eitaa logo
💙 شیدایی 💙
4 دنبال‌کننده
318 عکس
4 ویدیو
0 فایل
آرشیو مطالب من صفحه اینستگرام من استفاده از مطالب آزاد مطالب مربوط به سقیفه و فاطمیه در کانال دوم @moolaalii مطالب با #شیدایی دلنوشته خودم هستن در صورت استفاده تغییری در اون ایجاد نکنید ممنونم
مشاهده در ایتا
دانلود
. . ادامه خطبه: . . وای بر شما‌ای مردم کوفه! . آیا می‌دانید چه جگری از رسول خدا دریده‌اید؟ . چه زنان و دختران با عفت و وقاری را از خاندان او به کوچه و بازار کشانده‌اید؟! . چه خونی از آن حضرت بر زمین ریخته‌اید؟! . و چه حرمتی از او شکسته‌اید؟! . شما این جنایت فجیع را بی‌پرده و آشکار به انجام رسانید؛ جنایتی که سر آغاز جنایات دیگری در تاریخ گشته، سیاه، تاریک و جبران ناپذیر بوده، . تمام سطح زمین و وسعت آسمان را پر کرده است. . آیا از اینکه آسمان خون باریده تعجب می‌کنید؟ . در حالی که عذاب آخرت در مقایسه با این امر، بسیار شدیدتر و خوار کننده‌تر است . و در آن روز کسی به یاری شما نخواهد آمد . پس مهلت‌هایی که خدای متعال به شما می‌دهد موجب خوشی شما نگردد . چرا که خدا در عذاب کردن بندگان خود شتاب نمی‌کند، . چون ترسی از پایمال شدن خون و ازدست رفتن زمان انتقام ندارد . و همانا که خدای شما همیشه در کمین است. . . آنگاه حضرت زينب(س) اين اشعار را خواند: . . اگر پيامبر از شما بپرسد، اين چه كارى بود كه كرديد با آنكه شما امت [پيامبرِ] آخر الزمان بوديد [و بر ديگر امت‌ها شرافت داشتيد]، چه پاسخ خواهيد داد؟ . شما چه كرديد با اهل بيت و فرزندان و عزيزان من؟! . جمعى را به اسارت برديد و گروهى را به خون آغشته كرديد. . اين پاداش من نبود . با آنكه من خيرخواه شما بودم . اينكه در حق خويشاوندانم اين‌گونه به من جفا كنيد . . من مى ترسم همان عذابى كه قوم «اِرَم» را به نابودى كشاند، بر شما نيز فرود آيد. . زينب كبرى(س) پس از اين خطابه جانسوز، روى از آنان برگرداند. . در اين حال، مردم را ديدم كه حيرت‌زده‌اند و از اندوه و پشيمانى، دست به دندان مى گزند . . پيرمردى را ديدم كه اشك مى‌ريزد و محاسنش با قطرات اشكش تر شده بود. . در همان حال دستان خود را به آسمان بلند كرد و گفت: پدر و مادرم فداى شما باد! . پيرانتان بهترين پيران، زنانتان بهترين زنان و جوانانتان بهترين جوانان‌اند. . . دودمان شما كريم و بزرگوار و فضل و منزلت شما بزرگ و عظيم است. . . امام زين العابدين(ع) رو به عمه اش كرد و فرمود: . «عمه جان آرام بگير، سرگذشت گذشتگان براى آنان كه مانده‌اند مايه عبرت است . خداى را سپاس كه تو عالمه تعليم نديده و خردمندِ خرد نياموزيده‌اى. . گريه و زارى، آنان را كه رفته‌اند به ما باز نمى گرداند» . با اين سخنِ امام چهارم(ع)، زينب(س) آرام گرفت ..... @sheydayiiiii
. . به روایت سید بن طاووس و دیگران روایت شده است که: . بعد از آن که اسراء و سرهای مقدس شهداء را در شهر کوفه گرداندند . ابن زیاد در کاخ اختصاصی خود نشست و بار عام(اجازه ورود عوام به مجلس) داد. . . سر امام حسین(ع) را آوردند و در برابرش گذاشتند و زنان و کودکان امام حسین(ع) را به مجلس آوردند. . . حضرت زینب به طور ناشناس در گوشه ای نشست و کنیزان دورش را گرفتند. . ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ زینب پاسخ نداد. . دوباره پرسید، یکی از کنیزان گفت: این زینب، دختر (علی و) فاطمه، دختر رسول خداست. . . ابن زیاد ملعون رو به زینب نموده، گفت: . سپاس خدائی را که شما را رسوا کرد و کشت و در آنچه شما آورده بودید دروغتان را آشکار کرد. . حضرت زینب(ع) فرمود: سپاس خداوندی را که ما را به وسیله پیامبرش محمد(ص) گرامی داشت و ما را به خوبی از پلیدی پاکیزه گردانید . . همانا فاسق رسوا می شود و بدکار و تبهکار دروغ می گوید و او دیگری است نه ما. . ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟ . حضرت زینب فرمود: از خداوند جز خوبی ندیدم، اینان افرادی بودند که خداوند سرنوشتشان را شهادت تعیین کرده بود. . . لذا آنان به خوابگاه های ابدی خود رفتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنان جمع کند، تا تو را به محاکمه کشند. . . بنگر تا در آن محاکمه پیروزی از آنِ کیست؟ . مادر به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه» . ابن زیاد خشمگین شد، گویی قصد کشتن زینب را کرد . عمرو بن حریث گفت: بر گفته زنان مواخده ای نیست. . ابن زیاد گفت: خداوند از حسین و سرکشان و نافرمایان خاندان تو دل مرا شفا داد. . زینب گریست آن گاه فرمود: به جان خودم قسم، که تو بزرگ فامیل مرا کشتی و شاخه های مرا بریدی و ریشه های مرا کندی، اگر شفای تو در این است، باشد. . . ابن زیاد گفت: این زن چه با قافیه سخن می گوید، و به جان خودم همانا پدرش نیز قافیه پرداز و شاعر بود. . . حضرت زینب فرمود: ای پسر زیاد، زن را با قافیه پردازی چه کار؟ . . ... . ۹۹ @sheydayiiiii
. .مجلس ابن زیاد . ابن زیاد رو به علی بن الحسین(ع) کرد و گفت: . این کیست؟ . گفته شد: علی بن الحسین است. . گفت: مگر علی بن الحسین را خدا نکشت؟ . حضرت فرمود: برادری داشتم که نام او نیز علی بود، مردم او را کشتند. . گفت: بلکه خدایش او را کشت. . امام سجاد این آیه 42 سوره زمر را تلاوت کرد: . «خداوند جان ها را به هنگام مرگ می گیرد.» . ابن زیاد در خشم شد و گفت: . هنوز جرئت پاسخگویی به من را داری؟! . این را ببرید و گردنش را بزنید. . عمه اش زینب به او چسبید و گفت: . . ای پسر زیاد، تو که کسی برای من باقی نگذاشتی، اگر تصمیم کشتن این یکی را هم گرفته ای مرا نیز با او بکش. . . حضرت به عمه اش فرمود: . عمه جان آرام باش تا من با او سخن بگویم، رو به آن ملعون کرده و فرمود: ای پسر زیاد، مرا از مرگ می ترسانی؟ . مگر ندانستی که کشته شدن عادت ما و شهادت مایه سربلندی ماست. . ابن زیاد دستور داد سر مقدس را آوردند و آن را در پیش روی خود نهاده و به آن نگاه می کرد و پوزخند می زد. . . در دست قضیبی( چوب باریک یا شمشیر نازک) داشت که با آن به دندان های پیشین امام حسین(ع) می زد و می گفت: زود پیر شده ای، ای اباعبدالله. . . در کنار ابن زیاد، زید بن ارقم- از اصحاب رسول خدا(ص)- نشسته بود. . . چون این حرکت ابن زیاد را دید، گفت: . . قضیب را از این دو لب بردار، زیرا به خدای که جز او معبودی نیست بارها دیدم که لب های رسول خدا را که براین لب ها بوسه می زد، سپس به گریه افتاد. . . ابن زیاد گفت: خدا چشمانت را بگریاند! آیا برای فتح و پیروزی که نصیب ما شده می گریی؟ . و اگر نه این بود که تو پیری بی خرد گشته و عقل از سرت بیرون رفته، . گردنت را می زدم. . زید بن ارقم از پیش او برخاسته و به خانه خود رفت. ابن زیاد دستور داد تا علی بن الحسین و خاندانش را به خانه ای که کنار مسجد اعظم بود بردند. زینب فرمود: هیچ زن عرب نژادی حق ندارد به دیدن ما بیاید مگر کنیزان، . که آنان هم مانند ما اسیری دیده اند. . . منابع: کتاب های لهوف، ناسخ التواریخ، مثیر الاحزان . . @sheydayiiiii
. . كاروان اسراي اهل بيت روز اول صفر به شام رسيدند و بعد از گذراندن ايشان از بازار و از بين مردم بالاخره به مجلس يزيد رسيدند . و اهل بيت را در حالى كه دست مردها به گردنشان بسته شده بود . و همه اسيران نيز به دست يكديگر زنجير شده بودند وارد مجلس يزيد نمودند.  . . يزيد در قصر خود در محلى مشرف بر دیگران نشسته بود و ورود سرهاى مقدس و كاروان اهل بيت را مشاهده مى‏ كرد . و اين اشعار را زمزمه مى‏كرد: . آن قافله ‏ها پديدار شدند و آن آفتاب‌ها بر بلندي‌هاى جيرون تابيدند؛ . كلاغ فريادى كشيد . . گفتم كه: فرياد بزنى يا نزنى، من از بدهكار خود طلب خود را گرفتم.» . . پس از وارد نمودن اسيران به مجلس يزيد . ايشان را در مقابل او نگه داشتند، امام سجاد (عليه ‏السلام) به يزيد فرمود: . . اگر رسول خدا(صلى الله عليه و آله) ما را در اين حالت ببيند گمان مي‌كني با تو چه خواهد كرد؟ . . و فاطمه دختر امام حسين(عليه ‏السلام) فرياد زد: اى يزيد! آيا دختران رسول خدا(صلى الله عليه و آله) بايد اينگونه به اسارت گرفته شوند؟ . . اهل مجلس با شنيدن اين جمله از دختر امام حسين(عليه‏السلام) به گريه افتادند، به گونه‏ اى كه صداى گريه ايشان شنيده مى‏ شد. . . يزيد چون وضعيت را بدين صورت ديد ناچار دستور داد دست‌هاى امام چهارم را باز كنند. . . در اين هنگام سر مبارك امام حسين(عليه‏السلام) . را  در تشتى از طلا قرار داده و در مقابل يزيد گذاردند . و يزيد با چوبى كه در دست داشت بر داندان‌هاى مبارك امام مى‏زد. . . يزيد گفت: سرهايى را شكافتيم كه عزيز بودند، و آنها آزار دهنده‏ تر و ستمكارتر بودند.» . . يحيى بن حكم(از درباریان) گفت: . ؛ آن كسانى كه در كنار طف بودند به ما نزديكترند از ابن زياد .كه نسبت پستى دارد نسل سميه مادر زياد به تعداد ريگهاست! اما از دختر پيغمبر نسلى بجاى نماند.» . . يزيد بر سينه او كوبيد و گفت: خاموش باش! . سپس يزيد رو به اهل مجلس كرد و گفت: اين مرد مى‏ باليد و مى‏ گفت: پدر من بهتر از پدر يزيد، و مادرم بهتر از مادر او، و جدّ من بهتر از جد اوست، و من خود را بهتر از او مى‏ دانم و همين‏ها بود كه او را به كشتن داد!!! . . اما سخن او كه پدرم بهتر از پدر يزيد است، كار پدر من با پدر او به داورى كشيد و خدا به نفع پدر من داورى كرد!! . . و اما سخن او كه مادرم بهتر از مادر يزيد است، آرى بجان خودم سوگند كه بدون ترديد فاطمه دختر رسول خدا بهتر از مادر من است. . . . @sheydayiiiii
. . یزید ادامه داد: . اما گفته او كه جدم بهتر از جد اوست، بلى! مسلما كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نمى‌تواند بگويد كه جد من بهتر از محمد است! . . و اما اين كه گفت: من بهتر از يزيدم، پس شايد او اين آيه را تلاوت نكرده است: . «قل اللهم مالك الملك!! . آنگاه يزيد به امام سجاد(عليه‏السلام) گفت: اى پسر حسين! . پدرت رابطه خويشاوندى را ناديده گرفت و مقام و منزلت مرا درنيافت! . . و با سلطنت من در آويخت و خدا آنگونه كه ديدى با او رفتار كرد!! . . حضرت على بن الحسين(عليهما‏السلام) اين آيه را تلاوت فرمود: .  «ما صاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك على الله يسير.» . . يزيد به فرزند خود خالد گفت: پاسخ او را بده! . ولى خالد ندانست چه جوابى گويد! . يزيد به او گفت: بگو «ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يغفو عن كثير» . . ابن شهر آشوب گفته است: . پس از آن على بن الحسين(عليهما‏السلام) فرمود: . اى پسر معاويه و هند و صخر! . نبوت و پيشوايى هميشه در اختيار پدران و نياكان من بوده پيش از آن كه تو زاده شوى! . . به راستى كه در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا در دست جدّم على بن ابيطالب، . و پرچم كافران در دست پدر و جد تو بود! . . آنگاه امام سجاد(عليه‏السلام) اين شعر را خواند: . چه پاسخ مى‏ دهيد هنگامى كه پيامبر از شما بپرسد: . شما كه آخرين امتيد، بعد از فقدان من با عترت و خاندانم، چه كرديد؟ . برخى را اسير و بعضى را آغشته به خون نموده‏ايد. . . سپس امام سجاد(عليه‏السلام) ادامه داده فرمود:  . . اى يزيد! . واى بر تو! اگر مى‏ دانستى كه عمل زشتى را مرتكب شده‏ اى و با پدرم و اهل بيت و برادر و عموهاى من چه كرده‏ اى، . مسلما به كوه ها مى‏ گريختى! . و بر روى خاكستر مى‏ نشستى! و فرياد به واويلا بلند مى‏ كردى! . . كه سر پدرم حسين فرزند فاطمه و على را بر سردرِ دروازه شهر آويخته‏ اى! . . و ما امانت رسول خدا در ميان شما هستيم؛ . تو را به خوارى و پشيمانى فردا بشارت مى‏دهم! . . و پشيمانى فردا زمانى است كه مردم در روز قيامت گرد آيند. . @sheydayiiiii
. . در اين هنگام مردى شامى در حالى كه به فاطمه دختر امام حسين(عليه‏السلام) اشاره مى‏ كرد به يزيد گفت: اين كنيز را به من ببخش! ‌. . فاطمه در حالى كه مى‏ لرزيد خود را به سوي عمه‏ اش زينب كشانيد و چادر او را گرفت و گفت: . عمه جان! يتيم شدم، كنيز هم بشوم؟! . . حضرت زينب(عليهاالسلام) رو به آن مرد شامى كرده گفت: . نه تو و نه يزيد هيچ كدام توان به كنيزى بردن اين دختر را نداريد! . . يزيد خطاب به حضرت زينب(عليهاالسلام) گفت بخدا سوگند كه مى‏ توانم! و اگر بخواهم. چنين مي‌كنم! . . حضرت زينب(عليهاالسلام) فرمود: . والله! هرگز خداوند چنين قدرت و سلطه‏ اى به تو نداده است، . مگر اين كه از اسلام روى گردانى و به دين ديگرى در آيى! . يزيد از خشم برافروخت و گفت: با من چنين سخن مى‏ گويى؟! . پدر و برادر تو از دين بيرون رفتند!! . زينب فرمود: تو و پدر و جدت دين خدا و دين پدر و برادرم را پذيرفتند، اگر مسلمان باشى! . . يزيد گفت: اى دشمن خدا! دروغ مى‏ گويى! زينب گفت: . تو به ظاهر اميرى و ظالمانه ناسزا مى‏ دهى و با قدرت و سلطه‏ اى كه اكنون دارى زور مى‏ گويى! . . در اينجا گويا يزيد احساس شرم كرد و ساكت شد. . . و در روايت ديگر آمده است: مرد شامى پرسيد: مگر اين دختر كيست؟! . . يزيد گفت: او فاطمه دختر حسين، و آن زن زينب دختر على بن ابيطالب است. . مرد شامى گفت: حسين پسر فاطمه و على؟! يزيد گفت: آرى! . مرد شامى گفت: اى يزيد! . خدا تو را لعنت كند كه خاندان پيامبر را مى‏ كشى و فرزندان او را اسير مى‏كنى! . . به خدا سوگند من گمان مى‏ كردم اينان رومي هستند. . . يزيد به مرد شامى گفت: به خدا سوگند تو را نيز به آنها ملحق خواهم كرد! و دستور داد تا گردنش را بزنند. @sheydayiiiii
از خطبه حضرت زینب و داستان زندگیشون مطالبی مونده که انشا الله در فرصت های بعدی کامل خواهم کرد @sheydayiiiii
💙💙.....💙💙.... 💙💙...💙💙...
مجموعه خطبه خوانی حضرت عباس بر بام کعبه @sheydayiiiii
*این خاطره مربوط به دو سال پیش هست * . سلام شما یه نامه از امام زمان دارید اگه بهت بگن یه نامه از امام زمان داری چی کار میکنی؟ فکر میکنی اقا چی میخوان بهت بگن🤔 چند شب پیش داشتم رزق های معنوی سفر یک روزه به و رو اماده میکردم . قرار بود نامه های امام به شیخ مفید رو جمله. جمله کنیم و به نام بچه ها بدیم بهشون با توسل نشستم پای کار که کمک کنن با تمام بدی هام امانت دار خوبی باشم . اول جمله ها رو مینوشتم و بعد قرعه میکشیدم اسمشون رو همش تو خوف و رجا بودم . تو ترس. یه امید ته دل . خالی شدن امید به قسمت هایه خوب که میرسید میگفتم وای کاش به اسم فلانی شه ! کاش به اسم اون دوستم در بیاد ! به جاهایی که اقا توبیخ داشتن میرسید ترس تمام وجودمو میگرفت شایدم خجالت بود که وای نکنه با من هستن نکنه با دوستام باشن . وقتی بعضی اسما در میومد چند ثانیه مکث میکردم نه . اینو ننویسم . دلش میشکنه ! ولی باید امانت دار بودم... . جاهایی که اقا حکم میداد میگفتم خوب مسولیت مشخص شد مال یکی از بچه هاست . اما نبود !!!! خطای دید بود!!!!! . خطای دید بزرگ ترین و بد ترین اتفاق ممکنه یه جاهایی باعث عُجب میشه یه جاهایی باعث نا امیدی . اصلا هر چی میکشیم از این خطای دیده . چرا اقا باید حکم بدن به من نوعی ؟! مگه من کیم چرا فکر میکنم اقا باید ازم راضی باشن ؟ اصلا چرا جوری زندگی میکنم که دلشوره بگیرتم از یه ور گریه التماس که اقا باهام حرف بزنید و از طرفی دلشوره ی باز کردن نامه که وای نکنه شرمنده شده باشم چرا باید دلم شور بزنه برای باز کردن نامه ای که اقا دادن بهم؟ چرا جوری زنگی نمیکنم که دلشوره نداشته باشم به وقت باز کردن نامه من یک نامه و یک خط به ظاهر به نامم بود اما..... . . یه شبی یه اقایی رو منبر میگفت هر جا میری دعا کن خدا نیازتو بندازه تو دهن اون منبری اصلا بدون هر جا هر چی میگن خدا فقط با توئه تمام این بساط رو چیده که با تو حرف بزنه فقط تو بگو خدا بامنه!! . بعدش گفتن : هر چند که من فکر میکنم خدا تمام این منبر ها رو برپا کرده که با من حرف بزنه. از این منبر تا اون منبر تو خلوت خودم خدا بهم میگه خُب .شنیدی . چیا گفتی . عملم میکنی؟ نظر خودت چیه درباره حرفات ؟ . . حالا منم میگم خدا این نامه ها رو فقط برای من به دلم انداخت فقط من توبیخا . عصبانیتا . گله ها . تشویقا . حکم دادن هاا همش مال من بوود فقط من فقط من بلکم ثانیه ای فکر کنم بلکم حواسم باشه به وقت باز کردن نامه شرمنده نباشم که استرس بگیرم @sheydayiiiii
. این جاده ,این ,این , این خاک سالها برای من آرزو بود اونقدر دور و بزرگ که فکر میکردم شاید هیچ وقت بهش نرسم سال هایی که قلبم از شدت حسرت مچاله میشد . . من میگم باید دوید باید خواست باید رسید آرزوت چیه؟ هدفت ؟ چند بار بالا پایینش کن ! مهمه؟ میخوایش؟ مخالف با حرف خدا نبود؟ با همه بدی هاش؟! با همه ی سختی هاش !؟ به رنج هاش فکر کردی!؟ ولی بازم میخوایش ؟ میترسی نشه ؟ میترسی نرسی؟ تو بدو .... . با همه ی توان و قدرت و انرژی تلاش کن خدا میبینه ! میدونه نیتت رو دلیل خواستنت رو . همون شب هایی که برات صبح نشده از هجوم و خیال کنارت بوده کنار شک ها و تردید هات .... کنار ترس ها و امید هات اگه تکلیفت با خودت روشنه من میگم بدو!! با همه قدرت تلاش کن تو مسیر درستش ! نزار حسرت راه نرفته بمونه گوشه ی دلت تلاش نکرده اشتباه تو این راه معلومه که داری گاهی از خستگی دویدنه گاهیم از کلافگی نرسیدن اما دلیل خواستنت چقدر مهمه ؟ چقدر ؟ چقدر ؟ من میگم هر وقت جواب این سوال ها رو دادی تو ذهنت دیگه نشستن خطاست قسمت و جبر روزگار حرفه ! تو بدو تو بخواه با تمام توان خدا هم از اون بالا نگاهت میکنه تَهِ تَهِ دلتو میدونه انتهاش با اونه تصمیم آخر و بسپار به خودش ولی تلاشتو کن مثل همون پیرزن که با کلا ف نخ ایستاد درصف خریداران یوسف . . من واسه بودن تو این جاده تو این مسیر گریه زیاد کردم زیاد دویدم و حالا حالا سال دومه و من باید قدر ثانیه نه آن به آن این سفر رو بدونم که هدر نره حسم تو این راه . شاید مثل آلیس تو سر زمین آرزو ها ست حالا برای من نه سختی داره و نه دل شوره . تنها چیزی که به همم بریزه ترس نرسیدنه نرسیدن به شما نداشتن شما خارج از شکست خوردن و نخوردن تو رابطه با ادم هادوست و رفیق و .... میدونید چیزی نخواستم و برای چیزی تلاشی نکردم الا به خاطر چیزی که شما در اون بودین یا من رو به شما نزدیک تر میکرد و من به خاطر این رسیدن بها های سنگین دادم و میدم ..... . تصور ثانیه ای نبودنتون . حتی دنیامو تاریک میکنه . . . پ.ن: شوق یک لحظه وصال تو به آن می ارزد . که کسی تا به قیامت نگران بنشیند . . پ.ن: گاهی تو مسیر رسیدن به هدف سرگرم مسیر میشیم بگیر از من حُب مسیر رو تا فقط هدف رو ببینم . . ۹۸ ۱۷ مهر ماه از سال پر تلا طم ۹۸ . . پ.ن: عکس به وقت نماز اربعین ۹۷ @sheydayiiiii
برای امسال آرزو داشتم تویه تصویر سازی های ذهنم امسال رو جور دیگه ای چیده بودم جوری متفاوت از شرایط الان همراهی برای رفتن نداشتم و گمان هم نمیکردم که اجازه ی رفتن بگیرم اما مگر میشه نرفت ...... اخبار این چند روزه که از مناره های بلند بود دل آشوبم کرده بود که نکنه نزارن برم به هر صدای تلفن تنم میلرزید حتی خواستم یه بلایی سر تلویزیون بیارم ولی این مسجد همه جا مناره داشت! از رسانه های خارجی و داخلی بگیر تا مسافرانی که استوری میکردن نیاین ! نیاین که غذا نیست ! نیاین که برنامه ریزی ندارن ! مگه قراره بریم کیش؟! . ((تویه پرانتز بگم نمیفهمم اونایی رو که کلی کوله بار میارن که هم رو بالشی تر تمیز داشته باشن هم کرم صبح و شبشون فراموش نشه و سخت نگدره )) . اینجا کربلاست ! هرچی کوله بارت سنگین تر باشه به وقت رسیدن خسته تری بگذریم .... . پرچم .. من با شما هم قدم میشم با شما پسر بزرگ حضرت زهرا بین این همه حسین جان حسین جان گفتن ها من حسن جان میگم به طمع نگاه مادری تااز این طوفان پر آشوب نجاتم بده به همراهی ۳ شهید . برای منی که هیچ وقت تسلیم سرنوشت نشدم و فقط دویدم حتی اگه نفس نداشتم این جاده سخت نیست اگه بگن آقا منتظرته بیا میدویی کوله جمع کنی؟ یا با هرچی داری فقط راه میوفتی که بری؟ . نمیدونمم شایدم من اشتباه میکنم ! ولی چیزی که این مدت فهمیدم انگار شبیه به هیچ کدوم از آدما ی این زمان نیستم حیف که اسلام تناسخ رو قبول نداره !! . وگرنه میگفتم شاید در زندگی قبلی قایقی بودم رها در امواج یک اقیانوس یا یه شاخه از سبزه های لب رود همون ها که زیر پای ادما له میشن گِلی میشن ولی با یه نسیم و یه ذره آب جون میگیرن و رها تر از قبل خودشونو به باد میسپرن و می رقصن شایدم اسب تازه نفس منتظر در یک چاپار خانه بودم منتظر امدن نامه رسون خسته .... میدونی اصلا انگار تا پا تو خاک عراق نزاری این دلشوره و این ترس نرسیدن اروم نمیگیره چجوری بگم مثل کسی که ترس داره پا که از مرز میزاری بیرون دوست داری بدویی بدویی که نکنه برت گردونن دوست داری بدویی و برسی به یه آغوش گرم یه بغل محکم یه جفت چشم که آرومت کنه یه لبخند مطمئن مثل کسی که از زندان آزاد میشه یا مثل پرنده از قفس شایدم مثل یه گروگان همه اش هست و هیچ کدومش نیست مثل رسیدن غریب دور از وطن به خانه پدری به نجف ... پ.ن: عکس به وقت همسفران مادری ترین امام عالم مُحب حضرت زهرا مُحب امام رضا مُحب حضرت رقیه @sheydayiiiii