eitaa logo
آن*(فرهنگ، هنر، ادبیات)
479 دنبال‌کننده
2هزار عکس
621 ویدیو
65 فایل
"آن": یُدرک و لا یوصف: به گفت در نیاید! 🌸لطیفه‌ای است نهانی، که عشق از او خیزد (صفحه‌ای برای اهالی فرهنگ، هنر و ادبیات) فاطمه شکردست دکترای زبان و ادبیات فارسی هیئت‌علمی دانشگاه پیام‌نور هنرجوی فوق‌ممتاز خوشنویسی ارتباط با من @fadak_shekardast
مشاهده در ایتا
دانلود
ذاتی چنان اهریمن و دژخیم دارند چرکی چنان یک غده‌ی بدخیم دارند کودک‌کشی و زن‌کشی در ذاتشان است از سالگرد حاج قاسم بیم دارند 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
به نفس‌های بی‌قرار سلام به خبرهای داغ‌دار سلام ای اناری که دانه‌دانه شدی ای شهیدان بی‌شمار، سلام خون‌تان رود رود در جریان رودهای ادامه‌دار؛ سلام ما از این چیزها نمی‌ترسیم به گلوله، به انفجار سلام به مزار شهید قدس درود به شهیدان این مزار سلام 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
هستیم همه همیشه مدیون شهید شیدای شهید و روی گلگون شهید «جمهوری اسلامی ایران حرم است» جاری شده باز در حرم خون شهید 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
در سوگ نشسته‌ایم با رختِ امید جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید هر داغ برای شیعه جانی تازه‌ست از لشکر داغدار باید ترسید 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرار ما، یک و بیست ... دوباره جاریِ خون است و داغ در پیِ داغ شهید بعدِ شهید و فراق پشتِ فراق دوباره باغِ شهادت به گُل نشسته، ببین چه لاله‌های غریبی دمیده در دلِ باغ... ز زائرانِ مزارِ تو نیز می‌ترسند چرا که لایتناهی‌ست قدرتِ عشّاق! سپاهِ دشمنِ بزدل کجا و جبهه‌ی حق ببین حکایتِ خورشید و کورسوی چراغ کجا ز بالِ مگس بشکند پرِ ققنوس کجا عقاب بترسد ز قارقارِ کلاغ به کورچشمیِ دشمن، قرارِ ما یک و بیست، سرِ مزارِ شهیدِ فرودگاهِ عراق *** بیا بیا گلِ زهرا(س)، بیا پناهِ جهان! بیا شها که جهانی بگیرد از تو سراغ... بیا پناهِ جهان! تا جهان نبیند ... آه که باز جاریِ خون است و داغ در پیِ داغ ... ۱۳ دی ۱۴۰۲ کلیک کنید ⬇️ @janpanaah 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
از حمله به زائران او خرسندی بر کشته مظلوم وطن می‌خندی آزادی قدس خونبهای آن‌هاست با دست خودت گور خودت را کندی ÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷ داغ تو به سینه‌ها چو رازی است نهفت خون تو برای همه از غیرت گفت روزی تو برای من خطر کردی و من، "امشب زغمت میان خون خواهم خفت" ÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷ ما اهل حماسه‌ایم، ماشاءالله از مرگ نترسیم که انّا للّه ای خصم! بدان که رفته‌ای رو به فنا لا حول و لا قوه الا بالله 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
🖤🤍صدها درود محضر شاعران منورالقریحه، که دِین خود را به ساحت حقیقت و انسانیت و هنر ادا می‌کنند، و مفتخرم به حضور اغلبشان در این جمع. طبعتان مانا و پویا و مشرَّف به تعالی و تجلّی نور الهی.
از یک شهر مقاوم؛ خبر حمله تروریستی کرمان به گوشم که رسید سریع از درمانگاه بیرون آمدم. نفسی بیرون دادم. گوشی‌ام خاموش شده بود. به خانه مادر زنم که رسیدم زدم شبکه خبر. سکوت سکوت سکوت ... گوشی را خانمم توی شارژ زد. روی مبل نشستم و گوشی را روشن کردم. پیامی از خانم روستا در ایتا رسیده بود. - عرض سلام و ادب. وقت‌تون بخیر. از کنار مزار حاج قاسم دعاگوی شما و نگار خانم عزیز و گل پسرها هستم. ساعت پیام را سریع خواندم. ۱۲:۰۱ زیر لب گفتم: خانم روستا و بچه‌ها ... همسرم گفت: پیام خانم روستا را دیدم که گفته حالش خوبه تو هتله. پیام بعدی را می‌بینم. بازش می‌کنم. - آقا میثم سوژه میخواید؟ + نه، حالم خوب نیست. نمی‌تونم دست به قلم بشم. - لازم نیست دست به قلم بشید، فقط عنوانش رو بذارید. پیام‌های ارسالی خودش به دخترش را برایم فرستاد. ۱۳ دی ۱۴۰۲ _ از کنار مزار حاج قاسم دعاگوت هستم بابا. ۱۳:۳۹ ‏. ‏. ‏. ‏_ بابا کجا هستی چرا جواب نمی دی؟!!؟!! ۱۵:۴۵ همین بود ... جوابی برایش نداشتم. عنوانی نداشتم. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
از کنعان تا کرمان از آن زمان که گرگ شدید و برادری از آنِ خویش را در چاه مظلمه افکندید تا این زمان که این‌همه کودک را در غزّه در چاه خون و مرگ نگون کردید کودک‌کشی‌ست رسم شمایان! خشم خدای یوسف و بنیامین نفرین تلخ مریم و موسی‌تان تا قرن‌های قرن آواره کرد و خسته و سرگشته تا با شما چه کند آهِ این مادران این کودکان این دیدگان ابری ترگشته! دیگر نمی‌رهاندتان این بار از شومناکی این نفرین فرمان و عاطفۀ کوروش ای قوم پربهانۀ کودک‌کش! @faslefaaseleh 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
؛ از یک شهر مقاوم؛ زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانه‌هایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابه‌لای روسری روی گونه‌اش ریخته بود. لب‌هایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زنده‌ست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بی‌جانش را نگه داشت. نگهبان همان‌طورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه می‌کرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش می‌کنی؟" زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضی‌هاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده ساله‌ی او. سومی هم بدن بی‌جانی بود که بر پارچه‌ی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که به‌سرعت داشت از کنارش می‌گذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه این‌جا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو این‌جا آلوده‌ست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکی‌یکی اتاق ها رو نگاه کنی." زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاق‌ها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک می‌شد دلش بیشتر راضی می‌شد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاق‌ها بیابد. آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه می‌رفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سال‌خورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله می‌کرد. جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز می‌کنم" در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشم‌هایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم." بی‌رمق با لب‌هایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آن‌که جمله‌اش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون می‌آمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU" از لابه‌لای درِ باز شده‌ی اتاق و رفت‌وآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفته‌اش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان می‌داد آرام گرفت ... روایت از فاطمه مهرابی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
هر چند که دلبسته این آب و گلیم نزد شهدا، ز ماندن خود خجلیم خون شد دل عالمی از این غم، آری «کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم» @abbasahmadi57 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
غم‌نامه‌ی لاله‌های خونین بال است هم‌بغض غدیر و کوچه و گودال است از نور و امید و روشنی می‌گوید شرح غم عشق «منتهی الآمال» است 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خبر پشت خبر، غم روی غم ریخت به ذهنم باز شعر محتشم ریخت صدای سیلی آمد، زن زمین خورد به خود پیچید کوچه، زن به هم ریخت زنی دیدم، دلِ گم‌گشته‌ای داشت گلی در زیر پا دیدم، دلم ریخت در این غم، از غیوری دم گرفتم: «صبوری طرفه خاکی بر سرم» ریخت صبوری تا کجا؟ تا کی؟ چگونه؟ مگر این خصم، خون خلق، کم ریخت؟ زمین لرزید، آه! آوار، هاوار! به روی خاک‌ها خرمای بم ریخت زبانم لال شد از داغ کرمان دوباره بغض بر دستِ قلم ریخت: ببین که تیغ کج باز،‌ ای علمدار! چه سرهایی به پای این علم ریخت به‌پا خیز،‌ ای عموی اهل ایران! حرامی بعد تو دور حرم ریخت 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
🔹به پاس این ‌همه آلاله...🔹 گل سپیدِ همیشه‌بهار! می‌آیی برای رونق این لاله‌زار می‌آیی هنوز نبض دلم این سؤال را دارد که با شروع کدامین بهار می‌آیی؟ به پاس این‌ همه آلاله هم شده، بی‌شک به شهر مردم چشم‌انتظار می‌آیی سپیده سر زده، ای آفتاب من پس کی به چشم‌روشنی این دیار می‌آیی؟ اگرچه سخت ز تو دور مانده‌ایم اما دلم خوش است که با ما کنار می‌آیی و در سپیدۀ یک جمعۀ سراسر نور به اذن حضرت پروردگار می‌آیی شکوه رزم علی را ندیده‌ام اما شنیده‌ام که تو با ذوالفقار می‌آیی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با من بگو از داغ‌های بی‌شمارت از لاله‌های پرپر روی مزارت رگباری از سنگ ستم باریده انگار بر سینه‌ی آیینه‌های بی‌غبارت صد دانه شد پاشید پیکرها به هرجا وقتی خزان زد بر دل باغ انارت دیشب پرستوی میان خواب می‌دید در آسمان‌ها آشیان دارد کنارت قالی سرخی پهن شد از خون گل‌ها در زیر پای زائران داغدارت موجی که می‌آمد به سوی تو پریشان آرام می‌گیرد به زودی در جوارت 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
در مرام عاشقان، زندگی، فرصت دفاع از حق است و به ظاهر غوغای مبارزه(هدم دشمن و کشته‌شدن). رقابت بر سر عبودیت است و "زیر شمشیر غمش رقص‌کنان" رفتن؛ از معشوق دم زدن و به او پیوستن. مهم این است کجای این مبارزه‌ای؟ حماسه را می‌شناسی یا نه؟ شروع حماسه، شناخت طاغوت است؛ اوج مبارزه، هدف گرفتن دشمن و پایانش پیروزی است؛ چه شهادت باشد، چه نباشد! آری، در مرام عاشقان، میدان رزم، عرصه مرگ نیست‌؛ فرصت دفاع از حق است. مهم این است که در کهکشان «حیات طیبه» سیر کنی.... شهادت یکی از هنرهای مردان خداست و عاشقان، گاه در جنگ رویاروی شهید می‌شوند و گاه در تب «یالیتنا معکم» به «فوزا عظیما» می‌رسند... چه بیچاره‌اند، آنان که در لابلای پیله تردید زیستند و از پروانگی جا ماندند. کل ارض کربلا... کرمان این روزها کربلاست و ما برای چندمین بار دیدیم و باور نکردیم، همه‌جا قرارگاه شهادت و میقات وصال است؛ مهم این است، مسیر کربلایی شدن را یافته باشیم و خود را به کربلا برسانیم دریغا که بجای عبور از خیابان‌های منتهی به گلزار شهدا، در مه‌آلود جاده‌ها و تونل‌های تاریک، سردرگم ماندیم و نپرسیدیم: راه بهشت از کدام سوست؟ جنگ حق و باطل است و باطل با علم‌های خوش‌نقش یهود و کافر و منافق به میدان آمده است. مهم این است شباهت منافق با مؤمن تو را گمراه نکند. کربلا و کربلاها سرزمین خاطره‌اند و کرمان، امروز کربلاست و سرزمینی شده است پر از خاطرات کربلایی‌شدن‌ها. کربلا، مقصد عاشقان است و باید همه سوی دیار عاشقان به کربلا برویم. اما کدام کربلا موعد شهادت ماست؟ مسیر کربلایی‌شدن را گم نکنیم. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
جناس مرکب: جناسی است که یکی از دو رکن جناس، ساده(یک واژه) و دیگری حداقل دو واژه‌ی معنادار باشد. مفهوم مرکب اینجا "ترکیب" یا به قول زبانشناسان "گروه" است. مثلا زان شده در پیش شاهان دورباش کی شده در پیش شاهان دور باش دورباش اول یک اسم است در معنی نوعی نگهبان که مردم را از شاه دور می‌کرده یا نوعی نیزه‌ی دوسر، (درسته یک اسم مرکبه ولی یک واژه محسوب میشه) و دیگری مسند و فعل ربطی است: دور باش یا: هر خم زلف پریشان تو زندان دلی است تا نگویی که اسیران کمند تو کمند! اولی در معنی ریسمان دومی "کم هستند" حالا این جناس مرکب هم در زیر مجموعه خود انواعی دارد مثلا مرفو و ملفق و ... که بنا ندارم وارد این جزئیات بشم. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
برای دوستان ارشد به بالا، این جدول هم جالب و قابل تامل است.
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast