eitaa logo
شهدای هویزه
3.7هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
687 ویدیو
30 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
📆 | ✨🌸 گنبد مینایی شیراز در حلقه گل و نور 🔹 بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ اللّهُمّ صَّلِ عَلَی السَیِّدِالسَّاداتِ الأعاظِمِ أحمَدَ بنِ موُسَی الکاظِمِ، اَلشَّهیِدِالمَظلُومِ الَّذِی کانَ کَریماً جَلیلاً وَرِعاً و کانَ أُبُوهُ عَلَیهِ السَّلامُ یُحِبُّهُ وَ یُقَدِّمُهُ وَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدِ بنِ مُوسَی الکاظِمِ، العَابِدِ الزَّاهِدِ وَ صَلِّ عَلی حُسَینِ بنِ مُوسَی الکاظِمِ الَّذِی قُتِلَ مَظلُوماً کَأفضَلِ مَا صَلَّیتَ عَلَی أَحَدٍ مِن أولِیائِکَ. • بسہ‌ت منم، خسہ‌ت منم،‌ پابند گلدستـ منم زنجیر عشقتـ همه جو بسہ به پام یاشاچراغ ... ☘️ ششم ذی العقده، روز بزرگداشت حضرت احمد ابن موسی (ع) گرامی باد * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 سرباز وظیفه شهید ▫️ تاریخ تولد: 3 / 5 / 1338 ▫️ نام پدر: محمد ▫️ یگان اعزامی: ارتش – دیده بان دسته خمپاره تیپ یک لشکر 16 زرهی قزوین ▫️ تحصیلات: دیپلم ریاضی ▫️ شهرستان: بهشهر (مازندران) ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: ردیف چهارم- قبر سیزدهم 🔹 روایت عاشقی: 1️⃣ بار آخری که آمده بود، گفتم: حسنجان، راست است که می گویند توی جبهه، امام زمان (عج) را می بینید؟ گفت:«ما آنجا میان تانک ها و بارش گلوله ها، خدا را می بینیم. با تمام وجود، نزدیکی به خدا را حس می کنیم.» 2️⃣ پانزده روز بعد از عملیات هویزه فهمیدیم حسنجان دیگر برگشتنی نیست. مادر که خبر را شنید، پیشانی اش را گذاشت روی مُهر. فردایش هم روزه گرفت. می گفت:«الحمدالله که امانتیِ خدا را سالم برگرداندم.» 👤 راوی: خواهر شهید امینی 📕 منبع: کتاب . * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📸 | 🔹 همزمان با ایام پربرکت دهه کرامت در نشستی صمیمانه با حضور نماینده خانواده های معظم شهدای هویزه از زحمات و تلاش های شبانه روزی پرسنل زیارتگاه در ایام مختلف سال تقدیر شد. * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
(25) بازخوانی دستنوشته های دانشجوی شهید ✍️ خاطره‌ها مانند ورق خوردن صفحات یک دفتر، یک کتاب در ذهنم پشت هم صف گونه می‌گذرد. [شهید]منصور[معمارزاده] و روزه‌های مسیحی‌اش و دعای کمیل و مناجاتش که با او بودم. اصغر و تلاش شبانه روزی اش و نوشتجاتش درباره جهاد، تقوی... که با او بودم. رضا و زیبایی های روحش و پاکی درونش و فکر بلند پروازش... که با او بودم. در این دل شب پیامبر شبیخون می‌زد: غزوه بنی اسد- غزوه خیبر در این دل شب یاد عزیزانم رضا، اصغر و منصور که در شب های رمضان با هم دعا می‌خواندیم و بعد ما می‌خوابیدیم، اما منصور بیدار می‌ماند و ادامه می‌داد. در این دل شب یاد عزیزم [شهید]رضا پیرزاده که با هم نهج‌البلاغه مطالعه می‌کردیم. یاد [شهید]اصغر گندمکار که با هم قرآن کار می‌کردیم. در این دل شب مردانی چون خمینی، در حال عبادت‌اند. 👈 ادامه دارد... 📕 منبع: کتاب فریاد و سکوت (مشتمل بر نامه ها و دستنوشته های شهید علم الهدی) * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔹 سفری به ⬅️ تولید شده در گروه چند رسانه ای خبرگزاری دفاع مقدس * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📸 | 🚑 شست‌وشوی آمبولانس‌های حمل مجروحین در حاشیه‌ی رودخانه... * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 مهندس شهید ▫️ تاریخ تولد: 1/12/ 1333 ▫️ نام پدر: محمدحسن ▫️ از نوادگان ▫️ تحصیلات: فارغ التحصیل مهندسی عمران روستایی از دانشگاه اهواز ▫️ شهرستان: دزفول ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل یادبود: زیارتگاه شهدای هویزه – ردیف اول – قبر شماره 2 ❇️ درد کلیه امانش را بریده بود. خدا نصیب نکند. نمی توانست راست شود. برگشت دزفول، اما همین که شنید عملیات نزدیک است، طاقت نیاورد. وسیله گیر نمی آمد، اما گیر نکرد. با موتورسیکلت خودش راه افتاد سمت هویزه. قبلش هم سری زده بود به شهیدآباد[دزفول]. شاید برای یادآوری قرارشان. خیلی وقت بود که دلش پَر می کشید بشود یکی از آنها. زود به آرزویش رسید. 👤 راوی: همسر شهید بهاءالدین 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
❤️ دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت… * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📸 * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
فریاد_و_سکوت (27) بازخوانی دستنوشته های دانشجوی شهید ✍️ امشب که پاسم تمام شد، حتماً فردا آیات خدا را درباره نمازشب در قرآن مطالعه می‌کنم. در این خانه کوچک که انتخاب کرده‌ام، روزها لحظات به گونه‌ای می‌گذرد و شب ها به گونه‌ای دیگر. روزها با خود در تنهایی سخن می‌گویم و با دوستانم در جمع؛ در نمازجماعت. در لحظاتی که اسلحه را بر دوش دارم، به فکر شمشیر علی بن ابیطالب –ذوالفقار- می‌افتم. به فکر اسلحه ابوذر می‌افتم و دست پرتوان او. خدایا! این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن شمشیرها نزدیک گردان. 👈 ادامه دارد... 📕 منبع: کتاب فریاد و سکوت (مشتمل بر نامه ها و دستنوشته های شهید علم الهدی) * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
🔹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ مُوسَىٰ الرِّضَا الْمُرْتَضَىٰ الْإِمامِ التَّقِيِّ النَّقِيِّ وَحُجَّتِكَ عَلَىٰ مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرَىٰ الصِّدِيقِ الشَّهِيدِ صَلاةً كَثِيرَةً تامَّةً زاكِيَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ 🔸خدایا! درود فرست بر علی بن موسی الرّضا، امام پسندیده، با تقوا، بی‌عیب و حجّتت بر هر که روی زمین و هر که زیر زمین است؛ آن راستگوی شهید. درودی بسیار و کامل و پاک و به هم پیوسته و پیاپی و در پی هم مانند برترین درودی که بر یکی از اولیایت فرستادی. 🎨 اثر استاد بدرالسماء * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
⬅️ در آستانه میلاد امام رضا (ع) صورت گرفت؛ 📸 حضور سرزده حجت الاسلام والمسلمین سید عبدالنبی موسوی فرد؛ نماینده ولی فقیه در استان خوزستان و امام جمعه اهواز در زیارتگاه شهدای هویزه * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
🖌 | 🔺 60 دقیقه خاطره انگیز با نماینده استانی رهبر انقلاب در جوار شهدای هویزه ✍️ میلاد کریمی 🔸 عقربه ها هنوز به 7 ونیم صبح نرسیده که یکی از همکاران تماس می گیرد. سلام و صبح بخیر کامل از دهانم خارج نشده که با عجله می گوید:«بیا مزار؛ سید موسوی اینجاست.» - سید موسوی کیه؟! - ! - این وقت صبح؟!! 🔸 سریع و البته با تردید آماده می شوم؛ به محوطه جلوی یادمان که می رسم «تیبای سفید رنگ» پارک شده در پارکینگ مجاور زیارتگاه، تردیدم را به یقین تبدیل می کند و این یعنی «حاج آقا موسوی فرد» رئیس هیأت امنایمان سرزده و بدون اطلاع قبلی اینجاست. 🔸 حاج آقا با وجود و مسوولیت نمایندگی ولی فقیه در استان با همین ماشین ساده تردد می کنند؛ بدون تشریفات؛ بدون محافظ و... 🔸 خدا رحمت کند (نماینده فقید رهبری در دانشگاه های خوزستان) که می گفت:«حاج آقا موسوی فرد امام‌جمعه‌ای در تراز انقلاب اسلامی هستند.» 🔸 با دیدن تیبای حاج آقا ناخودآگاه یاد مصاحبت اتفاقی چند وقت پیشم با یکی از ائمه جمعه جوان استان در اتاق انتظار یکی از فرماندهان نظامی می افتم. آنجا هم حاج آقا بی خبر سر رسید و بهانه ای شد تا بعد رفتن شان شیخ جوان با شوخی و خنده سرگلایه باز کند که چون حاج آقا سوار می شوند، سایر ائمه جمعه هم نمی توانند ماشین بهتری سوار شوند. بعد هم خودش را مثال زد که چرا باید با فلان خودرو وطنی در جاده های ناایمن استان تردد کند؟! و بگذریم... 🔻 ماسکت را بردار 🔸 داخل صحن قبور همه چیز عادی است. همکاران خدمات دارند جارو می کشند و سرگرم کارند؛ انگار خبری از حاج آقا نیست؛ کمی که چشم تنگ می کنم ایشان را می بینم که چهارزانو مقابل مزار روی زمین نشسته و چشم در عکس سید حسین دوخته اند. 🔸 می خواهم جلو نروم و مزاحم خلوت شان نشوم که همان همکار خوش خبرمان سر می رسد و با صدای بلند معرفی ام می کند. 🔸 من روز قبلش برای پیگیری برخی کارها دفتر حاج آقا بودم و در انبوه مراجعان مردمی خدمت شان رسیدم. طبیعی است که زود یادشان بیاید. بعد از جواب سلام لبخندی می زنند و می گویند:«جوان بیا بنشین اینجا» و نگاه شان را می برند سمت پتویی که احتمالا همکارانم برایشان کنار مزار سید حسین گذاشته و ایشان رویش ننشسته اند. 🔸 جاگیر که می شوم حاج آقا دوباره به عکس سید خیره می مانند. نسیم نسبتا داغ صبحگاهی خرداد خوزستان صدای پرچم های قبور را درآورده است. فقط صدای باد است و خش خش برگ گل هایی که جارو می شوند. 🔸 دقایقی که می گذرد خودشان سرصحبت را باز می کنند. اول می گویند هوا که خوب است پس ماسکت را بردار. موضوعات روز قبل را با تفصیل بیشتر جویا می شوند. قدری درباره مسائل یادمان صحبت می کنیم. برایشان جالب است که ابتدای سال با وجود اتمام راهیان نور، دید و بازدیدهای نوروزی و تقارن با ماه مبارک رمضان نزدیک 85 هزار نفر در 13 روز مهمان بوده اند. 🔸 در خلال توضیحات به شبانه روزی بودن یادمان و ارائه خدمت در تمام طول سال اشاره می کنم که می گویند:« هم این طور است.» این جمله را احتمالا به این دلیل می گویند که قبلا امام جمعه خرمشهر بوده اند؛ پاسخ می دهم بله، اما اینجا اسکان شب هم دارد و... 🔻 محمد حسین علم الهدی؛ ! 🔸 گزارش ها که به آخر می رسد، می گویند یک خاطره از کرامات شهدا تعریف کن. می خواهم از و آن خاطره معروف دعوت بگویم که سریع می گویند این را می دانم؛ یک خاطره دیگر بگو. دقت نظر و حافظه خوب شان با این همه مشغله برایم جالب می شود. خاطره شهید ملایی زمانی را مدیر یادمان چند سال قبل برایشان تعریف کرده و ایشان هنوز یادشان است. 🔸 یک مرور سریع ذهنی، خاطره توسل خانواده زائر پاکستانی به شهید علم الهدی را سر زبانم می آورد. موضوع خاطره را که لو می دهم؛ حاج آقا می گویند: صبر کن و یکی از دو نفر همراه شان را صدا می کنند که او هم بیاید بنشیند و بشنود. 🔸 ماجرا مربوط به چند سال قبل است. زوجی جوان اهل کشور پاکستان و ساکن انگلستان، 10 سال در حسرت بچه دار شدن بال و پر می زدند. بعد از مدتی که از مداوا در انگلستان ناامید می شوند برمی گردند پاکستان تا داشته هایشان را به پای کشور خودشان بریزند و چندی بعدتر در سفر راهیان نور، مسافر ایران می شوند و اینجا در هویزه خودمان دست به دامن سیدالشهدای کربلای هویزه... ⬅️ ادامه در پست بعد...⬇️⬇️
⬆️⬆️ ادامه از پست قبل...⬇️ 🔸 سید حسین هم دست رد به سینه مهمانان عزیزش نمی زند و حتما واسطه می شود پیش خدا که بعد از مدتی یک می آید در دامن شان... زوج قدرشناس زائر ما اسم پسرشان را می گذارند:«محمد حسین علم الهدی»! بعد هم توضیح می دهم که فیلم این اتفاق با روایت قبلا منتشر شده و موجود است... 🔸 همزمان با حرف های من شانه های همراه جوان آرام تکان می خورد و اشک مهمان چشم ها می شود؛ تازه می فهمم مشکل این جوان هم همان مشکل زوج پاکستانی است. حاج آقا رو به عکس سید حسین با بغض می گویند:«سید! تو چه می کنی؟» بعد هم دست شان را روی مزار می گذارند و می گویند هم برای حاجت من و هم این جوان دعا کنید و برمی خیزند. 🔻 شهدای جدید هویزه 🔸 کمی آن سوتر ایستاده بر مزار (نوه علامه طباطبایی) عرض ارادتی می کنند و از تعداد و چرایی قبور شهدای گمنام می پرسند. توضیحاتی درباره تفحص و نحوه شناسایی شهدای هویزه می دهم و خبر شناسایی دو شهید جدید هویزه که 18 اردیبهشت سرخط خبرها بود را بازگو می کنم. حاج آقا خبر را نشنیده اند و برایشان جذاب می شود؛ می گویم اتفاقا هر دو هم استانی شما و اهل فارس هستند؛ از کازرون و از شیراز. اصرار دارند بر مزارشان حاضر شوند که می گویم هنوز سنگ قبرها حاضر نشده و باید مزار دو شهید گمنام به نام و یاد این شهدا تغییر یابند. 🔸 با اینکه آفتاب قدری اذیت می کند، حاج آقا همچنان مشتاق شنیدن هستند. ماجرای و به قول دانشجوها مسوولیت هویزه را که می گویم لبخند حاج آقا پر رنگ می شود و از میانه قبور برمی گردند تا مزار علی حاتمی را نشان شان دهم. بعد هم همراه دوم که قدری جاافتاده تر و حتما متأهل است را با خنده خطاب قرار می دهند که: «اگر حاجتی داری بیا جلو!» و ادامه می دهند:«پس این شهید هم مثل (ع) تهران حاجت ازدواج می دهد.» 🔻 چرا کم سبزی خوردن کاشتی؟ 🔸 فرصت زیارت تمام شده و حاج آقا در مسیر با خادمان خدمات خوش و بشی می کنند و از مسوول فضای سبز که سرگرم باغچه کوچک ریحان هایش است می پرسند:«پس چرا این قدر کم سبزی خوردن کاشتی؟» 🔸 او هم می گوید: اجازه بدهید از زمین اصلی برایتان سبزی بچینم، اما حاج آقا می گویند:«نه،ما خودمان سبزی کاشتیم، اما فرصت چیدن و خوردنش را نداریم!» و می خندند. از تعداد، نوع و سن و سال نخل های یادمان هم می پرسند و وقتی می شنوند که «» هم داریم، دوباره با خنده می گویند:«هر وقت رسید خبرمان کن تا بیاییم بخوریم.» 🔸 جالب اینکه مسوول ساده دل فضای سبز ما اصلا حاج آقا را نمی شناخت و بعد که فهمید ایشان نماینده رهبری در استان بوده کلی خوش خوشانش شد که حاج آقا این طور گرم و صمیمی تحویلش گرفته و از کارهایش پرسیده اند. راز محبوبیت حاج آقا هم دقیقا همین است. 🔻 بچه جهرم باشی و از لیموترش لذت نبری! 🔸 همزمان که از راهرو خارج می شوند به عکس های رزمندگان دفاع مقدس نگاه می کنند و می پرسند:«چرا این عکس ها تکراری است؟ آن طرف راهرو هم همینها بود.» پاسخ می دهم در شلوغی ایام راهیان نور خانم ها از یک طرف و آقایان از طرف دیگر راهرو تردد دارند برای همین هم عکس ها در دو طرف مشابه اند. این یعنی حاج آقا برخلاف خیلی از مسوولان حتی مرتبط تر، موقع ورود هم با دقت و توجه همه جا را دیده و به خاطر سپرده اند. 🔸 دوباره بحث را به فضای سبز می کشانم و چند جمله تکمیلی درباره دیگر درختانی که در زیارتگاه جواب داده اند می گویم و اینکه عزم مجموعه به توسعه کاشت گونه های مثمرثمر است. شاهد مثالش هم می شود درخت جلوی دفتر مدیریت که تازه به بار نشسته است. حاج آقا با مکثی کوتاه، درخت شاداب و سرحال را دقیق ورانداز می کنند و لب به تحسین و تشویق می گشایند. مگر می شود بچه باشی و از تماشای لیموترشی که محصول شهر و دیارت است در این صحرای بابرکت لذت نبری؟ 🔻 حبیب ابن مظاهر کربلای خمینی (ره) 🔸 در محوطه بیرونی سؤالاتی از ابنیه و امکانات زیرساختی می پرسند و چشم شان که به یادمان می افتد می ایستند و می گویند یک خاطره هم از این شهدا بگو. 🔸 بی معطلی روایت را تعریف می کنم. حبیب ابن مظاهر کربلای خمینی (ره) که به جرم ارادت به "ولی" شهید شد. پیرمرد 81 ساله ای که 18 آبان 59 در روستای محل سکونتش به اسارت بعثی ها درآمد و وقتی عکس امام خمینی (ره) را در جیب دشداشه اش پیدا کردند و تشر زدند که عکس را پاره کند و به امام دشنام دهد، زیربار نرفت. محکم و بی هول و هراس، عکس را به جیب دشداشه، روی قلبش برگرداند و مثل شیر غرید:«من به مرجع تقلیدم دشنام نمی دهم. شما می خواهید با این کار مرا از همینجا روانه جهنم کنید؟!...» مزد «بصیرت» و «ولی شناسی»اش هم شد شهادت... ⬅️ ادامه در پست بعد...⬇️⬇️
⬆️⬆️ ادامه از پست قبل...⬇️ 🔻 ماجرای جوان عراقی که زیربار توهین به امیرالمؤمنین نرفت 🔸 حاج آقا که انگار سر ذوق آمده، می گوید پس بنشینید تا من هم برایتان خاطره ای تعریف کنم. چهارنفری همانجا روی لبه جدول کنار محوطه می نشینیم و در حالی که باد بیابان شدت گرفته است، این بار حاج آقا موسوی فرد راوی می شوند:«در یکی از سفرهای اربعین، طلبه ای عراقی برایم نقل کرد زمانی که در عراق حضور داشت برای عزیمت به جایی سوار ماشین شدم. شالی دور سرم آورده بودم و محاسن بلندی داشتم. کنار دستم جوانی نشسته بود با تیپ متفاوت و غلط انداز؛ زیر ابرو برداشته و... . مدتی که از سفر گذشت به یک پست ایست و بازرسی رسیدیم. داعشی ها همه را پیاده کردند و گفتند: هرکس لعن علی (ع) را بگوید آزاد است؛ وگرنه کشته خواهد شد. آن جوان بغل دستی رو به من کرد و گفت:"شاهرگم هم برود به امیرالمؤمنین علیه السلام بد نمی گویم." بعد هم انگشتر و لباس هایش را به من داد و آدرس خانواده اش را داد تا به دست شان برسانم. تعجب کردم و از قضاوتی که در ذهنم نسبت به او داشتم شرمنده شدم. نوبت به او که رسید خیلی محکم علیه داعش سخن گفت و آنها هم چند گلوله به سمتش شلیک کردند، اما بقیه تقیه کردیم و آزاد شدیم. بعد از 2-3 ماه تصمیم گرفتم امانتی هایی که به دستم سپرده بود را به خانواده اش برسانم. گشتم، خانه اش را پیدا کردم و سراغ پدرش را گرفتم، چند لحظه ای که گذشت دیدم که خودش در حالی که قدری پایش می لنگد آمد دَم در! تعجب کردم. گفتم تو زنده ای؟! مگر تیر نخوردی؟! گفت: همان وقت که به سویم شلیک کردند، امیرالمؤمنین علیه السلام مرا در آغوش گرفتند و فرمودند:"فرزندم! این تیرهای توی قلب و سینه ات را درآوردم. یک تیر در پایت است که به مصلحتی در نمی آورم. بگذار باشد، اما بگو ببینم می روی و ؟" پاسخ دادم: نه آقا! من هنوز جوانم!... این را که گفتم برگشتم. چشمم را باز کردم و دیدم در بیمارستان هستم و فقط یک تیر در پایم مانده است!» 🔸 همین طور که از زمین بلند می شوند، از جمع مان می گیرند و خیلی فرز می روند سمت تیبا. قبل از سوار شدن می پرسند اینجا چند نفر خدمت می کنند؟ آمار می دهم و پایان 60 دقیقه خاطره انگیز با نماینده استانی رهبر انقلاب در جوار شهدای هویزه می شود عیدی (ع) برای همه خادم ها و سربازها. * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh