فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهار چیست بهجز روز خوب آمدنت
نسیم چیست بغیر از عبور عطر تنت
تو را هزارفرشته بههم نشان دادند
زبسکه لطف و صفا بود در قدمزدنت
مرا اگرچه نبخشیده سهمی از دنیا
خدا به لطف خودش کردهاست سهم منت
همه وجود من از شعر ناب سرشار است
از آن زمان که شنیدم ترانه از دهنت
غزال من! غزل از چشمهات میبارد
قصیده میچکد از قدّوقامت حسنت
بهار من! همهشبهای ما چراغان است
برای روز پر از آفتاب آمدنت
بیا و جان مرا باز هم بهاری کن
نشستهام به تمنّای عطر نسترنت
#محمدرضا_ترکی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
#مولوی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
-1735254270_1356517529.mp3
6.29M
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهره رخ ماه رو
مینگرد جانب بالا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلم
آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفته است کسی با دلم
از طلب گوهر گویای عشق
موج زند موج چو دریا دلم
روز شد و چادر شب می درد
در پی آن عیش و تماشا دلم
از دل تو در دل من نکتههاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم
ای تبریز از هوس شمس دین
چند رود سوی ثریا دلم
#مولوی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
💠ماجرای آشنایی شمس با مولانا
وقتی در روز شنبه 26 جمادیالاخر سال 642 ه.ق شمسالدین محمد بن ملکداد تبریزی وارد قونیه شد؛ جلالالدینمحمد بلخی معروف به خداوندگار و مولانای روم 38 سال داشت.
در آن روز تاریخی مولانا با جمع زیادی از مریدانش به خانه برمیگشت. در بین آن مریدان، غیر از افراد بازاری و روستائی کمسواد و بیسواد، طلاب و عالمان دینی هم وجود داشتند. او در حالی که سرمست مقبولیتش در بین تمام طبقات مردم بود، گمان نمیکرد که این آرامش قبل از طوفان است. تا اینکه عابری ناشناس که ظاهرش بیشتر به تاجران میخورد تا عارفی والامقام، گستاخانه جلو آمد و سؤال کرد: «صرافِ عالَمِ معنی، محمد (ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟» این سوال بسیار جسورانه و مغلطه آمیز بود. چون هر مسلمان کمسواد یا حتی بیسوادی میدانست مراتب تمام انبیاء الهی از هر انسان دیگری بالاتر است.
مولانا پاسخ داد: «محمد (ص) سر حلقهی انبیاست، بایزیدبسطام را با او چه نسبت؟»
اما درویش تاجرنما که با این جواب خرسند نشده بود بانگ برداشت:
- «پس چرا آن یک "سبحانک ما عرفناک" گفت و این یک "سبحان ما اعظم شأنی" بر زبان راند؟»
مولانا لحظهای تأمل کرد و گفت: «بایزید تنگحوصله بود و به یک جرعه عربده کرد. محمد دریانوش بود و بهیک جام عقل و سکون خود را از دست نداد.
تنها با همین سؤال و جواب ساده مولانا فهمید که این درویش سالخورده یک فرد عادی نیست.
شمس با این سؤال دریای آرام قلب و ذهن مولانا را طوفانی کرد. دریایی که دیگر تا مرگ مولانا لحظهای آرام و بیتلاتم نشد.
شاید تمثیل داستان طوطی و بازرگان اشاره به همان دیدار او با شمس باشد. شمس همان طوطی هندی بود که به این طوطی بازرگان میگفت: «تا کی میخواهی در این قفس مدرسه و منبر اسیر باشی و با شیرینزبانیهای فقیهانه، مریدان را به دور خودت جمع کنی. بمیر تا از این قفس برهی.»
داستانهای دیگری هم از دیدار شمس و مولانا نقل شده که اکثراً معتبر نیست و بیشتر خیالپردازی است. اما به هرحال مولانا دیگر دامن شمس را رها نکرد و روزها و شبها با او به گفتگو نشست و از آن پس مولانا دیگر آن مولانای قبلی نبود.
مولانا هیچگاه از عرفان و اندیشههای صوفیانه بیبهره نبود. تعلیمات پدرش، ملاقات با عطار و مطالعه کتابهای عرفانی قبل از خودش و حتی آن مکاشفات کودکی او را برای سیر و سلوک آماده کرده بود. در واقع او انبار باروتی بود که شمس با جرقهای او را مشتعل کرد.
شمس به مولانا آموخت تمام آنچه تاکنون بخشی از زندگی او بوده میتواند حجاب راهش باشد تا به خدا نرسد. قیل و قال مدرسه، رفتار زاهدانه، جمعیتی که پای منبرش مینشینند و او را تحسین میکنند، جلال و حشمتی که هنگام عبور با مریدانش در بازار پدید میآید و.... همه سنگهایی است که به پایش بسته شده که او را از پرواز باز میدارد.
شمس با رفتاری عاری از ملاحظه، و گفتاری تند و صریح ، فراتر از تمامی کتابهایی بود که مولانا خوانده بود. مولانا خود را در وجود شمس درباخت. این مفتی، فقیه و مدرس شهر قونیه در مقابل شمس طفل نوآموزی شده بود که تشنهی دانستن بود... .
برگرفته از کتاب پله پله تا ملاقات خدا، عبدالحسین زرینکوب
#مولانا
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
هدایت شده از تحصیلات تکمیلی پیام نور استان قم
دفترچه+نهايي+پذيرش+کيش+و+قشم.pdf
802.4K
پذیرش دانشجو در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری در مراکز بین الملل
#معرفی_کتاب
#حافظ
"ذهن و زبان حافظ" اثری است از حافظ پژوه معاصر "بهاءالدین خرمشاهی"، که هنر و تفکرات لسان الغیب را در آن تجزیه و تحلیل میکند. خواجهی شیراز را از آن رو "حافظ" می خوانند، که کلام الله مجید را از بر بود و "بهاءالدین خرمشاهی" که بیش از چهار دهه قرآن و حافظ را در کنار هم پژوهیدهاست، اعتقاد دارد که ساختار غزلیات وی، بسیار از سورهها و آیههای کلامالله مجید تاثیر پذیرفتهاست. این ساختارهای به ظاهر ناپیوسته در غزل حافظ، شیوههایی هنرمندانه در پس خود دارند که زیباییهای حیات، لبریز شدن روح و صرافت طبع را به تصویر میکشند.
"ذهن و زبان حافظ" کتابی است که تا کنون بارها مورد تجدید چاپ قرار گرفته و "بهاءالدین خرمشاهی" که بیشتر عمر پرکار و پربار خود را در شناختن و شناساندن حافظ سپری کرده، در هر ویراست نو از کتاب، مقالات جدید و ارزنده ای را به آن افزوده است. به این ترتیب در نسخهی پیش رو بالغ بر پنجاه مقاله در توصیف "ذهن و زبان حافظ" رو به روی خوانندگان قرار گرفته است. این جُستارها طیف گستردهای از موضوعات مربوط به حافظ را شامل میشوند که حافظپژوهی، تاثیر قرآن کریم بر اشعار حافظ، دگرخوانیها و کژتابیها در شعر حافظ، طنز، اندیشههای ملامتی، دستورمندی، ارتباط او با تشیع و عرفان، نقد روایت "احمد شاملو"،"هوشنگ ابتهاج"، "داریوش آشوری"، "محمد استعلامی"، "مصطفی رحیمی" و "سلیم نیساری" از حافظ، شرح چند بیت دشوار و چند گفت گوی حافظ محور به مناسبت های مختلف تنها بخشی از آنها است.
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
Alireza.Eftekhari.Kaman.Abroo(320).mp3
14.01M
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
37313880103.pdf
660.3K
#مقاله
ساختار منسجم غزلیات حافظ
دکتر تیمور مالمیر
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
سلام و مهربانی
انشاء الله فردا مثل هفته های گذشته بداهه گویی خواهیم داشت(در گروه بداهه سرایی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بداهه
کلیپ
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
#بداهه
بیت
دلخسته ای به شوق تماشایت آمده است
آواره ای به عرصه ی صحرایت آمده است
مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
روی:ا
قافیه:ایت
ردیف:آمده است
یا
تو میگریزی و من در غبار رؤیاها
هزار پنجره را بیشكوه میبندم
به باغ سبز نوید تو میسپارم خویش
هزار وسوسه را در ستوه میبندم
سروده
قطعه ادبی
یا داستانک های خودتون رو فردا از ۷ صبح تا ۱۰ شب در گروه بداهه بفرستید
🌺سید بن طاووس به فرزندش محمد مینویسد؛
🔸مبادا فکر کنی #امام_زمان عجلالله تعالی فرجه الشریف به دعای تو محتاج است،
🔸هرگز چنین نیست و هرکس چنین فکری کند بیمار است،
🔸این که میگویم برای او دعا کن، فقط برای این است که او حق بزرگی بر تو دارد و بسیار در حق تو احسان نموده است،
🔸و اگر قبل از دعا برای خودت برای او دعا کنی، ابواب اجابت زودتر به رویت گشوده میشود،
🔸زیرا تو با گناهت باب دعا را بر روی خود بستهای، ولی هنگامی که برای آن مولایی دعا کنی که از خواص درگاه خداست، به احترام او باب اجابت به رویت گشوده میشود و آنگاه خود و همهی کسانی که در حقشان دعا میکنی بر خوان احسان او مینشیند و مشمول رحمت، کرم و عنایت الهی میشوید، چون خود را به او مرتبط کردهاید!
📚 فلاح السائل، سید بن طاووس
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
#ثلث
خوشنویس: استاد مجید داستانی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
بهارهای شگفتی
در راهاند
فردا، گلی میشکفد
که بادها را
پرپر میکند!
#علیرضا_قزوه
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
#حضرت_علی_اکبر علیهالسلام
#مثنوی
🔹نسیم صلوات🔹
در شباهت به نظر نفسِ پیمبر شده است
بیجهت نیست که اسمش علی اکبر شده است
چه بگویم من از آن ذات که ممسوسِ خداست
اکبر است و صفت اکبر، مخصوصِ خداست
حرکات و سکنات و وجناتش طاها
مادرش آمنه بودهست مگر یا لیلا؟
با همه، خُلقِ عظیمش سرِ احسان دارد
این پیمبر چقدر تازه مسلمان دارد
ماه عالم شده از دیدن رویش سرمست
«پیرهنچاک و غزلخوان و صراحی در دست»
سنگ در دستش از اعجاز قمر میگردد
گر به خورشید بگوید نرو، برمیگردد
جان علی، جسم نبی، جلوۀ کوثر بوده
سرّ لولاک، از اول علی اکبر بوده
هر زمان عطر حضورش به هوا برمیخواست
نفس پنج تن آل عبا برمیخواست
ذاتش آیینه در آیینه پیمبر گشته
بارها از شب معراجِ خودش برگشته...
بینقاب آمدنش پیش عمو دیدنی است
به اباالفضل قسم قامت او دیدنی است
چه بگویم من از آن سروِ خرامانِ بهشت
حرف حق را قلم خواجۀ شیراز نوشت:
«شاه شمشادقدان، خسرو شیریندهنان
که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان»
زلفش آنروز که در دست نسیم افتاده
سمت و سو داده به تحریر مؤذنزاده
کربلا هم عطشش چندبرابر شده بود
تشنۀ صوت اذان علی اکبر شده بود
أشهدُ أنّ... به این مرد ولی باید گفت
اشهدُ أنّ علی بعدِ علی باید گفت
جلوی چشم پدر، رد شدنش را عشق است
أشهدُ أنّ محمّد شدنش را عشق است
باد آورده به همراه، شمیم صلوات
میوزد بر سر کوی تو نسیم صلوات
ابر رحمت تویی و تشنۀ الطافِ تو دشت
مشک از چشمۀ چشمان تو پر برمیگشت
کیستی ای که پیمبر شدی از کل جهات
باز هم بر گل روی علی اکبر صلوات..
#مسعود_یوسفپور
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast