eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ اکنون اگر یار بیاید چه میشود؟ این انتظار گر به سر آید چه میشود؟ آن نازنین که در همه عالم فقط یکیست. گر روی خود به ما بگشاید چه میشود؟ @shohada_vamahdawiat
    ﷽ بعد از ورودشون خاله مریم من رو یه آغـ ـوش گرم مهمون کرد خون گرمیشون رو دوست داشتم اصلا انگار نه انگار که چندسال بود من رو ندیده بودن. مامان باباها نشستن تو پذیرایی و من هم به اصرار بچه ها مهمون اتاقشون شدم. به محض ورودمون شروع کردیم به تعریف کردن و یاداوری خاطرات گذشته برعکس بقیه اقوامی که از وقتی عمو برگشته بود دیگه خیلی ندیده بودمشون( یعنی از ۷٫۸ سالگی) تا ۱۲٫۱۳ سالگی هنوز هم زهراسادات اینا جزو فامیلای صمیمی بودن و بعد از اون دیگه سرگرم درس شدم و حتی از طریق تلفن و اس ام اس هم دیگه ارتباطی نداشتیم. بعد از یک ساعت که نفهمیدم چجوری گذشت با صدای مامان هرسه رفتیم پایین. مامان_ دخترا بیاید میخوایم بریم حرم. ملیکا_ چشم خاله اومدیم. . . . . . تو ماشین دوباره طبق معمول با غرغر هدمو سرم کردم و شالم رو هم کشیدم جلو و بعد از این که چادرمو از تو کیفم در اوردیم رسیدیم. پیاده شدم و چادرم رو سرم کردم. برگشتم به سمت ماشین عمواینا ( پدر زهراسادات) که با لبخند ملیکا که پشت سرم بود مواجه شدم. ملیکا_ چقدر چادر بهت میاد. _ عهههه. ولم کن بابا بیا بریم. راه افتادیم سمت حرم جایگاه آرامش من سلامی زیر لب گفتم و وارد شدم. . . . . ساعت ۸ شب بود.تو حرم از مامان و بابا جداشده بودیم و قرار بود ساعت ۸دم در باشیم. رو به دخترا گفتم بدویید و به دنبال این حرفم به سمت خروجی راه افتادم. رسیدیم به بیرون حرم ولی مامان اینا نبودن ای وای نکنه رفته باشن. یه دفعه یه نفر دستشو گذاشت رو شونه من و مصادف شد با جیغ کشیدن من. امیرعلی_ عههه اصلانمیشه با تو شوخی کرد دختر؟ _ عههه. سکته کردم. بعد با چشمای درشت شده از تعجب ادامه دادم _ وای داداشی کی اومدی؟ و با این حرف و حالت من بچه ها و امیر ترکیدن خودمم خندم گرفته بود. امیرعلی_ ببخشید نمیدونستم باید اجازه بگیرم ابجی خانم. صبح رسیدم مامان گفت قمین منم اومدم اینجا….. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد شجاعی 🔸انتظار واقعی یعنی چه؟! 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشر دهید. @shohada_vamahdawiat                 
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢به سوی عاشقی 🔹نمایی از یادمان سرباز قهرمان شهید محمد رضا سبحانی 🔹شهید مدافع وطن محمدرضا سبحانی از سربازان ژاندارمری هنگام ورود ارتش بعث عراق به سوسنگرد و منطقه خزعلی با تهیه سلاح به تنهایی با آنان مبارزه کرد. مورخ 1359/07/05 هنگامی که گلوله هایش تمام و خودش زخمی شده بود به اسارت نیروهای بعثی درآمد، پس از شکنجه بسیار درحالی که هنوز زنده بود او را به درخت خرما بستند و با بنزین آتش زدند؛ تا در سخت ترین شرایط به شهادت برسد پیکر پاک شهید پس از 4 روز در مورخ 1359/07/09 به خوانواده اش تحویل شد و به آغوش خاک سپرده شد. @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ سـلام مولای من قرار عاشقـی مان جـمعه هـا بــود ولی هر جمعه ای جای تو خاليست💔 @shohada_vamahdawiat
    ﷽ داشتم بال در میاوردم. الهی من قوربون داداش گلم بشم. پریدم بغـ ـلش کردم و آغـ ـوشش شد قرارگاه اشک های دلتنگی خواهرانه. . . . ساعت ۱۰/۵ بود بعد از شام راه افتادیم به سمت تهران.( مامان اینا میخواستن برن مسجد جمکران ولی من گفتم حوصله ندارم و تا داشتیم شام میخوردیم امیرعلی رفت و برگشت. من هم چون از مسجد خوشم نمیومد مامان اینارو راضی کردم که نریم. ) حوصلم حسابی سر رفته بود امیرعلی سرش تو گوشیش بود مامان و بابا هم که داشتن باهم حرف میزدن و چون شیشه ها پایین بود صداشونو نمیشنیدم.خودمو به امیرعلی نزدیک کردم و صفحه گوشیش رو نگاه کردم. چشمام از تعجب گرد شده بود . وای خدای من این پسره چه خوشگله فکر کنم دچار عشق در نگاه اول شدم رفت . یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا. امیرعلی_ یه تقی یه توقی یه اجازه ای. _ امیر این کیه؟ امیرعلی_ اره خواهری اجازه میدم راحت باش _ عههههههه. میگم این کیه؟ امیرعلی_ ممنون واقعا. دوستمه _ کدوم دوستت؟ امیرعلی_ یه جوری میگی انگار دوستای منو میشناسی. _ خوب بگو بشناسم. امیر جووووونم. امیرعلی_ جوووونم؟ _ این دوستت قصد از….. امیرعلی_ خجالت بکش. _ شوخی کردم بابا. خوب حالا بگو. امیرعلی_ این اقای خوشگل ،خوشتیپ بهترین دوست منه. ۲۱ سالشه و…. یه دفعه بغض کرد و چی؟ خوب بگو دیگه. دهع. _ و چی؟ امیرعلی_ اها راستی لبنانی هستش. _ هااااااااا؟!؟!؟!؟! دوست لبنانی داررررررری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امیرعلی_ اره مگه چه اشکالی داره؟ _ نگفتی و چی؟؟؟؟ امیرعلی_ رفت مدافع حرم بانو بشه. محمد احمد مشلب دوست شهید منه. انگار که یه لحظه دنیا برام وایساد نفهمیدم چم شد. با حس خیسی اشک رو گونم و نگاه های سرشار از تعجب امیرعلی به خودم اومدم…. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
🌷🦋 امواج در منطقه ی عملیاتی کربلای 8 برای شکستن خط دشمن داخل آب رفتیم. امواج ما را خیلی زود به طرف نیروهای خودی برگرداند. همه ی بچه ها از نزدیک شدن به خط دشمن ناامید شدند. اما بعد از کمی تأمل، متوجه شدیم آب دارد ما را دوباره به طرف عراق هدایت می کند. امواج و سر و صدای جزر و مد آب باعث شد دشمن متوجه رسیدن نیروهای ما به خطش نشود. 🦋🌹 @shohada_vamahdawiat                 
شعبان که مه سرور هر مرد و زن است تابان ز وجود جلوه چهار تن است هم مولد سجاد و اباالفضل و حسین هم مولد پاک حجت بن الحسن است   @shohada_vamahdawiat                 
🔰 | 🌟درد و رنج مردم اذیتش میکرد، هرگز بی تفاوت نبود همیشه درحال جهیزیه دادن به یک خانواده بود مخصوصاً دختران شـــهدا... به فقرا و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد کمک میکرد، برای بچه های بی سرپرست مکانی رو درست کرده بود که مدتها بعد از شهادتش،کسی خبر نداشت اگرمیخواست پولشو جمع کنه یکی از ثروتمندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازه اش را کرد تعاونی وحدت اسلامی از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد... 🌷شهید سیدمجتبی هاشمی🌷 @shohada_vamahdawiat
🌷 سلام حضرت زندگی ، مهدی جان مدیون شما هستم به خاطر اینکه دوستتان دارم ... بخاطر اینکه رخصت داده اید دلم خانه ی مهر شما باشد ... بخاطر اینکه مرغ جانم را در آسمان یادتان پال و پر داده اید ... مدیون شما هستم که جنس آرزویم با بقیه فرق می کند ... مدیون شما هستم که ندیدنتان حسرت بزرگ زندگی ام است ... مدیون شما هستم که غربتتان وجودم را آتش زده است ... مدیون شما هستم ... 💖🌹 @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ از سختی تمامی دوران دلم گرفت از این همه گناه فراوان دلم گرفت از این همه دورویی وبی مهری و نفاق از قحطی نبودن ایمان دلم گرفت نوری که بی توجلوه کند تارمیشود حتی بهشت بی تو همان نار میشود @shohada_vamahdawiat
    ﷽ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ یه دفعه امیرعلی بغـ ـلم کرد و گفت: _ از مشهد تا حالا خیلی تغییر کردی حانیه. امیدوارم تغییراتت پایدار باشه. بعد هم اروم منو از بغـ ـلش جدا کرد و سرشو به شیشه ماشین تکیه داد. مامان اینا هنوز هم مشغول صحبت بودن ولی چون شیشه ها پایین بود و صدای باد میومد نه اونا حرفای مارو میشنیدن و نه ما. بعد از چند دقیقه امیرعلی رو صدا کردم. _ داداشی با لبخند برگشت به سمتم و گفت:_ جونم؟ _ راستش از وقتی از,مشهد برگشتیم درگیرم. با حس آرامشی که زیارت بهم داد و حرفای عمو. با برخوردایی که از مادر جون و خاله اینا و کلا همکلاسیای مذهبیم دیدم و برخوردای فاطمه و زهراسادات اینا و حتی تو. و حالا با دیدن این شهیدی که با وجود این همه آرزو رفته تا نمیدونم مدافع کی بشه. _ ابجی جونم شهید مشلب رفتن تا مدافع حرم بانویی بشن که صبر و شهامت و ایستادگیشون زبون زد همه عالمه. یه سری آدم از خدا بی خبر به ایم دین اسلام دارن به قصد تخریب حرم بی بی زینب میرن و حالا جوونای ایرانی، لبنانی ، افغانی و… میرن تا دفاع کنن. _ اره اینارو میدونم بعضی اوقات بی بی سی رو نگاه میکردیم. امیرعلی یه پوزخند زد و بعد زود جمعش کرد و ادامه داد: امیرعلی_ بعدشم وقتی خودت تجربه کردی اون آرامش رو اون حس خوب رو چرا به حرفای عمو فکر میکنی اصلا؟ _ نمیدونم. بلاخره من ۱۰ .۱۱ سال داشتم حرفاشو میشنیدم همون روزی ۶٫۷ ساعتی هم که پیشش بودم بلاخره حرفاش تاثیر میذاشتن…… توجه: از این جا به بعد رو حتما دنبال کنید. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹یا بن الحسن! سر ّعاشق شدنم لطف طبیبانه توست ور نه عشق تو کجا، این دل بیمار کجا؟ کاش در نافله ات نام مرا هم ببری که دعای تو کجا،عبد گنهکار کجا؟ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امام نگاهى به ميدان مى كند. ديگر هيچ يار و ياورى براى امام باقى نمانده است. كجا رفتيد؟ اى ياران باوفا! غم بر دل امام حسين(ع) نشسته و اكنون تنهاى تنها شده است. امام سوار بر اسب خويش جلو مى آيد. مهار اسب را مى كشد و فرياد او تا دور دست سپاه كوفه، طنين مى اندازد: "آيا كسى هست تا از ناموس رسول خدا دفاع كند؟ آيا كسى هست كه در اين غربت و تنهايى، مرا يارى كند؟" فرياد غريبانه را پاسخى نبود امّا... ناگهان زانوىِ دو برادر مى لرزد. عرقى سرد بر پيشانى آنها مى نشيند. شمشيرهاى اين دو برادر فرو مى افتد. شما را چه مى شود؟ حسىّ ناشناخته در وجود اين دو برادر جوانه مى زند. آرام آرام، همديگر را نگاه مى كنند. چشم هاى آنها با هم سخن مى گويد. آرى! هر دو حسّ مشتركى دارند.به تنهايى و غربت امام حسين(ع) مى نگرند. همسفرم! آيا آنها را مى شناسى؟ آنها سَعْد و ابوالحُتُوف، فرزندان حارث هستند. آنها هر دو از گروه "خَوارج"اند. عمرى با بغض و كينه حضرت على(ع) زندگى كرده اند. آنها همواره دشمن آن حضرت بوده اند. چه شده است كه اكنون بى قرار شده اند؟ صداى حسين(ع) چگونه آنها را اين چنين دگرگون نمود. آنها با خود سخن مى گويند: "ما را چه شده است؟ ما و عشق حسين. مردم ما را به بغض حسين مى شناسند". هنوز طنين صداى حسين(ع) در گوششان است: "آيا كسى هست منِ غريب را يارى كند". همسفر خوبم! قلم من از روايت اين صحنه ناتوان است. نمى توانم اوج اين حماسه را بيان كنم. خدايا، چه مى بينم؟ دو اسب سوار با سرعت باد به سوى امام مى تازند. كسى مانع آنها نمى شود. آنها از خوارج هستند و هميشه كينه حضرت على(ع) را به دل داشته اند. عمرسعد خوشحال است و با خود فكر مى كند كه اينان به جنگ حسين(ع) مى روند! وقتى كه نزديك امام مى رسند، خود را از روى اسب بر زمين مى افكنند. خداى من! آنها سيل اشك توبه را نثار امام مى كنند. نمى دانم با امام چه مى گويند و چه مى شنوند، تنها مى بينم كه اين بار سوار بر اسب شده و به سپاه كوفه حمله مى برند. دو برادر به ميدان مى روند تا خون كافران را بريزند. چه شجاعانه مى جنگند، مى غرّند و به پيش مى روند. لحظاتى بعد، صحراى كربلا رنگين به خون آنها مى شود. آنها به هم نگاه مى كنند و لبخند مى زنند و با هم صدا مى زنند: يا حسين، يا حسين!🌼🌼 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
sardaran_karbala_-mohamadreza-taheri-sorood.mp3
2.79M
|⇦•امشب شب عشقه.. ویژۀ ولادت حضرت اباعبدالله علیه السلام و سرداران کربلا به نفس حاج محمد طاهری•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ میگن رفیق اونه که تو رو می‌خندونه! اما رفیق‌تر اونه که پای گریه‌هات میشینه! ما پیش تو خیلی گریه کردیم حسین جان .. عزیزم حسین ❤️ 🌹🌹 به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ محکم گره بزن دلِ ما را به زلف خویش ای دستگیرِ در گُنه افتاده‌ها، حسین .. علیه‌السلام ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
مهدی جان اے ڪاش جهان براے ظهورتان بیتاب میشد اے ڪاش تمامے دل هاے دردمند و بیقرار،شما را از خدا مےخواست... اے ڪاش زمین و زمان، یڪصدا دعاے فرج مےخواند... اے ڪاش خدا شما را بہ ما باز رساند... ڪہ غیر از حڪومت عدل گستر شما امید نجاتے نیست... 💖🌹🦋 🌹🌹 به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 @shohada_vamahdawiat                 
🌸👌بیاییم تمام مستحباتی که انجام می دهیم در مسیر حضرت حجت قرار دهیم و به هر بهانه ای به یاد حضرت باشیم... برای سلامتی و ظهور حضرت دهید و کنید... 🌸اگر کار خیری انجام میدهید ثوابش را به ایشان کنید... 👌و مطمئن باشید حضرت بدهکار کسی نمی مانند🌺 @shohada_vamahdawiat
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌼شعبان شد و پیک عشق از راه آمد 🌼عطر نفس بقیة الله آمد 🌼با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسین 🌼یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد @shohada_vamahdawiat
خدا زمین رو مدور آفرید تا به انسان بگه همون لحظه‌ای که فکر می‌کنی به آخر دنیا رسیده‌ای درست در نقطه آغاز هستی. شبتون بخیر و شروع فرداتون پر از اتفاقات خوب 🌹🌹🌹 🌟✨🌙🌷☘💐
﷽❣ ❣﷽ 📖السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ... 🌱سلام بر تو ای یادگار بهانه خلقت، ای امیدِ مادر، سلام بر تو و بر روزی که دولت زهرایی ات جهان را منور خواهد ساخت. 📚 دعاى استغاثه به حضرت صاحب الزّمان (صلوات الله عليه) - مفاتیح الجنان. @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💐💐💐💐💐💐💐 🌷مولای من! کی می رسد آن زمان که تو ما را بنگری و ما تو را نظاره کنیم در حالی که پرچم نصرتت برافراشته شده؟ آیا می شود که تو ما را بنگری در حالی که بر گرد تو حلقه زده و تو را در میان خود گرفته باشیم و تو امام همه باشی... @shohada_vamahdawiat
    ﷽ امیرعلی_ تاثیر گذاشتن درست ولی چیزی رو قبول کن که الان خودت تجربش کردی. در مورد رفتارهایی هم که گفتی ؛ من بهت حق میدم اطرافیان ما تو دین و اعتقاداتشون یه سری تعصبات خاص دارن ؛ تعصب، اجبار، ریا و…. البته من فرد خاصی مد نظرم نیستش کلا گفتم. همین تو و یاسمین و شقایق رو از دین زده کرده . یاسمین و شقایق دختر خاله های من بودن که البته اونا یه عمو مخالف مثل من نداشتن ولی حجاب و نمازشون فقط,و فقط تا ۱۲٫۱۳ سالگی اونم به زووووور همراهشون بود و بعد از اون اجبار خاله ها و مادربزرگ دقیقا برعکس جواب داد و چون پدرهاشون هم باحجابی و بدحجابی براشون فرقی نداشت ( یعنی اجباری در کار نبود از جانب پدرها) دیگه کسی نتونست مانعشون بشه. تو فکر بودم که با صدای امیرعلی دوباره از فکر اومدم بیرون. امیرعلی_ شاید خاله اینا به جای اجبار بهتر بود راهنماییشون کنن مثله مامان و بابا. تو که کلا همش پیش عمو بودی ولی من ار جانب مامان و بابا فقط و فقط راهنمایی شدم و بعد خودم در مورد راهی که انتخاب کردم تحقیق کردم. شاید برخوردای عمو هم به خاطر همون تعصبات و اجبار هایی بود که تاثیر عکس گذاشته ( دوستان پدر و مادر شخصیت داستان باهم دخترخاله پسرخاله هستن) . حرفای امیر علی آشفتگی ذهنی منو بیشتر کرد. حالا سوالام بیشتر شده بود و من جواب هیچ کدومو نمیدونستم یاد برخوردای مامان بزرگ اینا افتادم که همش تحت تاثیر خالشون بود که بعد از مرگ همسرش با مادربزرگ مادری من زندگی میکرد …… 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ✨السلام علیک یا اباعبدالله(سلام الله علیه) 🌟از کنگره عرش صدا میآید 🌟ازبیت ولا روح دعا میآید 🌟فریاد کـه در سوم ماه شعبان 🌟سالار شهیدان خدا میآید ولادت امام حسین علیه السلام مبارک @shohada_vamahdawiat  
💢شهید شمس‌الله فتاحی میاب در سال 1328، در آذربایجان شرقی در یکی از روستاهای شهر مرند به‌دنیا آمد. وی در کودکی مادر خود را از دست داد و کودکی سختی را گذراند و تحصیلات خود را تا مقطع ابتدایی در همان روستا ادامه داد و ازآنجاکه خانواده از نظر مالی در سختی بود، نتوانست ادامه تحصیل دهد. او 12 سال داشت که برای کمک به تأمین معاش خانواده به شهرستان زنجان سفر کرد تادر کنار یکی از اقوام کار کند. وی از پایان خدمت سربازی در تهران، در سال 1351 به استخدام شهربانی در آمد و در این حین ادامه تحصیل داد و موفق به دریافت دیپلم شد و وارد دانشکدة افسری گردید و توانست به درجة ستوان سومی برسد، سپس در ادارة راهنمایی و رانندگی تهران مشغول به خدمت شد و در سال 1363 برای ادامة خدمت داوطلبانه به کردستان رفت و سرانجام در 19 اسفندماه 1363، در بانه بر اثر بمباران هوایی دشمن به درجة رفیع رسید @shohada_vamahdawiat
‌🌷مهدی شناسی ۳۲۳🌷 🌹ادلاء علی صراطه عصمکم الله من الزلل🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🍃ﺑﺎ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺑﺎﻻ‌ ﺭﻓﺖ و ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪ. ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎﺳﺖ.ﺑﺎ ﺁﯾﺎﺕ ﺍﻟﻬﯽ ﻫﻢ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ. ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﺁﯾﻪ‌ﺍﯼ ﻭﺻﻒ ﯾﮏ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ‌ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭﺝ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺷﺪ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺳﻘﻮﻁ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪ. 🍃"ﻗُﻞ ﻟَّﻦ ﻳُﺼِﻴﺒَﻨَﺎ ﺇِﻟَّﺎ ﻣَﺎ ﻛَﺘَﺐَ ﺍﻟﻠَّـﻪُ"ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﯾﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ. ﯾﻌﻨﯽ "ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ‌ﺭﺳﺪ ﻣﮕﺮ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ" ﺩﺳﺖ روی ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ. ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ‌ﺍﯼ ﻣﯽ‌ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺟﺒﺮ ﺍﺳﺖ. ﻫﺮ ﭼﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﻣﺎ ﮐﺎﺭﻩ‌ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺍﯾﻦ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ. ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﮐﺴﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﯾﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺷﻨﻮﺩ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ‌ﺍﻓﺘﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻫﯿﭻ ﻏﻠﻄﯽ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﮑﻨﺪ.ﺗﻬﺪﯾﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﺗﺤﺮﯾﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﯽ‌ﺭﺳﺪ ﻧﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ‌ﻧﻮﯾﺴﻨﺪ. ﻧﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﺼﻮﯾﺐ ﺑﮑﻨﻨﺪ. ﭘﺲ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﯾﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ بالا رفت. 🍃ﻋَﺼَﻤَﻜُﻢُ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻣِﻦَ ﺍﻟﺰَّﻟَﻞِ.ﺑﺸﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﻂ را ﺻﺎﻑ ﺩﺭ ﺑﯿاورد ﺧﻂ ﮐﺶ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻂ ﮐﺶ ﺧطش ﺻﺎﻑ و ﺭﺍﺳﺖ و ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ. ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺧﻂ ﮐﺶ ﻧﺪﺍﺭﺩ؟ ﺧﻂ ﮐﺶ ﺩﺍﺭﺩ. ﺁﻥ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﺮ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺁﻥ ﺧﻂ ﮐﺶ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺻﺎﻑ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺫﺭﻩ‌ﺍﯼ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﻭ ﮐﺠﯽ ﻭ تزلزل. 🍃ﺩﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ می فرماید: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﺮﺩ و ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﻟﻐﺰﺵ‌ﻫﺎ.ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻤﺎ ﻟﻐﺰﺷﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ. 🍃ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺯﻣﯿﻦ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ و ﺑﺮﻑ ﻧﺸﺴﺘﻪ،ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻠﻐﺰﺩ ﺍﻣﺎ ﻣﯽ‌ﻟﻐﺰﺩ. ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﯿﺴﺖ. ﻣﮕﺮ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ‌ یا ﭘﺸﺖ یا ﺍﯾﻦ ﻃﺮﻑ و ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ.ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﯽ‌ﻟﻐﺰﺩ. 🍃ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺯﻣﯿﻦ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻟﻐﺰﺷﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﻟﻐﺰﺵ ﻓﮑﺮﯼ و ﺍﺧﻼ‌ﻗﯽ و ﻋﻠﻤﯽ و ﻋﻤﻠﯽ. ﻭﻟﯽ ﻟﻐﺰﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ.ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺑﮑﻨﺪ. 🍃ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﻟﻐﺰﺷﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﻻ‌ﯼ ﺳﺮ ﻣﺎ ﺑﻮﺩﻩ. ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻟﻐﺰﺵ‌ﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻥ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ... ❤️🌻☘❤️🌻☘❤️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59