فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچم آمریکا از بالای کنگره پایین کشیده شد..
#اندکی_مطالعه
#حکایت
پسر جوانی بیمار شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معدهاش او را معذور داشت. حکیم به او عسل تجویز کرد.
جوان میترسید باز از خوردن عسل دچار دلپیچه شود لذا نمیخورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی معدهاش عسل را پذیرفت.
حکیم گفت: میدانی چرا عسل را معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟
جوان گفت: نمیدانم.
حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یکبار در معده زنبور هضم شده است.
پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست. و اگر میخواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معدهاش هضم میکند، تو نیز در مغزت سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور!
@shearvdastan
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
زمین سوخته ام نا امید و بی برکت
که جز مراتع نفرت نمی چرید از من
عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من
خزان به قیمت جان جار می زنید اما
بهار را به پشیزی نمی خرید از من
شما هر اینه ، ایینه اید و من همه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدّرید از من
نه در تبرّی من نیز بیم رسوایی است
به لب مباد که نامی بیاورید از من
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من
چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟
شما که قاصد صد شانه بر سرید از من
برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما که با غم من آشناترید از من
#حسین_منزوی
@shearvdastan
پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
خویش خویش من مرا و هرچه منها بود سوخت
کشتم او را و ز خاکش پروریدم خویش را
معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس
خویش بینی را گَزیدم تا گُزیدم خویش را
می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدم
تا ز تاکستان هستی خوشه چیدم خویش را
سردی کاشانه را با آه گرمی دادهام
راه بر خورشید بستم تا دمیدم خویش را
اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم
ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را
بردهداران زمانها چوب حراجم زدند
دست اول تا برامد خود خریدم خویش را
بزمسازان جهان می از سبوی پر خورند
چون تهی پیمانه بودم سرکشیدم خویش را
شمعم و با سوختن تا آخرین دم زندهام
قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را
هوی هوی بزم درویشان كرمانشه خوش است
چون به دالاهو رسیدم وارسیدم خویش را
#معینی_کرمانشاهی
@shearvdastan
تو خوب مطلقی، من خوبها را با تو میسنجم
بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت
#حسین_منزوی
@shearvdastan
.
کنارم بمان ....
تا ماه برگردد به کوچه های کاهگلیِ بی مهتاب،
به شب های بغض گرفته ی پنجره
به آغوش تبدار شمعدانی...
کنارم بمان؛
تا ببینی چگونه جهان را....
از "یک عاشقانه ی ناآرام" لبریز می کنم
#شبتون_بخیر
@shearvdastan
یڪےمیپُرسَد اندوه تو از چیست ؟!
سبب ساز سڪوت مُبهَمَت ڪیست؟
برایَشصادقانہمینویسم...
براے آنڪه باید باشد و نیست...
@shearvdastan
چای با من
نبودنش با تو
دلتنگی با من
بی خیالی اش با تو
کجای این ماجرا غلط است؟
دوست داشتنم
یا نخواستنت؟! ...
#یاسمن_ایرانی
@shearvdastan
بگیر از من این هر دو فرمانده را
دلِ عاشق و عقلِ درمانده را ...♥️🧠
#فاضل_نظری
@shearvdastan
قَسَمی بهتر از آن لب، به خیالِ که رسد؟
خوردهام این قسم و سخت وفادارِ تو ام :)
#سجاد_شهیدی
طراح: سرکار خانم کژال
@shearvdastan
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست
اگر جهان همه دشمن شود ز دامن تو
به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست
سرم فدای قفای ملامتست چه باک
گرم بود سخن دشمن از قفا ای دوست
به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی
به خون خسته اگر تشنهای هلا ای دوست
چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد
به شرعم از تو ستانند خونبها ای دوست
وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر
به حق آن که نیم یار بیوفا ای دوست
هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی
ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست
غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت
مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست
اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیز
و گر به بردن دل آمدی بیا ای دوست
بساز با من رنجور ناتوان ای یار
ببخش بر من مسکین بینوا ای دوست
حدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند
به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست
#سعدى
@shearvdastan
فکر کردن بھ تو♥️ یعني
غزلي شور انگیز🌱
کھ همین شوق مرا، خوبترینم!♥️ کافيست
#آرام_دلم♥️
@shearvdastan