فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 رحمت الهی 👆
✅ استاد رائفی پور
#کلیپ
#ماه_رجب
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
تا بوده و هست نور خواهد تابید
تا سلسله حضور خواهد تابید
خورشید مه آلوده عالم یک روز
از پنجره ظهور خواهد تابید...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#نیمهیتاریک
#پارتسیام
عباس اسلحه اش را به سمت بهزاد میگیرد و داد میزند: جلو نیا!
بهزاد میزند زیر خنده؛ یک خنده تهوع آور. صدای زنانه ای از پشت سرمان میگوید: خودتم میدونی که هیچ
کاری از دستت برنمیاد!
برمیگردم. زنی را میبینم حدوداً چهل ساله؛ زیبا اما بدون آرایش. یک پالتوی چرمی سیاه پوشیده و شال قهوه ای.
کمی از موهایش از روسری بیرون زده. چشمان سبزش مثل بهزادند؛ وحشی اما آرام. دستانش را در جیب پالتوی
چرمش فرو کرده و آرام به سمت ما میآیند. بشری زمزمه میکند: این ستاره ست!
درذهنم دفترم را ورق میزنم تا برسم به نام ستاره. این خودش است؛ همانطوری که فکر میکردم. نمیدانم قیافه ام
چطوری شده که میخندد: آره، من ستارهم. از دیدنت خوشحالم، مامان!
کلمه مامان را با حالت تمسخرآمیزی به زبان میآورد و قاه قاه میزند زیر خنده. صدای قهقه هاش شبیه جادوگرها
ست و مثل مته در سرم فرو میرود. بهزاد خطاب به عباس میگوید: قهرمان بازی در نیار، ما فقط اون دفتر رو
میخوایم!
از ذهنم میگذرد دفتر را بدهم و خودم و بقیه را نجات بدهم؛ اما عباس برمیگردد به سمتم: نه، این کار رو نکن.
بهزاد اگه دستش برسه همه ماها رو میکُشه.
جمله اش در ذهنم تکرار میشود. ناگاه چیزی یادم میآید. قدمی جلو میگذارم و خطاب به بهزاد و ستاره، صدایم
را بلند میکنم: تو نمیتونی منو بکُشی، چون خودتم میمیری!
دوباره بهزاد و ستاره میزنند زیر خنده؛ از همان خندهه ای چندشآور. ستاره خندهاش را جمع میکند و میگوید:
اگه پاش بیفته، تو رو هم میکشیم! مهم نیست بعدش چی میشه! خودتم میدونی استراتژی من چیه!
دو دستش را رو به آسمان میگیرد و باز میکند: استراتژی شمشون! شنیدی؟
دستانش را ناگهان پایین میآورد و میگوید: כולנו מתים ביחד!
معنای کلمات عبریاش را کنار آنچه از استراتژی شمشون میدانم میچینم. این استراتژی داستانش مفصل است؛
اما خلاصه اش این میشود که یا من زندگی میکنم، یا هیچکس! بشری میپرسد: این چی گفت؟ترجمه جمله ای که گفت خیلی ترسناک است. به خودم میلرزم و ترجمه را زمزمه میکنم: همه با هم میمیریم!
ستاره دستش را دوباره در جیبش میگذارد و باز هم میخندد: خوشم میاد که سریع منظورم رو فهمیدی.
دستش را همراه یک اسلحه از جیبش درمیآوردو به سمت ما میگیرد. لبخندش محو میشودو صدایش بلند: پس
با آدمی که خط قرمزی نمی شناسه در نیافت! دفتر رو بده.
ناخودآگاه دستم را میگذارم روی کیفم و به بشری نگاه میکنم. بشری سرش را تکان میدهد که یعنی نه. راه
دیگری هم داریم؟ نه! به عباس میگویم: اگه بهش ندیم هم همه امونو میکُشه!
از خودم میپرسم چه فاجعه ای؟ نمیدانم. ستاره نیشخند میزند، عقب میرود و چندبار به شیشه دودی ماشینشبهتر از اینه که تسلیم بشیم. تو نمیدونی، اگه دفتر بیفته دست اینا، فاجعه میشه.
میزند. بعد هم با یک لبخندِ کمرنگ و شیطانی خیره میشود به من. این از بهزاد هم هیولا صفت تر است!
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
نفسم میگیرد، میطپد قلبم، تندتر از حادثهها!
چشم امید به دیدار تو دارم چه کنم!
تا کنون چند صباحی است که ندیدم، منتظری چشم به راهت!
نکند منتظران خواب رفتند!
چشم عشاق همه از دوری تو محو شده
دیر میآیی و خدا میگوید، اِصبِری عَبدی، که این یار ناز دارد
ناز دلدار خریدن دارد چه کنم!
من نمیدانم که رهش چیست.
نکند چشمهایم بسته از کوری است
نکند چَشم به راهی، به دِگَر جوری است!
من نمی دانم که رهش چیست!
من منتظرم!!
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهصدیکم
مُجَمَّع، اهل كوفه است، امّا اكنون مى خواهد در مقابل سپاه كوفه بايستد.
او به سوى سه نفر از دوستان خود مى رود. گوش كن! او با آنها در حال گفتوگو است: "بنگريد كه چگونه دوستان ما به خاك و خون كشيده شدند و چگونه دشمن قهقهه مستانه سر مى دهد. بياييد ما با هم يك گروه كوچك تشكيل دهيم و با هم به جنگ اين نامردها برويم".
دوستان با او موافق اند. آنها مى خواهند پاسخى دندان شكن به گستاخى دشمن بدهند.
چهار شير كربلا به سوى امام مى روند تا براى رفتن به ميدان، از ايشان اجازه بگيرند. امام در حق آنها دعا مى كند و بدين ترتيب به آنها اجازه رفتن مى دهد. چهار جوانمرد مى آيند و در حالى كه شمشيرهاى آنها در هوا مى چرخد، به قلب سپاه حمله مى برند.
همه فرار مى كنند و سپاه كوفه در هم مى ريزد. آنها شانه به شانه يكديگر حمله مى كنند. گاه به قلب لشكر مى زنند و گاه به سمت چپ و گاه به سمت راست. هيچ كس توان مقابله با آنها را ندارد. آنها مى خواهند انتقام خونِ شهيدان را بگيرند. خدا مى داند كه چقدر از اين نامردها را به خاك سياه مى نشانند.
عمرسعد بسيار عصبانى مى شود. اين چهار نفر، يك لشكر را به زانو در آورده اند. يك مرتبه فكرى به ذهن عمرسعد مى رسد و دستور مى دهد تا هنگامى كه آنها به قلب لشكر حمله مى كنند لشكر راه را باز كند تا آنها به عقب سپاه برسند و آن گاه آنها را محاصره كنند.
اين نقشه اجرا مى شود و اين چهار تن در حلقه محاصره قرار مى گيرند. صداى "يا محمّد" آنها به گوش امام مى رسد. امام، عبّاس را به كمك آنها مى فرستد. عبّاس همچون حيدر كرّار مى تازد و با شتاب به سپاه كوفه مى رسد. همه فرار مى كنند و حلقه محاصره شكسته مى شود و آنها به سوى امام مى آيند.
همسفرم، نگاه كن! با اينكه پيكر آنها زخم هاى زيادى خورده است، امّا باز هم عزم جهاد دارند. ماندن، رسمِ جوانمردى نيست. آنها مى خواهند باز گردند. ولى اى كاش آبى مى بود تا اين ياران شجاع، گلويى تازه مى كردند!
با ديدن امام و شنيدن كلام آن حضرت، جانى تازه در وجودشان دميده مى شود. بدين ترتيب به سوى ميدان باز مى گردند. باران تير و نيزه شروع مى شود و گرد و غبار همه جا را فرا مى گيرد. نبرد سنگين شده است... و اندكى پس از آن در خاموشى فريادها و نشستن غبار، پيكر چهار شهيد ديده مى شود كه كنار هم خفته اند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#جملات_منتظرانه
👈هر زمان که مے گوییم " العجل یا مولای یا صاحب الزمان "
زمزمه هایت را میشنوم که میگویے
صبـر کن چشــم دلت نیـل شــود مے آیم
شعـر مـن حضــرت هابیـل شـود مے آیم
قول دادم که بیایم به خدا حرفے نیست
دل به آیینـــه کـه تبـدیـل شــود مے آیم
✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
💖🌹🦋
#آسمانیها
آخرین وداع
روز يکشنبه بود. من ودوستم براي خريدن ورقه امتحاني به مغازهاي در نزديکي مدرسهمان رفته بوديم. آن روز امتحان رياضيات کلاسي داشتيم. ناگهان صداي آژير قرمز بلند شد. من و دوستم شتابان خود را به درون مدرسه رسانديم.
مدير و ناظم تمام بچهها را به درون سالن هدايت ميکردند. يکي از همکلاسيهايم در پشت مدرسه مشغول خواندن و حل کردن تمرين رياضيات بود.
حياط مدرسه با کارگاه پشت مدرسه توسط يک در کوچک به هم مرتبط ميشد. وقتي صداي زنگ مدرسه بلند شد، وحيد از در کوچک وارد حياط مدرسه شد. هنوز وسط حياط بود که ناگهان صداي وحشتناکي برخاست.
بمب خوشه اي درآن طرف حياط مدرسه منفجر شد. ترکش بمب به وحيد خورد و سرش را از تنش جدا کرد. با ديدن اين صحنه بياختيار تنم لرزيد و اشک در چشمهايم جمع شد...
آمبولانس آمد و جنازه غرقه به خون وحيد را برد. بعد از زرد شدن آژير با ناراحتي به خانه رفتيم. من تا دو روز نتوانستم غذا بخورم. روز سوم مدرسه دوباره باز شد. وقتي به مدرسه رسيدم، در مدرسه پر از اعلاميههاي شهادت وحيد بود. به همراه معلمها و ناظم و مدير مدرسه به مسجد رفتيم و براي آخرين بار با دوستمان وداع کرديم.
راوی: یدالله محمودی
💖🌹🦋
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#تلنگر
🌹همسر شهید مسلم خیزاب گفت: شهید وقتی می خواست از فضای مجازی استفاده کند حتماً وضو می گرفت و معتقد بود که این فضا آلوده است و شیطان انسان را در این فضا وسوسه می کند.
#شهیدانه
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
سلام دوستان عزیزم به درخواست یکی از دوستان کانال ادامه ی حوادث فاطمیه رو میگذاریم👇👇👇👇
شهداءومهدویت
#حوادثفاطميه #برگهجدهم 61 ـ نقشه ترور على(عليه السلام) جلسه اى در خانه ابوبكر با حضور عده ا
#حوادثفاطميه
#برگنوزدهم
63 ـ خطبه فاطمه(عليها السلام)
وقتى فاطمه(س) متوجّه مى شود كه خليفه براى كشتن على(ع)نقشه ريخته است بسيار ناراحت مى شود.
آنها حقّ على(ع) را گرفتند، فدك را غصب كردند، اكنون مى خواهند على(ع)را هم از فاطمه(س) بگيرند. ديگر نمى توان سكوت كرد، وقت فرياد است.
فاطمه(س) مى داند كه امروز تمام حقّ در قامت على(ع) جلوه كرده است و او براى يارى على(ع)به مسجد مى آيد.
فاطمه(س) در گوشه اى از مسجد مى نشيند، در همان جا پرده اى مى زنند. سكوت بر فضاى مسجد، سايه افكنده است.
64 ـ سخنان آتشين فاطمه(عليها السلام)
فاطمه(س) سخن خود را آغاز مى كند: "من خداى بزرگ را براى همه آن نعمت هايى كه به ما داده است شكر مى كنم، من گواهى مى دهم كه پدرم، محمّد فرستاده اوست...".
او سخن خويش را اين گونه ادامه مى دهد: "شما سخن پيامبر خود را در مورد على رها كرديد و به دنبال هوس هاى خود رفتيد، شما به خاندان پيامبر خود خيانت كرديد".
سپس رو به انصار (مردم مدينه) مى كند و مى گويد: "اى كسانى كه دين پدرم را يارى كرديد! چرا به دادخواهى من جواب نمى دهيد؟...".
65 ـ پاسخ ابوبكر
ابوبكر با صداى بلند به فاطمه(س)مى گويد: "...من خدا را شاهد مى گيرم كه از پيامبر شنيدم كه فرمود: "ما پيامبران، هيچ ثروتى از خود به ارث نمى گذاريم، ما فقط، علم و حكمت به ارث مى گذاريم،و هر چه از ما باقى بماند براى همه مردم است".
66 ـ پاسخ فاطمه(عليها السلام) به ابوبكر
صداى فاطمه(س) در فضاى مسجد مى پيچد: "اى ابوبكر! قرآن مى گويد كه سليمان از داوود ارث برد، مگر داوود پيامبر نبود، پس چگونه شد كه سليمان از او ارث برد؟...".
67 ـ نجواى فاطمه(عليها السلام) با قبر پدر
اكنون، فاطمه(س) رو به قبر پيامبر مى كند و چنين مى گويد: "تا زمانى كه تو زنده بودى همه مردم به من احترام مى گذاشتند و من پيش همه عزيز بودم، ولى اكنون كه تو از ميان ما رفته اى، در حقّ من ستم مى كنند و من هر لحظه در فراق تو اشك مى ريزم".
مسجد سراسر اشك و گريه مى شود، سر و صداها بلند مى شود، هياهويى بر پا مى گردد.
68 ـ نگرانى ابوبكر از عذاب
يك روز از خطبه فاطمه(س) مى گذرد، خليفه براى فريب افكار عمومى، به تكاپو مى افتد. او به عُمَر چنين مى گويد:
ــ ديدى كه فاطمه چگونه مرا از عذاب فرداى قيامت ترساند.
ــ تو نماز بخوان، دين خدا را به پا دار، به مردم احسان و نيكى كن، ديگر نگران نباش، مگر قرآن نخوانده اى؟
ــ چطور؟
ــ قرآن در سوره هود در آيه 114 مى گويد: "كارهاى خوب، گناهان را پاك مى كند"، تو فاطمه را ناراحت كرده اى امّا اين يك گناه است وقتى تو كارهاى خوب زيادى انجام دهى مى توانى آن گناه را از بين ببرى.
ــ اى عُمَر، تو چقدر غصّه و غم هاى مرا بر طرف ساختى، خدا تو را براى من نگه دارد.
البته مشخص است كه ناراحتى ابوبكر، سياست او بود، اگر او واقعاً پيشمان بود بايد حكومت را به على(ع) تحويل مى داد.
●●●☆☆☆☆☆●●●
#حوادثفاطمیه
#مظلومیتفاطمهسلامالله
#نشرحداکثری
#صلواتیادتنره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷💚🌷
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
مـا همـانیـم ڪہ از #عشـق تـو غفلـت ڪردیـم
بـا همہ آدمیـان غیـر #تـو خلـوت ڪردیـم
سـال هـا مے گـذرد،#منتظـرے بـرگـردیـم
و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ#غیبـت ڪردیـم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
الهی به امید تو💚
🌷🎗💚🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#نیمهیتاریک
#پارتسییکم
درهای ماشین باز میشود. اول در تاریکی چیزی مشخص نیست؛ اما بعد حاج حسین را میبینم و مردی که از پشت
سر، یقهاش را گرفته و هلش میدهد. دوباره نفسم بند میآید و دستم را میگذارم روی قلبم. دستان حاج حسین
بسته است. میخواهم بدوم جلو؛ اما بشری بازویم را میگیرد. ستاره از تقالیم به خنده میافتد.
ستاره به مردی که پشت سر حاج حسین است میگوید: بنشونش روی زمین منصور!
میفهمم که اسم مرد باید منصور باشد؛ یک مرد شاید همسن بهزاد اما اتوکشیدهترو البته، با ریش جوگندمی و یقه
دیپلمات بسته شده. یعنی این هم شخصیت رمان من است؟ کدام رمان؟ کجا؟
منصور، حاج حسین را مینشاند رویزمین و ستاره، لوله اسلحه را میگذاردپشت سر حاج حسین. دقت که میکنم،
یک خط قرمز کنار شقیقه سمت راست حاج حسین میبینم؛ هرچند هیچ ترسی در چهرهاش نیست. کامال آرام
است. به من نگاه میکند و میگوید: نترس، یادته که بهت گفتم، اینا نمیتونن من رو بکُشن.
بعد هم با یک نیشخند جملهاش را کامل میکند و نیمنگاهی به بهزاد میاندازد: اگه میتونستن که تا حاال کُشته
بودن!
خشم ستاره را احساس میکنم. با لوله اسلحه، ضربهای به سر حاج حسین میزند؛ اما حاج حسین لبخند را روی لبش
نگه میدارد. این بار مخاطبش منم: باورم نمیشههمچین آدمایی توی وجودت باشن! باید بیشترمواظبشون میبودی.
فکر نکن اگه دفتر رو بهشون بدی همه چی تموم میشه. حتی روی سر خودت هم سوار میشن. تو هم میشی یکی
عین اونا. ستاره دوباره با اسلحه به سر حسین ضربه میزند: دهنتو ببند!
و به من نگاه میکند: زود دفتر رو بده، وگرنه این شخصیت دوستداشتنی رو برای همیشه از روی زمین محوش میکنم!
عباس داد میزند: تو غلط کردی!
حاج حسین اما اصلا عین خیالش نیست. صدایش را بالا میبرد: آروم باش؛ میدونی که نمیتونن.
ستاره گلنگدن اسلحه را میکشد و آن را روی سر حاج حسین میگذارد: باشه، بذار امتحان کنیم! یک... دو...میخ حاج حسین شده ام؛ حاح حسینی که حالا قطرات باران دارند صورتش را میشویند. زبانم بند آمده. حتی
نمیتوانم ذکر بگویم. انگار زمان یخ زده است. ناگاه با صدای باز شدن درِ سمت رانندۀ ماشین، این یخ میشکند.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر ولایت ۲۹
سخنرانی های بصیرتی از رهبر عزیزمان حضرت آیت الله خامنه ای
درباره امام هادی علیه السلام
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
👤#علّامه_حسنزاده_آملی :
♦️من هر وقت به ،عکس یک شهید می رسم می گویم :
السَّلامُ عَلیکَ یا وَلیُّ اللّه
♦️و هروقت به عکس چند شهید می رسم می گویم :
السّلامُ عَلیکُم یا أولیاءَ الله
🌹🍃🌹🍃
╭🇮🇷👈
╰┈➤
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۳۰۹🌷
🌹و خصکم ببرهانه🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
🌺ﻋﺮﻭﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﺤﺮﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺍﺳﺖ. ﻣﺤﺮﻡﻫﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻧﺪ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺱ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﯽﺷﻨﻮﻧﺪ. ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺱ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻨﺪ.
🌺 ﻗﺮﺁﻥ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻋﺮﻭﺱ را ﺩﺍﺭﺩ.ﺳﻨﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ:
ﻋﺮﻭﺱ ﺣﻀﺮﺕ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﻘﺎﺏ ﺁﻥ ﮔﻪ ﺑﺮﺍﻧﺪﺍﺯﺩ
ﮐﻪ ﺩﺍﺭ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﯿﻨﺪ ﺍﺯ ﻏﻮﻏﺎ
ﻋﺠﺐ ﻧﺒﻮﺩ ﮔﺮ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺼﯿﺒﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﺟﺰ ﻧﻘﺸﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺟﺰ ﮔﺮﻣﯽ ﻧﯿﺎﺑﺪ ﭼﺸﻢ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ
🌺ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎست، ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﭼﻪ ﻧﺼﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﺟﺰ ﮔﺮﻣﺎ ﻭ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﻭ ﻋﺮﻕ ﺭﯾﺨﺘﻦ؟ ﺁﯾﺎ ﺁﺛﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﮔﻞﻫﺎ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ؟ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ؟
🌺 ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ.ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﺩﺭﺩﺳﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﺁﺛﺎﺭ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺕ ﺁﻥ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
🌺 ﺍﺯ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﺎﻡ ﻫﺎﯾﺶ ﻭ ﺻﻔﺎﺗﺶ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭﯾﮋﻩ ﺳﺎﺧﺘﻪ. ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻭﯾﮋﻩ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺷﻮﯾﺪ.
🍀ﺣﻀﺮﺕ علی علیه السلام ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾند: ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺁﻥ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﻮﺭﻩﯼ ﺣﻤﺪ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ،ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺷﺘﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺣﻤﻞ ﺑﮑﻨﻨﺪ.
🍀 ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺭﻩﯼ ﺣﻤﺪﯼ ﮐﻪ ﺳﯽ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ و ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩﺵ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ ﯾﮏ ﻧﺼﻒ ﺻﻔﺤﻪ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ!ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ اهل بیت ﺭﺍ ﻭﯾﮋﻩﯼ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🍀 ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺍﺯ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺳﺖ "ﻳَﺎ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﻨَّﺎﺱُ ﻗَﺪْ ﺟَﺎﺀَﻛُﻢ ﺑُﺮْﻫَﺎﻥٌ ﻣِّﻦ ﺭَّﺑِّﻜُﻢْ" (ﻧﺴﺎﺀ/ 174) ﻣﯽ فرماید: ﺑﺮﻫﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪﻩ. ﺑﺮﻫﺎﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻟﯿﻞ ﺭﻭﺷﻦ.
🍀 ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﯾﮏ ﺩﻟﯿﻞ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪﯼ ﺑﺸﺮ ﻧﯿﺴﺖ.ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﺩﻻﯾﻠﯽ ﻫﻢ هست. ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮﯾﻨﺶ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺭﺷﺎﺩ ﺳﯽ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﻫﺎﯼ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺳﺎﺧﺘﻪﯼ دست ﺑﺸﺮ ﻧﯿﺴﺖ.
🍀 مثلا ﺍﻋﺪﺍﺩ ﻭ ﺍﺭﻗﺎﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ.ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻧﻮﺯﺩﻩ ﺣﺮﻑ ﺍﺳﺖ.ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺯﺩﻩ ﯾﮏ ﮐﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ.ﺷﻤﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺟﺰﺍﺀ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺴﻢ ﻭ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺭﺣﻤﻦ ﻭ ﺭﺣﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺸﻤﺎﺭﯾﺪ ﻣﻀﺮﺑﯽ ﺍﺯ ﻋﺪﺩ ﻧﻮﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🍀ﻣﺜﻼ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﺷﺶ ﺻﺪ ﻭ ﻧﻮﺩ ﻭ ﻫﺸﺖ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ.ﺻﺪ ﻭ ﭼﻬﻞ ﻭ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻧﻮﺯﺩﻩ ﺗﺎ ﺍﺳﺖ. ﺍﻟﻒ ﻻﻡ ﻣﯿﻢ ﺷﺶ ﺳﻮﺭﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ کلمه ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪﻩ. ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺍﻟﻒ ﺳﻮﺭﻩﯼ ﺑﻘﺮﻩ ﻭ ﻻﻡﻫﺎ ﻭ ﻣﯿﻢ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﺑﮑﻨﯽ ﺑﺸﻤﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﻀﺮﺑﯽ ﺍﺯ ﻋﺪﺩ ﻧﻮﺯﺩﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻭ ﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﺧﺎﺻﯿﺘﺶ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻗﺮﺁﻥ ﻓﺮﻣﻮﻟﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻣﻮﻟﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪﯼ ﺑﺸﺮ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﭘﺲ ﺑﺮﻫﺎﻥ و دلیلی روشن است که ساخته الهی است.
🌷💧🌷💧🌷💧🌷
#مهدی_شناسی
#قسمت_209
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹صبح و شب به امام زمان سلام بده
🎤استاد عالی
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استور | #Story
کم آورده مردی پیشت...:)♥️🌱
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهصددوم
تاكنون نام نافِع بن هلال را شنيده اى؟ آن كه تيرانداز ماهر كربلاست.
او تيرهاى زيادى همراه خود به كربلا آورده و نام خود را بر روى همه تيرها نوشته است. اينك زمان فداكارى او رسيده است.
او براى دفاع از امام حسين(ع)، تير در كمان مى نهد و قلب دشمنان را نشانه مى گيرد و تعدادى را به خاك سياه مى نشاند. تيرهاى او تمام مى شود. پس خدمت امام حسين(ع) مى آيد و اجازه ميدان مى خواهد.
امام نيز به او اجازه جنگ مى دهد. گوش كن اين صداى نافع است: "روى نيازم كجاست، سوى حسين است و بس".
او مى رزمد و به جلو مى رود. همه مى ترسند و از مقابلش فرار مى كنند.
عمرسعد، دستور مى دهد هيچ كس به تنهايى به جنگ ياران حسين نرود. آنها به جاى جنگ تن به تن، هر بار كه يكى از ياران امام حمله مى كند، دسته جمعى حمله كرده و او را محاصره مى كنند.
دشمنان دور نافع حلقه مى زنند و او را آماج تيرها قرار مى دهند و سنگ به سوى او پرتاب مى كنند، امّا او مانند شير مى جنگد و حمله مى برد. دشمن حريف او نمى شود. تيرى به بازوى راست او اصابت مى كند و استخوان بازويش مى شكند.
او شمشير را به دست چپ مى گيرد و شمشير مى زند و حمله مى كند. تير ديگرى به بازوى چپ او اصابت مى كند، او ديگر نمى تواند شمشير بزند.
اكنون دشمنان نزديك تر مى شوند. او نمى تواند از خود دفاع كند. دشمنان، نافع را اسير مى كنند و در حالى كه خون از بازوهايش مى چكد، او را نزد عمرسعد مى برند.
عمرسعد تا نافع را مى بيند او را مى شناسد و مى گويد: "واى بر تو نافع، چرا بر خودت رحم نكردى؟ ببين با خودت چه كرده اى؟".
نافع مردانه جواب مى دهد: "خدا مى داند كه من بر اراده و باور خود هستم و پشيمان نيستم و در نبرد با شما نيز، كوتاهى نكردم. شما هم خوب مى دانيد كه اگر بازوان من سالم بود، هرگز نمى توانستيد اسيرم كنيد. دريغا كه دستى براى شمشير زدن نمانده است".
همه مى فهمند اگر چه نافع بازوان خود را از دست داده، امّا هرگز دست از آرمان خويش بر نداشته است. او هنوز در اوج مردانگى و دفاع از امام خويش ايستاده است.
شمر فرياد مى زند: "او را به قتل برسان". عمرسعد مى گويد: "تو خود او را آورده اى، خودت هم او را بكش". شمر خنجر مى كشد.
(إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُونَ).
روح نافع پر مى كشد و به سوى آسمان پرواز مى كند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر داری که شهری روی لبخند تو عاشق شد🖤
چرا این گونه کافرگونه،بی رحمانه،می خندی؟!🖤
#سرداردلها
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#حوادثفاطميه
#برگبیستم
69 ـ توهين ابوبكر به خاندان عصمت!
مسجد پر از جمعيّت شده است، ابوبكر بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: "او روباهى است كه شاهدش دم اوست. او همانند امّ طِحال است، همان زنى كه دوست داشت نزديكان او دامن آلوده باشند. ببينيد او چگونه فتنه انگيزى مى كند. نگاه كنيد او چگونه ديگران را به يارى خود دعوت مى كند".
منظور ابوبكر از اين سخن ها كيست؟ يعنى او چه كسى را روباه مى داند، چه كسى دم روباه است؟
منظور ابوبكر اين است: "فاطمه(س) براى برپا نمودن فتنه، على(ع)را جلو انداخته است و او را شاهد خود قرار داده است".
به راستى امّ طِحال چه كسى بوده است؟ او زن بدكاره اى بود كه در روزگار جاهليّت به فسق و فجور مشهور بود، او زنان فاميل خود را به زنا تشويق مى كرد، اكنون ابوبكر، چه كسى را به آن زن تشبيه مى كند؟
70 ـ اعتراض اُمّ سَلَمه
اُمّ سَلَمه (همسر پيامبر) فرياد برمى آورد: "اى ابوبكر! آيا تو به فاطمه چنين طعنه مى زنى؟ مگر نمى دانى فاطمه، همچون جانِ پيامبر و پاره تن اوست؟...چرا فراموش كرده ايد كه شما در حضور پيامبر هستيد و او شما را مى بيند؟ واى بر شما، به زودى سزاى كارهاى خود را خواهيد ديد".
ابوبكر دستور مى دهد تا حقوق يك سال ام سلمه را قطع كنند.
71 ـ اذان بلال
يك روز، فاطمه(س) به ياد روزگار پدر و اذان بلال مى افتد. بلال با خود عهد كرده است كه بعد از وفات پيامبر، ديگر اذان نگويد، به بلال خبر مى دهند كه فاطمه(س)دوست دارد صداى اذان تو را بشنود.
بلال به مسجد مى آيد و آماده است تا موقع اذان شود و براى شادى دل فاطمه(س)اذان بگويد:
"الله أكبر، الله أكبر"، اين صداى بلال است كه به گوش مى رسد. صداى ناله فاطمه(س) بلند مى شود.... وقتى كه بلال مى گويد: "أشهد أنّ محمّداً رسول الله". فاطمه(س)ضجّه مى زند و بى هوش بر روى زمين مى افتد، به بلال مى گويند: "ديگر اذان نگو كه فاطمه(س)ديگر طاقت ندارد"، بلال اذان خود را قطع مى كند.
72 ـ ياد پدر مهربان
فاطمه(س)هميشه دستمال بر سر خود بسته است. هر وقت كه او حسن و حسين (عليهما السلام) را مى بيند اشكش جارى مى شود، زيرا با ديدن آنها، خاطراتى براى او زنده مى شود.
فاطمه(س) چنين مى گويد: "حسن جانم! حسين جانم! آيا به ياد داريد چگونه پيامبر شما را در آغوش مى گرفت و مى بوسيد؟ او كه شما را خيلى دوست داشت كجا رفت؟ چرا او به اينجا نمى آيد و شما را در آغوش نمى گيرد؟
●●●☆☆☆☆☆●●●
#حوادثفاطمیه
#مظلومیتفاطمهسلامالله
#نشرحداکثری
#صلواتیادتنره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷💚🌷
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
بیا مرا ڪنار خود مقیّد اصول ڪن
تو آیہ آیہ حاضرے بہ قلب من نزول ڪن
من از تو مےنویسم و فقط بحق مادرٺ
#سہشنبہهاے جمڪرانے مرا قبول ڪن
#سہ_شنبہ_هاے_جمڪرانے💚
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_فرج_صلوات
➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام دوست
گشاییم دفتر صبح را
بسم الله النور✨
روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم
در این روز به ما رحمت و برکت ببخش
و کمکمان کن تا زیباترین روز را
داشته باشیم
الهی به امید تو 💚
🌷💐❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷💐💐
#نیمهیتاریک
#پارتسیدوم
نگاه همه برمیگرددبه سمت مردیکه از صندلی راننده پیاده میشودو با یک لبخند مرموز، نگاهی به همه میاندازد
و میگوید: وایسا ستاره! بذار از یه راه بهتر حلش کنیم!
نفس حبس شده ام را از سینه بیرون میدهم؛ عباس و بشری هم حالشان دست کمی از من ندارد. سر تا پای مرد را
برانداز میکنم؛ مردی که در اولین نگاه و با دیدن بینی عقابی و چشمان سبزش، میتوان حدس زد نسبتی با ستاره
دارد؛ اما مسن تر از ستاره است؛ صورت تپلش را هم سه تیغه تراشیده. رو میکند به سمت من و با همان لبخند مرموز
میگوید: چرا یه بارم به ما حق نمیدی؟
از لحنش جا میخورم؛ زیادی دوستانه است. میگویم: تو دیگه کی هستی؟
عباس با چشمان گرد و متعجب به مرد نگاه میکند؛ انگار میشناسدش. ستاره لبخند میزند و دستش را میاندازد
دور گردن مرد: یادم رفت معرفی کنم، برادرِ مارمولکم، حانان!
حانان به من نگاه میکند، مثل جنتلمنها لبخند میزند و کمی خم میشود:
-Ich bin froh, dich zu sehen!
نفهمیدم چه گفت؛ اما حدس میزنم به زبان آلمانی باشد. انگار از دیدن قیافه هایمان لذت میبرد؛ از این که حرفش
را نفهمیده ایم. جمله اش را به عبری تکرار میکند: אני שמח לראות אותך!عباس زیر لب غر میزند: بهش بگو به زبون آدم حرف بزنه!
میگویم: داره میگه از دیدنم خوشحاله.
عباس باز هم زیر لب میگوید: غلط کرده!
آرام میپرسم: میشناسیش؟
قبل از این که عباس دهان باز کند و حرفی بزند، حانان یک قدم جلو میآید: چرا فکر میکنی من و بقیه
شخصیت های منفی، سیاهِ سیاهیم و این شخصیتهای مثبت سفیدِ سفیدن؟ تو فکر میکنی ما آدم نیستیم؟ تو فکر
میکنی ما احساس نداریم؟وجدان نداریم؟
عباس میپرد وسط حرفش: دِ اگه داشتی که...بهزاد به عباس پرخاش میکند: تو ساکت شو! داره با مامان حرف میزنه!
حانان دستش را روی سینه میگذارد با لحن مالیم و لهجه ای که ترکیب آلمانی و عبری ست ادامه میدهد: ببین!
ما هم همونقدر که اون حق داره به تو بگه مامان، حق داریم مامان صدات کنیم. تو خودت ما رو خلق کردی! ما
هم بخشی از خود تو هستیم! چرا فکر میکنی با تو دشمنیم؟
دلم میلرزد. او هم بخشی از من است دیگر! عباس نهیب میزند: حرفشو گوش نکن!
صدای ستاره را میشنوم: تا حالا به این فکر کردی که ما چرا انقدر بد شدیم؟ شاید میتونستیم انقدر بد نباشیم، اگه
تو با ما بهتر تا میکردی. اگه عاقبت ما رو بهتر مینوشتی.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
"شھـٰادتاومدنۍنیسـت ، رسـیدنۍِ!
بایداونقـدربدویـۍتابھشبرسـۍ : )'
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#یازدههمینمسابقه
#صفحهصدسوم
دشمن قصد جان امام را كرده است. اين بار دشمن مى خواهد از سمت چپ حمله كند.
ياران امام راه را بر آنها مى بندند. مسلم بن عوسجه سوار بر اسب، شمشير مى زند و قلب دشمن را مى شكافد. شجاعت او، ترس و وحشت در دل دشمن انداخته است. اين پيرمرد هشتاد ساله، چنين رَجَز مى خواند: "من شير قبيله بنى اَسَد هستم".
آرى! همه اهل كوفه مسلم بن عَوْسجه را مى شناسند. او در ركاب پيامبر شمشير زده است و همه مردم او را به عنوان يار پيامبر مى شناسند.
لشكر كوفه تصميم به كشتن مسلم بن عوسجه گرفته و به سوى او هجوم مى آورند. او دوازده نفر را به خاك سياه مى نشاند. لشكر او را محاصره مى كنند. گرد و غبار به آسمان مى رود و من چيز ديگرى نمى بينم. بايد صبر كنم تا گرد و غبار فروكش كند.
امام حسين(ع) و ياران به كمك مسلم بن عوسجه مى شتابند. همه وارد اين گرد و غبار مى شوند، هيچ چيز پيدا نيست. پس از لحظاتى، وسط ميدان را مى بينم كه بزرگ مردى بر روى خاك آرميده، در حالى كه صورت نورانيش از خون رنگين شده است و امام همراه حبيب بن مظاهر كنار او نشسته اند.
مسلم بن عوسجه چشمان خود را باز مى كند. سر او اكنون در سينه امام است.
قطره هاى اشك، گونه امام را مى نوازد. سر به سوى آسمان مى گيرد و با خداى خويش سخن مى گويد.
حبيب بن مظاهر جلو مى آيد. او مى داند كه اين رفيق قديمى به زودى او را ترك خواهد كرد. براى همين به او مى گويد: "آيا وصيتّى دارى تا آن را انجام دهم؟"
مسلم بن عوسجه مى خندد. او ديگر توان حركت ندارد، امّا گويى وصيّتى دارد. پس آخرين نيرو و توان خود را بر سر انگشتش جمع مى كند و به سوى امام حسين()اشاره مى كند: "اى حبيب! وصيّت من اين است كه نگذارى اين آقا، غريب و بى ياور بماند".
اشك در چشمان حبيب حلقه مى زند و مى گويد: "به خداى كعبه قسم مى خورم كه جانم را فدايش كنم".
چشمان مسلم بن عوسجه آرام آرام بسته مى شود و در آغوشِ امام جان مى دهد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#یازدههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef