eitaa logo
شعر شیعه
6.8هزار دنبال‌کننده
448 عکس
167 ویدیو
17 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
آمد دوباره موسِمِ ماهِ عزایتان سرداده ایم ناله و ماتم برایتان از کودکی به لطف خدا قسمتم شده با افتخار، خادمیِ روضه هایتان خاکِ قدومتان به طلا هم نمی دهم اربابِ من، چَشمِ من و خاکِ پایتان ای کاش من فدایی راه شما شوم این جانِ بی ارزشِ نوکر فدایتان در بین شورِ سینه زنی ها و گریه ها بدجور می کند دل تنگم هوایتان آقا بیا و با کَرمت روزیم نما توفیقِ دیدنِ حرمِ کربلایتان @shia_poem
بعد مدتها پدر دیدار دختر آمدی خواب دیدم خواهی آمد شد مقدّر آمدی من به شوق دیدنت بابا ز پا افتاده‌ام تو به شوق دیدنم با پا نه با سر آمدی من در این ویرانه مهمانی گرفتم نیمه‌شب در شب تاریکم ای ماه منوّر آمدی دعوتم را رد نکردی آمدی اما چرا ای پدر بی قاسمِ داماد و اکبر آمدی؟ کو عمویم تا گذارد روی دوش خود مرا؟  از چه بابا بی اباالفضل دلاور آمدی؟ بی قراری میکند بیش از همه اینجا رباب پس چرا بابا تو بی شش‌ماهه اصغر آمدی؟ حسرت آغوش پر مهرت به دل دارم ولی خواهی از من گیرمت با مهر در بر، آمدی دارد از زهرا نشان این پهلوی بشکسته‌ام تا کنی با دیدنم یادی ز مادر آمدی با سرِ خونین به دامان منِ ویران نشین تا بگیرم بوسه از رگهای حنجر آمدی @shia_poem
عمه جون سینم خسته ی درده قصه ی کربلام آه! چه سرده بگم از صحنه ی تلخِ اسیری عدو تو راهِ شام باهام چه کرده؟ عمه جونم ببین دلم کبابه قصه ی این سفر برام سرابه سرا پا وجودم تو اضطرابه حال و روزم ببین چقد خرابه وقتی خنجرش رو عدو میگیره رقیت ترسِ او میخواد بمیره با دو دساش داره گیسوم میگیره با دو پاش پهلومو نشونه میره بس ز داغِ پدر آزرده بودم ناقه می رفت و من افتاده بودم اون شب از قافله جا مونده بودم اینو تو گوشت آروم خونده بودم امشب این جاده ها چه بی گریزه تیغِ این کوره راه ببین چه تیزه عمه جون کفِ پام داره میسوزه ببین از تاولاش چه خون میریزه هر چه خاره امشب جلوی پامه هر چه آهه امشب توی نگامه هر چه بغضه امشب توی صدامه هر چه اشکه امشب توی چشامه بغضِ این سینه که آروم نمیشه عمه جون راش چرا تموم نمیشه؟ بگو عمه منو سرِ بابام کو؟ چرا از روی نی معلوم نمیشه؟ تیغِ این جاده ها ز خیزرونه پای کوچک من که ناتوونه چقد این ساربون نا مهربونه بگید این ناقه رو آروم برونه @shia_poem
كم آمده است مرغ دلم آب و دانه اش خال لبت كجاست كه گيرم نشانه اش دستت نرفت در كمرم آنقدر كه شمر پيچيد دور گردن من تازيانه اش آتش بگيرد اي پدر اي كاش سر به سر بازار شام و روسري بچه گانه اش سنگ عقيق تو به دكانِ كوفه بود بر سنگ بسته باد دكان و دهانه اش نيمي به شعله سوخت و نيمي به باد رفت زلفي كه بود دست ابالفضل شانه اش دختر پدر پرست بُوَد منع من نكن دختر دلش خوش است به بوس شبانه اش يادم نرفته است درختي كه بين راه رخساره ي تو بود چراغ شبانه اش يادم نرفته است كه راهب مسيح شد زآن كُنج لب به كُنج كليسا و خانه اش از راهب و درخت چه كم داشت دخترت آويز اين دلي و بهاي بهانه اش روز جزا كه هر كه بيارد عبادتي معني دلش خوش است به شعر و ترانه اش @shia_poem
بادست خالی آمدم آقا ببخشی حُر نگون بخت پشیمان را ببخشی تاریکمو ظلمتکده محتاج نورم بر پای عفوم میشود امضا ببخشی حالا که من برگشته ام با روسیاهی ای کاش میشد که مرا درجا ببخشی اصلا تو حق داری تو صاحب اختیاری من را از آقایی نبخشی یا ببخشی اما تو را جان رقیه نه نیاور هرچه بگویی روی چشمم تا ببخشی روی نگه کردن به چشمت را ندارم ای کاش جان حضرت زهرا ببخشی @shia_poem
خدایا قطره بودم متصل کردی به دریایم  بـرون آورد دست رحمتت از دام دنیایم من آن آواره‌ای بودم که کوی یار را جستم  و یا گمگشته‌ای بودم که مولا کرد پیدایم  اگر دامـان مهـرش را نگیـرم، اوفتـد دستم گر از کویش گذارم پای، بیرون، بشکند پایم بـرای مـن شد از امـروز نـام حرّ برازنده  همانـا افتخارم بس کـه دیگر حرّ زهرایم  سراپا غـرق اشک خجلتم یـارب نمی‌دانم  که چشم خود چگونه بر روی عباس بگشایم  اگر عباس گوید دست و سر، سازم به قربانش وگـر اکبــر پسنـدد، کشتـۀ آن قد و بالایم به خود گفتم که شاید از کرم بخشد گناهم را  نـدانستم کـه در نـزد حبیبش می‌دهد جایم  ز چشمم اشک خجلت گشت جاری، بخت را نازم که هم بخشید، هـم اذن شهادت داد مولایم... چه بی‌رحمید اهل کوفه! من با چشم خود دیدم ترک خورده است از هرم عطش لب‌های آقایم صـدای آب آب کودکان تشنه، آبـم کرد لـب خشکیدۀ عبـاس، آتـش زد بـه اعضایم بسوزانید و خاکستـر کنیـد از پـای تـا فرقم من آن پروانه‌ای هستم کزآتش نیست پروایم گلچین دو غزل @shia_poem
كار را يكسره كرد و پا شد دور شد از همگان، تنها شد مقتل انگار پر از غوغا شد سر پيراهن او دعوا شد روح از حنجر او زد بيرون شمر از قتلگه آمد بيرون تا جدا شد سر شاه از بدنش شمر ماند و دل غرق محنش يادش آمد بدن بى كفنش لرزه افتاد بر اعضاى تنش بيشتر شد غم و دردش، هردم با خودش گفت چه كارى كردم سنگ با پيكر مولا ضد بود نيزه در كار خودش وارد بود سر او دست دو تا فاسد بود خواهرش هم روى تل شاهد بود كفن مادرى اش را بردند آه، انگشترى اش را بردند شمر هرچند كه نادم شده بود تازه آغاز مراسم شده بود خيمه خالى ز محارم شده بود وقت تقسيم غنائم شده بود حرمله سهم خودش را برداشت خیمه هم بوی علی اصغر داشت بين شان چهرۀ نامى بسيار عالم فقه و كلامى بسيار زن يكى بود و حرامى بسيار پيش رو مردم شامى بسيار كمر واژه از اين غم خم شد صحبت از زينب و نامحرم شد @shia_poem
رفته صبر از کَفَم این حال نمی‌فهمم چیست عمق این فاجعه صد سال نمی‌فهمم چیست در سرم هست از او طرح سری خون‌آلود من که نقاشی و تمثال نمی‌فهمم چیست درکَم از اوست همین قدر که شد ذبح عظیم باقی روضه يِ‌ گودال نمی‌فهمم چیست کشتن تشنه‌یِ زخمی عمل سختی نیست بر سرش این همه جنجال نمی‌فهمم چیست! سر کجا رفته و انگشتر و انگشت کجاست؟ بسمل کَنده پر و بال نمی‌فهمم چیست نحر این سر که خودش جایزه دارد، دیگر غارتِ خیمه و اموال نمی‌فهمم چیست زره و خوود و سپر باز هم ارزش دارد غارتِ چادر اطفال نمی‌فهمم چیست!!! بین گودال و شلوغیش تنش خُرد شده نعل آوردن و پامال نمی‌فهمم چیست @shia_poem
کشمکش بهر پیروهن نکنید سر غارت بزن بزن نکنید نیزه را داخل دهن نکنید جسم او را اگر کفن نکنید آه و نفرین میکنم همه را میکشانم علی و فاطمه را نیزه را از روی پرش بردار چکمه ات را ز پیکرش بردار خنجرت را ز حنجرش بردار لعنتی دست از سرش بردار تشنه هست و رمق ندارد او سر او را عقب نکش از مو شمر بس کن تو قتلگاه نرو بی وضو سمت و سوی شاه نرو دخترش میکند نگاه نرو روی این جسم پاره راه نرو این که افتاده نور عین من است خواهرش هستم و حسین من است @shia_poem
از آه خود شرر به دل ماسوا مزن آتش به قلب مادر غم مبتلا مزن لبهای تو کبود شده مثل بازویم با این لب کبود مرا هی صدا مزن حالا که آمدم ز تو این است خواهشم تا من میان قتلگهم، دست و پا مزن هرکس رسید ضربه زد، اما یکی نگفت با سنگ میزنی، تو دگر با عصا مزن با قرب حق به جانب گودال میزنی رحمی کن و برای رضای خدا مزن برسینه اش نشستی و بر او لگد زدی پنجه براین محاسن از خون حنا مزن هرضربه میزنی بزن ای بی حیا ولی بر استخوان گردن او، بی هوا مزن @shia_poem
با لبان تشنه آن ساعت که افتادی به خاک لَم تَقُل شیئا سِوا: قُم یا اخا! أدرِک اخاک ! مشک دور از دست گریان است و قدری دورتر مانده بر صحرا لبی خندان و جسمی چاک چاک عِندَما کُلُ یَرَونَ المَوتَ اَحلی مِن عَسَل خاک گلگون را نمی شویند جز با خون پاک کلُّ مَن فِی الموکبِ قالَ خُذینی یا سُیوف تشنگان عشق را از جان فدا کردن چه باک؟ یَلمَعُ النُّور الذی سَمّاهُ مصباحَ الهُدی تا قیامت می درخشد این چراغ تابناک داوری عادل تر از تاریخ در تاریخ نیست نور هرگز در شب ظلمت نمی گردد هلاک @shia_poem
مقتل نوشته روی تنت پا گذاشتند در زیر دست و پا ، زده ای دست و پا حسین مقتل نوشته پیکر تو نرم گشته بود با هر نسیم جسم تو شد جابجا حسین مقتل نوشته حد حرم را چهل زراع رفته تن بدون سرت تا کجا حسین مقتل نوشته ضربه به پهلوی تو زدند حتما شبیه مادرتان بی هوا حسین مقتل نوشته راس تو را بد بریده اند چون از جلو بریده نشد از قفا حسین مقتل نوشته دست به گیسوی تو زدند یک عده گرگ های بی حیا حسین مقتل نوشته دست تو از مچ بریده شد با خنجری شکسته و با ضربه ها حسین مقتل نوشته زیر گلو نحر گشته بود پهنای نیزه شد به گلوی تو جا حسین هر ضربه را برای رضای خدا زدند شمشیر ، نیزه ، سنگ و حتی عصا حسین @shia_poem
رفته صبر از کَفَم این حال نمی‌فهمم چیست عمق این فاجعه صد سال نمی‌فهمم چیست در سرم هست از او طرح سری خون‌آلود من که نقاشی و تمثال نمی‌فهمم چیست درکَم از اوست همین قدر که شد ذبح عظیم باقی روضه يِ‌ گودال نمی‌فهمم چیست کشتن تشنه‌یِ زخمی عمل سختی نیست بر سرش این همه جنجال نمی‌فهمم چیست! سر کجا رفته و انگشتر و انگشت کجاست؟ بسمل کَنده پر و بال نمی‌فهمم چیست نحر این سر که خودش جایزه دارد، دیگر غارتِ خیمه و اموال نمی‌فهمم چیست زره و خوود و سپر باز هم ارزش دارد غارتِ چادر اطفال نمی‌فهمم چیست!!! بین گودال و شلوغیش تنش خُرد شده نعل آوردن و پامال نمی‌فهمم چیست @shia_poem
شرم از شیون و از گریه ی ما کن بس کن پشت و رویش نکن اینقدر حیا کن بس کن با وضو مادر من شانه به مویش میزد موی سلطان مرا شمر رها کن بس کن ذبح کردن به خدا حکم و شرایط دارد اینقدر ضربه نزن زود جدا کن بس کن شمر فریاد نکش دخترکش میترسد حرمله را کمی آرام صدا کن بس کن خون در شیشه ی او را که ملائک بردند لااقل رحم به این رخت و عبا کن بس کن تو خودت نامه نوشتی که بیا کوفه حسین پس به عهد و قسم خویش وفا کن بس کن کشتن او به خدا حربه نمیخواهد که به زمین خورده دگر ضربه نمیخواهد که @shia_poem
ساربان خواست که انگشتری ات را بِبَرد دید بایست که انگشت تو را هم بِبُرد سارقی خواست که غارت بکند پیرهنت دست انداخت ،گریبان تو را هم بدرد دیگری داشت به سر، نقشه ی عمامه تو گفت شال کمرت را ز چه با خود نَبَرد آن یکی گفت که در کوفه کسی حتماً هست زره پاره و خونین تو را هم بخرد اَخنس انگار مهیّای سرت بود ولی شمر ميخواست خودش از بدنت سر بِبُرد گفت قاتل به سنان بن أنس با وحشت چه کنم خنجر اگر حنجر او را نَبُرد آخرالامر به رَزّازیِ تو تن دادند گشت ده مرکب تازه نفس از روی تو رَد خوب از حال که رفتی، به روی سینه نشست گفت جز من چه کسی گندم ری را بخورد جرعه ای آب ندادند و بریدند سرت تشنه لب هیچ کسی سر ز غریبی نَبُرد @shia_poem
شیرِ بی باکِ علی رفت به میدان و چوطوفان همه شیران و یَلان را چو پَرِ کاه به یک آه وَ ناگاه به هم ریخت و شد ساقیِ دلخواهِ حسینی که همه دلخوشی ماهِ بنی هاشمیان،حضرتِ سلطان ، یَلِ میدانِ بَلا بود. چه ماهی؟ شَهِ پیکار و جهاندار و سپهدار و یَلِ حیدرِ کرار و عَلَم گیر و علمدار و زَده گردن بسیار و به یک حمله ی خونبارو... ! ابالفضل همان مردِ دلاور ،پسرِ حضرتِ حیدر که ز جا کنده دَرِ قلعه ی خیبر وَ نگو ماه که از ماه فراتر وَ نگو چشم بگو تیزی خنجر و نگو دست بگو زورِ دو لشکَر که شده ذکرِ لبِ قاسم و عون و علی اکبر ، همه ی عشقِ برادر،پسرِ شیرِ عرب، دشمنِ شب ، عاشقِ خورشید نَسَب ،وقتِ غضب قبضه ی شمشیر به کَف ،وقتِ سخن داشت به لب نقل و رطب،حضرتِ زینب همه جا بود دعاگوی ابالفضلِ علمدار؛همانی که زده یکسَره از میسَره تامیمَنه او یک تَنه بَه بَه به چنین هیمَنه ،ای آینه بنگَر به تنِ او، دَمِ شب شکنِ او،به برقِ بدنِ او ،به لحنِ سخنِ او وَ به خونی که شده رودِ فرات از دهنِ او وَ شده جوشَنِ صد پاره ی او هم کفَنِ او وَ قسم می خورم اصلأ به همان نورِ جبینَش وَ به آن برقِ نگینَش وَ به شَقُ القمر و قطعِ یمینَش وَ به باوَر و یقینَش که شده قوَتِ دینَش وَ به آن خنده ی نازِ نمکینَش وَ قسم می خورم اصلأ به همانِ زخمِ به ابروش، به بازوش ، به آن عَطرِ خوشِ جوشن و گیسوش که مدهوش شده عالمی از بوش به ابرو و به بازو و به گیسو و بَر و رویِ ابالفضلِ علمدار قسم ماهِ محرم وَ غَمَش دلخوشی ماست وَ این لُطفِ خودِ حضرتِ سقاست که در سینه ی ما شورِ گُل فاطمه برپاست، چه زیباست وَ زهراست که در مجلسِ ما آمده از بس که غمِ حضرتِ عباس در اینجاست... @shia_poem
در معرض گرما به تماشا بدنش را حتی ز تنش برد کسی پیروهنش را بر نِی سر او جالس و بر تیرهٔ صحرا کردند رها، از سرِ تحقیر تنش را بر باد رود کون و مکان آه اگر که.. از باد بگیرند سراغ کفنش را جا دارد اگر از نگهش سیل ببارد آن دیده که کردند پر از خون دهنش را گودال مجالِ سخن از شاه گرفت و... خنجر ز جفا ذبح نموده سخنش را ای وای اگر مادر آن کشته ببیند در لُجهٔ خون حالت پرپر زدنش را @shia_poem
افتاده بود روی زمین و کفن نداشت آن یوسف شهید به تن پیرهن نداشت پیکر بدون سر به روی خاک مانده بود سر روی نیزه بود و اثر از بدن نداشت غرق ستاره بود تن آسمان عشق خورشید هم فروغ چنین شب شکن نداشت وقتی که عصر روز غریبی رسیده بود عالم به قدر زینب کبری محن نداشت گلبوسه داد چون به گلوی حسین خویش آن قدر گریه کرد که تاب سخن نداشت انگشتی از اشاره به خاتم فتاده بود ای کاش قتلگاه دگر اهرمن نداشت بعد از سه روز آن گل بی غسل و بی کفن جز بوریا برای تن خود کفن نداشت می رفت تاکه محو کند کاخ ظلم را نیلوفری که فرصت پرپرشدن نداشت غمنامه ای نوشت «وفائی»و می گریست چون شمع چاره ای بجز از سوختن نداشت @shia_poem
چیست فردای کز آن ارض و سما با خبر است؟ عالم هستی همه از غم آن نوحه گر است این چنین ولوله و غلغله وقت سحر است از غم و غصه ی آن پرده به روی قمر است شب شام عشر است، سینه ها در شرر است که به فردای دگر، فاطمه بی پسر است چیست فردای که عالم همه سرگردان است؟ چیست فردای که چشمان فلک گریان است چیست فردای که بر نیزه سرِ قرآن است چیست فردای چنین عرش خدا لرزان است شب شام عشر است، شبِ قرآن به سر است چون که فردای حسین، یمِ خون غوطه ور است چیست فردای چنین، قلب خدا نالان است؟ جن و انس از غم این حادثه در افغان است چیست فردای که در کرببلا طوفان است گویند از قلب زمین خون خدا جوشان است چیست فردای که جبریل امین گریان است چیست فردای که سرها همه بر پیکان است شب شام عشر است فاطمه خون جگر است که به فردای دگر، سرِ نیزه قمر است این چه عشقی ست که در خون حسین می جوشد این چه شوریست که جام از کف خون می نوشد این چه رازیست کفن جای ردا می پوشد این چه راهی ست حسین مقصد آن می کوشد شب شامِ عشر است، شال ماتم به سر است داغدارِ شهِ دین، حضرت خیرالبَشر است چیست فردای زمین ماتم عظمی دارد؟ کربلا خیمه ی غم زینب کبری دارد زانوی غم به بغل مهدی زهرا دارد غم دل مرغِ هوا ماهیِ دریا دارد شبِ شام عشر است، فاطمه خون جگر است آتشِ فتنه گران، کرببلا شعله ور است قلبِ عالم شرر است، شبِ خوف و خطر است دشمنِ پست و پلید، هر طرف حمله ور است! @shia_poem
ای عصمتِ الهی، ای خواهرم کجایی؟ شد وقتِ بینوایی، داد از غم جدایی! شد موسم وصالم، بینی که شرحِ حالم این تو وُ این بلاها، خواهر نما حلالم ای دربدر ای خون جگر، امُ المصائب خواهرم یکدم بیا سیرم ببین، آمد وداعِ آخرم از بعدِ قتلم خواهرم، جانِ تو وُ طفلانِ من جان رقیه دخترِ بی معجر و نالان من خواهر مبادا دشمنم سیلی زند بر روی آن یا از سرِ جور و غضب هر سو کشد گیسوی آن اِصبِر علی کلٌِ البلا، قَد یقتُلُونِی الاَشقیا اَلصٌَبرَ مُختارُ لَنا لا تَندُبی فی غَمٌَنا وقت هجوم اشقیا، آتش رسد بر خیمه ها  جان تو و زین العباد آن بضعه ی خیرالنٌَساء خواهر ز بعدِ من بُوَد این حجٌتِ دینِ خدا یاری کند دین مرا در امتدادِ کربلا چندی دِگر جسمِ مرا درمانده ی میدان ببین در بین تیر و نیزه ها زیرِ سُمِ اسبان ببین  در خاک و خون کربلا، بی معجر و عریان ببین این خیمه هایم را همه در آتش سوزان ببین اِصبِرعلی کلٌِ البلا، قَد یقتُلُونِی الاَشقیا الصٌَبرَ مُختارُ لَنا، لا تَندُبی فی غَمٌَنا چندی دگر رأسِ مرا خواهر سرِ پیکان ببین از حنجرِ بُبریده ام تو صوتی از قرآن ببین چندی دگر خود را میانِ دشتِ خون جولان ببین آماده شو خود را اسیرِ فرقه ی عدوان ببین ای عصمتِ الهی، ای خواهرم کجایی؟ شد وقتِ بینوایی، داد از غمِ جدایی! اِصبِرعلی کلٌِ البلا، قَد یقتُلُونِی الاَشقیا الصٌَبرَ مُختارُ لَنا، لا تَندُبی فی غَمٌَنا! معنی متن عربی۱_صبور باش بر همه بلاها ۲_دشمنان سنگدل مرا کشتند۳_بخاطر ما شکیبایی برگزین۴_وقتی اندوه گروه ما را فرا گرفت برای من فریاد مکن، @shia_poem
در قتلگاه چشم تو سمت خیام بود دعوا برای غارت رأس امام بود ای کاش مانده بود لباسی که داشتی شاید برای مادر تو التیام بود می گفت شمر بعد علی اصغرش حسین دیگر توان نداشت و کارش تمام بود آقا ببخش ،زینب اگر دیر آمده در قتلگاه دور و برت ازدحام بود فرمود تا امام علیکن بالفرار بهر مخدرات فرار التزام بود عدل علی به کینه ی این قوم علتی ست این قوم پست در صدد انتقام بود رأسی که چوب خورد به دندان وبرلبش آیه به آیه صوت رسایش پیام بود گیسوی او به قامت نی ناله می سرود بر اهلبیت سایه ی او مستدام بود @shia_poem
شمعم که با نگاهِ تو آتش گرفته‌ام امشب کنارِ آهِ تو آتش گرفته‌ام پیرت شدم نگاه به این پیرزن بکن امشب بیا و خواهرِ خود را کفن بکن امشب غنیمت است برایم چه می‌کُنی آقا شکسته است صدایم چه می‌کُنی امشب نشسته‌ای ولی از من جُدا چرا ای جانِ خیمه پشت‌سرِ خیمه‌ها چرا امشب به پشتِ خیمه چرا خار می‌کَنی این خاک را برایِ که اینبار می‌کَنی با این قلاف قبرِ که را می‌کُنی درست این قبر کوچک است چرا می‌کُنی درست یک پلک هم به هم نَزَنم تا نرفته‌ای گیسویِ خویش را نَکَنم تا نرفته‌ای گفتند عمه دخترکان: نامه آمده است عمه عمو کجاست امان‌نامه آمده است از پیشِ پاسبان حرم آمدم حسین از سمتِ مهربانِ حرم آمدم حسین گفتم به خیمه موقعِ هنگامه نیست نیست بس کُن رباب حرفِ امان‌نامه نیست نیست یگ گوشه رفته تا نخِ قنداقه وا کُنَد پیراهنی که تازه خریده است تا کُنَد هِی دستهایِ کوچکِ مهتاب را نَبوس بس کن رباب بچه‌ی در خواب را نَبوس از مَشک ، تازه خورده کمی آب می‌پَرَد آرام بو کُنَش گُلَت از خواب می‌پَرَد امشب دلم برایِ حرم شور می‌زند اصلاً دلم برای خودم شور می‌زند مادر که رفت بعدِ پدر هم حسن نماند از پنج تا کفن به‌خدا یک کفن نماند امشب نشسته‌ام که خودم را کفن کنم فکری برایِ آنهمه دستِ بزن کنم امشب که فکر می‌کنم از حال می‌روم فردا چقدر بر سرِ گودال می‌روم امشب زِ درد بر جگرم دست می‌زنم فردا چقدر بر کمرم دست می‌زنم امشب زِ خاک خار اگر جمع می‌کنیم فردا میانِ تیغ ، پسر جمع می‌کنیم امشب غبار از سرِ گیسوت می‌کِشم فردا غروب نیزه زِ پهلوت می‌کِشم امشب کنارِ مادر خود می‌خورم زمین فردا غروب با سرِ خود می‌خورم زمین @shia_poem
در قتلگاه بود و به دستش سپر نداشت یعنی برای جنگ توانی دگر نداشت جسم تمام اهل حرم را به خیمه برد اما برای یاری خود یک نفر نداشت زینب برای یاری اش آمد به روی تل هرقدر گریه کرد در آنان اثر نداشت مادر میان گودی گودال بود و شمر بر روی سینه رفت …!گمانم خبر نداشت آن پیرمرد پست اگر با عصای خود بر جسم چاک چاک نمی زد ضرر نداشت جاماندن رقیه درین دشت پر بلا هرگز بعید نیست چرا که پدر نداشت فهمید دخترش که به غیر از فراز نی بابای داغ دیده به جایی سفر نداشت @shia_poem
دار و ندار زینب، روح بهار زینب به گلشن نبوّت بنفشه زار زینب ای که حسین ماند از تو یادگار زینب زِ سرّ حق تعالی پرده برآر زینب نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب ای که برادرانت همه مطاف بودند به دور تو چو کعبه گرم طواف بودند کنار چادر تو به انعطاف بودند اُف به سراب دنیا، به روزگار زینب نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب بیا به قتلگاهم ماهِ منیر بنگر بیا برادرت را یک دل سیر بنگر به زیر پای نیزه مرا حصیر بنگر حصیر را به شن ها وامگذار زینب نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب کشته شده حسینت چو آفتاب تشنه به روی خاک اِبنِ ابوتراب تشنه مثل دو تا علیّ اش رفته بخواب تشنه بیا به زخم هایم گریه ببار زینب نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب دور و برم هزاران رنگ پریده نیزه به جسم من چو باران نیزه چکیده، نیزه سه شعبه، نه دلم را نیزه دریده، نیزه چقدر دشمن از من نیزه کشیده، نیزه دمیده نیزه زار از این تن زار زینب نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب @shia_poem
از آه خود شرر به دل ماسوا مزن آتش به قلب مادر غم مبتلا مزن لبهای تو کبود شده مثل بازویم با این لب کبود مرا هی صدا مزن حالا که آمدم ز تو این است خواهشم تا من میان قتلگهم، دست و پا مزن هرکس رسید ضربه زد، اما یکی نگفت با سنگ میزنی، تو دگر با عصا مزن با قرب حق به جانب گودال میزنی رحمی کن و برای رضای خدا مزن برسینه اش نشستی و بر او لگد زدی پنجه براین محاسن از خون حنا مزن هرضربه میزنی بزن ای بی حیا ولی بر استخوان گردن او، بی هوا مزن @shia_poem