eitaa logo
شعر شیعه
6.5هزار دنبال‌کننده
389 عکس
159 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
جاى ناله زدن آماده کنيد تابوتى برا من آماده كنيد فاطمه منتظره بايد برم زود بريد يک کفن آماده كنيد هنو يادمه نفس نفس ميزد همه رو از دور خونه پس ميزد يادمه شبا تا صبح از زور درد بالش و به ميلۀ قفس ميزد يادمه که شالم و گرفته بود راه اشک و نالم و گرفته بود يادمه بال خودش شکسته بود ولى زير بالم و گرفته بود يادمه به هيچ کسى امون نداد زخماش و حتا به من نشون نداد همه زندگيم و مديونشم جونم و تا نخريد جون نداد هنو يادمه حرم آتيش گرفت همه چى در نظرم آتيش گرفت در خونه رو یه بار آتيش زدند ولى صد بار جگرم آتيش گرفت يادمه داشتم ميفتادم.... نذاشت حتى تو دلم یه ذره غم نذاشت روبه قبله شد که روبرا شدم فاطمه هيچى برا من کم نذاشت حالا اون که دس به ديواره منم اونکه درد داره و بيداره منم دستم از خجالتش درنيومد اين وسط اونکه بدهکاره منم هيچ جا اشکم اين چنين در نيومد کارى از دست کسى برنيومد صداى ناله ش و آخر درآورد ميخ در همين جورى درنيومد کاشکى پشت در من و صدا ميکرد در خونه رو نسوخته وا ميکرد كاشكي قبل از اونکه قنفذ برسه دستش و از شال من جدا ميکرد @shia_poem
باز امشب منادی کوفه، از امامی غریب می خواند گوشه ی خانه دختری تنها، دارد اَمن یجیب می خواند مثل این که دوباره مثل قدیم، چشم اَز خون دل تری دارد این پرستار نازنین گویا، باز بیمار بستری دارد چادر پُر غبار مادر را، سر سجاده بر سرش کرده بین سر درد امشب بابا، یاد سر درد مادرش کرده آه در آه، چشمه در چشمه، متعجب زبان گرفته! پدر خار درچشم، اُستخوان به گلو، در گلوم اُستخوان گرفته پدر آه بابا به چهره ات اصلاً،زخم و درد و وَرم نمی آید چه کنم من شکاف زخم سرت، هر چه کردم به هم نمی آید باز سر درد داری و حالا، علت درد پیکرم شده ای ماه «اَبرو شکسته» باباجان، چه قَدَر شکل مادرم شده ای سرخ شد باز اَز سر این زخم، جامهٔ تازه تنت بابا مو به مو هم به مادرم رفته، نحوه راه رفتنت بابا پاشو اَز جا کرامت کوفه، آن که خرما به دوش می بردی زود در شهر کوفه می پیچد، که شما باز هم زمین خوردی دیشب اَز داغ تا سحر بابا، خواب دیدم وَ گریه ها کردم اَز همان بُغچه ای که مادر داد، کَفنی باز دست و پا کردم کاملاً در نگاه تو دیدم، مثل این که مسافری این بار گر شما می روی برو اما، بهر ما فکر معجری بردار کودکانی که نانشان دادی، روزگاری بزرگ می گردند می نویسند نامه اَما بعد، بی وفا مثل گرگ می گردند یا زمین دار گشته و آن روز، همه افراد خیزران کارند یا که آهنگری شده آن جا، تیرهای سه شعبه می آرند وای اَز مردمان بی احساس، دردهای بدون اندازه وای اَز آن سوارکاران و، نعل اسبی که می شود تازه وای اَز دست های نامَحرم، آتش و دود و چادر و دامان وای اَز کوچه ی یهودی ها، سنگ باران قاری قرآن... @shia_poem
به گردِ بسترِ تو دادِ بیداد نشسته دخترِ تو دادِ بیداد چه سازم با دلِ خود وای ای وای چه سازم با سرِ تو دادِ بیداد یتیمی گفت  مادر مرکبم کو فقیری گفت که شمعِ شبم کو دوچشمانت چرا تار است امشب مرا کشتی نگو که  زینبم کو طبیب آمد سرش را هِی تکان داد مرا دستِ بلایی بی امان داد طبیب امشب چه در گوشِ حسن گفت؟ زمین خورد و کفنها را نشان داد زمانِ سوختن‌ها مانده باقی غمِ عریان بدنها مانده باقی به من حق میدهی حالا بسوزم دوتا از این کفنها مانده باقی نگاهم را به این رفتن بدوزم لباسِ مجلسِ شیون بدوزم خیالم نیست راحت با حسینم نشستم چند پیراهن بدوزم مرا با دردهای کوفه مگذار که با نامردهای کوفه مگذار مرا حتی تو با شاگردهایم و با ولگردهای کوفه مگذار @shia_poem
روضه‌ی دوم چرا امشب به بستر جان نداری ندارم هیچ باور... جان نداری سَرَت برشانه‌ات می‌اُفتد ای وای بمیرم مثلِ مادر جان نداری بخوان روضه که خون شد حاصلِ تو که خون می‌جوشد از درد و دلِ تو شبیه قاتلانِ مادرم باز به من خندید بابا  قاتلِ تو بخوان روضه عصایش را شکستند غرورِ مجتبایش را شکستند بخوان ای سر شکسته نیم روزی زدند و هفت جایش را شکستند دو دستش رویِ سینه با ادب رفت تو گفتی فاطمه با تاب و تب رفت همینکه نامِ زهرا را شنید او سرش پایین به سمت در عقب رفت به او گفتی امانِ زینبم باش بمان عباس  جانِ زینبم باش اگر حتی به رویِ نیزه رفتی به نیزه سایبانِ زینبم باش کنارش باش کمتر غم ببیند که با تو دردها را کم ببیند سپردم بر تو؛ حتی سایه‌اش را مبادا چشمِ نامحرم ببیند دلم قرص است غم همسایه‌اش نیست که عباسِ مرا همپایه‌اش نیست مرا او سایبان می‌گردد اما سرِ کج روی نیزه سایه‌اش نیست مرا گفتی به شهپر می‌سپاری به دستِ شش برادر می‌سپاری ولی دست چه کس در شام و کوفه مرا با چند دختر می‌سپاری @shia_poem
عالم و آدم کند گریه برای علی حیف که در خاک رفت قد رسای علی نخل بوَد منتظر چاه بوَد بی‌قرار حیف که خاموش شد صوت دعای علی گریه کند صبح و شام اشک فشانَد مدام تا که عدالت زند بوسه به پای علی زندگی بی‌علی سخت‌تر از مردن است کاش که ما می‌شدیم کشته به جای علی دامن محرابِ خون گشته بر او قتلگاه مسجد کوفه شده کرب و بلای علی تیغ به دشمن دهد، بذل به قاتل کند گر ببرد کودکی شیر برای علی مسجدیان یک طرف جمله گشایید صف تا که یتیمان نهند سر به سرای علی پیر فقیری زند بر سر و بر سینه‌اش طفل یتیمی شده نوحه سرای علی بذل و عنایت ببین لطف و کرامت ببین قسمت قاتل شده سهم غذای علی می‌دمد از سنگ‌ها نالۀ «یا سیدی» می‌چکد از نخل‌ها اشک عزای علی ثروت هر کس همان مال و منالش بوَد هستی «میثم» بوَد مهر و ولای علی @shia_poem
از على بانگ اذان امشب به گوش ما نیامد مسجد کوفه پُر از جمعیت و مولا نیامد نخل هاى کوفه مى گریند و مى گویند با هم آنکه بود از اشک چشمش ‍ آبیار ما نیامد پیر نابیناى مسکینى چنین مى گفت امشب اى خدا یار من مسکین نابینا نیامد کودکی با کودکی می گفت من بی شام خفتم آنکه بر ما شام می آورد آمد یا نیامد دامن مادر گرفته گوشه ى ویرانه طفلى گوید اى مادر بگو امشب چرا بابا نیامد با صدای پای او لب های مامی گشته خندان چشم ما گریان شد و از او صدای پا نیامد چاه گوید من از آن مولا هزاران راز دارم رازدارِ در میان جامعه تنها نیامد نام مولا گشته میثم شمع جمع درد مندان گرچه شب بگذشت و آن ماه جهان آرا نیامد رفته امشب جانب عُقبا که زهرا را ببیند زین سبب آن شهریار کشور جان ها نیامد @shia_poem
كوفه امشب چه ساكت و سرد است كوفه امشب چقدر پُر درد است كوفه امشب نميرود در خواب كوفه گرچه عجيب نامرد است چشمهایِ يتيمها پُر خون سرِ راهِ امير شبگرد است كاسه‌ها خالی است از شير و چهره از فرطِ گريه‌ها زرد است آه مادر ، غريبه امشب نيست نانِ ما را پدر نياورد است نذر دارم كه خونجگر نشوم من يتيمم يتيم تر نشوم پيرمردی كه می‌رسید اينجا مو سپيدی كه در دلِ شبها رویِ دوشش هميشه زخمی بود ردّی از بارِ كيسه‌ی خُرما در كنار تنور نان می‌پخت خنده‌اش می‌ربود غمها را جایِ بازیِ ما به دامنِ او پهلوان بود بود مَركبِ ما آه مادر بگو كجا رفته؟ آه بابا دلم گرفته بيا چهره‌اش بينِ خانه ديدن داشت حرفهایِ دلش شنيدن داشت گفت زخمی به زخمها نزنید یا نمک رویِ زخم ما نزنید گفت با ما كه طعنه‌ها نزنيد دستِ رد بر من و خدا نزنيد گريه می‌كرد و زيرِ لب ميگفت كه نمك رویِ زخمِ ما نزنيد روزگاری يتيم اگر ديديد خنده بر اشک بی صدا نزنيد پيشِ چشمانِ دختری كوچك سنگها را به نيزه‌ها نزنيد سرِ زنجير را به هر طرف نكشيد عمه‌اش را به ناسزا نزنيد @shia_poem
گر چه در خاک نهان شد بدن خستۀ تو کعبۀ خلق بود خانۀ در بستۀ تو شمع سان سوختی و آب شدی دم نزدی که جهان سوخته ازگریۀ آهستۀ تو گر چه آوای اذانت شده بر لب خاموش می دمد لالۀ توحید زگلدستۀ تو کیست تا مثل تو از لطف به قاتل نگرد ای فدای نگه چشم زخون بستۀ تو گل لبخند تو نگذاشت بدانند که بود یک جهان غصه درون دل وارستۀ تو خلق، یک لحظه زدرد دلت آگاه نشد بی صدا بود زبس گریۀ پیوستۀ تو چه به زهرا گذرد گر بگذارد به جنان دست بشکسته به پیشانی بشکستۀ تو پیش از آن روز که آب و گل ما خلق شود اشک ما ریخته بر روی به خون شستۀ تو "میثم" سوخته دل را زکرم وامگذار کز همه رسته و عمری شده وابستۀ تو @shia_poem
ای بهترین ذکر دل ها ، یاربِّ یاربِّ یارب ای زمزمه ی دو دنیا ، یاربِّ یاربِّ یارب یار غریبانِ تنها ، یاربِّ یاربِّ یارب تنها پناه دل ما ،  یاربِّ یاربِّ یارب از تو نمایم تمنا، یاربِّ یاربِّ یارب ای ذکر اهل مناجات ، یاربِّ یاربِّ یارب نام تو قاضی حاجات، یاربِّ یاربِّ یارب نغمه ی اهل سماوات ، یاربِّ یاربِّ یارب عالم ز لطفت شده مات ، یاربِّ یاربِّ یارب ای یار پنهان و پیدا ، یاربِّ یاربِّ یارب تو زمزمه ی حبیبی، تو ناله ی هر غریبی دلْ خستگان را پناهی ، مقصود اَمَّن یُجیبی در رنج و درد و مصائب ، یار دل پر شکیبی تو هر دعا را اجابت ، هر ناله ای را مُجیبی هر دل بگوید به سودا ، یاربِّ یاربِّ یارب یا سیدی یا الهی ، بر بی پناهان پناهی تویی که ما را بخوانی ، با این همه روسیاهی از درگه خود نرانی ، ما را به این پُر گناهی کن از سرِ رحمت خود ، بر سائلانت نگاهی ای بخششِ بی تقاضا ، یاربِّ یاربِّ یارب ای منشأ جود و رحمت ، ای معدن هر کرامت ای نور ارض و سماوات ، ای اوج مهر و محبت ای مهربان تر زِ هر کس، ای بخشش بی نهایت بر بندگان گنه کار ، با مغفرت کن عنایت اِغفر ذُنوبی اِلاهی، یاربِّ یاربِّ یارب ای مبدأ مهربانی ، ای دلبر آسمانی ای خالق هر چه خوبی ، معبود هر دو جهانی در جای جایِ دو گیتی ، پیدایی و بی نشانی حاشا که از بارگاهت ، این روسیَه را برانی رحمت شده از تو بر پا ، یاربِّ یاربِّ یارب ای خالق حیِّ داور ، یاربِّ یاربِّ یارب سید و مولا و سرور ، یاربِّ یاربِّ یارب از فهم مایی تو برتر ، یاربِّ یاربِّ یارب ای از همه مهربان تر ، یاربِّ یاربِّ یارب بی مثل و مانند و همتا ، یاربِّ یاربِّ یارب هر کس بجوید نشانه ، از عشقت ای بیکرانه تو از ازل بوده ای و ، هم تا ابد جاودانه ای بهترین ذکر هستی ، در زمزمه شبانه هر کس تو را خوانَد ای یار ،با نغمه ای عاشقانه محبوب دنیا و عقبی ، یاربِّ یاربِّ یارب ای یار هر دل شکسته ، یاربِّ یاربِّ یارب معشوق جان های خسته ، یاربِّ یاربِّ یارب هر که به راهت نشسته ، یاربِّ یاربِّ یارب بر لطف تو دل ببسته ، یاربِّ یاربِّ یارب ای یار و معشوق والا ، یاربِّ یاربِّ یارب ای از تو مهتاب و خورشید ، نورت به هر ذره تابید ماییم و کوه گناه و ، از تو همه لطف و امید نادیده ای و نباشد ، جایی که نَتوان تو را دید ای وای از آن قلب سنگی ، کز ذکر و یادت نلرزید از خود مرانی تو ما را ، یاربِّ یاربِّ یارب تو نور و ما خود حجابیم ، جا مانده از آفتابیم تو حی سبحانی و ما ، در غفلت و وَهم و خوابیم تو حاکم مطلق و ما ، محکوم روز حسابیم ما ای خدا بنده ی تو ، هم سائل بوترابیم بگذر ز ما جان مولا ، یاربِّ یاربِّ یارب بنده ی تو ما همه ایم ، ما با تو در زمزمه ایم گر چه کنیم از تو دوری ، سوی تو در خاتمه ایم بنگر پناهندگانی ، بر حیدر و فاطمه ایم ما تشنه ی جرعه ی عشق ، از ساقی علقمه ایم کن کربلا قسمت ما ، یاربِّ یاربِّ یارب @shia_poem
بگیر تُو دستت سر و سامونم و رها نکن حال پریشونم و فدات بشم فقط یه بار نگام کن منم وسط می ذارم این جونم و من نمیخام وصله ناجور بشم با کارام از تو انقدر دور بشم اگه قراره که روت و نبینم بهتره از همین الان کور بشم نذار که تا ابد خجل بمونم با پای لنگم توی گل بمونم بذار سرم رو زیر پات بذارم نذار که آرزو به دل بمونم درد داریم بده دوای مارو بیا و کم کن شر دشمنارو میگن درای حرما رو بستن دوباره وا کن راه کربلارو برام همینکه روضه خونم بسه همینکه گریه کن بمونم بسه همینکه یک بار تا میگم حسین جان مادرت از عرش بگه جونم بسه میگن که هر هفته شب جمعه ها روضه به پا میکنه تو کربلا تو قتلگاه میگه غریب مادر بمیره مادر که سرت شد جدا @shia_poem
تو را می‌شوید امشب دستِ دریا تو را با اشکِ ما با اشکِ زهرا نمیدانم چرا می‌گویم امشب بریز آبِ روان آهسته اَسما .... حسن زخمِ سرت را بست اُفتاد لباسِ آخرت را بست اُفتاد حسن حالِ مرا می‌دید پیشَت دو چشمِ دخترت را بست اُفتاد .... چگونه سَر کنم شب را عزیزم چه سازم جانِ بر لب را عزیزم بجای تو حسن ای کاش امشب کفن می‌کرد زینب را عزیزم .... به مادر گفتم ای جان رو مپوشان شبیه فصلِ هجران رو مپوشان خجالت می‌کشد بابا کنارت تو پهلو را بپوشان رو مپوشان .... حسن بگذار رویش را ببوسم پریشانم که مویش را ببوسم سفارش کرده بابا جایِ او هم حسینش را گلویش را ببوسم ..... دعایی کُن که بی بازو نگردد لبِ گودال  از پهلو نگردد زدم بوسه بر این حنجر ولی تو دعایی کن که پشت و رو نگردد @shia_poem