق می دهم در خانه ی تاریخ ، یک زن آوازه اش پنهان و نامعلوم باشد حق می دهم چونانکه زهرا بود مظلوم میراث دار فاطمه ، مظلوم باشد اما خدا می خواست از میراث مریم نام زنی در دفترش مرقوم باشد اما خدا می خواست از زن‌های تاریخ با نام نرجس ، دفترش مختوم باشد زهرا عروسش را خودش بر می گزیند حتی اگر شهزاده ای از روم باشد باید به چشم حضرت زهرا بیاید در خانه ی حیدر چنین‌ مرسوم باشد تأثیر یُذهب ، عنکمُ الرجس است و قطعاً نرجس زنی پاکیزه و معصوم باشد اوصاف او را در کُتب کمتر نوشتند تاریخ باید تا ابد محکوم باشد فرزند او - موعود - پنهان مانده ، باید او نیز چون فرزند خود مکتوم باشد فرزند او یک روز می آید سرانجام روی لبش آن روز یا قیّوم باشد آن روز ، آری دوستانش شادمانند آن روز ، آری دشمنش مغموم باشد محسن ناصحی @shearvdastan
آن عاشق بی قرار، بر می گردد بعد از شب انتظار، بر می گردد سوگند به قطره قطره اشک باران همراه خود بهار، بر می گردد. @shearvdastan
ما را برای رونق بازار می‌خواهی ای باغبان تاچند گل را خوار می‌خواهی اسفند و فروردین ما فرقی نخواهد داشت تقویم را بیهوده در تکرار می‌خواهی پاداش حرف حق‌زدن جز سربلندی نیست حق با من است اما مرا بر دار می‌خواهی ای دل چرا دست از سر من برنمی‌داری تا کی مرا از زندگی بیزار می‌خواهی ای عشق! ای سنگ صبور روزهای من! امشب خودت هم محرم اسرار می‌خواهی @shearvdastan
هنوز منتظرم پای دوستت دارم اگرچه له شده‌ام پای دوستت دارم نفس کشیده ام این چند سال را تنها به احترام نفس های دوستت دارم چقدر قامت آن قد کشیده در ذهنم تو هم بیا به تماشای دوستت دارم تمام دفتر من بعد از آن سخاوت سبز غزل غزل شده معنای دوستت دارم همیشه آخر هر نامه ساکتم کرده‌ست سکوت معجزه آسای دوستت دارم بیا که با همهٔ عشق_دوستت دارم به جان جملهٔ زیبای دوستت دارم اگر نیامدی اما عزیز بعد از این ردیف شعر منی جای دوستت دارم
این درس را ز عشق تو آموختم که گاه راه وصال دست کشیدن ز جست‌ و جوست @shearvdastan
فرقی نمی‌کند چه برایم نوشته دوست گیرم که ناسزاست ولی دستخط اوست آیینه‌ وار خیره به تنهایی توام آری! سکوت ساده‌ترین راه گفت‌ وگوست این درس را ز عشق تو آموختم که گاه راه وصال دست کشیدن ز جست‌ و جوست هرکس به قدر وسع خریدار یوسف است سرمایه‌ی شکسته‌دلان چیست؟ آرزوست بیچاره ما که گرچه عزیزیم نزد خلق چیزی که پیش دوست نداریم آبروست @shearvdastan
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟ بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور گر بوسه بر لبش بگذارم چه‌ها کنم گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد کی قول داده‌ام که بخواهم وفا کنم؟ بیم فراق دارم و باید به شوق وصل شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم ... اشکی نمانده‌است که جاری کنم ز چشم جانی نمانده‌است که دیگر فدا کنم ای عشق، من که عقل خود از دست داده‌ام، دیوانه‌ام مگر که تو را هم رها کنم؟ زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم ‌ @shearvdastan
احتمالاً نسبتی نزدیک دارم با «خدا» مردم اغلب وقت تنهایی صدایم میکنند!
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟ گفت: یا برقی‌ست یا شمعی‌ست یا پروانه‌ای @shearvdastan
... و ای بهانه‌ی شیرین‌تر از شکرقندم به عشق پاک کسی جز تو دل نمی‌بندم به دین این همه پیغمبر احتیاجی نیست همین بس است که اینک تویی خداوندم همین بس است که هر لحظه‌ای که می‌گذرد گسستنی نشود با دل تو پیوندم مرا کمک کن از این پس که گام‌های زمین نمی‌برند و به مقصد نمی‌رسانندم همیشه شعر سرودم برای مردم شهر ولی نه! هیچ کدامش نشد خوشایندم تویی بهانه‌ی این شعر خوب باور کن که در سرودن این شعرها هنرمندم @shearvdastan