eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🎗 🤹‍♀️ تو خونه ی ما یه جورایی در هر موردی باید همه با هم تصمیم میگرفتند حتی در مورد مسائل کوچک. ولی یه جورایی هم دمکراسی حاکم بود.حرف اخر و بابا میزد. مگر اینکه مامان با حرف بابا مخالفت میکرد که اون موقع بابا هم جرات نداشت اعتراض کنه. بابا مدیرعامل یه شرکت واردات قطعات کامپیوتری بود. خودشم مهندسی کامپیوتر داشت.و همیشه سعی میکرد خودشو سخت و خشن نشون بده. ولی همه ی ما خیلی خوب میدونستیم که بابا فقط اداشو در میاره و اصلا هم اینجوری نیست و برعکس قلب خیلی مهربونی دارد. مامان هم فوق دیپلم ادبیات داشته که بردیا به دنیا میاد و مادرم دیگه ادامه نمی دهد.و خانه دار بود. بردیا 2 سال از من بزرگ تر بود و توی رشته ی عمران در رشت دانشجو بود. به خاطر همین موضوع هم بود که با خودم گفتم که شاید خانواده ام قبول کنند و بگذارند که منم بروم رشت ... و البته از 6 تا انتخابم تنها انتخابم که شهری خارج از تهران بود همین انتخاب بود و دومین انتخابم . که نمیدونم از خوبی شانسم بود یا بدی اون که اونو قبول شدم.. نمیدونستم دقیقا باید خوشحال باشم یا نه. بابا ادمی نبود که به این راحتی ها راضی بشه...از صدای زنگ ایفون از جا پریدم ...نگاهی به ساعت کردم که دیدم ساعت یک ربع مانده به پنج بعد از ظهر. میدونستم بابا است.با استرس در را باز کردم و منتظر شدم بابا از پله ها بالا بیاید. دست بابا یک جعبه شیرینی دیدم و از ته دل از خدا خواستم که همیشه این پدر مهربونمو که حامی همه ی خانواده بود و برامون نگه داره. بابا بغلم کردو منو بوسید و دوباره بهم تبریک گفت. باباشیرینی رو روی میز گذاشت و گفت : خب بابا جون حالا چه رشته ای و کجا؟ مانده بودم چی بگم . هول کرده بودم.با التماس به بردیا نگاه کردم که دیدم با اشاره داره میگه خودت باید بگی. با من من گفتم : مهن...مهندسی معماری.. بابا کمی نگاهم کرد و گفت : و کجا؟ _ ر....ر...رشت. وبا پایان حرفم نفس عمیقی کشیدم.انگار که یه بار سنگینی از روی دوشم برداشتند. منتظر عکس العمل بابا بودم که دیدم یه لبخند زد. لبخندشو که دیدم انگار دنیا را بهم دادند. کیلو کیلو قند تو دلم اب میکردند که با حرفی که زد همه اش پودر شد و رفت هوا... 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
درک این جمله بیخوابی می‌آورد ، اگر امام زمان شناس باشیم.... شبتون مهدوی.... 🌷🌙✨🌟🌷
﷽❣ ❣﷽ بی تو هر لحظه مرا، بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسم از آن مسأله دوری عشق و ظهور تو جواب همه مسأله هاست. 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 🌷یابن الرسول الله 🌹 هر چند که خسته ايم از اين حال نيا! 🌹شرمنده! اگر ندارد اشکال نيا! 🌹ما خط تمام نامه هامان کوفي است 🌹آقاي گلم زبان من لال نيا! @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
به راه خود به سوى كوفه ادامه مى دهيم. اكنون ديگر همراهان زيادى نداريم. خيلى ها ما را تنها گذاشتند و رفتند! خانواده امام حسين(ع) طاقت ديدن غريبى امام را ندارند. آن ياران بىوفا كجا رفتند؟ در بين راه، به آبى گوارا مى رسيم. مقدارى آب برمى داريم و به حركت خود ادامه مى دهيم. مردى به سوى امام مى آيد، سلام مى كند و مى گويد: ــ اى حسين! به كجا مى روى؟ ــ به كوفه. ــ تو را به خدا سوگند مى دهم به كوفه مرو. زيرا كوفيان با نيزه ها و شمشيرها از تو استقبال خواهند كرد. ــ آنچه تو گفتى بر من پوشيده نيست. مردم كوفه چه مردمى هستند كه تا چند روز پيش به امام دوازده هزار نامه نوشتند، امّا اكنون به جنگ او مى آيند. ابن زياد امير كوفه شده و براى كسانى كه به جنگ با امام اقدام كنند جايزه زيادى قرار داده است. او نگهبانان زيادى در تمامى راه ها قرار داده تا هرگونه رفت و آمدى را به او گزارش كنند. پايگاه هاى نظامى در مسير كوفه ايجاد شده است. يكى از فرماندهان ابن زياد، با چهار هزار لشكر در قادسيّه مستقر شده است. حُرّ رياحى با هزار سرباز در بيابان هاى اطراف كوفه گشت مى زند. ما به حركت خود ادامه مى دهيم. جادّه به بلندى هايى مى رسد. از آنها نيز، بالا مى رويم. امام خطاب به ياران مى فرمايد: "سرانجام من شهادت خواهد بود". ياران علّت اين كلام امام را سؤال مى كنند. امام در جواب به آنها مى فرمايد: "من در خواب ديدم كه سگ هايى به من حمله مى كنند". آرى! نامردان زيادى در اطراف كوفه جمع شده اند و منتظر رسيدن تنها يادگار پيامبر هستند تا به او حمله كنند و جايزه هاى بزرگ ابن زياد را از آن خود كنند. امروز مردم كوفه با شمشير به استقبال مهمان خود آمده اند. آنها مى خواهند خون مهمان خود را بريزند. ديروز همه ادّعا داشتند كه فدايى امام حسين(ع) هستند و امروز براى جنگ با او مى آيند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
تـ❤️ـو،آن نِه‌ای که چو غایب شوی زِدل بروی تفاوتی نکند قُربِ دل به بُعد مکان سلام غایبـ💔ـ همیشه حاضر ... @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🎗 🤹‍♀️ _ عیبی ندارد بابا جان..انشالله سال دیگه تهران قبول میشی و میری. انگار یک سطل اب یخ روم خالی کردند. ولو شدم روی مبل با بهت به بابا نگاه میکردم. نمیدونستم باید چی کار کنم. این حرف بابا یعنی دانشگاه بی دانشگاه.یعنی دانشگاه پر. به خودم اومدم.باید بابا را راضی میکردم. هر جوری شده . نمی تونستم از رشته ی مورد علاقه ام بگذرم. _ چرا سال دیگه بابا..من عاشق این رشته ام. _ خب عزیزم سال دیگه هم همین و بخون.من که با رشته ات مشکل ندارم. _ بابا پس مشکل شما چیه؟ _ یعنی خودت نمیدونی؟ _ بابا خب بردیا هم داره توی همون شهر درس میخونه.میرم پیش بردیا. _ بردیا 2 سال و نیم دیگه درسش تموم میشه بر میگرده تهران. اونوقت شما چی کار میکنی؟ _ خب اون وقت دو سالم بیش تر از درس من نمونده. _ همچین میگه دو سال ککه انگار دو روزه...ببین باران خودت میدونی من وقتی یک چیزی بگم دیگه تغییرش نمیدم. همین که گفتم.نه یعنی نه.دیگه هم ادامه نده. دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم. بغضم شکست و به سمت اتاقم دویدم. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 💐السلام علیک یااباصالح المهدی(عج) 🌹برچهره پرزنور مهدی،صلوات 🌹برجان و دل صبور مهدی،صلوات 🌹تا امرفرج شود مهیا بفرست 🌹بهر فرج و ظهور مهدی صلوات اللهم صل علی محمدوآل محمد وعجل فرجهم🙏 @shohada_vamahdawiat
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌷مولای من! 🌹اگر تو لطف کنی فتح باب خواهد شد 🌹سروده های دلم صد کتاب خواهد شد 🌹اگر تو خنده کنی گل دهد طبیعت خاک 🌹فضای کل جهان پر گلاب خواهد شد 🌹به هر کجا تو نباشی چو شام تاریک است 🌹تو هر کجا که روی آفتاب خواهد شد 🌹اگر ز پرده در آید امام عالمیان 🌹وقوع حتمی یک انقلاب خواهد شد 🌹هزار مرتبه گفتیم و باز می گوییم 🌹دعا به ذکر علی مستجاب خواهد شد 🌹اگر علیه علی مسجدی بنا گردد 🌹به دست مهدی زهرا خراب خواهد شد 🌹اگر که با نمکان امتحان حُسن دهند 🌹فقط امام زمان انتخاب خواهد شد 🌹اگر چه خدمت ذره است بی مقدار 🌹به پیش فاطمه اما حساب خواهد شد @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۲۳۹🌷 🌹... و أبواب الایمان...🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🍃ﺍﺑﻮﺍﺏ ﺟﻤﻊ ﺑﺎﺏ ﺍﺳﺖ.ﺑﺎﺏ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ.ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺩﺭ‌ﻫﺎ ﺩﻭ ﻧﻮﻉ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺑﻌﻀﯽ ﺩﺭ‌ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﺭﻭﺩﯼ و ﺑﻌﻀﯽ ﺩﺭ‌ﻫﺎ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ. 🍃 ﻭﺭﻭﺩﯼ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ‌ﯼ ﺁﻥ ﺩﺭ‌ﻫﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﻓﻀﺎﯾﯽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ‌ﯼ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮﯾﺪ. 🍃ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﺩﺭﻫﺎﯾﯽ،ﺩﺭ‌ﻫﺎﯼ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ‌ﯼ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾﺪ و ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﯾﺪ. 🍃ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﻮﻣﺎ در عالم ﻧﻘﺶ ﺑﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ.ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺑﻌﻀﯽ‌ﻫﺎ ﺩﺭ‌ﻫﺎﯼ ﺧﺮﻭجیند،ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﺧﻼ‌ﻕ ﻭ ﺩﯾﻦ و ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ و ﻣﻌﺮﻓﺖ و ﺍﯾﻤﺎﻥ. 🍃ﯾﻌﻨﯽ ﻤﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨیم ﺍﺯ ﺩﯾﻦ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ‌ﺷﻮیم. ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿم ﺍﮔﺮ ﺩﯾﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ.ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ. ما ﺭﺍ ﺑﯿﺰﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ.پس ﺩﺭ ﺧﺮﻭﺟیند! ﺑﯿﺰﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺧﺪﺍ. ﺑﯿﺰﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﺍﺯ ﺣﺠﺎﺏ.ﺑﺎ ﺍﺧﻼ‌ﻕ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺭند. 🍃 ﻭﻟﯽ ﺑﻌﻀﯽ‌ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭرودیند. ﯾﻌﻨﯽ ما ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﯿم،ﻣﺸﺘﺎﻕ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ‌ﺷﻮﯾم.ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾیم ﺗﻮ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ ﻣﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﻢ. ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺵ ﺍﺧﻼ‌ﻕ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎﻭﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻡ. ﺗﻮ ﺑﻪ چی ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﻭﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﻢ. ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ می کنی، ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﮑﻨﻢ. 🍃ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ ﺍﺑﻮﺍﺏ ﺍﻻ‌ﯾﻤﺎﻥ. ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﻭﺍﺩﯼ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺷﻮد.ﻣﻌﺘﻘﺪ ﻣﯽ‌ﺷﻮد «ﻳَﺪْﺧُﻠُﻮﻥَ ﻓِﻲ ﺩِﻳﻦِ ﺍﻟﻠَّﻪِ» ﻧﺼﺮ/2 🍃ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ.ﺍﺑﻮﺍﺏ ﺍﻻ‌ﯾﻤﺎنند. ﻫﺮ ﮐﺲ ﺍﯾشان ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺩﯾﺪ ﻭﺍﺭﺩ در دین و ایمان می شد... 🍃پس اگر از باب امام مهدی علیه السلام وارد ایمان شویم مطمئنا در خروجی وجود نخواهد داشت و نمی توانیم و البته نمی خواهیم که دیگر از وادی ایمان خارج شویم... 💐💐💐💐💐💐💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💐 ابراهیم لبخندی زد و نامه را پاره کرد و ریخت توی جوی آب، بعدگفت: "دوست عزيز به حرفام یه خورده فکر کن". بعد هم خداحافظی کردیم و سوار موتور شدیم و راه افتادیم. از سر خیابان که می‌خواستیم رد بشیم دیدم اون آقا هنوز داخل خانه نرفته و داره به ما نگاه می‌کنه. گفتم: "آقا ابرام، چقدر قشنگ حرف زدی رو منم تأثیر داشت. خندید و گفت:"ای بابا ما چیکاره‌ایم فقط خدا، همه این حرفا رو خدا به زبونم آورد . انشاءالله كه تأثیر داشته باشه". بعد ادامه داد: "مطمئن باش هیچی مثل برخورد خوب روی آدما تأثیر نمی‌ذاره، مگه در قرآن خدا به پیغمبر نمی‌فرماید که: « اگر اخلاقت تند بود ،همه از دور و برت می رفتند »". پس باید لااقل این رفتار پیغمبر را یاد بگیریم. یکی دو ماه بعد ، ازهمان فدراسیون گزارش رسید که : جناب رئیس بسیار تغییر کرده و اخلاق و رفتارش داخل اداره خیلی عوض شده. حتی خانم این آقا با حجاب به محل کار مراجعه می‌کنه.   وقتی ابراهیم وارد اداره شد گزارش را دادم دستش و منتظرعکس العمل ابراهیم بودم. او هم بعد از خواندن گزارش گفت: "خدا رو شکر" وسريع بحث رو عوض کرد. اما من شک نداشتم که اخلاص ابراهیم تأثیر خودش رو گذاشته و آن آقا رو متحول کرده. @shohada_vamahdawiat
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ @shohada_vamahdawiat
ما شاءالله به حسن یزدانی زنده باد ایران، زنده باد ایران هزار ماشاءالله
🎗 🤹‍♀️ بردیا اومد و سعی داشت که ارومم کنه...ولی ازش خواستم تنهام بزاره. چند روزی از روز اعلام نتایج گذشت و من هنوز با پدرم سرسنگین بودم و تنها حرف ردو بدل شده میانمان سلام و خداحافظ بود...یه جورایی قهر پدر دختری.ولی از دور در جریان بودم که بردیا سعی داره که بابا را راضی کند . مریم یکی از دوست های چندین ساله ام هم شیراز قبول شده بود و میخواست برای کار های خوابگاه و ثبت نامش به شیراز برود.تماس گرفت و ازم خواست قبل از رفتنش همدیگر رو ببینیم. روز جمعه بود و پدرم خونه بود. از صبح می دیدم که بردیا دارد همش کنار گوش بابا یه چیزیایی می گوید. از مامان هم که پرسیدم فایده ای نداشت و در جریان نبود که موضوع از چه قراره. ولی هر چی بود بابا اصلا راضی به نظر نمی رسید و سعی داشت به بحث خاتمه بدهد.ولی بردیا باز هم حرف میزد. به مامان گفتم با مریم میخواهیم برویم بیرون و از خونه زدم بیرون. رفتم دنبال مریم شروع کردیم به گشت زدن. ولی اصلا حوصله نداشتم و این رو به راحتی میشد از ظاهرم فهمید. _وای...میگیریم میزنمت بارانااااا _ وا؟ برای چی؟ _ از موقعی که اومدی دمغی.. _ خودت میدونی که دردم چیه _ عیبی نداره..کاری نکن که پشیمون بشی. از همین الان شروع کن برای سال دیگه. زمانتو حداقل از دست نده.مطمئن باش تو تهران قبول میشی. پس بخواه... _نمیدونم...اخه خیلی دوست داشتم برم... _البته تو شعورت به دانشجو ها نمیخوره...برای همینم شاید پذیرفته نشی... موقع ادای این حرف بادی به غب غب انداخته بود و قیافه گرفته بود...شروع کردیم به خنده و مسخره بازی وشوخی. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
شبتون بخیر وحسینی 🌷🌟✨🌙🌷
﷽❣ ❣﷽ تو را ندیدن و مردن، فقط به این معناست: به باد رفته تمامیّ عمر کوتاهــم.... ... @shohada_vamahdawiat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ❣یا صاحب الزمان(عج) ✨ خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد  ✨هوای نفس نباشد همه هوای تو باشد ✨خداکند که گزارت فِتد به منظر چشمم ✨ که سجده گاه نمازم به جای پای تو باشد . . . @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امروز شنبه بيست و ششم ذى الحجّه است. ما ديشب را در اين منزلگاه كه "شَراف" نام دارد مانديم و اكنون قصد حركت داريم. بيش از سه منزل ديگر تا كوفه نمانده است. اين جا آب فراوان است و درختان سرسبزاند. امام دستور مى دهد تا يارانش مشك ها را پر كنند و آب زياد بردارند. اين همه آب را براى چه مى خواهيم؟ كاروان حركت مى كند. آفتاب بالا آمده است و خورشيد بى رحمانه مى تابد. آفتاب و بيابانى خشك و بى آب. هيچ جنبنده اى در اين بيابان به چشم نمى آيد. كاروان آرام آرام به راه خود ادامه مى دهد. يك ساعت تا نماز ظهر باقى مانده است. الله اكبر! اين صداى يكى از ياران امام است كه سكوت را شكسته است. همه نگاه ها به سوى او خيره مى شود. امام از او مى پرسد: ــ چرا الله اكبر گفتى؟ ــ نخلستان! آنجا نخلستانى است. او با اشاره دست آن طرف را نشان مى دهد. راست مى گويد، يك سياهى به چشم مى آيد. آيا به نزديكى هاى كوفه رسيده ايم؟ يكى از ياران امام كه اهل كوفه است به امام مى گويد: ــ من بارها اين مسير را پيموده ام و اين جا را مثل كف دست مى شناسم. اين اطراف نخلستانى نيست. ــ پس اين سياهى چيست؟ ــ اين لشكر بزرگى از سربازان است.125 ــ آيا در اين اطراف پناهگاهى هست تا به آنجا برويم و منزل كنيم؟ ــ پناهگاه براى چه؟ ــ به گمانم اين لشكر به جنگ ما آمده است. ما بايد به جايى برويم كه دشمن نتواند از پشت سر به ما حمله كند. ــ به سوى "ذو حُسَم" برويم. آنجا كوهى هست كه مى توانيم كنار آن منزل كنيم. در اين صورت، دشمن ديگر نمى تواند از پشت سر به ما حمله كند. اگر كمى به سمت چپ برويم به آنجا مى رسيم. كاروان به طرف ذو حُسَم تغيير مسير مى دهد و شتابان به پيش مى رود. نگاه كن! آن سياهى ها هم تغيير مسير مى دهند. آنها به دنبال ما مى آيند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🎧 محبت امام زمان علیه السلام نسبت به شیعیان آخرالزمان ▫️بخشی از داستان تشرف خدمت امام زمان (عج) ارسالی یکی از اعضای محترم کانال @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🎗 🤹‍♀️ وقتی از پیش مریم اومدم تصمیم خودمو گرفته بود. حرفاشو قبول داشتم. میخواستم اصلا فراموش کنم که حتی کنکوری دادم.وقتی رسیدم خونه تا در و باز کردم بردیا پرید جلومو فریاد زد: چطوری خانم دانشجوووووووو؟ _ چرا داد میزنی پرده گوشم پاره شد؟ _ حالا بگو ببینم ... چطوری خانم دانشجو؟ _ میشه هی دانشجو دانشجو نکنی؟ شوخی خیلی مسخره ایه. به مامان و بابا سلام کردم و به سمت اتاقم به راه افتادم. دستم به دستگیره ی در بود که شنیدم بردیا گفت: اینم تشکرت بود ؟ این همه خودمو کشتم بابا راضی شد یه تشکر نکرد...خواهرم بود خواهرای قدیم. دستم شل شد..نمیدونستم دارد شوخی میکنه یا واقعا.... با شتاب به سمت بابا برگشتم و دیدم دارد میخنده.به مامان نگاه کردم که حرف بردیار را با سر تایید کرد. انقدر خوشحال بودم که نمیدونستم چی کار کنم.شروع کردم جیغ جیغ کردن.بابا را هم بوسه باران کردم. بعدشم رفتم زنگ زدم شام اوردند و به حساب خودم خانواده ام را مهمان کردم. دو روز بعد قرار بود با بردیا برویم رشت... از فرداش شروع کردم ووسایلمو جمع کردم. بابا که اومد خیلی سر حال تر بود . از من و بردیا و مامان خواست بنشینیم و خودش شروع به صحبت کرد: از شما دو نفر هم خواستم باشید تا شرط و شروط های منو برای رفتن باران بشنوید و شاهد باشید که ایشون به چه کار هایی باید دقت داشته باشد. و بعد به سمت من برگشت و شروع کرد : باران خانم شما در خانه ی بردیا ساکن میشی...و حق خوابگاه رفتن نداری. تا اینو گفت نتونستم خودمو نگه دارم و با صدای بلندی گفتم: باباااا...پس دوست بردیا رو چی کار کنم؟ _ صبر کن..بزار حرفمو بزنم دختر عجول. من امروز ایشونو دیدم.این طور که از ظاهرش و تعریفای بردیا معلومه پسر با شخصیت و خوبیه.در ضمن خونه ی بردیا اینا دوبلکسه. شما و اقا بردیا قسمت بالایی هستید و تیام هم پایین . پس کاری به هم ندارید. این از اولین شرط...دومین شرط اینه که سرکار خانم بردباری شما باید ساعت 6 بعد از ظهر خونه باشی..اگر حتی یک بار خلاف این صورت بگیرد ومن متوجه بشم باید برگردی..متوجه شدی؟ 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
خواب دیدم لباس فرم خادمی تنمه_۲۰۲۱_۱۰_۰۴_۱۲_۴۷_۱۴_۶۹۴.mp3
5.52M
خواب دیدم لباس فرم خادمی تنمه خواب دیدم غلام‌سیات حوالی حرمه 🎙کربلایی سیدرضا نریمانی یا امام حسن @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
💐💐💐💐💐💐💐💐 مولا جان! 🍃جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی 🍃دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی 🍃چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو 🍃بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی 🍃نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی 🍃آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی 🍃در آرزوی رویت ای آرزوی جانم 🍃دل نوحه‌کنان تا چند، جان نعره‌زنان تا کی 🍃بشکن به سر زلفت این بند گران از دل 🍃بر پای دل مسکین این بند گران تا کی 🍃دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند 🍃خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی 🍃گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر 🍃هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کی 🍃گر عاشق دلداری ور سوخته یاری 🍃بی ‌نام ‌و نشان می رو زین نام و نشان تا کی 🍃گفتی به امید تو بارت بکشم از جان 🍃پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی 🍃عطار همی بیند کز بار غم عشقش 🍃عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی @shohada_vamahdawiat
RehlatPayambar&ShahadatImamHasan1390[1].mp3
2.05M
▪️صلوات بر حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🏴 ویژه‌رحلت (ص) @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💐 در زندگی بسیاری از بزرگان ترک گناهی بزرگ دیده می‌شود که باعث رشد سریع معنوی آنان گردیده است.این کنترل نفس بیشتر در شهوات جنسی بوده و حتی در مورد داستان حضرت یوسف (ع)خداوند می‌فرماید: « هرکس تقوا پیشه کند و ( در مقابل شهوت و هوس ) صبر و مقاومت نماید. خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کند » که نشان می‌دهد این یک قانون عمومی بوده و اختصاص به حضرت یوسف (ع) ندارد. در ماههاي اول پس از پيروزي انقلاب ، ابراهیم با همان چهره و قامت جذاب در حالی که کت و شلوار زیبائی می‌پوشید به محل کارش در شمال شهر می‌آمد. یک روز متوجه شدم ابراهیم خیلی گرفته و ناراحت است و کمتر حرف می‌زند، با تعجب به سمتش رفتم و گفتم: "داش ابرام چیزی شده ؟" گفت: "نه چیز مهمی نیست"، گفتم: "اگر چیزی هست بگو، شاید بتونم کمکت کنم". کمی سکوت کرد و گفت: "چند وقته یه دختر بدحجاب تو این محله به من گیر داده و گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمی‌کنم" کمی سکوت کردم و بعد یکدفعه خنده‌ام گرفت، ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسيد: "خنده داره؟" گفتم: "داش ابرام با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست!" گفت: "یعنی چی؟یعنی به خاطر تیپ و قیافه‌ام این حرف رو زده". گفتم: "شک نکن".  @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❣السلام علیک یا رسول الله 🌷حرف از وصیت های آخر میزنی بابا 🌷از پیش زهرایت کجا پر میزنی بابا   🌷این لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگار 🌷حرف از وصیت های مادر میزنی بابا   🌷دل شوره داری ، از نگاهت خوب می فهمم 🌷داری گریزی به غمِ در میزنی بابا   🌷زهرای تو پشت و پناه حیدر تنهاست 🌷هرچند حرف از زخم بستر میزنی بابا   🌷یک روز می بینی مرا بین در و دیوار 🌷یک روز می آیی به من سر میزنی بابا   🌷گفتی که خیلی زود می آیم کنار تو 🌷پس لحظه ها را می شمارد یادگار تو @shohada_vamahdawiat
💫بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💫 🌷 امام(علیه السلام) فرمود: صدقه (کمک به نیازمندان) داروى شفابخشى است و اعمال بندگان در این جهانِ زودگذر در برابر چشمان آنها در آن جهان (پایدار) است. 💐شرح: شرح و تفسیر آثار صدقه امام(علیه السلام) در این حکمت (حکمت هفتم) به دو موضوع که در زندگى مادى و معنوى او تأثیر فراوان دارد اشاره کرده نخست مى فرماید: «صدقه (کمک به نیازمندان) داروى شفابخشى است»; در قرآن مجید و در روایات اسلامى اهمّیّت و تأثیر انفاق در راه خدا و صدقه بر نیازمندان به طور گسترده وارد شده است و یکى از مهم ترین و مؤثرترین حسنات شمرده شده است. صدقه به هرگونه بخشش گفته نمى شود، بلکه بخشش هایى است که قصد قربت در آن باشد; خواه واجب باشند مانند زکات یا مستحب مانند انفاق فى سبیل الله و خواه جنبه شخصى داشته باشد مانند کمک به یتیم یا محروم یا بیمارى یا جنبه عام داشته باشد مانند بناى بیمارستان و دارالایتام که از آن تعبیر به صدقات جاریه نیز مى شود. اما چگونه این صدقات داروى شفابخشى است، بخشى از آن جنبه حسى دارد که با چشم خود مى بینیم; بیماران محروم از این طریق درمان مى شوند، ایتام سرپرستى مى گردند و بر آلام مستمندان مرهم نهاده مى شود و بخشى از آن جنبه معنوى دارد. ادامه دارد.... @shohada_vamahdawiat
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 💐ادامه شرح: همان گونه که در حدیث معروف نبوى(صلى الله علیه وآله) آمده است: «دَاوُوا مَرْضَاکُمْ بِالصَّدَقَةِ وَرُدُّوا أَبْوَابَ الْبَلاَءِ بِالدُّعَاءِ; بیماران خود را با صدقه درمان کنید و درهاى بلا را با دعا ببندید».(۱) تجربه نیز نشان داده است که پرداختن صدقه براى درمان بیماران بسیار مؤثر است. سپس در دومین نکته مى فرماید: «اعمال بندگان در این جهانِ زودگذر در برابر چشمان آنها در آن جهان (پایدار) است»; همان گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه تصریح کرده اند، این کلام امام اشاره روشنى به تجسم اعمال در قیامت دارد. منظور از تجسم اعمال این است که اعمال نیک و بد هر یک در روز قیامت به صورت مناسب حسى درمى آید. مثلا نماز در قیافه یک انسان زیبا و صالح و ظلم و ستم به صورت دودى سیاه و خفقان آور مجسم مى شود و انسان ها در کنار اعمال مجسم خود خواهند بود و بخشى از پاداش و کیفر آنها از این طریق صورت مى گیرد. در قرآن مجید نیز آیات فراوانى وجود دارد که ظاهر آن تجسم اعمال است مانند آنچه در آخر سوره «زلزال» آمده است: «(فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ * وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ); هرکس به اندازه سنگینى ذره اى کار نیک کند آن را مى بیند و هرکس به قدر ذره اى کار بد کند نیز آن را خواهد دید». @shohada_vamahdawiat
عشاق الحسین(محب الحسین)_۲۰۲۱_۱۰_۰۴_۱۴_۴۷_۰۷_۴۰۵.mp3
3.15M
🎼 دور نیست اون روزی که حرم میسازیم برات 🎤کربلایی سیدرضا_نریمانی ◾️شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع) 🏴 شهادت امام حسن مجتبی(ع) و رحلت پیامبر(ص) تسلیت. ➥ @shohada_vamahdawiat
🎗 🤹‍♀️ مانده بودم چی بگم...ولی یاد مهم ترین ارزوم که رفتن به دانشگاه و تحصیل در رشته ی مورد علاقه ام بود افتادم و پذیرفتم. _ببین باران جان...بردیا خیلی برای راضی کردن من سعی کرد و به خاطر تو و رضایت قلبی تو دارد زیر بار یه همچین مسئولیت سنگینی میره...پس به قول معروف کاری کن که پیش ما رو سفید بشه. وقتی رسیدیم با یه خانه ی خیلی خوشگل که تمام بنای بیرونیش از سنگ سفید ساخته شده بود و یه حیاط پر از گل مواجه شدم. خیلی از بنای ظاهری خانه خوشم امد.تا شب درگیر جابجا کردن وسایل و تمیز کردن خانه بودیم. شب هم مهمان بردیا شام رفتیم بیرون. اینجور که فهمیدم تیام تا دو هفته ی دیگه نمی اومد. که فقط خدا میدونه از این بابت چقدر خوشحال بودم...از فردای رسیدنمون دنبال کارام افتادمو برای ثبت نام انجام دادم. دانشگاه من برعکس دانشگاه بردیا اینا خیلی نسبت به خانه دور بود و حتما باید با ماشین رفت و امد میکردم.از همان بار اول هم بردیا اعلام کرد یا خودم باید با ماشین بردیا بروم یا بردیا خودش همراهیم بکند. میدونستم نگران است و همه ی اینکار هارا برای خودم انجام می دهد. به همین خاطر اصلا ناراحت نمی شدم. کلاسای ما چند روزی از کلاسای بردیا اینا زودتر شروع می شد که همین باعث شده بود که بردیا منو دست بندازد..دائما میگفت روز جشن شکوفه هاست دیگه...شما ها باید زود تر بروید. و من حرص می خوردم....با جیغ و هوار هرچیزی که دم دستم بود و به سمتش پرت میکردم. روز دوم کلاسا بود . داشتم از پله ها بالا میرفتم که بی هوا با یک دختر هم سن سال خودم برخورد کردم و باعث شد او کمی تعادلش را از دست بدهد. با خشم برگشت منو نگاه کرد که کمی تا حدودی کپ کردم و نزدیک بود غش کنم. از اون دخترهای با جذبه بود.من که هول شده بودم تند تند عذر خواهی کردم. یهو دیدم شروع کرده به خنده. مانده بودم نکنه که خله... _چیه؟چرا اینجوری نگاه میکنی دختر؟ببخشید اگه خشم اژدها به کار بردم. یکم عجله داشتم. 🌻 🌻🌻 🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>