﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
مـا همـانیـم ڪہ از #عشـق تـو غفلـت ڪردیـم
بـا همہ آدمیـان غیـر #تـو خلـوت ڪردیـم
سـال هـا مے گـذرد،#منتظـرے بـرگـردیـم
و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ#غیبـت ڪردیـم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
الهی به امید تو💚
🌷🎗💚🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#نیمهیتاریک
#پارتسییکم
درهای ماشین باز میشود. اول در تاریکی چیزی مشخص نیست؛ اما بعد حاج حسین را میبینم و مردی که از پشت
سر، یقهاش را گرفته و هلش میدهد. دوباره نفسم بند میآید و دستم را میگذارم روی قلبم. دستان حاج حسین
بسته است. میخواهم بدوم جلو؛ اما بشری بازویم را میگیرد. ستاره از تقالیم به خنده میافتد.
ستاره به مردی که پشت سر حاج حسین است میگوید: بنشونش روی زمین منصور!
میفهمم که اسم مرد باید منصور باشد؛ یک مرد شاید همسن بهزاد اما اتوکشیدهترو البته، با ریش جوگندمی و یقه
دیپلمات بسته شده. یعنی این هم شخصیت رمان من است؟ کدام رمان؟ کجا؟
منصور، حاج حسین را مینشاند رویزمین و ستاره، لوله اسلحه را میگذاردپشت سر حاج حسین. دقت که میکنم،
یک خط قرمز کنار شقیقه سمت راست حاج حسین میبینم؛ هرچند هیچ ترسی در چهرهاش نیست. کامال آرام
است. به من نگاه میکند و میگوید: نترس، یادته که بهت گفتم، اینا نمیتونن من رو بکُشن.
بعد هم با یک نیشخند جملهاش را کامل میکند و نیمنگاهی به بهزاد میاندازد: اگه میتونستن که تا حاال کُشته
بودن!
خشم ستاره را احساس میکنم. با لوله اسلحه، ضربهای به سر حاج حسین میزند؛ اما حاج حسین لبخند را روی لبش
نگه میدارد. این بار مخاطبش منم: باورم نمیشههمچین آدمایی توی وجودت باشن! باید بیشترمواظبشون میبودی.
فکر نکن اگه دفتر رو بهشون بدی همه چی تموم میشه. حتی روی سر خودت هم سوار میشن. تو هم میشی یکی
عین اونا. ستاره دوباره با اسلحه به سر حسین ضربه میزند: دهنتو ببند!
و به من نگاه میکند: زود دفتر رو بده، وگرنه این شخصیت دوستداشتنی رو برای همیشه از روی زمین محوش میکنم!
عباس داد میزند: تو غلط کردی!
حاج حسین اما اصلا عین خیالش نیست. صدایش را بالا میبرد: آروم باش؛ میدونی که نمیتونن.
ستاره گلنگدن اسلحه را میکشد و آن را روی سر حاج حسین میگذارد: باشه، بذار امتحان کنیم! یک... دو...میخ حاج حسین شده ام؛ حاح حسینی که حالا قطرات باران دارند صورتش را میشویند. زبانم بند آمده. حتی
نمیتوانم ذکر بگویم. انگار زمان یخ زده است. ناگاه با صدای باز شدن درِ سمت رانندۀ ماشین، این یخ میشکند.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر ولایت ۲۹
سخنرانی های بصیرتی از رهبر عزیزمان حضرت آیت الله خامنه ای
درباره امام هادی علیه السلام
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
👤#علّامه_حسنزاده_آملی :
♦️من هر وقت به ،عکس یک شهید می رسم می گویم :
السَّلامُ عَلیکَ یا وَلیُّ اللّه
♦️و هروقت به عکس چند شهید می رسم می گویم :
السّلامُ عَلیکُم یا أولیاءَ الله
🌹🍃🌹🍃
╭🇮🇷👈
╰┈➤
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۳۰۹🌷
🌹و خصکم ببرهانه🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
🌺ﻋﺮﻭﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﺤﺮﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺍﺳﺖ. ﻣﺤﺮﻡﻫﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻧﺪ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺱ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﯽﺷﻨﻮﻧﺪ. ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺱ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻨﺪ.
🌺 ﻗﺮﺁﻥ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻋﺮﻭﺱ را ﺩﺍﺭﺩ.ﺳﻨﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ:
ﻋﺮﻭﺱ ﺣﻀﺮﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﻘﺎﺏ ﺁﻥ ﮔﻪ ﺑﺮﺍﻧﺪﺍﺯﺩ
ﮐﻪ ﺩﺍﺭ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﯿﻨﺪ ﺍﺯ ﻏﻮﻏﺎ
ﻋﺠﺐ ﻧﺒﻮﺩ ﮔﺮ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺼﯿﺒﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﺟﺰ ﻧﻘﺸﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺟﺰ ﮔﺮﻣﯽ ﻧﯿﺎﺑﺪ ﭼﺸﻢ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ
🌺ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎست، ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﭼﻪ ﻧﺼﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﺟﺰ ﮔﺮﻣﺎ ﻭ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﻭ ﻋﺮﻕ ﺭﯾﺨﺘﻦ؟ ﺁﯾﺎ ﺁﺛﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﮔﻞﻫﺎ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ؟ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ؟
🌺 ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ.ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﺩﺭﺩﺳﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﺁﺛﺎﺭ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺕ ﺁﻥ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
🌺 ﺍﺯ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﺎﻡ ﻫﺎﯾﺶ ﻭ ﺻﻔﺎﺗﺶ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭﯾﮋﻩ ﺳﺎﺧﺘﻪ. ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻭﯾﮋﻩ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺷﻮﯾﺪ.
🍀ﺣﻀﺮﺕ علی علیه السلام ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾند: ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﻩﯼ ﺣﻤﺪ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ،ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺷﺘﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺣﻤﻞ ﺑﮑﻨﻨﺪ.
🍀 ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺭﻩﯼ ﺣﻤﺪﯼ ﮐﻪ ﺳﯽ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ و ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩﺵ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ ﯾﮏ ﻧﺼﻒ ﺻﻔﺤﻪ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ!ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ اهل بیت ﺭﺍ ﻭﯾﮋﻩﯼ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🍀 ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺍﺯ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺳﺖ "ﻳَﺎ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﻨَّﺎﺱُ ﻗَﺪْ ﺟَﺎﺀَﻛُﻢ ﺑُﺮْﻫَﺎﻥٌ ﻣِّﻦ ﺭَّﺑِّﻜُﻢْ" (ﻧﺴﺎﺀ/ 174) ﻣﯽ فرماید: ﺑﺮﻫﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪﻩ. ﺑﺮﻫﺎﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻟﯿﻞ ﺭﻭﺷﻦ.
🍀 ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﯾﮏ ﺩﻟﯿﻞ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪﯼ ﺑﺸﺮ ﻧﯿﺴﺖ.ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﺩﻻﯾﻠﯽ ﻫﻢ هست. ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮﯾﻨﺶ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺭﺷﺎﺩ ﺳﯽ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﻫﺎﯼ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺳﺎﺧﺘﻪﯼ دست ﺑﺸﺮ ﻧﯿﺴﺖ.
🍀 مثلا ﺍﻋﺪﺍﺩ ﻭ ﺍﺭﻗﺎﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ.ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻧﻮﺯﺩﻩ ﺣﺮﻑ ﺍﺳﺖ.ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺯﺩﻩ ﯾﮏ ﮐﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ.ﺷﻤﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺟﺰﺍﺀ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺴﻢ ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺭﺣﻤﻦ ﻭ ﺭﺣﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺸﻤﺎﺭﯾﺪ ﻣﻀﺮﺑﯽ ﺍﺯ ﻋﺪﺩ ﻧﻮﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🍀ﻣﺜﻼ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﺷﺶ ﺻﺪ ﻭ ﻧﻮﺩ ﻭ ﻫﺸﺖ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ.ﺻﺪ ﻭ ﭼﻬﻞ ﻭ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻧﻮﺯﺩﻩ ﺗﺎ ﺍﺳﺖ. ﺍﻟﻒ ﻻﻡ ﻣﯿﻢ ﺷﺶ ﺳﻮﺭﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ کلمه ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪﻩ. ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺍﻟﻒ ﺳﻮﺭﻩﯼ ﺑﻘﺮﻩ ﻭ ﻻﻡﻫﺎ ﻭ ﻣﯿﻢ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﺑﮑﻨﯽ ﺑﺸﻤﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﻀﺮﺑﯽ ﺍﺯ ﻋﺪﺩ ﻧﻮﺯﺩﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻭ ﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﺧﺎﺻﯿﺘﺶ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻗﺮﺁﻥ ﻓﺮﻣﻮﻟﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻣﻮﻟﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪﯼ ﺑﺸﺮ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﭘﺲ ﺑﺮﻫﺎﻥ و دلیلی روشن است که ساخته الهی است.
🌷💧🌷💧🌷💧🌷
#مهدی_شناسی
#قسمت_209
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹صبح و شب به امام زمان سلام بده
🎤استاد عالی
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استور | #Story
کم آورده مردی پیشت...:)♥️🌱
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهصددوم
تاكنون نام نافِع بن هلال را شنيده اى؟ آن كه تيرانداز ماهر كربلاست.
او تيرهاى زيادى همراه خود به كربلا آورده و نام خود را بر روى همه تيرها نوشته است. اينك زمان فداكارى او رسيده است.
او براى دفاع از امام حسين(ع)، تير در كمان مى نهد و قلب دشمنان را نشانه مى گيرد و تعدادى را به خاك سياه مى نشاند. تيرهاى او تمام مى شود. پس خدمت امام حسين(ع) مى آيد و اجازه ميدان مى خواهد.
امام نيز به او اجازه جنگ مى دهد. گوش كن اين صداى نافع است: "روى نيازم كجاست، سوى حسين است و بس".
او مى رزمد و به جلو مى رود. همه مى ترسند و از مقابلش فرار مى كنند.
عمرسعد، دستور مى دهد هيچ كس به تنهايى به جنگ ياران حسين نرود. آنها به جاى جنگ تن به تن، هر بار كه يكى از ياران امام حمله مى كند، دسته جمعى حمله كرده و او را محاصره مى كنند.
دشمنان دور نافع حلقه مى زنند و او را آماج تيرها قرار مى دهند و سنگ به سوى او پرتاب مى كنند، امّا او مانند شير مى جنگد و حمله مى برد. دشمن حريف او نمى شود. تيرى به بازوى راست او اصابت مى كند و استخوان بازويش مى شكند.
او شمشير را به دست چپ مى گيرد و شمشير مى زند و حمله مى كند. تير ديگرى به بازوى چپ او اصابت مى كند، او ديگر نمى تواند شمشير بزند.
اكنون دشمنان نزديك تر مى شوند. او نمى تواند از خود دفاع كند. دشمنان، نافع را اسير مى كنند و در حالى كه خون از بازوهايش مى چكد، او را نزد عمرسعد مى برند.
عمرسعد تا نافع را مى بيند او را مى شناسد و مى گويد: "واى بر تو نافع، چرا بر خودت رحم نكردى؟ ببين با خودت چه كرده اى؟".
نافع مردانه جواب مى دهد: "خدا مى داند كه من بر اراده و باور خود هستم و پشيمان نيستم و در نبرد با شما نيز، كوتاهى نكردم. شما هم خوب مى دانيد كه اگر بازوان من سالم بود، هرگز نمى توانستيد اسيرم كنيد. دريغا كه دستى براى شمشير زدن نمانده است".
همه مى فهمند اگر چه نافع بازوان خود را از دست داده، امّا هرگز دست از آرمان خويش بر نداشته است. او هنوز در اوج مردانگى و دفاع از امام خويش ايستاده است.
شمر فرياد مى زند: "او را به قتل برسان". عمرسعد مى گويد: "تو خود او را آورده اى، خودت هم او را بكش". شمر خنجر مى كشد.
(إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُونَ).
روح نافع پر مى كشد و به سوى آسمان پرواز مى كند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر داری که شهری روی لبخند تو عاشق شد🖤
چرا این گونه کافرگونه،بی رحمانه،می خندی؟!🖤
#سرداردلها
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#حوادثفاطميه
#برگبیستم
69 ـ توهين ابوبكر به خاندان عصمت!
مسجد پر از جمعيّت شده است، ابوبكر بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: "او روباهى است كه شاهدش دم اوست. او همانند امّ طِحال است، همان زنى كه دوست داشت نزديكان او دامن آلوده باشند. ببينيد او چگونه فتنه انگيزى مى كند. نگاه كنيد او چگونه ديگران را به يارى خود دعوت مى كند".
منظور ابوبكر از اين سخن ها كيست؟ يعنى او چه كسى را روباه مى داند، چه كسى دم روباه است؟
منظور ابوبكر اين است: "فاطمه(س) براى برپا نمودن فتنه، على(ع)را جلو انداخته است و او را شاهد خود قرار داده است".
به راستى امّ طِحال چه كسى بوده است؟ او زن بدكاره اى بود كه در روزگار جاهليّت به فسق و فجور مشهور بود، او زنان فاميل خود را به زنا تشويق مى كرد، اكنون ابوبكر، چه كسى را به آن زن تشبيه مى كند؟
70 ـ اعتراض اُمّ سَلَمه
اُمّ سَلَمه (همسر پيامبر) فرياد برمى آورد: "اى ابوبكر! آيا تو به فاطمه چنين طعنه مى زنى؟ مگر نمى دانى فاطمه، همچون جانِ پيامبر و پاره تن اوست؟...چرا فراموش كرده ايد كه شما در حضور پيامبر هستيد و او شما را مى بيند؟ واى بر شما، به زودى سزاى كارهاى خود را خواهيد ديد".
ابوبكر دستور مى دهد تا حقوق يك سال ام سلمه را قطع كنند.
71 ـ اذان بلال
يك روز، فاطمه(س) به ياد روزگار پدر و اذان بلال مى افتد. بلال با خود عهد كرده است كه بعد از وفات پيامبر، ديگر اذان نگويد، به بلال خبر مى دهند كه فاطمه(س)دوست دارد صداى اذان تو را بشنود.
بلال به مسجد مى آيد و آماده است تا موقع اذان شود و براى شادى دل فاطمه(س)اذان بگويد:
"الله أكبر، الله أكبر"، اين صداى بلال است كه به گوش مى رسد. صداى ناله فاطمه(س) بلند مى شود.... وقتى كه بلال مى گويد: "أشهد أنّ محمّداً رسول الله". فاطمه(س)ضجّه مى زند و بى هوش بر روى زمين مى افتد، به بلال مى گويند: "ديگر اذان نگو كه فاطمه(س)ديگر طاقت ندارد"، بلال اذان خود را قطع مى كند.
72 ـ ياد پدر مهربان
فاطمه(س)هميشه دستمال بر سر خود بسته است. هر وقت كه او حسن و حسين (عليهما السلام) را مى بيند اشكش جارى مى شود، زيرا با ديدن آنها، خاطراتى براى او زنده مى شود.
فاطمه(س) چنين مى گويد: "حسن جانم! حسين جانم! آيا به ياد داريد چگونه پيامبر شما را در آغوش مى گرفت و مى بوسيد؟ او كه شما را خيلى دوست داشت كجا رفت؟ چرا او به اينجا نمى آيد و شما را در آغوش نمى گيرد؟
●●●☆☆☆☆☆●●●
#حوادثفاطمیه
#مظلومیتفاطمهسلامالله
#نشرحداکثری
#صلواتیادتنره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷💚🌷
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
بیا مرا ڪنار خود مقیّد اصول ڪن
تو آیہ آیہ حاضرے بہ قلب من نزول ڪن
من از تو مےنویسم و فقط بحق مادرٺ
#سہشنبہهاے جمڪرانے مرا قبول ڪن
#سہ_شنبہ_هاے_جمڪرانے💚
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_فرج_صلوات
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام دوست
گشاییم دفتر صبح را
بسم الله النور✨
روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم
در این روز به ما رحمت و برکت ببخش
و کمکمان کن تا زیباترین روز را
داشته باشیم
الهی به امید تو 💚
🌷💐❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷💐💐
#نیمهیتاریک
#پارتسیدوم
نگاه همه برمیگرددبه سمت مردیکه از صندلی راننده پیاده میشودو با یک لبخند مرموز، نگاهی به همه میاندازد
و میگوید: وایسا ستاره! بذار از یه راه بهتر حلش کنیم!
نفس حبس شده ام را از سینه بیرون میدهم؛ عباس و بشری هم حالشان دست کمی از من ندارد. سر تا پای مرد را
برانداز میکنم؛ مردی که در اولین نگاه و با دیدن بینی عقابی و چشمان سبزش، میتوان حدس زد نسبتی با ستاره
دارد؛ اما مسن تر از ستاره است؛ صورت تپلش را هم سه تیغه تراشیده. رو میکند به سمت من و با همان لبخند مرموز
میگوید: چرا یه بارم به ما حق نمیدی؟
از لحنش جا میخورم؛ زیادی دوستانه است. میگویم: تو دیگه کی هستی؟
عباس با چشمان گرد و متعجب به مرد نگاه میکند؛ انگار میشناسدش. ستاره لبخند میزند و دستش را میاندازد
دور گردن مرد: یادم رفت معرفی کنم، برادرِ مارمولکم، حانان!
حانان به من نگاه میکند، مثل جنتلمنها لبخند میزند و کمی خم میشود:
-Ich bin froh, dich zu sehen!
نفهمیدم چه گفت؛ اما حدس میزنم به زبان آلمانی باشد. انگار از دیدن قیافه هایمان لذت میبرد؛ از این که حرفش
را نفهمیده ایم. جمله اش را به عبری تکرار میکند: אני שמח לראות אותך!عباس زیر لب غر میزند: بهش بگو به زبون آدم حرف بزنه!
میگویم: داره میگه از دیدنم خوشحاله.
عباس باز هم زیر لب میگوید: غلط کرده!
آرام میپرسم: میشناسیش؟
قبل از این که عباس دهان باز کند و حرفی بزند، حانان یک قدم جلو میآید: چرا فکر میکنی من و بقیه
شخصیت های منفی، سیاهِ سیاهیم و این شخصیتهای مثبت سفیدِ سفیدن؟ تو فکر میکنی ما آدم نیستیم؟ تو فکر
میکنی ما احساس نداریم؟وجدان نداریم؟
عباس میپرد وسط حرفش: دِ اگه داشتی که...بهزاد به عباس پرخاش میکند: تو ساکت شو! داره با مامان حرف میزنه!
حانان دستش را روی سینه میگذارد با لحن مالیم و لهجه ای که ترکیب آلمانی و عبری ست ادامه میدهد: ببین!
ما هم همونقدر که اون حق داره به تو بگه مامان، حق داریم مامان صدات کنیم. تو خودت ما رو خلق کردی! ما
هم بخشی از خود تو هستیم! چرا فکر میکنی با تو دشمنیم؟
دلم میلرزد. او هم بخشی از من است دیگر! عباس نهیب میزند: حرفشو گوش نکن!
صدای ستاره را میشنوم: تا حالا به این فکر کردی که ما چرا انقدر بد شدیم؟ شاید میتونستیم انقدر بد نباشیم، اگه
تو با ما بهتر تا میکردی. اگه عاقبت ما رو بهتر مینوشتی.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
"شھـٰادتاومدنۍنیسـت ، رسـیدنۍِ!
بایداونقـدربدویـۍتابھشبرسـۍ : )'
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#یازدههمینمسابقه
#صفحهصدسوم
دشمن قصد جان امام را كرده است. اين بار دشمن مى خواهد از سمت چپ حمله كند.
ياران امام راه را بر آنها مى بندند. مسلم بن عوسجه سوار بر اسب، شمشير مى زند و قلب دشمن را مى شكافد. شجاعت او، ترس و وحشت در دل دشمن انداخته است. اين پيرمرد هشتاد ساله، چنين رَجَز مى خواند: "من شير قبيله بنى اَسَد هستم".
آرى! همه اهل كوفه مسلم بن عَوْسجه را مى شناسند. او در ركاب پيامبر شمشير زده است و همه مردم او را به عنوان يار پيامبر مى شناسند.
لشكر كوفه تصميم به كشتن مسلم بن عوسجه گرفته و به سوى او هجوم مى آورند. او دوازده نفر را به خاك سياه مى نشاند. لشكر او را محاصره مى كنند. گرد و غبار به آسمان مى رود و من چيز ديگرى نمى بينم. بايد صبر كنم تا گرد و غبار فروكش كند.
امام حسين(ع) و ياران به كمك مسلم بن عوسجه مى شتابند. همه وارد اين گرد و غبار مى شوند، هيچ چيز پيدا نيست. پس از لحظاتى، وسط ميدان را مى بينم كه بزرگ مردى بر روى خاك آرميده، در حالى كه صورت نورانيش از خون رنگين شده است و امام همراه حبيب بن مظاهر كنار او نشسته اند.
مسلم بن عوسجه چشمان خود را باز مى كند. سر او اكنون در سينه امام است.
قطره هاى اشك، گونه امام را مى نوازد. سر به سوى آسمان مى گيرد و با خداى خويش سخن مى گويد.
حبيب بن مظاهر جلو مى آيد. او مى داند كه اين رفيق قديمى به زودى او را ترك خواهد كرد. براى همين به او مى گويد: "آيا وصيتّى دارى تا آن را انجام دهم؟"
مسلم بن عوسجه مى خندد. او ديگر توان حركت ندارد، امّا گويى وصيّتى دارد. پس آخرين نيرو و توان خود را بر سر انگشتش جمع مى كند و به سوى امام حسين()اشاره مى كند: "اى حبيب! وصيّت من اين است كه نگذارى اين آقا، غريب و بى ياور بماند".
اشك در چشمان حبيب حلقه مى زند و مى گويد: "به خداى كعبه قسم مى خورم كه جانم را فدايش كنم".
چشمان مسلم بن عوسجه آرام آرام بسته مى شود و در آغوشِ امام جان مى دهد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#یازدههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
یه بار که در #منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو درآورده بود،😓جمعشون کرد و بهشون گفت : نکنه فکر کنین که فلانی ما را #آموزش میده ، من #خاک_پاهای شماهام .☝️من خیلی #کوچکتر از شماهام اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم.😢ولی #دلش رضا نداده بود و با #گریه از همه خواست که دراز بکشن،همه #تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه،همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف #پوتین بچه ها و #خاکش رو می مالید رو #پیشانیش می گفت: من خاک پای شماهام .💔😥
#شهید_ابراهیم_همت
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#استوری📲
لبخندتوراچندصباحیستندیدم...(:
#حاجقاسمسلیمانی🌱
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#حوادثفاطميه
#برگبیستیکم
روزهاى اندوه، روز اول ربيع الثانى تا 12 جَمادى الأولى سال 11 هجرى قمرى
73 ـ اعتراض فاطمه(عليها السلام) به غصب فدك
فاطمه(س) تصميم مى گيرد نزد خليفه برود و با او سخن بگويد:
ــ اى ابوبكر! تو كه ادّعا مى كنى خليفه پيامبر هستى، چرا فدك مرا غصب نموده اى و كارگزار مرا از فدك اخراج كرده اى؟
ــ مگر فدك، مالِ توست؟
ــ آيا نشنيده اى كه پيامبر فدك را به من بخشيد؟
ــ اى دختر رسول خدا، برو براى اين سخن خود شاهد بياور.
با آن كه حق با فاطمه(س) بود و لازم نبود شاهدى بياورد، زيرا فدك مدّت ها در تصرّف او بود، ولى در اينجا او قبول مى كند و مى رود تا شاهد بياورد. آن روز كه پيامبر، فدك را به فاطمه(س) داد اُم اَيمَن و على(ع)شاهد بودند.
74 ـ اُمّ اَيمن شهادت مى دهد
فاطمه(س) به خانه اُمّ اَيمَن مى رود و جريان را براى او تعريف مى كند.
اُم اَيمَن برمى خيزد و همراه با فاطمه(س) به مسجد مى آيد، على(ع)هم مى آيد.
اُم اَيمَن رو به ابوبكر مى كند و مى گويد:
ــ اى ابوبكر، من از تو سؤالى دارم.
ــ چه سؤالى؟
ــ بگو بدانم آيا شنيده اى كه پيامبر فرمود: "اُم اَيمَن، زنى از زنان بهشت است"؟
ــ آرى، شنيده ام.
ــ اگر قبول دارى كه من از اهل بهشتم، اكنون، شهادت مى دهم كه پيامبر فدك را به فاطمه(س) بخشيد.
على(ع) هم شهادت مى دهد كه پيامبر فدك را به فاطمه(س) داده است.
ابوبكر به فكر فرو مى رود، او ديگر در نزد مردم چاره اى ندارد و تصميم مى گيرد تا فدك را به فاطمه(س)برگرداند.
فاطمه(س) از ابوبكر مى خواهد تا سندى به او دهد كه همه بدانند فدك از آنِ اوست. ابوبكر كاغذى را مى طلبد و در آن مى نويسد كه فدك از آن فاطمه(س)است.
75 ـ عُمَر سند فدك را پاره مى كند
عُمَر از ماجرا باخبر مى شود، سريع به ميان كوچه مى دود، او مى خواهد هر چه زودتر خود را به فاطمه(س) برساند.
خداى من! او راه را بر فاطمه(س) مى بندد و مى گويد: "اين نوشته را به من بده". فاطمه(س)نامه را نمى دهد، عُمَر سيلى به صورت او مى زند و هر طور كه شده سند را مى گيرد و آن را پاره مى كند.
اشك در چشمان فاطمه(س) حلقه مى زند، چرا هيچ كس به يارى دختر پيامبر نمى آيد؟
76 ـ ترس از گريه فاطمه(عليها السلام)
فاطمه(س) ديگر از اين مردم خسته شده است، اين مردم به سخنان او گوش نكردند و دشمن او را يارى كردند، آنها على(ع)را خانه نشين كردند، فرزند او، محسن(ع) را كشتند.
فاطمه(س) ديگر از اين دنيا خسته است، بيمارى او شدّت يافته است، او شب و روز گريه مى كند. صداى گريه فاطمه(س)، فرياد مظلوميّت است.
او با گريه حق را يارى مى كند.
اكنون، فاطمه(س) به سوى قبر پدر مى رود. فاطمه(س) قبر پدر را در آغوش مى گيرد و مى گويد: "اى پدر، بعد از رفتن تو مردم ما را تنها گذاشتند، صبر من ديگر تمام شده است. بار خدايا! مرگ مرا سريع برسان كه زندگى دنيا براى من تيره و تار شده است".
او در كنار قبر پدر بى هوش مى شود. زنان مدينه به سوى او مى دوند، آب مى آورند و بر صورتش مى ريزند تا به هوش آيد.
همه از خود اين سؤال را دارند: "چرا بايد يگانه دختر پيامبر اين گونه گريه كند؟".
77 ـ اعتراض همسايه ها
گريه فاطمه(س) دل هر كس را به درد مى آورد. حكومت به اين نتيجه مى رسد كه هر طور هست بايد صداى گريه فاطمه(س) را خاموش كند. آنان نقشه اى مى كشند، با بعضى از همسايه ها سخن مى گويند...
چند نفر از همسايگان نزد على(ع) آمده اند و دارند با او سخن مى گويند.
ــ فاطمه هم شب گريه مى كند هم روز، ما از تو مى خواهيم سلام ما را به او برسانى و به او بگويى كه يا شب گريه كند و روز آرام باشد تا ما بتوانيم استراحت كنيم، يا روز گريه كند و شب آرام باشد، ما نياز به آرامش داريم.
ــ باشد، من به فاطمه مى گويم.
على(ع) به خانه خود حركت مى كند، سخن همسايه ها را به فاطمه(س)مى گويد، فاطمه(س)در پاسخ مى گويد: "على جان! من به زودى به ديدار خدا مى روم".
●●●☆☆☆☆☆●●●
#حوادثفاطمیه
#مظلومیتفاطمهسلامالله
#نشرحداکثری
#صلواتیادتنره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷💚🌷
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
انگار تورا کنارخود کم دارم
چشمان تر از بارش شبنم دارم
برگرد بیا که تا نفس تازه کنم
هر روز به تو نیاز مبرم دارم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#نیمهیتاریک
#پارتسیسوم
بشری حرف ستاره را نیمه تمام میگذارد: خودت انتخاب کردی اینطوری باشی! خودتم از بد بودنت خوشحالی!
ستاره بیتوجه به بشری، قدمی جلو میگذارد و به چشمانم خیره میشود. اینبار در نگاهش عجز را میخوانم: من
نمیخواستم اعدام بشم! منصور هم نمیخواست! بهزاد هم دلش نمیخواست سوخت بره و بمیره!
بهزاد حرف ستاره را تکمیل میکند: اگه حاج حسینی نبود که منو شناسایی کنه، اگه عباسی نبود که عوامل منو
دستگیر کنه، من زنده میموندم. اصلا ً شاید اگه رفیقام بیشتر بهم محل میذاشتن، پام به کمپ اشرف باز نمیشد.
تو میتونستی منو توی جنگ شهید کنی،ولی نکردی!
بالاخره قفل زبانم را باز میکنم: و... ولی تو... تو خودت خواستی!عصبی میخندد: تو منو اینطور نوشتی. تو نوشتی که من جاه طلبم، نوشتی من بیرحمم.
بعد انگشت اشاره اش را میگیرد به سمتم: گوش کن؛ تو به اندازه حاج حسین دلسوزی، به اندازه بشری شجاعی،
به اندازه اریحا محکمی؛ اما یادت باشه به اندازه من جاه طلبی! به اندازه ستاره متکبری! و به اندازه منصور منافقی!
کلماتش مثل سوزن در مغزم فرو میروند. سرم درد میگیرد. از مثل آنها بودن میترسم. نه... من به اندازه آنها بد نیستم! عقب میروم و صدایم را بالا میبرم: نه! من انقدری که تو میگی بد نیستم! من منافق نیستم! من آدمکُش نیستم!
منصور میخندد و بالاخره به زبان میآید: چرا، میتونی باشی! یه نگاه به ما بکن! ماها بهت نشون میدیم تو اگه
بخوای تا کجا میتونی پیش بری!
نگاه عاجزانه ای به عباس و بشری میاندازم و مینالم: اینا چی میگن؟
عباس سر تکان میدهد: متاسفانه راست میگن؛ ولی این تویی که انتخاب میکنی کدوم ما باشی! همونقدر که
میتونی مثل اونا بشی، میتونی مثل من و کمیل و خانم صابری هم باشی! تو اگه بخوای میتونی به خوبیِ یه شهید باشی.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#یازدههمینمسابقه
#صفحهصدچهارم
همسفرم! آيا عابِس را مى شناسى؟
عابس نامه رسان مسلم بن عقيل بود. مسلم او را به مكّه فرستاد تا نامه مهمى را به امام حسين(ع) برساند.
كسانى كه به امام حسين(ع) نامه نوشتند شمشير در دست دارند و به خونش تشنه شده اند. عابِس نيز همچون ديگر دلاوران طاقت اين همه نامردى و نيرنگ را ندارد. خدمت امام مى رسد: "مولاى من! در روى اين زمين هيچ كس را به اندازه شما دوست ندارم. اگر چيزى عزيزتر از جان مى داشتم آن را فدايت مى كردم".
امام نگاهى به او مى اندازد. آرى! خدا چه ياران با وفايى به حسين داده است! عابِس، اجازه ميدان مى گيرد و مى خواهد حركت كند. پس با نگاهى ديگر به محبوب خود از اوخداحافظى مى كند.
عابِس، شمشير به دست وارد ميدان مى شود و خشمگين و بى پروا به سوى دشمن مى تازد. رَبيع كسى است كه در يكى از جنگ ها هم رزم او بوده است، امّا اكنون به خاطر مال دنيا در سپاه كوفه است.
او فرياد مى زند: "اى مردم! اين عابس است كه به ميدان آمده، من او را مى شناسم. اين شير شيران است. به نبرد او نرويد كه به خدا قسم هر كس مقابل او بايستد كشته خواهد شد".
عابس در وسط ميدان ايستاده است و مبارز مى طلبد: "آيا يك مرد در ميان شما نيست كه به جنگ من بيايد؟". هيچ كس جواب نمى دهد. ترس وجود همه را فرا گرفته است. عمرسعد عصبانى است. چرا يك نفر جواب نمى دهد؟ همه مى ترسند، شير شيران به ميدان آمده است. باز اين صدا در دشت كربلا مى پيچد: "آيا يك نفر هست كه با من مبارزه كند؟".
عمرسعد اين صحنه را مى بيند كه چگونه ترس بر آن سپاه بزرگ سايه افكنده است. او به هر كسى كه دستور مى دهد به ميدان برود، كسى قبول نمى كند. پس با عصبانيت فرياد برمى آورد: "او را سنگ باران كنيد".
سنگ از هر طرف مى بارد، امّا هيچ مبارزى به ميدان نمى آيد.
نامردها! چرا سنگ مى زنيد. مگر شما براى جنگ نيامده ايد، پس چرا به ميدان نمى آييد؟ آرى! شما حقير هستيد و بايد حقيرتر بشويد.
نگاه كن! حماسه اى در حال شكل گيرى است.
عابس لباس رزم از بدن بيرون مى آورد و به گوشه اى پرتاب مى كند و فرياد مى زند: "اكنون به جنگم بياييد!".
همه از كار عابس متعجّب مى شوند و عابس به سوى سپاه كوفه حمله مى برد.
به هر سو كه هجوم مى برد، همه فرار مى كنند. عدّه زيادى را به خاك سياه مى نشاند.
دشمن فرياد مى زند: "محاصره اش كنيد، تير بارانش كنيد". و به يكباره باران تير و سنگ شروع به باريدن مى كند و حلقه محاصره تنگ تر مى شود.
او همه تيرها را به جان و دل مى خرد. از سر تا پاى او خون مى چكد. اكنون او با پيكرى خونين در آغوش فرشتگان است!
آرى! او به آرزويش كه شهادت است، مى رسد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#یازدههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎁 پاداشی که به نمازشبخوان داده میشود...
✅ حالا میل خودتان است، بخوانید یا نخوانید...
🎙 استاد انصاریان
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چگونه هرروز یاد امام زمانم باشم؟!
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ عظمت این انقلاب به چیست ؟
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat