eitaa logo
شعر شیعه
6.8هزار دنبال‌کننده
440 عکس
165 ویدیو
17 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت چه غریبانه ، غریبانه ، غریبانه گذشت چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو از غریبانه ترین لحظه ی تشییع بگو او غریبانه ترین لحظه ی رفتن دارد روضه ی رفتن او گفتن و گفتن دارد اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد شهر در مکر و سکوت است علی تنها شد یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد در عزای پدرش بود که سیلی را خورد سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند تا  کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در @shia_poem
در کوچه ها برای خودت گریه می کنی یک عمر پا به پای خودت گریه می کنی سی سال می شود که تو در هیات دلت با ذکر روضه های خودت گریه می کنی تنها خودت برای خودت سینه می زنی در محضر خدای خودت گریه می کنی سیلی چرا؟ هجوم چرا؟ ناسزا چرا؟ با این چرا چرای خودت گریه می کنی با تو فقط نه شهر، که این خانه خائن است از بخت بی وفای خودت گریه می کنی این روضه های لخته شده داغ مادر است با تشت در بلای خودت گریه می کنی تشت وحسین و زینب وذهنت کجا پرید؟! با یااخا اخای خودت گریه می کنی @shia_poem
شاداست پیغمبرکه یک گوشه جگردارد وشادترحیدرکه چون او یک پسردارد زهرانگوکه قنددردل آب کرده چون ازبخشش این گلپسربی بی خبردارد زینب دگرقرص است قلبش چونکه میداند درزندگانی همچو او یک سایه سر دارد درجنگ صفین آنقدرچون برق آمدکه فرصت نشددشمن ببیند او سپردارد؟! آری حسن آن مهربان آقای خوبی که چون من گدایان زیادی دوروبردارد آقابه جزتوکیست آن صاحب عطایی که ازحال و روز قلب زارمن خبردارد حالاکه چندین قرن ازهجرتو بگذشته شیعه دلی ازغربت تو پر شرر دارد "قبرتورا مهجور میدارند و میگویند اوشیرصفین است قبرش هم خطردارد" مانوحه میخوانیم و میگرییم و میدانیم این گریه ها یک روزآقاجان اثردارد... @shia_poem
از هر غریب در وطنِ خود غریب تر از هرچه روضه، روضه ات آقا عجیب تر زهر جفا چه کرد به جسم مطهرت ای ناله های تو ز جگر پرلهیب تر خوردی زمین و کاسه ی صبرت شکسته شد گودال قتلگاه تو در هجره شیب تر نشنیده ماند ناله ی ای وای مادرت از بسکه بود همسر تو نانجیب تر یک عمر یادِ آن در و دیوار بوده ای از کودکی به جانِ تو غم ها نصیب تر @shia_poem
قوتت همه شب خون جگر بود حسن جان گريان ز غمت چشم سحر بود حسن جان از دوست و دشمن به تو پيوسته ستم شد مظلومي تو ارث پدر بود حسن جان مادر که زمين خورد تن پاک تو لرزيد تنها کمکت اشک بصر بود حسن جان از طعنه و از زخم زبان هاي پياپي هر دم به دلت زخم دگر بود حسن جان شد قلب تو مجروح تر از جسم برادر کز او جگرت سوخته تر بود حسن جان گر ماه حسين بن علي بود محرم ماه غم تو ماه صفر بود حسن جان هر کس به تنش زخم رسد از دم شمشير زخم تو به تن نه، به جگر بود حسن جان در کوچه و در مسجد و در خانه مغيره پيوسته تو را پيش نظر بود حسن جان در راه حسين بن علي چار فداييت در کرببلا چار پسر بود حسن جان "ميثم" که سخن از دل سوزان تو مي گفت شعرش به دل شيعه شرر بود حسن جان @shia_poem
گدا زیاد رسیده . حقیر هم هستم. سرم فدای سرت سربِزیر هم هستم. زمانِ آمدنت در محله آمده ام... دلم خوش است که بینِ مسیر هم هستم . عزیزِ فاطمه هستی ، کریم هم هستی غلامِ فاطمه هستم ، فقیر هم هستم. ابوتراب اجازه بده که گریه کنم... که خاکِ خشک شبیهِ کویر هم هستم. مگر امام حسن دستگیری ام بکند نیازمند به دستِ بِگیر هم هستم . ذَلیل ُ خاضِع ُ مِسکین ُ مُستَکینم من "اعوذوا بِالکرمت " مُستَجِیر هم هستم. مرا اسیرِ خودت کن . اسیرِ نَفس شدم تصدّقت بشوم ، من اسیر هم هستم. به یادِ گریه ی قاسم زمانِ دفنِ تنت به یادِ بارشِ بارانِ تیر هم هستم ! همین کنار نشستم مرا نگاه کنی گدا زیاد رسیده . حقیر هم هستم! همینکه سایه ی لطفت به سر بود کافیست فقیرِ کوی تو باشم امیر هم هستم ! @shia_poem
داغی نهفته است در این قلب پاره ام همچون حباب منتظر یک اشاره ام عمریست لحظۀ گذر از کوچه هایِ تنگ آن صحنه غرور شکن در نظاره ام گفتم به زهر: خوب اثر کن بر این جگر در دست های توست فقط راه چاره ام در ظلمت همیشۀ شب های کوچه ها در جستجویِ تکّه چندین ستاره ام چون مادرم تمامِ تنم سوخت ای خدا امّا به سینه است تمامِ شراره ام اسرار کوچه را نتوان گفت با کسی راویِ این حقیقت پر استعاره ام یک جمله ای بگویم و ای خاک بر سرم بگذاشت پا به چادر و رد شد ز مادرم @shia_poem
عاشق آن است که در بند نگارش باشد روز و شب خاطر معشوق کنارش باشد سر به کف گیرد و آمادهء دارش باشد ادعایی نکند خاک و غبارش باشد دارم از پر زدن از عشق سخن می گویم عاشقان شکر خدا باز حسن می گویم این حسن کیست؟ بخوان قبلهء اهل کَرَمش این حسن کیست که زنده است مسیحا به دَمَش انبیاء سر بگذارند به خاک قَدَمش اولیاء سینه زنانند به زیر عَلَمش سخن این است که ما تا به بدن جان داریم روی لبها همگی ذکر حسن جان داریم کار اسلام بدون تو تمام است حسن که قعود تو همان اوج قیام است حسن مصطفی گفت به هر نحو امام است حسن بی تو نان خوردن ما نیز حرام است حسن نان اگر هست فقط نان کرم خانهء توست عاقل آن است که شوریده و دیوانهء توست خادمت مُلک و مَلک،مست نگاهت ملکوت ای حسین بن علی محضر تو غرق سکوت آرزو داشت دعایش بکنی وقت قنوت تویی آن روضهء سر بستهء بین تابوت اشک چشمان تو سرخ است چنان یاقوت است چهارده قرن شده غربت تو مسکوت است اشک تو دُرّ و گُهر،آب دهانت تسنیم محضر تو همهء مُلک الهی تسلیم هر چه را هست خدا کرده به دستت تقدیم کار را داده خدا دست کریم بن کریم هر چه را داشتی آقا همه را دادی رفت دست شامیّ و جذامیّ و گدا دادی رفت درد ما نیز به دست تو دوا خواهد شد گره کار به چشمان تو وا خواهد شد حاجت دیدن صحن تو روا خواهد شد در بقیع گنبد و گلدسته بنا خواهد شد به امیدی که بیایم حرم ان شاءالله به زمینِ تو بیفتد سرم ان شاءالله در وطن هستی و افسوس کسی یارت نیست هیچ کس نیست که در نیّت آزارت نیست این همه ظلم به واللهِ سزاوارت نیست غم عالم به دلت مانده و غمخوارت نیست خانه رفتی که نمایی نفسی را تازه هست در خانه ات اما غمِ بی اندازه حق تو نیست که دارد جگرت می سوزد آنچنان زهر اثر کرده سرت می سوزد اشک آتش شده و چشم ترت می سوزد خانهء کودکی ات در نظرت می سوزد آتش زهر کجا آتش در بیشتر است زن اگر در دل آتش برود درد سر است همه عمر شما با غم مادر سر شد علت گریهء بی خاتمه ات یک در شد مادری رفت،دری سوخت،گلی پرپر شد پشت آن در به خدا مادرتان مضطر شد با حسن گفت حسین مادرمان در خطر است زن اگر در دل آتش برود درد سر است @shia_poem
مظهر رحمـت خداونـدی آرزوی هـر آرزومنــدی دشمنت هـم اگر ز در آید به خدا در براو نمی‌بندی همه را زائرت خطاب کنی کی گنـهکار را جواب کنی؟! عرش یک قبضه خاک از کویت خضر رویـیـده از لب جــویت دل مـوسی مقیـم طــور شما چشم یوسف به چشم و ابرویت  آفرینش غباری از قدمت کعبـۀ روح انبیـا حـرمت  تـو قیـام منی امـام رضا تـو سلام منی امام رضا بـه تمام پیمبران سوگند تـو امــام منی امـام رضا عطر ایمان غبار تربت توست دل مؤمن دیـار غربت توست مهر تو همچو جان به پیکر ماست   سایه‌ات تا بهشت بر سر ماست قـدم تـوست روی چشـم همـه حــرم تـــو پنـاه کشــور ماست  اگر ایـران تـو را نداشت چه داشت؟ گر خراسان رضا نداشت چه داشت؟ ای تمــام بهشـت مـرقد تــو همه دل‌ها مقیم مشهد تو روشنی‌بخش دیدۀ خورشید   نــور گلدستــه‌ها و گنبـد تو روی هر خشت یک ملک پیداست نقـش بــال و پـرش امام رضاست ای ولایـت کمـال ایمـانم! کل توحید و کل قرآنم! «اکرموا الضیف» را شما گفتید در به رویم نبند، مهمانم تـو رئـوف همـه رئوفـانی هیچ‌کس را ز در نمی‌رانی گلچین و تلفیق از سه شعر @shia_poem
نسیم قدسی یکی گذر کن به بارگاهی که لرزد آنجا خلیل را دست، ذبیح را دل مسیح را لب، کلیم را پا نخست نعلین ز پای بَر کَن سپس قدم نِه به طور ایمن که در فضایش ز صیحهٔ لَن فتاده بی‌هوش هزار موسی... نسیم جنّت وزان ز کویش شراب تسنیم روان ز جویش حیات جاوید دمیده بویش به جسم غلمان، به جان حورا فلک به گردش پی طوافش ملک به نازش ز اعتکافش ز سربلندی ندیده قافش صدای سیمرغ نوای عنقا مهین مطاف شه خراسان امین ناموس، ضمین عصیان سلیل احمد، خلیل رحمان علی عالی، ولیّ والا بگو که «نیّر» در آرزویت کند ز هر گل سراغ بویت مگر فشانَد پری به کویت چو مرغ جنت به شاخ طوبی @shia_poem
کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی معصومۀ مظلومه، کجا بود رضا جان بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا بالای سرت نوحه‌سرا بود رضا جان یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها این زهر، برای تو شفا بود رضا جان از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان روزی که نبودیم در این عالم خاکی در سینۀ ما، سوز شما بود رضا جان از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان @shia_poem
عقل دارد سر سودا حسنی بودن را. برگزیده دل شیدا حسنی بودن را. مرغ روحم به کمال آمده دریافته از. سیر در عالم معنا حسنی بودن را. فاش می گویم و از گفته ی خود دل شادم*. ندهم من به دو دنیا حسنی بودن را. گر شوند اهل زمان تشنه به خونم، هرگز. نزنم بر در حاشا حسنی بودن را. داده با نغمه ی جانم حسنش پیغمبر. عاشقان، بر همه فتوا حسنی بودن را. گر چه عمری است سیه پوش حسینم، از من. می پسندد خود آقا حسنی بودن را. در عزای تو دو چشم ترم آموخته از. ماهیان کف دریا حسنی بودن را. مادری هستم و از عمق جگر می سوزم. دارم از غربت زهرا حسنی بودن را. روی هر قطره ی اشکم به شفاعت خواهی. خود زهرا زده امضا حسنی بودن را. *تضمین از شعر خواجه حافظ شیرازی #@shia_poem
در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را فردا همینکه جمع کردی بسترم را آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را آماده کن از آن کفنها دومین را بیرون بیاور یادگار مادرت را بگذار روی سینه‌ام باشد حسینت بگذار بر قلبم حسن را دخترت را بگذار با طفلان تو قدری بسوزم حالا بگویم حرفهای آخرت را زاری مکن بر حال من با حال و روزت خاکی مکن دنبال بابا معجرت را تو بار شیشه داری و می‌ترسم از تو خیلی مواظب باش طفل دیگرت را وقتی که  می‌ریزند هیزم روی هیزم وقتی که می‌سوزاند آتش سنگرت را بابا حواست باشد آنجا مُحسنت را بابا مواظب باش پشتِ در سرت را ای کاش می‌شد روضه‌ی بازو نمی‌شد وقتی علی می‌شوید آهسته پَرَت را این جمله‌ی آخر عزیزم با حسین است: "با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را" @shia_poem
باید امشب بلند گریه کنیم مثلِ زینب بلند گریه کنیم که مرتب بلند گریه کنیم سوخت از تب..‌. بلندگریه کنیم   گریه کن گریه گرچه تسکین است غمِ غربت عجیب سنگین است بر غریبی کریم ، گریه کنید پای دردی عظیم گریه کنید یاد حالی وخیم گریه کنید بشنوید از قدیم گریه کنید چشمها را پُر آب‌تر بکنید حال ما را خراب‌تر بکنید زهر نوشید فاطمه نالید سبز پوشید فاطمه نالید هرچه کوشید فاطمه نالید خون که جوشید فاطمه نالید روی دامان مادرش اُفتاد روی دست برادرش اُفتاد بی وفایی  نوایِ او را بُرد چنگی آمد عبایِ او را بُرد نیزه‌ای رانِ پای او را بُرد هق هقِ بی صدایِ او را بُرد دست بر قلبِ مضطرش نزنید پیشِ ما حرف همسرش نزنید ظرف یک سو آب هم یکسو طشت و قلبی کباب هم یکسو زینب و اضطراب هم یکسو جعده یکسو رباب هم یکسو پیشِ قاسم مقابل پسرش میچکد از محاسنش جگرش بعد مادر مغیره را می‌دید هِی مُکرر مغیره را می‌دید رویِ منبر مغیره را می‌دید پیش آن در مغیره را می‌دید او که این روزها کنارش بود زدنِ خانم  افتخارش بود * * * یادش اُفتاد رویِ پا برخواست از دهانش که ناسزا برخواست دستِ نامرد بی هوا برخواست آنچنان خورد که صدا برخواست روضه‌ام گیرِ سنگِ دیوار است همه تقصیرِ سنگ دیوار است پسر ارشدش زمین اُفتاد با تمامِ قَدَش زمین اُفتاد بعدِ ضربِ بدش زمین اُفتاد چقدر بد زدش زمین اُفتاد خواست تا پا شود دوباره ، نشد  بعد از آن حرف گوشواره نشد تاب دیگر قلم ندارد حیف وای آقا حرم ندارد حیف نه حرم سنگ هم ندارد حیف خادمی محترم ندارد حریف همگی زیر دِینِ آقاییم روضه خوانِ حسین آقاییم از خودش کاست از حسینش گفت او خودش خواست از حسینش گفت تا که برخواست از حسینش گفت یاد لبهاست از حسین گفت گفت رویِ لبت ترک بخورد بعد تو خواهرم کتک بخورد ۹۶/۰۸/۲۵ @shia_poem
کل عوالم تحت فرمان محمد رزق دو عالم بر سر خان محمد اعجاز های انبیأ یک سمت باشد یک سمت هم اعجاز قرآن محمد صدها خلیل الله خدمتکار احمد صدها ذبیح‌الله قربان محمد دینی بجز اسلام مقبول خدا نیست شکر خدا هستم مسلمان محمد بهر شفاعت هست در روز قیامت دست پیمبرها به دامان محمد جان پیمبر بسته بر جان علی و ... ...جان علی هم بسته بر جان محمد بعد از غدیر خم فقط چندین مسلمان... ...ماندند پای عهد و پیمان محمد مرثیه خوانی پیمبر کار ما نیست زهراست اول‌مرثیه‌خوان محمد ریحانه باغ نبی را چید گلچین افتاد آتش بر گلستان محمد زینب گریبان چاک زد در شام و کوفه از غصه پاره شد گریبان محمد اهل قرن در شام و کوفه کاش بودند تا نشکند با چوب، دندان محمد @shia_poem
گلچین و تلفیقی از دو ای بهشت مدینه شهر رسول گلشن سرخ لاله های بتول شِکوه بر درگه خدا داری ناله وامحمّدا داری شهر احمد، کجاست احمدِ تو از چـه خاموش شد محمّد تو آسمان ها همه خراب شوید کوه ها در شـراره آب شوید ناله ها آه از جگـر خـــیزید اختران بر زمیـن فرو ریزید لحظه ها محشری عظیم شدید امّـت مصطفی یتیم شدید ای جهانِ وجود، هستت رفت خـــاتم الانــبیا ز دســتت رفت او کـه بار بـــلای امّـــت برد او که پا بر نجات خلق فشرد بارها امّت ستم گســتر بر سرش ریختند خاکستر بر قدم هاش خار افشاندند کاذبش گفته ساحرش خواندند گاه کردند سنگ بارانش گه شکستند درِّ دندانش چون پدر با عدو تکلّم کرد با لب غرق خون تبسّم کرد مثل او از منافق و کفار هیچ پیغمبری ندید آزار وقت رفتن نخواست از امّت اجر، الاّ مودّت عترت چون پیمبر ز دار دنیا رفت روح او در بهشت اعلا رفت منکر آیهء شریفه شدند بانی فتنهء سقیفه شدند رو سوی بیت کبریا کردند جای گل، بار هیزم آوردند شعله افروختند بر در وحی آیه ای شد جدا ز کوثر وحی تا به جای صمد صنم شد نصب گشت حق کتاب و عترت غصب دختر وحی را به خانه زدند بر تن وحی تازیانه زدند اولین اجر مصطفی این بود حمله بر بیت آل یاسین بود اجر دوم نصیب مولا شد کشته در صبحِ شامِ احیا شد اجر سوم رسید بر حسنش تیرباران شد از جفا بدنش ریخت یک آسمان بلا به سرش خون شد از غیر و آشنا جگرش یوسف فاطمه حسین عزیز اینقدر اشك از دو دیده نریز مجتبی هم به غربت تو گریست هیچ روزی بسان روز تو نیست در حسن زخمِ چند چوبهء تیر در تو زخم هزارها شــمشیر... اجر چارم بسی فراتر بود نیزه و تیر و تیغ و خنجر بود دست ظلم و عناد بگشادند اجرها بر حسین او دادند حمله بر جسم پاک او کردند نیزه در سینه اش فرو کردند تیر مسموم خصم او را کشت سر به دل برد و شد برون از پشت آب ها بود مهر مادر او تشنه لب شد بریده حنجر او تن او ماند در دل غربت سر او شد جدا به ده ضربت @shia_poem
امشب که ناز از مژه ی تر کشيده ام با اشک خويش، نقش کبوتر کشيده ام نقاش نيستم ولي انگار، با قلم طرح «مدينه» در دل دفتر کشيده ام ماهي به روي «گنبد خضرا» به روشني آهي به ياد «شهر پيمبر» کشيده ام گيسوي نخل هاي پريشان شهر را در برگ ريز سرو و صنوبر کشيده ام شايد يکي، شبيه گل ارغوان شود صدبار، عکس لاله ی پرپر کشيده ام «روح القدس» که داد به دستم گل غزل ديدم به «بيت وحي خدا» سر کشيده ام صبح قيامت است و «اذاالشمس کورت» من در «مدينه» شورش محشر کشيده ام «پيک اجل» اجازه ی وارد شدن گرفت دستي که کوفت حلقه بر اين در، کشيده ام در خانه ی «حبيب خدا» سوز ناله را با روز رستخيز، برابر کشيده ام زهرا که بود زمزمه هايش جگر خراش او را کنار ساقي کوثر کشيده ام پرواز روح قدسي «خورشيد وحي» را با اشک ديده، پاک و مطهر کشيده ام آتش گرفت، خيمه ی دل هاي «اهل بيت» اين شعله را زعرش فراتر کشيده ام :: اين باغ، بعد داغ نبي، روز خوش نديد اين است اگر که لاله ی پرپر کشيده ام اشکم که پشت «پنجره هاي بقيع» ريخت ديدم که از کجا به کجا پر کشيده ام گفتم به سوز مرثيه: چنگي به دل بزن! ديدي که نقش ساقي و ساغر کشيده ام گفت: از «شفق» بپرس که آب از سرش گذشت امشب که ناز از مژه ی تر کشيده ام @shia_poem
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد ستاره خون شد و از چشم آسمان افتاد فلک ز جلوه فرو ماند و کهکشان گم شد به باغ سبز فلک، مهر و ماه پژمردند زمین به سر زد و لبخند آسمان گم شد دوباره شب شد و در ازدحام تاریکی صدای روشن خورشید مهربان گم شد پس از تو، پرسش رفتن بدون پاسخ ماند به ذهن جاده، تکاپوی کاروان گم شد بهار، صید خزان گشت و باغ گل پژمرد شبی که خندهٔ شیرین باغبان گم شد ترانه از لب معصوم «یاکریم» افتاد نسیم معجزهٔ گل، ز بوستان گم شد شکست قلب صبور فرشتگان از غم شبی که قبلهٔ توحید عاشقان گم شد رسید حضرت روح الامین و بر سر زد کشید صیحه ز دل، گفت: بوی جان گم شد... «ستاره‌ای بدرخشید و...» تسلیت، ای عشق! ز چشم‌زخم شب فتنه، ناگهان گم شد... @shia_poem
حرف از وصیت های آخر میزنی بابا از پیش زهرایت کجا پر میزنی بابا این لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگار حرف از وصیت های مادر میزنی بابا دل شوره داری ، از نگاهت خوب می فهمم داری گریزی به غمِ در میزنی بابا زهرای تو پشت و پناه حیدر تنهاست هرچند حرف از زخم بستر میزنی بابا یک روز می بینی مرا بین در و دیوار یک روز می آیی به من سر میزنی بابا گفتی که خیلی زود می آیم کنار تو پس لحظه ها را می شمارد یادگار تو @shia_poem
ای باده ی طهور، از این باده سر نکش آتش به حالِ درهم ماه صفر نکش عالم بدون روی تو تاریک و تیره است خورشید مشرقین، عبا روی سر نکش پنجاه بار، در وسط این گذر نیفت پنجاه بار، بر دل عالم شرر نکش اینقدر پیش چشم همه، یاد مادرت در پشت درب خانه ی خود دردسر نکش بال و پر هزار مَلک فرش راه توست شمسُ الشموس، روی زمین بال و پر نکش دیگر شبیه مارگزیده به خود مپیچ دامن به خاک حجره بیا و دگر نکش خواهر که نیست محضر تو، لااقل غریب وقت وداع، دردِ فراق پسر نکش با قطره قطره بارش چشم بهاری ات تصویر روضه ی پسر و یک پدر نکش هرکار هم کنی پسرت پا نمی شود بس کن حسین، این همه آه از جگر نکش بس کن حسین، زینبت از هوش می رود پنجه به خاک در برِ او اینقدر نکش @shia_poem
مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت چه غریبانه،غریبانه،غریبانه گذشت چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو از غریبانه ترین لحظه‌ی تشییع بگو او غریبانه ترین لحظه‌ی رفتن دارد روضه‌ی رفتن او گفتن و گفتن دارد اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد شهر در مَکر و سکوت است علی تنها شد یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد   یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد در عزای پدرش بود که سیلی را خورد سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد   تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند تا  کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در @shia_poem
کوثر اشک من از ساغر و پیمانه، توست دل آتش‌زده‌ام، شمع عزاخانه تـوست جگر سوخته، خاکستر پروانه تـوست شعله‌های دلم از آه غریبـانه تـوست ای تـراب قـدم زائـر کویت گُل من وی خراسان تو تا صبح قیامت دل من درد جان را تو طبیبی تو طبیبی تو طبیب بزم دل را تو حبیبی تو حبیبی تو حبیب بی تولّای تو دل را نه قرار و نه شکیب تو غریب الغربایی و همه خلق، غریب نه خراسان که سماوات و زمین حائر توست دور و نزدیک ندارد، دل ما زائر توست ای قبـول غـم تـو گریـه ناقـابل ما آتش عشق تو در روز جزا حاصل ما مایـه از خاک خراسان تو دارد گل ما ما نبودیم که می‌سوخت به یادت دل ما سال‌ها آتش غم شمع صفت آبت کـرد زهر در سینه شراری شد و بی تابت کرد تو به خلقت پدری و تو به زهرا پسری مثـل جد و پدرت از همه مظلوم‌تری تـو جگـر پاره پیغمبر و پاره جگری بلکه بی‌تاب‌تر از بسمل بی‌بال و پری میزبان تو شد ای جان جهان قاتل تو کس ندانست ندانست چه شد با دل تو تـو کـه سـر تـا بـه قدم آینه توحیدی به چه تقصیر چو بسمل به زمین غلطیدی مرگ را دور سرت لحظه به لحظه دیدی همچنـان مـار گزیده به خودت پیچیدی که گمان داشت که با آن غم پیوسته تو قتلگاه تو شـود حجـره در بستـه تو؟ «بابی انت و امی» که چـه آمد به سرت داغ معصومه مظلومه به جان زد شررت تو زدی بال و پر و کـرد تماشا پسرت بس که بر شمس رُخت ریخت ستاره قمرت شـرر آه بـر آمـد ز نهـادت مــولا صورتت شسته شد از اشک جوادت مولا طایر روح غریبانه پرید از بدنت قاتلت اشک فشان بود به تشییع تنت خبر از غربت تن داشت فقط پیرهنت کرد با خون جگر دست جوادت کفنت چوب تابوت تو بر شانه جان همه بود جای معصومه تو اشک فشان فاطمه بود بانـوان چشم ز مهریـه خود پوشیدند دور تابوت تو پـروانه صفت گردیدند اشک‌ها بود که بـر غربت تو باریدند لاله از خون جگر بر سر راهت چیدند مردها مثل زنان شیونشان برپا بود دور تابوت تو ذکر همه یا زهرا بود ای خدا سوختم از گریه، دل از کف دادم کاش می‌سوخت فلک از شرر فریادم کاش مـی‌داد غـم شـام بـلا بـر بادم یاد خاکستر و سنگ لب بـام افتـادم پای تابوت رضا چنگ و نی و دف نزدند همه سیلی زده بر صورت خود، کف نزدند دور تابوت تو بر چهره اگر چنگ زدند لیک پای سر جد تو همه چنگ زدند دور تابوت تو ناله ز دل تنگ زدند دور زینب همه از چار طرف سنگ زدند تا شرار از جگر و ناله ز دل برخیزد اشک «میثم» به تو و جد غریبت ریزد @shia_poem
کوثر اشک من از ساغر و پیمانه توست ... با نوای @shia_poem
تصور کن که این آقا برای خود حرم دارد کریم آل طاها چند تا باب الکرم دارد تصور کن که مثل شهر مشهد باغ رضوانی و یا مانند شهر قم خیابان ارم دارد نه تنها صحن زیبایی به زیبایی گوهرشاد علاوه بر دو تا گلدسته سقاخانه هم دارد تصور کن که در گوشه کنار بارگاه خود همیشه خادمانی مهربان و محترم دارد تصور کن که دیگر در حرم گرد و غباری نیست تصور کن که بعد از این مزارش خاک کم دارد تصور کن گلاب قمصر کاشان رسید از راه و با شور و شعف قصد زیارت دم به دم دارد ببین با چشم دل مهمانسرایی و تصور کن که دیگر سفره دار فاطمه دارالنعم دارد تصور کن شب شعری کنار مرقدش برپاست تصور کن برای خود حسن هم محتشم دارد یکی از این هزارانی که گفتم را ندارد ، حیف غمش این آرزو را بر دل من میگذارد حیف شب و روزم عزا شد اهل بیتم را صدا کردم به لطف مادرش در خانه بزمی دست و پا کردم به پاس لطف بسیاری که آقا کرد در حقم منم دارایی ام را نذر خرج روضه ها کردم نشد که سرمه ی چشمم کنم خاک مزارش را ولیکن دیده را با خاک پرچم آشنا کردم رمضان تا محرم از محرم تا صفر هرشب نشستم روی سجاده حسن جان را صدا کردم خودش با دست خود من را نشانده بر سر سفره اگر کم از سر این سفره بردارم جفا کردم به هر ماتمسرایی سر زدم دیدم حسینیه ست حسینی ام ولی در دل حسنیه بنا کردم اگرچه بر سر و سینه زدم با روضه های او ولی با خویش میگویم خطا کردم خطا کردم نفهمیدم که آقایم به هرچه کوچه حساس است از او شرمنده ام امشب اگرکه کوچه وا کردم از انجایی که حتی خواهرش لطمه به صورت زد... میان روضه ها من هم به زینب اقتدا کردم مدینه دید آن شب مویه های نجم ثاقب را صدا زد تا صدای خسته اش ام المصایب را همه دیدند بی اندازه میلرزید سر در تشت به جای زهرها میریخت هر تکه جگر در تشت پسر گاهی به سینه میزد و گاهی به سر میزد و میبارید چشمان پر از اشک پدر در تشت اگرچه میگرفت از صورتش خونابه را زینب ولیکن می نشست از لخته خون ها بیشتر در تشت کبوتر ...نامه ای در دست... در ذهنش تداعی شد دوباره نقش بست از زخم روی بال و پر در تشت دم "لایوم…" را وقتی که جاری کرد بر لبها در آمد به صدا گویا دگر زنگ خطر در تشت نگاهی گاه بر زینب و گاهی بر حسین اش داشت چه ها میدید آقای غریب مان مگر در تشت !؟ صدا زد خواهرم این گریه را خرج حسین ات کن شبی که میروی آزرده به دیدار سر در تشت خدا را شکر اینجا خیزران در کار نیست اما چه خواهی کرد در شام بلا با چوب تر در تشت اگرچه زانوی غم در بغل داری و میباری خدا را شکر اینجا چادری بر روی سر داری @shia_poem
کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی معصومۀ مظلومه، کجا بود رضا جان بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا بالای سرت نوحه‌سرا بود رضا جان یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها این زهر، برای تو شفا بود رضا جان از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان روزی که نبودیم در این عالم خاکی در سینۀ ما، سوز شما بود رضا جان از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان @shia_poem