eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
582 عکس
207 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
روشن تر از روز است خیلی بامرامند وقتی کریمان با گدایان هم کلامند الحق که آقازاده ها یک یک امیرند الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند در فقرِ محضِ خود غنیِّ محض هستم وقتی گدای این درم، مردم گدامند عین عدم هستیم و با آنان وجودیم پس ما همان هاییم که آن ها بنامند سنّ زیاد و سنّ کم، فرقی ندارد این خانواده از طفولیت امامند چیزی ندارم جز «سلام الله علیهم» فرزندهای فاطمه با احترامند هر صبح خورشیدند و در هر شام ماهند این چهارده تا روشنی صبح و شامند این چهارده آیینه از بس که شبیه اند وقتی ببینی شان نمی دانی کدامند و الله این پروانگی ما می ارزد هر چند خاکستر شدیم اما می ارزد معشوق عالم می شود یک روز، عاشق مجنون ما اندازه لیلا می ارزد قلاده ما را همین گوشه ببندید سگ هم کنار خانه این ها می ارزد سر می نهم بر پای تو قیمت بگیرم هر جا نمی ارزد سرم این جا می ارزد یک جان ناقابل به پایت ذبح کردیم حالا که شد مال تو از حالا می ارزد این گریه ها را آیه تطهیر گفتند یک قطرهٔ آن بیش از دریا می ارزد با کاظمین تو بهشتی دارم این جا پس زندگی در عالمِ دنیا می ارزد پس ارزش گهواره ات کعبه است حتماً وقتی عصای حضرت موسی می ارزد! دستی بکش بینا کنی این چشم ها را با معجزات تو چه نابینا می ارزد! کافی ست ما را این که بابای تو خندید لبخند بابای تو یک دنیا می ارزد آن که «کم»ش را نیمه شب آورد، دادت دارد زیادش می کند لطف زیادت آقا منم... آن رختْ پاره... پا برهنه... آن شب –شب جمعه- مرا که هست یادت! تو کیستی؟ تو از کریمان بلادم من کیستم؟ من از گدایان بلادت من از در این خانه ات جایی نرفتم پس رو مگردان از گدای خانه زادت آن که مرا حالا مُرید تو نوشته حتماً تو را هم می نویسد «یا مراد»ت تو جان مایی، پس بگیر این حق خود را نفرین بر آن که جان گرفتی جان ندادت تو هر کجا پا می نهی هر صبح خورشید عرض ارادت می کند بر بامدادت بابای تو با دیدن تو گریه می کرد با گریه لطف دیگری دارد عبادت آباء و اجدادت همه یک یک جوادند پس می نویسیمت جواد بن الجوادت بر روی پایت می گذارد کعبه سر هم جبریل حتی می گذارد بال و پر هم به خاک پایت احتیاجی نیست اصلاً وقتی دوا می سازم از این خاک در هم تو کعبه ای! آن کعبه ای که در طوافت بال و پر ما سوخته حتی جگر هم با آبروی تو تهجّد آبرو یافت فیض از مناجات تو می گیرد سحر هم با این جمالی که تو را دادند، باید... بین خریداران تو باشد پدر هم نام مرا هم بین این عشاق بنویس بگذار تا جا خوش کند این یک نفر هم ای جان به قربان تو و دورِ شلوغت یوسف شدن بازار دارد، دردسر هم در کوچه جانِ ما نقابت را بیانداز! این گونه چشمت می زنند این ها، نظر هم هستند یک یک شیرها دنبال دامت چشمان آهوی خراسانِ پدر هم فهم من از لطف جوادی تو این است: که آن چه را گفتیم دادی، بیشتر هم ما را ببر تا کاظمین این بار با هم ما را بخر در کاظمین این بار درهم جز عجز، سائل چاره ای دیگر ندارد وقتی کریمیِ‌ خدا آخر ندارد ما را برای در زدن معطل نکردند اصلاً ‌بیوت این کریمان در ندارد این خانواده کودکش ذاتاً بزرگ است نام علی که اصغر و اکبر ندارد طفل رباب ست و ولیکن عادتش بود از شانهٔ عمه سرش را بر ندارد بین مقامات رباب این شان کافی ست که هیچ کس جز او علی اصغر ندارد وقتی که آمد لشگر کوفه به هم ریخت میدان علمداری ازین بهتر ندارد وقتی که آمد لشگر از دور پدر رفت آخر گمان کردند که لشگر ندارد طفل است و بابای بلاتکلیف مانده حیرانی است و کودکی که سر ندارد گیرم که از فردا دوباره آب وا شد چه فایده، شش ماهه که دیگر ندارد @shia_poem
شب عید است و دل خراب شده مست از باده های ناب شده باده های بهشتی اند حلال شب نوشیدن شراب شده سر کشیدیم باده را، حتماً می نویسند که ثواب شده چشم وا کن ببین چه گل پسری روی دست  پدر به خواب شده شب عشق و شب ولادتیِ پسر ارشد رباب شده ای بهشت خدا علی اصغر باب حاجات ما علی اصغر خانه لبریز از صدای علی از صدای پر از خدای علی بالی از جنس عرش آورده جبرئیل خدا برای علی آمد و حس بودنش انداخت در سر کعبه هم هوای علی آمده تا دلاوری باشد بعد اکبر فقط به جای علی آی اهل زمین خدا بخشید جرم این خلق در ازای علی آبروی گدا علی اصغر باب حاجات ما علی اصغر زنده کرده است یاد حیدر را شاد کرده است قلب مادر را و شبیه تمام آل علی با خود آورده شرح کوثر را و خدا داد بر همه عالم باب حاجت، امید آخر را خنده بر روی اکبرش یعنی می شناسد خودش برادر را دلنشین بوسه می زند گه گاه گونه های علیِ اکبر را نوه ی مرتضی علی اصغر باب حاجات ما علی اصغر با خود آورده لطف زهرا را نفحه ای از بهشت اعلی را پیش پایش به سجده آورده عرش را، آسمان بالا را در دل عمه زینبش انداخت شور آن خنده های زیبا را دست های ظریف و کوچک او راه انداخت کار دنیا را باعث خیر شد قدوم علی داد ارباب عیدی ما را جلوه ی حق نما، علی اصغر باب حاجات ما، علی اصغر حس ارباب گرچه نایاب است مثل ارباب حس ما ناب است این پسر سومین علی حسین سومین نور چشم ارباب است نور می بارد از نفس های صورتی که شبیه مهتاب است آسمان ها دخیل قنداقش می شود ساعتی که در خواب است عصمت از چشم های او پیداست او زلال است و تشنه اش آب است کوثر و هل اتی علی اصغر باب حاجات ما علی اصغر باب ارباب، باب ثارالله خواهش هر دل خدا آگاه نیست فرقی میان آینه ها با حسین است تا ته این راه قسمتش شد علی شود امّا نه که سی سال نه فقط شش ماه می کشد قد به روی دست پدر نخورد تیر حنجر آن شاه روی دست پدر به خواب شده مثل روزی که می رسید از راه البلا للولا علی اصغر باب حاجات ما علی اصغر @shia_poem
نوشت اول شعرش به نام حضرت عشق و باز میکند امشب زبان به مدحت عشق کسیکه شعر خودش را نگفته می داند که هست ازبرکات و وجود ِرحمت عشق اگرچه قافیه ی شعردست و پا گیر است شروع میکند این بار هم به زحمت عشق منی که مثلِ همیشه خراب و حیرانم منی که گرم سرودن شدم به نیّت عشق کسی که آمدنش را خدا تبارک گفت کسی که آمد و شد مُنتهای زینت عشق  ترنّمات ِ لبش آیه هایِ کوثر بود و داد خاتمه بر افترا و تهمت عشق عجیب نیست که مولود بی نظیر رضا شود برای همیشه امام عصمت عشق سلام بر گل رویش بگو به قصد برات نثار ‌ این پسر حضرت رضا "صلوات" شکوهِ بی بدل لطف و مهر و جودی تو  و بانی همه ی خلقت و وجودی تو تویی نتیجه ی نذر و توسلات پدر و ربّنایِ قنوت و دم ِ سجودی تو رسیدی و پدرت اشک شوق میریزد همینکه خنده نمودی دلش ربودی تو تو استجابت سبزی به دست های گدا  زلالِ جاری فیضی ؛ شبیه رودی تو پس از امام حسن سفره های رنگینی برای مردم بی دست و پا گشودی تو تو دستگیر همه هستی ای خدای کرم که هیچ چیز نمی خوای در ازای کرم منم همیشه مرید درِ تو باب مراد دوباره قرعه ی فالم به نام تو افتاد ببخش اینهمه بد کرده ام به جان خودم نگاه گرم و صمیمی تو به من رو داد چه قدر حاجت ناگفته را روا کردی دم تو گرم و شود خانه ی دلت آباد خوشا به حال گرفتار تو که مانندِ ... رهایی است-اسیری به دست تو صیاد هزار مرتبه شکر خدا که سائلم و کرامت تو مرا در کنار تو جا داد خلاصه این که منم خاکسار این درگاه مزن به سینه ی من دست رد-امام جواد تمام آبروی من به زیر دین شماست تمام آرزویم صحن کاظمین شماست @shia_poem
ای شهریار مملکت بذل و فضل و جود ازما به آستان تو جانا دو صد درود تو شعر جاودانه جود و کرامتی من با کدام واژه توانم ترا سرود سر تا به پا عنایتی و پا به سر کرم صدها چو حاتمند به پیش تو در سجود ای آسمان آبی اقلیم ارتضا وی زینت و فروغ ده گنبد کبود هستی جواد و جمله کریمان روزگار باشند قطره ای و تو هستی مثال رود تو برتر از خیالی و مافوق فهم خلق باید که وصف حسن ترا از خدا شنود در بخشش و عطا و سخاوت یگانه ای آری وجود جود ز جود تو شد وجود این بس به شان تو که جواد الائمه ای باتو خدا به خلق در مرحمت گشود مهر و ولای حضرتت اندر قیام حشر باشد کلید باب بهشت حق ودود صد شکر حی لم یزلی را که در جهان مهر و محبتت شده ما را چو تار و پود زاهد اگر خیال بهشت برین کند یاسر هوای کوی تو دارد به صد درود @shia_poem
رفت فقیری به در خانه اش خواست کرم بیش ز پیمانه اش گفت که جودم کن ازین بیشتر ای که مرا لطف شما بال و پر ظرف مرا پُر کن از احسان خویش قدر جوادی خودت بخش، بیش ... خنده به روی مه زهرا س نشست شیشه لب های عسل را شکست گفت که ظرف تو پر از دُر کنم لیک مگو قدر کرم پر کنم جود من و ظرف تو آخر کجا !؟ چشمه صد بحر و لب تر کجا !؟ مانعی از سمت من و جود نیست ظرفیتی سمت تو موجود نیست مردی به حضور امام جواد علیه السلام رسید و عرض کرد: مرا به اندازه مروت خودتان احسان کنید امام علیه السلام فرمودند اکنون در وسعت من نیست. سائل عرض کرد پس به مقدار مروت و مردانگی خودم احسان فرمائید. امام علیه السلام به خدمتگزار خود فرمود: مبلغ دویست دینار به او عطا کنید 📚منبع - حلیه الابرار؛ ج ۲؛ ص ۴۰۸ @shia_poem
کمان ابروی شش ماهه گره چون زد به ابرویش علی در روز خیبر شد عیان از کسوت رویش خمار آلوده صوفی را کشید از حلقه سمت خود که جان از کف دهد آندم چو مستان بر سر کویش به لشگر گاه بازوی ابوفاضل چه ها دیده که عرش دل شده واله ز یا من هوی یا هویش غضنفر گونه در خندق کمین کرده به گهواره ببندد در صف خشمش دو صد لشگر به یک مویش چه شیری شیر خواره یل که قنداقش شده جوشن شکار خود کند شیران به تیغ چشم آهویش چه کس گفته به حلقومش سه شعبه تیر بنشسته مگر او خود دهد فرصت که تیر آید دمی سویش چنان گلبرگ نو جلوه فراز رف رف حیرت به میدان رخ عیان کرده علی و زور بازویش تعالی لله چه بنویسد قلم در وصف آن لحظه علی در عرصه خیبر ز ناز نظم جادویش ذبیح آسا خلیل آرا به قربانگاه رخشیده کمیت لی مع اللهی زخلد وجد نیکویش قدیم حضرت ذاتش جمیع جمع اوصافش همان سبحان من اسری که دل شد محو هندویش علیّ اصغر است این یل کز او الله اکبر شد به کنه حد بی حدی عیان شد روی دلجویش مداد کن فکان عاجز که در انشاء منطوقش نماید همچنان طره مدیح تار گیسویش @shia_poem
یک کوزه ی بی آب، از دریا چه میداند یک مشت خاک ، از غربت صحرا چه میداند یک سائل بیچاره از آقا چه میداند از چهارده خورشید عقل ما چه میداند ما دور از "قدریم" "إنا" را نمیفهمیم "الحق که پایینیم و بالا را نمیفهمیم" هر کس که در این خانه قنبر شد پشیمان نیست کارگر اولاد حیدر شد پشیمان نیست از خاک بود عاقبت زر شد پشیمان نیست جاروکش صحنی مطهر شد پشیمان نیست این روزها باید رضا آباد ساکن بود یعنی میان صحن گوهرشاد ساکن بود نُه بار میگیریم ذکر یا رضا و بعد نُه بار میچرخیم در صحن و سرا و بعد نُه بار میسازیم راهی تا شما و بعد نُه بار می آییم تا عرش خدا و بعد شاید سحر باب الجوادت روی ما وا شد اولادنا اکبادنا امروز معنا شد گفتم جواد،از بند بند شعر رحمت ریخت از چشم های سائلم اشک خجالت ریخت گفتم جواد و بر دعاهایم اجابت ریخت آقا به این سفره نگاهی کرد و برکت ریخت گفتم جواد و باز هم لکنت شکستم داد بی معرفت بودن دوباره کار دستم داد ای حسرت سجاده ها ، یا ربنای تو رفته ست تا به عرش اعلی ربنای تو بوی علی دارد سحرها ربنای تو توحید میگیریم ما ، با ربنای تو آقا بیا و نذر جدت با گدا تا کن یک کاظمیه در دل هر شیعه بر پا کن یک "اتق الله" از تو ، ایمان داشتن با من ابر کرامت از تو ، باران داشتن با من شانه ز تو، زلف پریشان داشتن با من چه کرده این عشق کریمان داشتن با من که در خیالم کاظمینی میشوم هر روز در کاظمین تو حسینی میشوم هر روز دل دست تو دادیم پس دل برنمیگردد ناقص نباشد تا که کامل برنمیگردد بی جیره از این خانه سائل برنمیگردد یعنی از اینجا بی فضائل برنمیگردد این دفعه را آقا بیا سائل نوازی کن ویرانه ی قلب مرا آباد سازی کن همراه ماه امشب ستاره میرسد از راه و یک علی دارد دوباره میرسد از راه بر گنبدی سوم مناره میرسد از راه شیری به شکل شیرخواره میرسد از راه این شاخه طوبی ثمر دارست از امشب بی بی رباب ما پسردارست از امشب این طفل کوچک میشود حیدر زمان جنگ شمشیر خود میسازد از حنجر زمان جنگ اصغر شد اما میشود اکبر زمان جنگ مانند مردان میسپارد سر زمان جنگ گهواره را معراج خواهد کرد این آقا دین را به خود محتاج خواهد کرد این آقا بر روی دستی خوش زبانی میکند روزی با گریه هایش خطبه خوانی میکند روزی قد سپاهی را کمانی میکند روزی از سنگر دین پاسبانی میکند روزی شش ماهه است اما سوی پیکار خواهد رفت تا حد جان پای دفاع از یار خواهد رفت تیری به سرعت حنجرش را میزند بر هم یکجور می آید سرش را میزند بر هم اصلا تمام پیکرش را میزند بر هم در خیمه قلب مادرش را میزند بر هم از گوش تا گوش سرش با تیر میپاشد لب با سه شعبه تا شود درگیر، میپاشد رازی ز مدفون بودنش بیرون نمی آید کوری چشم دشمنش بیرون نمی آید یک نخ هم از پیراهنش بیرون نمی آید صد نیزه هم باشد تنش بیرون نمی آید دست امامی هست ، پس دستی برابر نیست یعنی که نبش قبر شش ماهه میسر نیست @shia_poem
کمان ابروی شش ماهه گره چون زد به ابرویش علی در روز خیبر شد عیان از کسوت رویش خمار آلوده صوفی را کشید از حلقه سمت خود که جان از کف دهد آندم چو مستان بر سر کویش به لشگر گاه بازوی ابوفاضل چه ها دیده که عرش دل شده واله ز یا من هوی یا هویش غضنفر گونه در خندق کمین کرده به گهواره ببندد در صف خشمش دو صد لشگر به یک مویش چه شیری شیر خواره یل که قنداقش شده جوشن شکار خود کند شیران به تیغ چشم آهویش چه کس گفته به حلقومش سه شعبه تیر بنشسته مگر او خود دهد فرصت که تیر آید دمی سویش چنان گلبرگ نو جلوه فراز رف رف حیرت به میدان رخ عیان کرده علی و زور بازویش تعالی لله چه بنویسد قلم در وصف آن لحظه علی در عرصه خیبر ز ناز نظم جادویش ذبیح آسا خلیل آرا به قربانگاه رخشیده کمیت لی مع اللهی زخلد وجد نیکویش قدیم حضرت ذاتش جمیع جمع اوصافش همان سبحان من اسری که دل شد محو هندویش علیّ اصغر است این یل کز او الله اکبر شد به کنه حد بی حدی عیان شد روی دلجویش مداد کن فکان عاجز که در انشاء منطوقش نماید همچنان طره مدیح تار گیسویش @shia_poem
هر كه دل بُرد،دلبر ما نيست هر كه نازي فروخت،ليلا نيست هر كه هويي كِشَد مسيحا نيست هر كسي با تو نيست با ما نيست دلبر محض، غير مولا نيست كيست مولا و فيه نور ِاله قد تجلي بنورهي الله گه خدا آينه ست و مولا گاه وسط و ابتدا و آخر راه ذره اي فرق بين آنها نيست عاشقان دف به كف ز حيراني صف كشيدند بر غزل خواني تا فِتد بر كه فال قرباني رحمت حق به قوم نصراني نزد آن شيعه كز تو شيدا نيست مستم از عشق و خُم به دوش تويي نُهمين بحر باده جوش تويي پسر سلسله فروش تويي حق تعالاي هر سروش تويي ورنه جبريل مرد اينها نيست اي پدر خوانده ي پياله و خُم هو تويي اي عزيز يازدهم اي امير عمارت مردم تو به "نحنُ "بناز و من "انتم" كه كتابت به شرح آتاني است اربعيني به شيشه مِي بوده كس نداند كه تاك كِي بوده مِهر يا اين كه تير و دِي بوده چون عروس علي ز ري بوده نيمي از اين شراب ايراني است شه به بزم جلوس مي آيد منكر او عبوس مي آيد جان سلطان طوس مي آيد يا انيس النفوس مي آيد جان دهيدش ، گهِ تماشا نيست جلوات تو مشرق سحر است خلوات تو فيض خونجگر است سكنات تو مو به مو پدر است حركات تو حيدري دگر است لمعات تو كم ز زهرا نيست اي غروب بهانه را مرآت گريه كم كن بخور ز آب فرات يافتي چون ز تشنگي تو نجات به علي اصغر و لبش صلوات بهتر از اين به آب معنا نيست @shia_poem
ای ریخته نسیم تو گل های یاد را سرمست کرده نفحه ی یاد تو باد را افراشته ولای تو در هشت سالگی بر بام آسمان علم دین و داد را خورشید، فخر از آن بفروشد که هر سحر بوسیده آستان امام جواد(ع) را خورشیدِ بی غروب امامت که جود او آراسته است کوکبه ی بامداد را جود و سخا جواز تداوم از او ستاند تقوا از او گرفت ره امتداد را آن سر خط سخا که به جود و کرم زده بر لوح آسمان رقم اعتماد را بیرنگ کرده بددلی دشمنان او افسانه ی سیاه دلی های «عاد» را تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر بوییم از امام نُهم عطر یاد را وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم عطر بهارِ وحدت و باغِ وداد را؟ جز آستان جود و سخایت کجا برم این نامه ی سیاهِ گناه، این سواد را؟ بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟ خط امان خویش به ما ده که بشکنیم دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را ای آنکه هرگز از درِ جودت نرانده ای دلدادگان خسته دلِ نامُراد را بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود جدت امام ساجد زین العباد را تا روز حشر یار غریبی شوی که بست از توشه ی ولای تو زادالمعاد را @shia_poem
نسیمی از سر زلفت بهار دنیا شد تو آمدی و امیدی به عشق پیدا شد تو آمدی و خبر آمد از سرادق عرش زمین برای همیشه پر از مسیحا شد درست مثل زمان تولد زهرا مدینه مثل زمین های مکه زیبا شد هزار حظ منزه به دیده اش آمد همین که چشم ستاره به روی تو وا شد و آسمان اگر امروز این همه بالاست به پای قامت طوبایی شما پا شد صدای پای کریمانه تو می آید دلم به پشت در خانه تو می آید تو نور عشقی و حق آفتابتان کرده است دعای سبزی و حق مستجابتان کرده است میان خیل هزاران هزار بخشنده برای جود خودش انتخابتان کرده است هزار و چهار صد سال می شود که خدا مرا پیاله به دست شرابتان کرده است تو را سرشته و ادغام کرده با قرآن تو را نوشته و حالا کتابتان کرده است قسم به کعبه برای شفاعت فرداست اگر جواد الائمه خطابتان کرده است خدا سرشته تو را تا که مثل نور کند کریمی اش به کریمی تو ظهور کند مسیح سبز نفس های تو حیاتم داد شعاع نور ضریحت به جاده ام افتاد برای آنکه خدا حاجت مرا بدهد مرا نوشت و مرید تو را نوشت مراد به روی صفحه پیشانی ام ملائک تو نوشته اند سگ خانه امام جواد چگونه لطف نداری به این اسیری که غلام حلقه به گوش تو بوده مادر زاد صدای اول عشق و صدای آخر عشق تمام عشقی و ای عشق خانه ات آباد رسیده است به روی مهت سلام رضا علی اکبر در خانه امام رضا تو آمدی پی اکرام و هم نشینیمان جواب عاطفه باشی به مستکینیمان تو آمدی ز طبق های آسمان پایین و کردی از پی چشمانتان زمینیمان چگونه دست توسل نیاوریم آقا تو آمدی که همیشه گدا ببینیمان تویی تو ماحصل چله توسل ها تویی شراب طهورای اربعینیمان تویی که حق خدایی به گردنم داری تو آفریده شدی تا بیافرینیمان تو را جواد و مرا آفریده ات کردند قتیل آن دو کمان کشیده ات کردند نگاه بی مثلت از تبار خورشید است ضریح چشم قشنگت مدار خورشید است کواکب از جریان تو نور می گیرند طلوع نور شما تا دیار خورشید است تو انعکاس جمال امام خورشیدی شبیه آینه ای که کنار خورشید است همین که سردی مان رفت و فصل گرما شد به گوش خویش سرودم که کار خورشید است قسم به حرمت خاک زمین کرب و بلا به ان دیار که مه پاره بار خورشید است جواب کودک خورشید سر بریدن نیست جواب نور گلوی سحر بریدن نیست @shia_poem
وقتی بساط عشق بازی چیده می شد سجادۀ سبزی کنارش دیده می شد یک پیرِ عاشق با دعای مستجابش در امتحانِ عاشقی سنجیده می شد صبرش اگر چه شهرۀ هفت آسمان بود گه گاهی از زخم زبان رنجیده می شد گویا دوباره کوثری در بین راه است کم کم سحر شام دل غمدیده می شد از نور زهراییِ این فرزند خورشید طومار غربت در جهان برچیده می شد دانید این اسطورۀ دلدادگی کیست؟ در آسمان ها این چنین نامیده می شد او کیست؟ آقازادۀ شمس الشموس است آرامش جان و دلِ سلطان طوس است او مثل نوری جلوه کرد و بهترین شد همچون رسول الله پیغمبر ترین شد از آسمان ها آمد و جاری تر از اشک مانند زهرا مادرش کوثرترین شد سر تا به پایش بود توحید مجسم بر بادۀ رب الکرم ساغر ترین شد او چندسالی گر چه مهمان بود ما را اما تجلی کرد و نام آور ترین شد بر تار گیسویش گره خورده دل ما این شاه زاده، تک پسر، دلبرترین شد شد زنده یاد یوسف لیلا دوباره ابن الرضا بود و علی اکبر ترین شد در چند جایی که عیان شد غیرت او با نام زهرا مادرش حیدر ترین شد فرمود بابایش از او بهتر نباشد مولودی از او با برکت تر نباشد او آمد و ابن الرضایی کرد ما را از برکت نامش خدایی کرد ما را مشتی ز خاکیم و قدم بر ما نهاد و تا عرش برد و کبریایی کرد ما را دست کریمِ این امامِ ذره پرور یک عمر مشغول گدایی کرد ما را صوت دل آرای مناجاتش سحر ها سر مست جانان و هوایی کرد ما را بوسیدن خال رطب دارش در این ماه مهمان بزم با صفایی کرد ما را یک قطرۀ اشک از کنار سفرۀ او هر نیمۀ شب مردی بکایی کرد ما را از گوشۀ صحن و سرای کاظمینش مست حسین و کربلایی کرد ما را نیمه نگاه اوست تسکین الفؤادم کلب امیر کاظمین، عبدالجوادم لبخند او آرامش جان رضا شد یوسف شد و مهمان کنعان رضا شد سجادۀ بابا شده گهوارۀ او لالایی اش آهنگ قرآن رضا شد آمد که باقی ماندۀ توحید باشد با نام او شیعه مسلمان رضا شد هر کس که از باب الجواد آمد زیارت با دست پُر، مشمول احسان رضا شد امشب دلم جایی دگر هم پر گشوده ارباب ما آغوش بر اصغر گشوده امشب نمی دانم چرا در پیچ و تابم اشک دو چشمانم کند نقش بر آبم می جوشم و می جوشم و لبریزم از اشک چله نشینی پای خَم کرده شرابم امشب دخیل گوشۀ گهواره هستم دلگرمم و ایمن قیامت از عذابم عشاق را گویم ازین پس تا قیامت با نام اصلی ام کنید اینسان خطابم عالم همه دانند در کوی محبت من ریزه خوار سفرۀ طفل ربابم با اذن سقا در حرم سرباز عشقِ شش ماه سردار خیام بوترابم ای کاش همچون حق شناس پاک طینت عبد علی اصغر کند زهرا حسابم حالا که غم آلود گشته ناله هایم انگار باب القبله ی کرب و بلایم او را خدا می خواست مه پاره ببیند مسند نشین کنج گهواره ببیند بر روی دستان پدر با کام عطشان با روی خونین، حنجری پاره ببیند یک عمر با زخمی که مانده روی سینه دور حرم بانویی آواره ببیند اما در آخر چون عموجانش ابالفضل او را صفِ محشر همه کاره ببیند لب تشنگان اشک را این طفل ساقیست شش ماه تا قربانی شش ماه باقیست @shia_poem