eitaa logo
شعر شیعه
6.5هزار دنبال‌کننده
387 عکس
157 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
كشته ی دوست شدن در نظر مردان است پس بلا بیشترش دور و بر مردان است یازده ساله ولی شوقِ بزرگان دارد در دلِ كودكِ این ها جگر مردان است همه اصحابِ حرم طفلِ غرورش هستند این پسر بچه یِ خیمه پدرِ مردان است بست عمامه همه یاد جمل افتادند این پسر هرچه كه باشد پسر مردان است نیزه بر دست گرفتن كه چنان چیزی نیست دست بر دست گرفتن هنر مردان است بگذارید ببیند كه خودش یك حسن است حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است گرچه ابن الحسنم پُر شدم از ثارالله بنویسید مرا یابن ابی عبدالله مصحف ما، چه به هم ریختنت!!! وای عمو چقَدَر تیر نشسته به تنت وای عمو همۀ رختِ تو غارت نشده پاره شده بسكه یكپارچه با پا زدنت وای عمو آمدم تا كه اجازه بدهی و یك یك نیزه ها را بكشم از بدنت وای عمو جان نداده همه بالای سرت جمع شدند چه شلوغ است سرِ پیرُهَنَت وای عمو آنقدر نیزه زیاد است نمیدانم كه بكشم از بدنت یا دهنت؟ وای عمو این كیست كه طوفان شده میل خطر كرده؟ در كوچكی خود را علمدار دگر كرده این كه برای مادرش مردی شده حالا خسته شده از بس میان خیمه سر كرده این كیست كه در پیش روی لشگر كوفه با چه غرور محكمی سینه سپر كرده آنقدر روی پنجه ی پایش فشار آورد تا یك كمی قدّ خودش را بیشتر كرده با دیدنش اهل حرم یاد حسن كردند از بس شبیه مجتبی عمامه سر كرده اما تمامی حواسش سمت گودال است آنجا كه حتی عمه را هم خونجگر كرده آنجا كه دستی بر سر و روی عمو می زد با چكمه نامردی به پهلوی عمو می زد از این به بعد عمه خودم دور و برت هستم من بعد از این پروانه ی دور سرت هستم من در رگم خون علمدار جمل دارم من مجتبای دوم پیغمبرت هستم ابن الحسن هستم، عمو ابن الحسینم كرد عبداللهم اما علیِّ اكبرت هستم دشمن غلط كرده به سمت خیمه ها آید آسوده باش عمه اگر من لشگرت هستم گیرم ابالفضلِ نوامیس تو را كشتند حالا خودم خدمتگزار معجرت هستم هرچند مثل من پریشانی، گرفتاری گیسو پریشانی مكن تا كه مرا داری عمه رهایم كن مرا مست خدا كردند اصلاً تمامی مرا قالوا بلا كردند عمه بگو در خیمه آیا نیزه ای مانده؟ حالا كه بازوی مرا شیر خدا كردند بعد از قلاف كوچه ی تنگ بنی هاشم دست مرا نذر غریب كربلا كردند آیا نمی بینی چگونه نیزه می ریزند آیا نمی بینی تنش را جا به جا كردند آیا نمی بینی چگونه چكمه هاشان را بر سینه ی گنجینة الاسرار جا كردند @shia_poem
غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت شعلۀ بال و پرش میل سفر داشت آن که در این یازده سال یتیمی تا که عمو بود انگار پدر داشت از چه بماند در این خیمۀ خالی آْن که ز اوضاع گودال خبر داشت گفت: به این نیزۀ خشک و شکسته تکیه نمی زد عمو یار اگر داشت رفت مبادا بگویند غریب است یا که بگویند عمو کاش پسر داشت آمد و پیشانی زخمیِ شه را از بغل دامن فاطمه برداشت در وسط بُهت دلشورۀ زینب شکر خدا دست، یعنی که سپر داشت @shia_poem
گر چه قدم کوچک است و بار ندارد بیشتر از یازده بهار ندارد عشق تو با سن و سال کار ندارد سر کشی عشق من مهار ندارد هر که شد از عشق مست عبد حسین است هر کسی عبدلله است عبد حسین است من که پسر خوانده ی سرای عمویم ما حصل زحمت دعای عمویم دست چه باشد کنم فدای عمویم دار و ندارم همه برای عموم در سر ما فرق، بین دست و جگر نیست مرد خدا نیست آن که مرد خطر نیست حضرت عزّ و جل که ترس ندارد کوه وقار از کتل که ترس ندارد طفل حسن از جدل که ترس ندارد بچه ی شیر جمل که ترس ندارد وای اگر نیزه ای به دست بگیرم زیر و زبر می کنم به عشقِ امیرم از سر شوق است اگر که بی کفنم من مرد بی دفاع عمو حسین منم من طفل حسن زاده نه، خودم حسنم من عمه مُهیای جنگ تن به تنم من یک تنه پس می زنم به لشکر کوفه عمه سپاهت منم برابر کوفه حال که در خیمه های او پسری نیست از علی اکبرش دگر خبری نیست ماندن من در حرم چنان هنری نیست دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست دست من از جنس دست مادر آقاست ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست جان که نباشد حرم چه فایده دارد؟ بعد عمو پیکرم چه فایده دارد؟ از همه کوچک ترم چه فایده دارد؟ حبس شدن در حرم چه فایده دارد؟ عمه یسار و یمین چه قدر شلوغ است دور عمو را ببین چه قدر شلوغ است زانوی من خم شد آن سوار که افتاد از روی مرکب بی اختیار که افتاد با طرف راست یک کنار که افتاد بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند موی عموی مرا ز پشت گرفتند عمه بس است این همه تپیده شدن ها ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها این طرف و آن طرف کشیده شدن ها دیر شد عمه، مرا به خویش رها کن زود برو در میان خیمه دعا کن آمد و آن تیر های جا شده را دید روی تنش زخم های وا شده را دید در بدنش نیزه های تا شده را دید دور سرش چند مرد پا شده را دید یابن خبیثه! چرا به سینه نشستی روی حسینیّه ی مدینه نشستی @shia_poem
دارد سرش را می‌بُرد در پیش رویم ای عمه می‌خواهم روم پیش عمویم باید عموجان در مسیر تو بمیرم جای دگر مردم به بابایم چه گویم؟ مثل همیشه باز می‌آیم به سویت بی‌سابقه است اما نمی‌آیی به سویم از بس که در آغوش تو بودم عموجان فرقی ندارد با تو دیگر عطر و بویم جام بلا را دادی ای ساقی به قاسم راضی نشو چیزی نباشد در سبویم گر نیستم شیب الخضیب اما عمو جان مانند مویت غرق در خون است مویم شکر خدا تیر سه شعبه راحتم کرد از بغض چندین سال مانده در گلویم امروز اگر جانم برای تو نمی‌رفت روز قیامت پاک می‌رفت آبرویم می‌خواستم آخر برای تو بمیرم دیدی برآورده شد آخر آرزویم @shia_poem
 گم شدم در توو در نامِ تو پیداشده‌ام یااباعبدالله ؛ یااباعبدالله من فقط بینِ همه در لقبت جا شده‌ام یااباعبدالله ؛ یااباعبدالله @shia_poem
آتنا گفتم و دیدم حسنات است حسن اِهدنا گفتم و دیدم که صراط است حسن ربنا گفتم و گفتند مسیرش زهراست و علی است صلاة و صلوات است حسن حُسنِ او در همه ذراتِ جهان پنهان است بی نهایت‌تر از آفاقِ حیات است حسن چه بخواهند و نخواهند حسن شرحِ خداست وجهِ تفصیلی اَسماء و صفات است حسن جاری است عشق حسن در رگ و در ریشه‌ی ما کوثرِ جاری صد رشته قنات است حسن هرچه دشنام به او داد تبسم می‌دید دید دریاست ، همه صبر و ثبات است حسن نصفی از زندگی‌اش را دو سه باری بخشید در کرامات هم آئینه‌ی ذات است حسن چشمِ گریان به حسن مَحرمِ زهراست به حشر فاطمه گفت : فقط راه نجات است حسن ای صراط الله ما نامه‌ی ما سنگین است گریه بر بی کسی‌ات برگ برات است حسن حسنی‌های حرم آبرو داری کردند آنچنان غرق حسین‌اند که مات است حسن @shia_poem
نگاهِ ملتمس‌اش تا به آن کران اُفتاد زد آنقدر به زمین پا  که نیمه‌جان اُفتاد حرارتِ جگرِ عمه‌اش  تنش سوزاند کشید آهی و آتش به استخوان اُفتاد گرفته بازوی او را ، امانتِ حسن است به ناله گفت مَرو  عمه از توان اُفتاد گرفته بود که ناخن  به صورتش  نزند ولی به چهره‌اش از زخمها نشان اُفتاد همینکه دید رهایش نمی‌کند عمه به روی سینه‌ی خود زد  به الامان اُفتاد نگاه کن که بزرگ قبیله را کشتند خدایِ من تَهِ گودال آسمان اُفتاد نگاه کن به تَنِ ذوالجناح نیزه زدند بلند مرتبه شاهی نفَس زنان اُفتاد تلاش کرد بماند به زین ، هُلَش دادند که چند نیزه به او خورد و ناگهان اُفتاد * * * یتیم گریه کند عرش را بهم بزند به گریه‌های یتیمانه‌ای چُنان اُفتاد... که عمه دید حسن را میانِ کوچه‌ی تنگ کنارِ مادرش  آنجا به سر زنان اُفتاد کشید بازوی خود را دوید تا گودال سرش شکست همینکه دوان دوان اُفتاد در ازدحامِ حرامی چه سخت رد می‌شد که چند دفعه دراین بِین بی امان اُفتاد میان شهیه‌یِ اسبان و نعره‌های هجوم نگاهِ او به عمو بینِ قاتلان اُفتاد از این و آن چقدر ضربه خود اما رفت که دید موی عمو دست این و آن اُفتاد رسید در تَهِ گودال روبروی سنان میانِ حرمله و شمر و ساربان  اُفتاد عمو به خاک و سرش روی دامن باباست کنارِ این دو   زنی با قدی کمان اُفتاد همینکه خواست بگوید پدر ؛ عمو را دید همینکه گفت عمو دستش آن میان اُفتاد @shia_poem
باز هم با اشتیاق و دور از فکر و خیال محضِ کسبِ فیض ِ عرفانی فراهم شد مجال زیرِ خیمه گاهِ روضه، تا قیامت جایِ فرش پر گشوده جبرئیل و صد ملَک گسترده بال نامهٔ اعمالمان را داده عمری شستشو محو کرده معصیت ها را همین اشکِ زلال ذکر ما از کودکی تا به کهنسالی؛ حسین(ع) ای خوشا عمری که اینجا میرود رو به زوال در حسینی بودن و در جان سپردن پایِ عشق هیچ تعریفی ندارد قدّ و قامت، سنّ و سال تا قیامت، کربلا، روز دهم، اثبات کرد پایبندِ حق شدن بسیار دارد قیل و قال کودکی نًه ساله گاهی میشود حیدرنشان در حمایت از امامش میشود خونش حلال آنچنان آمد به میدان یادگار مجتبی(ع) شد زبانِ شعرم از این جرأتِ جانانه، لال تیغِ شمشیر آمد و وقتی که شد دستش جدا آمد و انداخت دورِ گردنش غیرت، مدال آن به آن ذکر لبش شد؛ لا أُفارِق عمّي و... در دلِ گودال جان داد عاقبت این نونهال بارِ خود را با شهادت بست و نامش ثبت شد- در میانِ نام ِ هفتاد و دو یارِ ایده آل بود عبدالله(ع) و خون در راهِ ثارالله(ع) داد پایِ فرزندانِ زهرا(س) مال و جان را بیخیال ذکر ما هم کاش باشد لا أُفارِق مِنْ امام دور بودن از امامِ عصرمان باشد ملال عهد می بندیم در روضه شبیه مهزیار بی حضورش؛ زندگی باشد برایمان محال بر لبِ منجی هنوز آوایِ "هَل مِن ناصر" است دستِ بیعت میدهیم امشب بدونِ شرحِ حال حالمان معلوم! میسوزیم از داغِ حسین(ع) میرسد تا که نمانَد خونِ جدّش پایمال انتهایِ راهِ عاشوراست آغازِ ظهور جا نمانیم از سپاهِ انتقام ِ بی مثال! @shia_poem
در بند زلف او دل باد و نسیم هاست تازه ترین شراب سبوی کریم هاست او که طلایه دار خیام یتیم هاست نذرِ"حسن" برای "حسین" از قدیم هاست او حاضرست جان خودش را فدا کند نذرِ قدیمیِ پدرش را ادا کند مانند صاعقه شب پُرکینه را شکافت برق نگاه او دل آئینه را شکافت اسرارهای در دل گنجینه را شکافت فریاد های او قفس سینه را شکافت اینگونه سوی لشگر کفار نعره زد: وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی اِلی الاَبد آتش به آه شعله ورش غبطه می خورد دریا به چشم های ترش غبطه می خورد جبریل هم به بال و پرش غبطه می خورد حتی پدر به این پسرش غبطه می خورد روی زه کمانِ"حسن"،تیر آخر است این شیرزاده که نوه ی شیر خیبر است سقّا شده است تا علمش را بیاورد شمشیر کوچک دودمش را بیاورد تابیده تا سپیده دمش را بیاورد امّیدواری حرمش را بیاورد امّیدواری حرم از حال رفته است خورشید آسمان تهِ گودال رفته است او ناله ی عموی خودش را شنید و رفت از دست عمه دست خودش را کشید و رفت مثل کبوتر از دل خیمه پرید و رفت پای برهنه سمت عمویش دوید و رفت کوچیکترین ستاره ای از نسل آلِ ماه سوسو زده است در دِل گودال قتلگاه با سر رسیده تا که فدای سرش شود گودال آمده سپر حنجرش شود با جسم کوچکش زره پیکرش شود تا مرهمی به زخم دل مادرش شود درپیش فاطمه به سرش سنگ می زدند کفتارها به صورت او چنگ می زدند آمد ولی چه آمدنی..،دیر کرده بود آهوی بی رمق همه را شیر کرده بود این صحنه طفل را بخدا پیر کرده بود سر نیزه ای میان دهن گیر کرده بود با هرچه می شده به پرش ضربه می زدند با سنگ و با عصا به سرش ضربه می زدند مبهوت مانده با بدن او چه می کند با این عموی بی کفن او چه می کند با پاره های پیرهن او چه می کند آن که نشسته روی تن او..،چه می کند این تیغ ها به درد ذبیحی نمی خورد آن خنجری که تیز نگردد نمی بُرد ناگاه حرمله به سوی معرکه دوید تیری سه شعبه از وسط تیردان کشید یک لحظه ناگهان نفس کهکشان بردید سینه به سینه،راز دو همدم به هم رسید محراب های عرش،در این لحظه سوختند تا مُهر را به سینه سجّاده دوختند دستی به ضرب تیغه ی دشمن جدا شده قاب تنی پر از اثر ردِّ پا شده بر روی جسم زخمیِ ارباب جا شده روی "حسینیه" "حسنیّه" بنا شده مانده حسین بی کس و بی یار و بی پناه دارد صدای شمر می آید ز قتلگاه... @shia_poem