eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ چه غم بزرگی است كه ازميان کوچه‌های شهرمان گذر می‌كنيد، و ما شما را نمی‌شناسیم!! چقدر با شما بودن را كم داريم، و چقدر حسرت ديدارتان را بر دل ... بيا و حق و باطلِ در هم آمیخته را به ما نشان بده، ديگر همه چيز برايمان گنگ است ... 💔 @shohada_vamahdawiat
                     ﷽ کلا تو شوک بودم. عمو_ زن عموتو که دیدی هر روز هر روز بیرون با این دوستش با اون دوستش تو این آرایشگاه تو اون آرایشگاه. بود و نبودش برای من فرقی نداره جز اینکه یه خرج اضافه از رو دوشم برداشته میشه همشم لازم نیست به یکی جواب پس بدم …. _ ولی عمو شما که عاشق همدیگه بودید برای اذواج باهم رو حرف آقاجون و مامان جون وایسادید چون نمیذاشتن با دوستت ازدواج کنی پس حالا؟ عمو_ بیخیال تانیا. خودت داری میگی بودید دیگه نبودیم دیگه.حالا میخوام عوضش کنم ههه دیگه چخبرا؟ _ مگه لباسه که عوضش کنی عمو بحث یه عمر زندگیه . عمو _ تانی گفتم بیخیال عمو. اصلا من خودمم از یکی دیگه خوشم اومده یه یه سالی میشه باهم دوستیم شاید باهم ازدواج کنیم. حالا اومدی باهم آشنا میشید. نمیدونم چرا یه لحظه از عمویی که عاشقش بودم بدم اومد. یعنی چی وقتی زن داره با یکی دیگه دوست بوده. _ باشه عمو. فعلا من کار دارم بعدا حرف میزنیم. عمو_ باشه بای . توقع داشتم وقتی قطع کردم همه ازم سوال کنن ولی حواسم نبود خانواده من کلا با دخالت تو زندگی دیگران مشکل داشتن. خودم شروع کردم و از سیر تا پیاز براشون گفتم. خیلی ناراحت شدن و در آخر : بابا_ دخترم دیگه کمتر باید بری خونه عموت؛ درست نیست . نمیدونم چرا خودمم دیگه دوست نداشتم برم اونجا. از وقتی رفتم مشهد و اون حس و حال تجربه کردم احساس میکنم شاید حرفای عمو درست نباشه یه شک و تردیدی تو دلم ایجاد شده الانم که فهمیدم عموم یه آدم هـ ـوس بازه. عمو و زن عمو با هم دوست بودن وقتی خواستن ازدواج کنن و آقاجون و مامان جون فهمیدن دوستن کلی ناراحت شدن و اجازه ازدواج ندادن اما بلاخره باهم ازدواج کردن حالا بعد از این همه زندگی به همین راحتی شریک زندگیشونو عوض کردن. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 الــسلام علیک یا باب الحوائج یا موسی ابن جعفر(سلام الله علیه) پسرش نیست، کـه تا گریه کند بر پدرش پس شـما گریه بر ان کشته بیداد کنید نگذارید کـه معصومه خبردار شود رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید شهادت حضرت موسی بن جعفر تسلیت باد @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امام، غريبانه، تنها و تشنه در وسط ميدان ايستاده است. از پشت پرده اشكش به يارانِ شهيد خود نگاه مى كند. همه پر كشيدند و رفتند. چه با وفا بودند و صميمى! طنين صداى امام در دشت مى پيچد: "آيا يار و ياورى هست تا مرا يارى كند؟". هيچ جوابى نمى آيد. كوفيان، سرِ خود را پايين گرفته اند. آرى! ديگر هيچ خداپرستى در ميان آنها نيست. اينان همه عاشقان دنيا هستند! نگاه كن! سپاه كوفه گريه مى كنند. آخر شما چه مردمى هستيد كه بر غريبى حسين اشك مى ريزيد. آخر اين چه معمّايى است؟ غربت امام، آن قدر زياد است كه دل دشمن را هم براى لحظاتى به درد آورده است. نمى دانم براى چه امام به سوى خيمه ها برمى گردد. صداى "آب، آب" در خيمه ها پيچيده است. همه، تشنه هستند، امّا اين دشت ديگر سقّايى ندارد. خداى من! شيرخوار حسين از تشنگى بى تاب شده است. امام، خواهر را صدا مى زند: "خواهرم، شيرخواره ام را بياوريد". على اصغر، بى تاب شده است. زينب او را از مادرش رباب مى گيرد و در آغوش مى فشارد و روى دست برادر قرار مى دهد. امام شيرخوار خود را در آغوش مى گيرد، او را مى بويد و مى بوسد: "عزيزم! تشنگى با تو چه كرده است". امام حسين(ع)، على اصغر را به ميدان مى برد تا شايد از دل سنگ اين مردم، چشمه عاطفه اى بجوشد! شايد اين كودك سيراب شود! او طاقت ديدن تشنگى على اصغر را ندارد. اكنون امام در وسط ميدان ايستاده است. در دور دست سپاه، همه از هم مى پرسند كه حسين(ع) چه چيزى را روى دست دارد. آيا او قرآن آورده است؟ امام فرياد برمى آورد: "اى مردم! اگر به من رحم نمى كنيد، به كودكم رحم كنيد". عمرسعد با نگرانى، سپاه كوفه را مى بيند كه تاب ديدن اين صحنه را ندارند. آرى! امام حجت ديگرى بر كوفيان آشكار مى كند. على اصغر با دستان كوچكش بر همه قلب ها چنگ زده است. چه كسى به اين صحنه پايان خواهد داد؟ سكوت است و سكوت! ناگهان حَرْمَله تيرى در كمان مى گذارد. او زانو مى زند. سپاه كوفه با همه قساوتى كه در دل دارند چشمانشان را مى بندند و تير رها مى شود. خداى من چه مى بينم، خون از گلوىِ على اصغرمى جوشد. اينك اين صداى گريه امام است كه به گوش مى رسد. نگاه كن! اين چه صحنه اى است كه مى بينى؟ امام چه مى كند؟ او دست خود را زير گلوىِ على اصغر مى گيرد و خون او را به سوى آسمان مى پاشد. همه، از اين كار تو تعجّب مى كنند. اشك در چشم دارى و خون فرزند به سوى آسمان مى پاشى. تو نمى گذارى حتّى يك قطره از خون على اصغر به زمين بريزد. صدايى ميان زمين و آسمان طنين مى اندازد: "اى حسين! شيرخوار خود را به ما بسپار كه در بهشت از او پذيرايى مى كنيم". <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
@Adnann_313_۲۰۲۲_۰۲_۲۷_۱۰_۵۹_۴۴_۰۵۱.mp3
8.43M
پݪکی بزن روا بشود حاجت همھ ، اۍ قبݪھ حوائجمان یابن فاطمھ... حاج محمود کریمی [ امام‌موسےبن‌جعفر{عݪیھ‌اݪسݪام} ]🖤 @shohada_vamahdawiat                 
🦋کظم غیظ مردی از نواده های عمر بن خطاب، در مدینه با امام موسی کاظم (ع) دشمنی می کرد و هر وقت به ایشان می رسید، با کمال گستاخی به حضرت علی (ع) و خاندان رسالت، ناسزا می گفت و بدزبانی می کرد. روزی بعضی از یاران امام موسی کاظم، به آن حضرت عرض کردند: به ما اجازه بده تا این مرد تبه کار و بدزبان را بکشیم. امام کاظم (ع) فرمود: نه، هرگز چنین اجازه ای نمی دهم. مبادا دست به این کار بزنید. این فکر را از سرتان بیرون کنید. روزی امام از یارانش پرسید: آن مرد اکنون کجاست؟ گفتند: در مزرعه ای در اطراف مدینه به کشاورزی اشتغال دارد. امام کاظم (ع) سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال به کشت و زرع او وارد شد. مرد کشاورز فریاد زد: کشت و زرع ما را پامال نکن. حضرت همچنان سواره پیش رفت تا اینکه به آن مرد رسید و به او خسته نباشید گفت و با روی شاد و خندان با او ملاقات نمود و احوال او را پرسید. سپس فرمود: چه مبلغی خرج این کشت و زرع کرده ای؟ او گفت: صد دینار. امام کاظم (ع) فرمود: چقدر امید داری که از آن به دست آوری؟ او گفت: علم غیب ندارم. حضرت فرمود: من می گویم چقدر امید و آرزو داری که عایدت گردد. گفت: امیدوارم دویست دینار به من برسد. امام کاظم (ع) کیسه ای در آورد که سیصد دینار در آن بود. فرمود: این را بگیر و کشت و زرع تو نیز به همین حال برای تو باشد و خدا آنچه را که امید داری، به تو برساند. آن مرد آنچنان تحت تأثیر بزرگواری امام قرار گرفت که همان جا به عذرخواهی پرداخت و عاجزانه تقاضا کرد که امام تقصیر و بدزبانی او را عفو کند. امام کاظم (ع) در حالی که لبخند می‌زد بازگشت. مدتی از این جریان گذشت تا روزی امام کاظم (ع) به مسجد آمد، مرد کشاورز که در مسجد بود، برخاست و با کمال خوشرویی به امام نگاه کرد و گفت: «اَللهُ أعْلَمُ حَیثُ یجْعَلَ رِسالَتَهُ؛ خدا آگاه تر است که رسالتش را در وجود چه کسی قرار دهد.» دوستان آن حضرت که با کمال تعجب دیدند آن مرد کاملاً عوض شده، نزد او رفتند و علت را پرسیدند که چه شده این گونه تغییر جهت داده ای؟ قبلاً بدزبانی می کردی و ناسزا می‌گفتی، ولی اکنون امام را می ستایی؟ او گفت: [حرف درست] همین است که اکنون گفتم [نه آنچه قبلا می‌گفتم]. آن گاه برای امام دعا کرد و سؤالاتی از امام پرسید و پاسخش را شنید. امام برخاست و به خانه خود بازگشت. هنگام بازگشت، به آن کسانی که اجازه کشتن آن مرد را می طلبیدند، فرمود: این همان شخص است. کدام یک از این دو راه بهتر بود: آنچه شما می‌خواستید انجام دهید یا آنچه من انجام دادم؟ من با مقدار پولی که کارش را سامان دهد، سامان دادم و از شر و بدی او آسوده شدم. @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢امنیت زیر صفر درجه 🔹گوشه از سختی های مرزبانان در مدار صفر مرزی 🔹نفر اول این کلیپ شهید مصطفی عبدالملکی می باشد که در تاریخ ۱۳۹۷/۰۹/۰۶حین پایش نوار مرزی به درجه رفیع شهادت نائل گردید . @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 یا صاحب الزمان(عج) آقا ، بهار من زمستان است بی تو صحرا و کوه و دشت بی جان است بی تو عید بدون تو صفا دارد ؟  ندارد اصلا چرا این چهره خندان است بی تو ای یوسف گم گشته ی دل در کجایی ؟ چشمان بر در مانده گریان است بی تو از خاک بازی خسته ام  باور کن آقا دنیا برایم مثل زندان است بی تو کم کم جوانی رفت و حالا وقت پیری ست این زندگی هم رو به پایان است بی تو لیلی خبر دارد که مجنون در چه حال است ؟ مجنون کماکان در بیابان است بی تو من مانده ام در نیمه شب با این غزل ها آری ، دو باره وقت باران است بی تو …. @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ کاش دل، مستحق گوشه نگاهی بشود قسمتم رؤیت آن ماهِ الهـی بشود رجب است بخاطر امیرالمؤمنین فرج مهدی موعود، الهی بشود 💔 @shohada_vamahdawiat
                     ﷽ الان یه هفته از سفر مشهد میگذره. امیرعلی که از همون روز اول که برگشت رفت این اردوی شلمچه. منم که کلا از وقتی برگشتیم هیچ جا نرفتم. همش تو فکر مشهدم. اونجا که بودم یکی رو داشتم که باهاش درد و دل کنم ولی الان چی ؟ حوصلم سر رفته بود ولی دلم نمیخواست از خونه برم بیرون. عمو هم چند سری زنگ زد ولی هربار بهونه اوردم اصلا دیگه دلم نمیخواست با یه مرد هـ ـوس باز رابطه ای داشته باشم. خودمم نمیدونم اون همه عشق به عموم که باعث میشد ۲۴ ساعته خونشون باشم چی شد ولی میدونم الان اصلا صلاح نیست برم پیشش تازه میدونستم اگر هم برم و بفهمه که اون سفر مشهد با دل من چه کرده کلی مسخره میکنه . کاش امیرعلی بود تا باهاش درد و دل میکردم. هعی….. الان نت گردی میتونست یکم حوصلمو سرجاش بیاره . لپ تاب رو روشن کردم و رفتم تو اینترنت. نفهمیدم چی شد که یه دفعه سرچ کردم امام رضا. خب چه ایرادی داشت میخواستم در مورد دوستی که این آرامش رو مهمون قلـ ـبم کرده بود تحقیق کنم. اول ازهمه عکسای حرم رو دیدم و بعد خیسیه گنم رو حس کردم وای چقدر دلم تنگ شده بود. خوندم. تک به تک سایتارو. زندگینامه امام رضا رو. وای الهی بمیرم براش چقدر سخته تو غربت شهید بشی. بعد از خوندن زندگینامشون بیشتر بی تاب شدم وبارون اشکام هم تندتر بارید . ولی از یه طرف هم خوشحال شدم چون فهمیدم آرامگاه خواهرشون قم هستش و مامان اینا هم قراربود این هفته برن سالگرد یکی از اقوام که خونه اون ها هم همونجاست قرار نبود من برم چون اصلا به این جور چیزا علاقه نداشتم ولی حالا…. وقتی امام رضا انقدر خوب بود پس خواهرش هم میتونست خوب باشه. میتونست مایه آرامش من باشه. وای داشتم از خوشحالی میمردم اخ جووووون داشتم میرفتم پیش خواهر همون دوست صمیمیم . _ مامان. چادر بردارم؟ مامان_ اره دیگه مگه نمیگی میخوای بری حرم؟ _ ای بابااااا مامان_ انقدر غر نزن .برووووو 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استقبال از پیکر ۷۲ شهید دفاع مقدس در شلمچه 🔹پیکر ۷۲ شهید تازه تفحص‌شده دوران دفاع‌مقدس از طریق مرز شلمچه وارد کشور شد @shohada_vamahdawiat                 
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امام، آماده شهادت است. به سوى خيمه مى آيد و مى فرمايد: "براى من پيراهن كهنه اى بياوريد تا آن را به تن كنم. من به سوى شهادت مى روم". صداى گريه همه بلند مى شود. آنها مى فهمند كه اين آخرين ديدار است. به راستى، چرا امام پيراهن كهنه مى طلبد؟ شايد او مى خواهد اين پيراهن كهنه را بپوشد تا اين دشمنِ غارتگر، بعد از شهادت آن حضرت به آن لباس طمع نكرده و آن را غارت نكنند. امام سجّاد(ع) در بستر بيمارى است. امام حسين(ع) براى خداحافظى به سوى خيمه او مى رود. مصلحت خدا در اين است كه او امروز بيمار باشد تا نسل امامت قطع نگردد. امام وارد خيمه مى شود. پسرش را در آغوش مى گيرد و وصيّت هاى خود را به او مى فرمايد. آرى امام حسين(ع) اسرار امامت را كه از امام حسن(ع) گرفته است، به امام سجّاد(ع) مى سپارد. اشك از چشم امام سجّاد(ع) جارى است، او براى غربت و مظلوميّت پدر گريه مى كند. امام حسين(ع) از او مى خواهد در راه خدا صبر كند. او پناه اين كاروان خواهد بود. * * * امام حسين(ع) آماده رفتن به ميدان است اينك لحظه خداحافظى است. اكنون او با عزيزان خود سخن مى گويد: "دخترانم، سكينه! فاطمه! و خواهرانم، زينب! اُمّ كُلْثوم! من به سوى ميدان مى روم و شما را به خدا مى سپارم". همه اشك مى ريزند. آرى! اين آخرين بارى است كه امام را مى بينند. سكينه ( دختر امام )، رو به پدر مى كند و مى گويد: ــ بابا، آيا به سوى مرگ مى روى؟ ــ چگونه به سوى مرگ نروم حال آنكه ديگر هيچ يار و ياورى ندارم. ــ بابا، ما را به مدينه برگردان! ــ دخترم! اين نامردان هرگز اجازه نمى دهند كه شما را به مدينه ببرم. صداى ناله و شيونِ همه بلند مى شود، امّا در اين ميان سكينه بيش از همه بى تابى مى كند، آخر او چگونه دورى پدر را تحمّل كند. او آن چنان گريه مى كند كه دل همه را به درد مى آورد. امام سكينه را در آغوش مى گيرد و مى فرمايد: "دخترم! دل مرا با اشك چشم خود نسوزان". آغوش پدر، سكينه را آرام مى كند. پدر اشك چشم او را پاك مى كند و با همه خداحافظى مى كند و به سوى ميدان مى رود.🌼🌼 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙حجت‌الاسلام رفیعی 🔸منتظر ظهور يا حضور؟!! 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشر دهید. @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎆 «نقش ما در ظهور» 👤 استاد 🔸 با اطلاعات درست دادن به مردم می‌تونید ظهور رو نزدیک کنید... ـ ـ ـ ـ ــــــــــ•●•ـــــــــــ ـ ـ ـ ـ @shohada_vamahdawiat                 
آژیر خطر وقتي آژير خطر را مي‌زدند، من شش ساله بودم. در کنار خانواده‌ام به گوشه‌اي پناه مي‌بردم. هميشه در موقع خطر، چراغ‌ها را من خاموش مي‌کردم. يادم هست؛ پسر همسايه‌مان سرباز بود و خانواده او هم پيش ما نشسته بودند. ناگهان حمله هوايي شروع شد. همه ساکت کنار ديوار ايستاده بودند. من آسمان را از گوشه پنجره تماشا مي‌کردم. بعد به فکر محمد و تمام سربازها افتادم. يک دفعه زدم زير گريه... يک روز هم با خانواده خاله‌ام به مهماني رفته بوديم. ساعت سه بعد از ظهر بود که به تهران موشک زدند. شوهر خاله‌ام همه ما را به کنار پياده‌رو برد و گفت: «گوش‌هايتان را بگيريد!» در همان لحظه صداي انفجار دو موشک را شنيدم. مردم به هر سو مي‌دويدند... راوی: مهدی حکیمی 🦋🌹💖 @shohada_vamahdawiat                 
🤲 اعمال روز و شب ۲۷ رجب_ عید مبعث 💖🌹🦋
💢شهید علیرضا راهی در سال 1352 در روستای ازوار از توابع شهرستان کاشان در خانوانده¬ای مذهبی و زحمتکش و رنجدیده چشم به دنیا گشود. پس از طی کردن دوران طفولیت وارد دبستان روستا شد و مقطع راهنمایی را با رنج و مشقت و مشکلات روستا طی کرد او برای اخذ مدرک دیپلم تصمیم گرفت به شهرستان کاشان برود. او فردی نترس و سخت کوش بود و به فرائض مذهبی از جمله نماز و روزه اهمیت فراوان می¬داد و به فعالیت هی فرهنگی و ورزشی بسیار علاقه داشت. ورزش مورد علاقه اش فوتبال بود که عضو اصلی تیم روستا بود او اخلاقی نیکو و پسندیده داشت به طوری که بین جوانان روستای شخصی الگو بود. همیشه سعی می¬کرد کاری که مورد رضایت خدا نیست را انجام ندهد. عاشق انقلاب و امام بود و می گفت: «من افتخار می¬کنم که امام خمینی(ره) این انقلاب را رهبری می¬کند.» اوقات فراغت خود را در پایگاه امام حسین (ع) روستا یا در کتابخوانی می¬گذراند.شهید، پدر و مادر خود را عاشقانه دوست می¬داشت و برای کمک به معیشت خانواده بعد از مدرسه به مزرعه می¬رفت و سخت کار می¬کرد. پس از رسیدن به سن 18 سالگی در تیر ماه سال 1371 آماده خدمت به انقلاب و کشور شد. پس از گذراندن دوره آموزشی، به سیرجان از توابع استان کرمان اعزام شد. او مدت 7 ماه خدمت خود را به مبازره با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر گذراند و سرانجام در شانزدهم بهمن سال 1371 در همین راه به شهادت رسید. @shohada_vamahdawiat
‌🌷مهدی شناسی ۳۱۷🌷 🌹ﻭ ﺗَﺮَﺍﺟِﻤَﺔً ﻟِﻮَﺣﯿِﻪِ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 ☘ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ. ﺷﺎﺧﻪ‌ﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ. ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺑﺎﻻ‌ﺗﺮ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ.ﺁﻥ ﺑﺎﻻ‌ﯼ ﺷﺎﺧﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮﭼﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻻ‌ و ﺑﺎﻻ‌ﺗﺮ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ ﺩﺍﺋﻢ ﻧﺤﯿﻒ ﻭ ﻧﺤﯿﻒ ﺗﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺳﺴﺖ ﺗﺮ و ﺗﺮﺩ ﺗﺮ و ﺷﮑﻨﻨﺪﻩ ﺗﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﯾﺸﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻗﻄﻮﺭﺗﺮ و ﺗﻨﻮﻣﻨﺪ ﺗﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.پس ﺗﻨﻪ‌ﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺭﯾﺸﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺮﺹ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻭ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺗﮑﺎﺳﺖ. ☘ﺧﺪﺍ ﺭﯾﺸﻪ‌ﯼ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎ ﺍﺳﺖ. ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﯾﺸﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﺷﮑﻨﻨﺪﻩ ﺗﺮ و ﺁﺳﯿﺐ ﭘﺬﯾﺮ ﺗﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺁﻣﺪﻧﺪ تا ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻧﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺷﺎﺧﮕﯽ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺗﻨﻪ ﮔﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ. ﯾﮏ ﺍﺳﺘﺤﮑﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ☘ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺍﺑﺰﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺍﺑﺰﺍﺭﺷﺎﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ.ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ.ﯾﮏ ﺳﻄح و ﯾﮏ ﻋﻤﻘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ هست ﺩﺭ ﻋﻤﻖ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ .ﺩﺭ ﺳﻄﺢ ﺩﺭﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ‌ﺑﯿﻨﯿﺪ.ﺟﺰ ﺍﻣﻮﺍﺟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ‌ و ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺟﺰﺭ ﻭ ﻣﺪ ایجاد می کنند. ﺍﻟﺒﺘﻪ این هم ﺗﻤﺎﺷﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ. ﺳﻄﺤﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ‌ﯼ ﻣﺎ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﻋﻤﻘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ هست ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻖ ﺍﺳﺖ. ☘ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻖ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻟﺬﺍ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺗﺮﺟﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺗﺮﺟﻤﻪ و ﺑﯿﺎﻥ و ﺭﻭﺷﻦ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﺁﻥ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﻗﺮﺁﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ‌ﻫﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ... ☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🌸صد شکرکه پیغمبر رحمت داریم🍃 🍃هم دست به دامان ولایت داریم🌸 🌸با ذکرشریف و مستجاب صلوات🍃 🍃امید شفاعت به قیامت داریم🌸 🌹🍃 الّلهُمَّ 🌸🍃 صَلِّ 🌹 🍃 علی 🌸 🍃 مُحَمَّدٍ 🌹 🍃 وَآل 🌸 🍃 مُحَمَّد 🌹🍃وَعَجِّل 🌸🍃 فَرَجَهُم مبارک🌹❣🌷 ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ 🍂🍃سلامٌ عَليٰ آل يٰس🍃🍂 ✨اَلسَّلامُ عَلَيکَ يا بَقيَّةَ اللهِ في أرضِه✨ ✨اَلسَّلامُ عَلَيکَ حينَ تُصبِحُ وَ تُمسي✨ ✨از روزی کہ شنيدم در بين ماهستی، بہ همہ سلام ميکنم...✨ @shohada_vamahdawiat
                     ﷽ چادرمو برداشتم گذاشتم تو کیفم. بلند ترین مانتوم که تا روی زانو بود رو برداشتم یه مانتوی سفید با ساپورت و شال مشکی . مامان _تانیااااا _ بله؟؟؟ مامان_ بیا تلفن. امیرعلیه. _ اخ جووووون. اومدم با حالت دو از اتاق زدم بیرون. _ سلاااااااام داداش بی معرفت خودم. امیرعلی_ سلام خواهر خانم خودم. من بی معرفتم انصافا ؟ _ نه بابا دقیقا به اندازه موهای سر حسن کچل معرفت داری داداشی. کجایی حالا؟ امیرعلی_ خونه اقا شجاع. شنیدم که دارید تشریف میبرید زیارت بانو؟ _ بلی بلی. خبرا زود میرسه ها. کلاغ داری؟؟؟ امیرعلی_ بلی بلی . ابجی من الان کار دارم بازم زنگ میزنم. فعلا…. _ باشه بی معرفت. بای امیرعلی_ یا حق… . . . . . مامان _ مطمئنی میتونی بری خودت؟ _ آره مامان جان بچه که نیستم. میپرسم میرم. بابای. بابا_ مواظب خودت باش. خداحافظت. روبه روی حرم وایسادم. سلام کردم و وارد شدم…… با اینکه اصلا از دخترای محجبه و مذهبی خوشم نمیومد ولی باهاش دست دادم و گفتم: _ اخی. خوبی؟ فاطمه_ مرسی عزیزم. توخوبی؟ یه دفعه یه نفر صداش کرد فاطمه خانم. بدو رفتن. فاطمه خطاب به من _ عزیزم ببخشید,من باید برم. قابل دونستی با مامانت بیا اونجا. _ باشه اگه شد. _ خدانگهدارت _ بای فاطمه و رفت و منم دوباره رفتم تو فکر. چه دختر خوبی بود با دختر محجبه هایی که تاحالا دیده بودم خیلی فرق داشت همه دخترای باحجاب اطراف من فوق العاده مغرور بودن و فکر میکردن چون یه تیکه پارچه مشکی انداختن روسرشون خیلی خوبن و از بقیه برترن. اما تو همین برخورد خیلی کوتاه احساس کردم فاطمه با بقیشون فرق داره و با اینکه میدونست خصوصیات اخلاقی و اعتقادی من چجوریه اما خیلی خوب برخورد کرد. البته من این برخورد رو از خادامین حرم امام رضا هم دیده بودم و همون باعث شده بود نظرم کمی نسبت به افراد مذهبی و خانمای محجبه تغییر کنه. کلا اون سفر مشهد و حالا هم دیدار فاطمه همه حرفای عمو رو خنثی و معادلات ذهنی من رو بهم ریخته بود. با صدای زنگ موبایل به خودم اومدم. _ جانم مامان؟ مامان_ حانیه جان. زهراسادات اینا متوجه شدن که تو اومدی و حرمی الان دارن میان دنبالت که بیارنت اینجا. _ وای مامان. نه. من الان حوصله ندارم بعدشم من فقط به خاطر حرم اومدم. نمیام. مامان_ مامان جان درست نیست. اونا الان راه افتادن من فقط زنگ زدم خبر بدم. بعدشم شب احتمالا میمونیم. تو بیا بعد شب دوباره میریم. _ وای مامان از دست شماها. باشه. اه. بای مامان _ خداحافظ 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
~id➜|•@mola113•|↰_۲۰۲۲_۰۲_۲۸_۱۶_۵۶_۴۱_۶۹۹.mp3
7.04M
🔊سرود_تُوکِه‌مُحَمَّد‌امین‌بوُدی‌و‌حالا‌شُدی‌ سَروَرِ‌پِیغَمبَرا..؛😍♥️•~ سید رضا نریمانی @shohada_vamahdawiat                 
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🦋یا رسول الله(ص) ✨امروز قلب عالم و آدم حرای توست این کوه نور شاهد حرف خدای توست مکه دگر برای بزرگیت کوچک است فریاد کن رسول که دنیا برای توست  اقرأ باسم ربّک یا ایها الرسول قران بخوان امین که همین آشنای توست لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست خورشید و ماه بین دو دست تو دلخوشند یعنی تمام تکیه عالم عصای توست بعد از هزار سال دگر می شناسمت وقتی که جای جای دلم ردّ پای توست  فریادتان تمام زمین را گرفته است امروز هر چه می شنوم از صدای توست @shohada_vamahdawiat