eitaa logo
خانه تخصصی ادبیات سیب نارنجی
127 دنبال‌کننده
180 عکس
6 ویدیو
41 فایل
همسایه با ادبیات #ادبیات #شعر #داستان #نقد ارتباط با مدیر @masoommoradii
مشاهده در ایتا
دانلود
"به بهانه‌ی سالروز ژیلبر لازار" ژیلبر لازار (۱۹۲۰_ ۲۰۱۸)، محقّق و ایران‌شناس فرانسوی و عضو افتخاری فرهنگستان زبان و ادب فارسی، از پژوهشگران غیرایرانی است که در معرفی شاعران کهن فارسی، نقشی مهم دارد. کتاب "اشعار پراکنده‌ی قدیمی‌ترین شعرای پارسی‌زبان" نوشته‌ی او، از منابع همچنان مهم برای محققان علاقه‌مند به شعر سده‌ی چهارم است. یکی از شاعران معرفی شده در اثر او، ابوالهیثم جرجانی(گرگانی) شاعر شیعی اسماعیلی است که لازار اورا از سخنوران سامانی و قبل از ربنجنی آورده (ر.ک. لازار، ۱۳۴۱: ۵۲) و صفا اورا متعلق به اواخر قرن ۴ و اوایل ۵ دانسته (صفا، ۱۳۴۲: ۵۲۱_۵۲۲) و مدبری اورا شاعر عصر غزنوی دانسته و ۸۹ بیت از او را پس از بهرامی سرخسی ثبت کرده است. (مدبری، ۱۳۷۰: ۴۱۲تا ۴۱۷) لازار پیش از مدبری، قصیده‌ای ۷۷ بیتی را در مفاهیم حکمی از ابوالهیثم نقل کرده که گویی منبع او در ذکر این ابیات، شرح "محمد سرخ نیشابوری" بوده است؛ با این مطلع: یکی است صورت هر نوع را و نیست گذار چرا که صورت هر هیاتی بود بسیار مدبری در "شاعران بی‌دیوان"، این قصیده را به نقل از "جامع‌الحکمتین" ناصر خسرو، با ۱۲ بیت بیش‌تر از شرح نیشابوری ثبت کرده است. بیت پایان روایت لازار این است: سخن دراز شد این جایگه فروهشتم گران شد و شکهانم من از گرانی بار که به نظر می‌رسد، سخن ابوالهیثم همین جا به پایان رسیده است. ۱۲ بیت پس از این که تنها در اثر ناصرخسرو آمده، از منظرهای سبکی و معنایی و زبانی تاحدودی با ابیات قبل تفاوت دارد و محتملا از شاعری دیگر است. @mmparvizan https://eitaa.com/sibenaranjiadabiat
هدایت شده از پرویزن
اشعار_پراکنده_قدیمیترین_شعرای_فارسی_زبان.pdf
11.98M
"اشعار پراکنده‌ی قدیمی‌ترین شعرای فارسی زبان/ از حنظله‌ی بادغیسی تا دقیقی" ژیلبر لازار ۱۳۴۱ @mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"جلال و شعر: به بهانه‌ی سالروز درگذشت" جلال آل احمد از نویسندگان شاخص و صاحب‌سبک و تاثیرگذار روزگار ماست که می‌توان به دلیل اهمیت جایگاه ادبی‌اش، بین او و شعر معاصر نیز در چند گزاره، پیوند برقرار کرد. گزاره‌ی اول: آشنایی و همسایگی جلال با نیما، نقشی متمایز برای او و سیمین در شعر معاصر باز کرده است. روایت‌هایی از او و سیمین درباره‌ی زندگی و مرگ و مرام نیما نقل شده که اسنادی مهم در نیماشناسی است. گزاره‌ی دوم: زبان داستان جلال محاوره‌ای، روزنامه‌نگارانه و واقع‌گراست؛ پس به ضرورت، بافتی مغایر با زبان شاعرانه دارد؛ حال آنکه حتی زبان دانشور در مقایسه با او ظرفیتی سازگارتر با شعر دارد. گزاره‌ی سوم: جلال در سخنانش قضاوت‌ها و نقدهایی درباره‌ی شعر مطرح کرده است. اصرار او بر محتواگرایی در داستان، سبب‌شده نقدهایش بر اشعار نیز کمتر از منظر فرم و زبان شاعرانه اهمیت داشته باشد. بعید نیست که ادعا کنیم او فرم شاعرانه و موسیقی زبان را به‌درستی نمی‌شناخته؛ نکته‌ای که در برخی اظهار نظرهای او نیز مشهود است. برای مثال در دستخط جلال روی شعری از سپانلو (در حاشیه‌ی کتاب تبعید در وطن)، پیشنهادهایی ثبت شده که وزن و فرم شعر را دچار خطا کرده؛ گویا او صرفا به به‌سازی معنای شعر در نقدش توجه داشته است. گزاره‌ی چهارم: زندگی و مرگ جلال هم بر شعر معاصر تاثیر نهاده و شاعرانی را بر انگیخته که اشعاری در سوگ او بسرایند. از مشهورترین این اشعار سپیدسروده‌ای از احمد شاملو با مطلع زیر است: قناعت‌وار تکیده بود/ باریک و بلند... جز او اخوان و سیمین بهبهانی و منزوی و... هم‌ اشعاری برای او سروده‌اند. @mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"بحثی دیگر در عدد وزنی" در شعر فارسی اغلب اوزان رایج و پرتکرار، عدد وزنی زوج دارند و از آن میان، اعداد ۲۰ و ۲۲و ۲۴و ۲۶و ۲۸، بیشترین نمود را در اشعار یافته‌اند؛ عدد نخست، در رباعی و اعداد دیگر در غزل و قصیده. به‌ندرت در شعر فارسی، وزنی کاربرد دارد که عدد زمانی آن بیش از ۲۸ باشد. اعداد زیر ۲۰ نیز معمولا محدود به اوزان رایج در مثنوی‌اند. اگر وزن شعر کودک و نوجوان و برخی ترانه‌ها را کنار بگذاریم، می‌توان گفت که محدوده‌ی عددی وزن مصراع در شعر فارسی عددی بین ۱۶ تا ۲۸ است.(البته از تکرار چهارگانه‌ی مفعولاتن، مفاعلاتن، مفتعلاتن و ... عدد ۳۲ به دست می‌آید) از آنجا که عدد وزنیِ حاصل، جمعِ طولِ هجاهای کوتاه و بلند است؛ با در نظر گرفتن بسامد بیشترِ هجای بلند در ساخت اوزان فارسی، کمتر وزن مقبولی با عدد وزنی فرد می‌توان سراغ گرفت. برای مثال اوزانی که عدد وزنی آن‌ها ۲۱ است؛ بیشتر اوزان کاغذی‌اند و در شعر کمتر کاربرد دارند؛ مثلِ مستفعلن مستفعلن مستفعلن/ با من بیا با من بیا با من بیا فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن/ می‌سرایم در غزل‌ها چشم او را مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن/ عجب سالی عجب سالی عجب سالی که از سه بار تکرار رکنی با عدد وزنی ۷ ساخته می‌شوند و جزو اوزان مسدس سالمند و در کتاب‌های عروضی هم نشانه‌ای از آن‌ها می‌توان یافت. یا اوزانی غیر سالم چون نمونه‌های زیر: مفاعلن مفاعلن مفاعلن فعل/ نیامدی نیامدی نیامدی گلم مفتعلن مفتعلن مفتعلن فعل/ می‌کُشی‌ام ای گُلِ من در غم خود؟ بکُش و اوزانی دیگر به این سیاق که می‌توان از چینش هجاها ساخت؛ اما آنچه مسلم است؛ عدد وزنی ۲۱ ترنّمی دیرپسند دارد و سخت بر گوش‌ها و جان‌ها می‌نشیند. @mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"امام حسن(ع) و شعر شاعران نخستین" نخسین اشاره‌ی موجود در شعر کهن، با موضوع امام دوم شیعیان(ع)، بیتی از دقیقی است که در آن، با عنوان "شبر" از آن حضرت یاد شده است. تا نیمه‌ی نخست سده‌ی پنجم، جز  یک بیت در دیوان فرخی و چند اشاره در ابیات منسوب به غضائری و بوسعید(متاخر از زمان)، نامی از آن حضرت نمی‌توان دید؛ اما در اشعار و دیوان‌های شاعران نیمه‌ی دوم این قرن، از جمله منظومه‌ی علی‌نامه و اشعار ناصرخسرو و منظومه‌ی یوسف و زلیخا (که قاعدتا مربوط به پس از این زمان نیست) و ابیات منسوب (محتملا متاخرتر)  باباطاهر و...، اشاراتی متعدد به آن حضرت ثبت شده است. اشارات ناصرخسرو به آن حضرت در کنار دیگر بزرگان شیعی است و او  از امام دوم عمدتا با نام شبر یاد کرده است: ای ناصبی اگر تو مقرّی بدین سخن حیدر امام توست و شبر وآن‌گهی شبیر (دیوان، ص ۱۰۵) رفتم به در آن‌که بدیل است جهان را از احمد و از حیدر و شبیر و ز شبّر (همان، ص ۱۳۳) حسین و حسن یادگار رسول نبودند جز یادگار علی (همان، ص ۱۸۶) در مقدمه‌ی یوسف و زلیخا نیز، از مهر پیامبر(ص) به حسنین(ع) این‌گونه سخن آمده است: حسین و حسن آن دو پور بتول به یک جایگه در کنار رسول بر ایشان همی بوسه‌دادی نبی به دیدارشان شادمانه علی کز ایشان همی‌یافت آرام دل قرار دل و رامش و کام دل (یوسف و زلیخا، ص ۶) مضمونی که اغلب کتاب‌های حدیثی اهل سنت و شیعه، آن را تایید کرده و روایاتی درباره‌ی آن ثبت کرده است. از شاعران متمایز اواخر سده‌ی پنجم و آغاز قرن ششم در این موضوع، امیرالشعرا معزی است. شاعر نیشابوری در بخش تابید یکی از قصاید مدحی‌اش به سادات حسنی و حسینی، اشاره کرده است: همیشه تا بُود از نسل حیدر کرار میان آدمی‌اندر حسینی و حسنی (دیوان، ص ۷۰۸) او همچنین  پس از ستایش امام علی(ع)، ابیاتی در شهادت حسنین(ع) سروده است. (بنگرید به همان، ص ۳۷) شاخص‌ترین شاعر نخستین در ستایش امام حسن(ع) سنایی غزنوی است. او در دیوان چندبار به آن حضرت تلمیح کرده؛ هرچند لقب مجتبی در دیوان او برای حضرت رسول(ص) انتخاب شده است. (بنگرید به دیوان، صص ۳۶۵ و ۴۷۰) از شگردهای سنایی در حدیقه، افزودن بخش مستقل در ستایش حسنین(ع)  در باب سوم منظومه‌ی حدیقه است. سنتی که پس از او در آثار و منظومه‌های عرفانی، از جمله سروده‌های عطار هم کاربرد می‌یابد: بوعلی آن‌که در مشام ولی آید از گیسوانش بوی علی قره‌العین مصطفی او بود سید‌القوم اصفیا او بود... (حدیقه، ص ۲۶۲) (ع) @mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"پیامبر(ص) و نخستین شاعران" شعر فارسی از نخستین نشانه‌های آغازش، جلوه‌گاه سیما، سنت، سخنان و همچنین ستایش حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله بوده است. نخستین تلمیح به آن حضرت در ادب فارسی، در خلال شعری که محمد بن مخلد سگزی به سال 251 و در ستایش یعقوب صفاری سروده، درج شده و پس از آن در دوران سامانی شاعرانی چون: رودکی و شهید بلخی از آن حضرت در اشعارشان یاد کرده‌اند. از شاعران دوران سامانی، ابوطیب مصعبی  وزیر نصربن احمد، در شعری که در شکایت از جهان سروده این گونه از وفات رسول(ص) به حسرت یاد کرده است: صد و اند ساله یکی مرد غرچه چرا شصت‌و‌سه زیست آن مرد تازی؟(شاعران بی‌دیوان) بوشکور بلخی از نخستین شاعرانی است که به شفاعت رسول(ص) اشاره کرده، مفهومی که پس از او در اشعار دقیقی هم نمود یافته؛ همچنین حکیم میسری در مقدمه‌ی دانشنامه ابیاتی در ستایش ایشان سروده است. کسایی نیز در اشعار شیعی‌اش و به‌ویژه در قرینه‌ی نام علی علیه‌السلام بارها لب به ستایش پیامبر گرامی گشوده یا به توصیف پیوند آن دو بزرگوار پرداخته است: علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار (دیوان کسایی) در شاهنامه نیز به صورت پراکنده ابیاتی در پیوند با آن حضرت یا در ستایش ایشان یا ظهور دین اسلام دیده می‌شود؛ اما یکی از مهمترین آثار منتسب به سده‌ی چهارم که از زیباترین اشعار آغازین ادب فارسی را در ستایش از رسول اکرم در بر گرفته، منظومه‌ی ورقه و گلشاه عیوفی است. اهمیت این منظومه در موضوع مورد بررسی جدا از روایت‌هایی است که از حضور رسول(ص) در خلال داستان به میان آمده و با اسناد تاریخی و رویدادهای دوران رسول سازگاری ندارد. در پایان این مقال، ابیاتی را از دیباچه‌ی ورقه و گلشاه و در ادامه‌ی مناجات آغاز منظومه می‌آوریم: گر از خاک ره بر نگیری سرم روم مصطفی را شفیع آورم سلام مِن العالم الحاکم علی الروضه المصطفی الهاشمی شفیع امم خاتم انبیا سپهر رسالت مه اصفیا شه آسمان قدر سیاره‌جیش مه هاشمی آفتاب قریش هزاران درود جهان آفرین سوی روضه ی سید‌المرسلین (ورقه و گلشاه) @mmparvizan
هدایت شده از یک سیب ویرایش
🔹 نکته‌های نگارش از «به شمار می‌رود» دست بردارید. نویسندگان محترم، ویراستاران گرامی، شما را به جان همه عزیزانتان از عبارت‌هایی مثل «به شمار می‌رود» تا می‌توانید پرهیز کنید. خیلی‌ها «به شمار می‌رود» را به جای «است» به کار می‌برند. در حالی که بین این‌ها فرق مهمی است. «به شمار می‌رود»‌ یعنی در باور و تصور مردم چنین است. مثلاً می‌گوییم «بابا فغانی شیرازی از پیشگامان مکتب هندی به شمار می‌رود.» و منظور این است که تصوّر و برداشت ادبا چنین است و ما به قضاوت آنان اکتفا کرده‌ایم بدون این که خودمان قضاوت مطلقی داشته باشیم. ولی وقتی می‌گوییم «دریاچۀ آب‌ایستاده دو جزیرۀ کوچک دارد متشکل از دو جزیرۀ کوچک است که مکانی مناسب برای آشیان‌سازی، تخم‌گذاری و زاد و ولد پرندگان به شمار می‌رود.» اینجا قضیه به باور و برداشت دیگران بستگی ندارد که بگوییم مثلاً مردم اینجا را محل تخم‌گذاری پرندگان به شمار آورده‌اند. نه این قضیه مستقل از برداشت مردم حقیقت دارد. پس چرا نگوییم «است» و بگوییم «به شمار می‌رود»؟ دوستان نویسنده و ویراستار. پیشنهاد من این است که هر وقت «به شمار می‌رود» در کار بود، اول به جایش «است» بگذارید. اگر با «است» کارتان راه افتاد، بی‌خیال «به شمار می‌رود» شوید. یک چیزی را هم بگویم. معمولاً «به شمار آوردن» را کسانی به کار می‌برند که می‌خواهند ادیبانه و فاضلانه بنویسند. نه، خیلی طبیعی بنویسید. اصلاً‌ در هنگام نوشتن فکر نکنید که چیزی می‌نویسید. فکر کنید که با کسی صحبت می‌کنید، ولی آن صحبت را به جای شفاهی، به صورت تحریری بیان می‌کنید. https://eitaa.com/sibevirayesh
هدایت شده از یک سیب ویرایش
بسم‌الله الرحمن الرحیم در این فضا با شیوه‌های ویرایش و درست‌نویسی و نظریه‌های مختلف در این زمینه آشنا می‌شویم. ما را به دوستانتان معرفی کنید. https://eitaa.com/sibevirayesh
هدایت شده از پرویزن
"حکایت ضامن آهو: از پیامبر(ص) تا امام رضا" یکی از جنبه‌های آشکار ادبیات دینی، شباهت‌هایی است که در توصیف‌ها، اشارات، مفاهیم و داستان‌های مربوط به معصومان گرانقدر دیده می‌شود. در تاریخ ادب اسلامی این مشابهت‌ها بسیار است و بارها مضامین و مطالبی در زندگی و حیات و منش ائمه علیهم‌السلام دیده می‌شود که نمونه‌هایی از آن را در حیات حضرت رسول(ص) و امیرالمومنین(ع) هم می‌توان دید. این ویژگی بیش از همه مویّد سرچشمه‌ی واحدی است که برای حیات آن بزرگواران و در نتیجه ادبیات مربوط به آنان می‌توان در نظر گرفت. از مضامین و مفاهیم ادبیات رضوی، اشاره به لقب ضامن آهو و داستانی است که درباره‌ی آن حضرت در ادب عامه و به‌موازات آن ادب رسمی روایت شده است. آنچنان که در اسناد ادبی و تاریخی دیده می‌شود، این مفهوم در شعر رضوی کاربردی عمدتا متاخر دارد؛ اما در ادب عامه و حتی شعر شاعران محدوده‌ی خراسان، از حدود قرن‌های هشتم و نهم نشانه‌هایی از این داستان را می توان‌دید. نکته‌ی قابل تامل که بسیاری از کتاب‌های تاریخی و مذهبی اهل سنت و اهل شیعه نیز آن را تایید می‌کند؛ داستانی مشابه ضمانت آهو برای حضرت رسول(ص) است. برای مثال سدیدالدین محمد عوفی در جوامع‌الحکایات در بیان معجزات پیامبر می‌گوید: "و از مشاهیر معجزات پیغامبر علیه‌السلام یکی آن است که روزی به صحرا بیرون آمده بود. اعرابیی را دید دامی نهاده و آهویی را صید کرده، ... آن آهو به حضرت رسالت استعانت کرد و گفت: یا رسول الله، مرا بچه‌ای است و گرسنه باشد؛ شفاعت کن تا صیاد مرا بگذارد؛ چندانک بروم و بچه‌ی خود را ببینم و شیردهم و زود بازآیم... . اعرابی گفت: تو او را ضمان می‌شوی؟ گفت: بلی. اعرابی به جهت آنک تا محمد را علیه‌السلام طیره* کند؛ آهو را بگذاشت، بر ظن آنک هرگز باز نیاید. چون یک ساعت بگذشت، آهو به تعجیل باز آمد و در دام صیاد رفت... ." *شرمنده/ خشمگین (ص) (ع) @mmparvizan
"وسواس زبانی لازم است" برای کسانی که ی دارند؛ گاه کمی بد نیست. این ویژگی برای همه لازم و برای فعالان و منتسبان لازم تر از دیگران است. ، اصرار غلوآميز بر محتوا و مهم تر از همه ، سبب شده به ویژه در اشعار شاعران مذهبی، ناپزهیزی هایی دیده شود که اگر در شعر هم نمود داشته باشد (که دارد)، باز بتوان آن ها را و کرد. برای مثال را که امروز به طور اتفاقی از خوانده ام و گویا شاعرش، است؛ از منظر برخی ضعف های زبانی رایج در شعر دهه های اخیر بررسی می کنیم: (البته من ایشان را جز به اسم نمی شناسم ولی گویا از شاعران صاحب انجمن و شناخته شده ی مشهدند): غم را ببین چگونه در آغوش می‌کشد داغ هزار حادثه بر دوش می‌کشد پشت زمین شکسته زمان گریه می‌کند زینب حسین را چو در آغوش می‌کشد هرچند کوفه تا به کنون هر چه می‌کشد از زخم‌های گشته فراموش می‌کشد با ذو الفقار خطبه‌ی زینب قلم شود دستی که روی واقعه سرپوش می‌کشد ای آسمان بس است دگر طاقتم شکست ‌زینب هنوز داغ که بر دوش می‌کشد ... از همان بیت نخست، شعر با آغاز شده است: دستور زبان این گونه ایجاب می کند که مخاطب شعر فاعل باشد و غم مفعول(یعنی شاعر به غم نگاه کن)، در صورتی که فاعل حقیقی در فعل "می کشد" مستتر است و نه در "ببین".(منظور شاعر این است: او غم را چگونه به آغوش می کشد). مفعول فعل دیدن، کل روایت است؛ اما جای نامناسب اجزای جمله، دستور جمله و در نتیجه زاویه ی دریافت را پریشان کرده است. درباره ی مصراع دوم نیز، به دلیل ذکر نشدن فاعل، این غیرهنری، هرچند نه به اندازه ی مصراع قبل ادامه یافته است. در بیت دوم نیز استفاده از "شکسته" در قالب ، با در نظر گرفتن این که فعل های تکرار شونده است، دست کم از زیبایی زبان شعر کاسته است. استفاده از "هرچند" در آغاز بیت سوم، جمله را از حالت "کامل" به جمله ای "ناقص" تبدیل کرده است؛ اما پیوند معنایی بیت با قبل یا بعد به درستی در ساختار غزل مشخص نیست و این نقص معنایی حتی با خواندن بیت بعد بر طرف نمی شود. ایراد دیگر، استفاده ی همزمان از دو در ترکیب "تا به کنون" است که احتمالا شاعر متاثر از یا به ، به چنین تن داده است. در بیت بعد نیز، شاعر گویا در ، به جای فعل "سرپوش گذاشتن" از "سر پوش کشیدن" استفاده کرده؛ حال آنکه دو صورت صحیح زبانی برای این مفهوم؛ یکی "رو پوش کشیدن بر چیزی" و دیگر "سرپوش گذاشتن بر چیزی" است؛ اما شاعر ترکیبی از این دو را به کار برده است. هرچند تمام این موارد را نمی توان ایرادهایی قطعی بر چند بیت بالا دانست؛ زبان غزل یادشده چون بسیاری دیگر از اشعار آنقدر به بافتی نزدیک شده که نمی توان دلیلی ادبی برای این دست تسامح ها از چشم نقد تراشید.
هدایت شده از پرویزن
"تاریخ بیهقی و روایتی از مشهدالرضا" یکی از متون فارسی که چند روایت تاریخی را درباره‌ی امام رضا(ع) و مشهد مقدس در خود جای داده، تاریخ بیهقی نوشته‌ی ابوالفضل بیهقی(۳۸۵_۴۷۰) دبیر دیوان غزنویان است. در این کتاب، روایتی درباره‌ی مرگ ابوالحسن عراقی (ف ۴۲۹) کارگزار غزنویان ثبت شده که موید آیین وقف برای حرم آن حضرت(ع) و رواج دفن بزرگان برای تمین و تبرک در مشهدالرضاست: و وصیّت بکرد تا تابوتش به‌ مشهد علیّ موسی الرّضا، رضوان اللّه علیه‌، بردند به طوس و آنجا دفن کردند که مال این کار را در حیات خود بداده بود و کاریز مشهد را که خشک شده بود باز روان کرده و کاروان‌سرایی برآورده و دیهی مستغلّ‌ سبک‌خراج‌ بر کاروان‌سرای و بر کاریز وقف کرده. و من در سنه احدی و ثلاثین‌[۴۳۱] که به طوس رفتم با رایت منصور، پیش که هزیمت دندانقان‌ افتاد، و به نوقان‌ رفتم و تربت رضا را، رضی اللّه عنه، زیارت کردم، گور عراقی را دیدم در مسجد آنجا که مشهد است. پ.ن۱: گویا مسجد بالاسر در محدوده‌ی حرم مطهر از موقوفات ابوالحسن عراقی است. پ.ن۲: روایت‌های موجود در تاریخ یمینی و ترجمه‌ی آن هم موید جایگاه این حرم شریف در این قرون است. (ع) @mmparvizan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوش به حالت بادِ خوب هر کجا پر می‌زنی به تمام شهرها یک‌به‌یک سر می‌زنی لحظه‌ای در بندری لحظه‌ای در زاهدان صبح یزد و شاهرود عصر هم در اصفهان من که می‌دانم تو زود سمت مشهد می‌روی زائر گلدسته‌‌ها صحن و گنبد می‌شوی کاش می‌شد این سفر من بیایم تا حرم با تو از شیراز تا شهر مشهد بپّرم @hodhod2022firozei https://eitaa.com/sibenaranjikoodak
"زهرای دیوانه" یکی از بخش های مجموعه ی موجود در ، است که در آن گزیده ی اشعار ۳۰۰ شاعر گردآوری و به نام جنگ مشهور شده است. این اثر در سال های ۸۱۳_ ۸۱۴ کتابت شده و از منظر محتوا و نوع خط و تذهیب اهمیت دارد. اولین بار که جنگ یادشده را می خواندم و فهرستی از محتوا و ابیاتش فراهم می کردم، به شاعری به نام برخوردم که توجهم را جلب کرد. در نام چند شاعر با شهرت یا تخلص زهرا ثبت شده؛ اما هیچ یک به زمان مورد نظر نزدیکی ندارد. در تذکره های در دسترس و گزیده های مربوط به نیز تا آنجا که گشته ام نشانی از این شاعر نیافته ام. در یادداشتی بر یک رباعی سرگردان، اشاره ای به زهرای دیوانه کرده و به گمنامی و بی نشانی اش اشاره کرده است. رباعی مورد بحث او، دومین شعر منتسب به این شاعر در جنگ اسکندری است که به نام شاعرانی دیگر نیز ثبت شده؛ نام هایی چون: (به نقل از (به نقل از و (به اجتهاد میرافضلی همان است؛ به نقل از و ). در جنگ هایی نیز به نسبت یافته و آن، این رباعی است با اختلافاتی در ضبط: مه بر طبقی گرفته کاین روی من است بر شب گرهی فکنده کاین موی من است از خلد دری گشوده کاین موی من است آتش به جهان در زده کاین خوی من است جز این رباعی، چهار رباعی دیگر نیز به نام زهرای دیوانه در صفحات ۲۸۵v و ۲۸۶r جنگ اسکندری به شرح زیر ثبت شده است: رباعی اول: دیوانگیی که آن نگشتی بر ما مهرت به ستم سرشت در گوهر ما وان عقل که بود در دماغ تر ما عشقت به جفا کرد برون از سر ما رباعی سوم: مه پیش گرفته کاین رخ فرخ ماست با لب شکر آمیخته کاین پاسخ ماست خون دل عاشقان به انگشت خیال بر چهره برافکنده که رنگ رخ ماست که این رباعی نیز در جنگی دیگر به نام ثبت شده است. رباعی چهارم: ای دل غم عشقت نه ز فرزانگی است رسوای جهان شدن نه مردانگی است زین سان که تویی جمله جهان متفقند کاین واقعه عشق نیست، دیوانگی است رباعی پنجم: ای دل ز طرب خراب بیگانگی است مردن ز غم عشق نه فرزانگی است با آن همه صبر این چه رسوا شدن است؟ کو آن همه عقل؟ این چه دیوانگی است؟ آنچه از این چند رباعی و ضبط آن ها در جنگ اسکندری می توان دریافت، با توجه به تاریخ کتابت و منسوب نبودن رباعی های اول، چهارم و پنجم به شاعران دیگر (تا آنجا که من دیده ام)، نخست تایید وجود تاریخی شاعری به شهرت زهرای دیوانه است. نکته ی دوم این است که با در نظر گرفتن کتابت این نسخه در و آشنایی کاتب با شاعران کمتر شناخته شده ی این جغرافیا و نام بردن از بسیاری از آن ها در این جنگ، می توان محتمل دانست که این ابیات از شاعری شیرازی متعلق به زمانی نزدیک به کاتب بوده است؛ به ویژه اینکه در صفحات نزدیک به این شاعر، حتی در بالای نام او، از شاعری شیرازی یاد شده است. نکته ی سوم که قطعیت دارد، این است که بر خلاف ظاهر نام، زهرای دیوانه شاعری مرد بوده است. هرچند خواننده ی نسخه در نگاه اول به دلیل نام و نزدیکی ذکر او با شاعرانی زن چون در صفحه ی ۲۸۲v و در صفحه ی ۲۸۴ ممکن است دچار اشتباه شود، با دقت به کاربرد "و لها" در تکرار اشعار این دو شاعر و "ایضا له" در بالای اشعار زهرای دیوانه، به تفاوت جنسیت این رباعی گویان پی می برد. https://eitaa.com/sibenaranjiadabiat
ابن بطوطه _ جهانگرد مشهور مسلمان _ در سال ۷۰۳ ق. / ۱۳۰۴ م. در مغرب (مراکش) به دنیا آمد و سال ۷۲۵ ق. به سوی مکه عزیمت نمود و مصر، شام، فلسطین، حجاز، عراق، ایران، یمن، بحرین، ترکستان، میانرودان و بخشی از هند و چین، جاوه، شرق اروپا و شرق آفریقا را پیمود و سرانجام به مغرب (مراکش) نزد شاه ابی عنان از شاهان بنی مرین برگشت. سفر او ۲۷ سال به درازا کشید (۱۳۲۵-۱۳۵۲ م) و در مراکش سال ۷۷۹ق. /۱۳۷۷ م. درگذشت ، وی درباره زیارتگاه امام رضا علیه السلام هنگام سفرش به مشهد چنین گزارش می‌دهد: » مشهد مکرّم امام رضا (ع) قبه های بزرگ دارد. قبر امام در داخل زاویه ای است با مدرسه ای و مسجدی در کنار آن. این عمارت ها همه با سبکی بسیار زیبا ساخته شده و دیوارهای آن کاشی است. روی قبر، ضریحی [صندوقی] چوبی قرار دارد که سطح آن را با صفحات نقره پوشانیده اند. از سقف مقبره نیز قندیل های نقره آویزان است. آستان درِ قبّه هم از نقره است و پردۀ ابریشم زردوزی بر در آویخته. داخل بقعه با فرش های گوناگون مفروش گردیده. روبه روی قبر امام، قبر امیرالمؤمنین هارون الرشید واقع شده که آن هم صندوقی دارد و شمعدان ها و چراغ ها روی آن می گذارند. هنگامی که رافضیان [شیعیان] وارد بقعه می شوند، قبر هارون را به لگد می زنند و امام رضا (ع) را سلام می کنند.» * نکته جالب در این گزارش ابن بطوطه وجود یک مسجد و مدرسه در کنار حرم است که گویی دو بال ضریح باشند . انگار به نوعی جان اندیشه اهل بیت را نشان می‌دهند که ترکیب عرفان است و علم. یک نکته جالب دیگر اینکه از آن صندوق قبر هارون هم دیگر اثری بر جای نمانده است و بسیاری از زوار حتی نمی‌دانند که هارون نزدیک قبر امام به خاک سپرده شده‌است و این سرنوشت برای پادشاه بزرگترین امپراتوری جهان بسیار عبرت آموز است که ان الباطل کان زهوقا. غلامرضا حیدری ابهری https://eitaa.com/sibenaranjiadabiat
هدایت شده از پرویزن
"از مشهد طوس تا مشهد مقدس" اگر متون ادبی پارسی را در جایگاه یکی از اسناد اجتماعی_ تاریخی در نظر بگیریم؛ در خلال آن‌ها اشاراتی یافت می‌شود که می‌تواند مویّد جایگاه حرم امام رضا(ع) در خراسان کهن باشد. چنانکه در متون عرفانی و برخی دیوان‌های کهن دیده می‌شود؛ واژه‌ی مشهد در معنای مکانی مشخص، از دیرباز در ادبیات سیاسی و دینی منعکس بوده است؛ با این تفاوت که در اغلب اشارات موجود، از این واژه در مفهوم "شهادتگاه بزرگان دینی و فرهنگی" استفاده شده است. حتی در دیوان عنصری هم به این واژه اشاره شده و شاعران و نویسندگان کهن، برای تبیین این واژه از کلماتی اضافی پس از آن استفاده کرده‌اند. در شعر و متون نیمه‌ی نخست سده‌ی پنجم به بعد، بارها کلمه‌ی مشهد نمودیافته که برخی در ترکیبات مشهد طوس و مشهد علی‌بن موسی‌الرضا آمده و معرِّفِ مرقد امام رضا(ع) است و در برخی نمونه‌ها به مشهد امام علی(ع) و شهدای کربلا و دیگر بزرگان اشاره شده است: سواد ساحت فرغانه‌ی بهشت‌آیین چو کربلا همه آثار مشهد شهداست (دیوان عمعق بخاری) برای مثال فلکی شروانی در سدگندنامه‌اش، به روضه‌ی پیامبر و مشهد علی(ع) قسم خورده است: به هشت قصر معمّر به هفت نور مقوّم به نور روضه‌ی سیّد به خاک مشهد حیدر (دیوان فلکی) خاقانی هم در شعری از زیارت مشهد امیرالنحل(امام علی) یاد کرده است: پس به کوفه مشهد پاک امیر النحل را همچو جیش نحل‌جوش انسی و جان دیده‌اند (دیوان خاقانی) در متون تاریخی چون تاریخ بیهقی و متون عرفانی نظیر طبقات‌الصوفیه؛ بارها به مشهد توس و مشهد علی‌بن موسی‌الرضا اشاره شده است. در برخی کتب دیگر چون: اسرارالتوحید و سفرنامه‌ی ناصرخسرو به دیگر مشاهد (شهادت‌گاه‌ها) تلمیح شده و بسیاری از شاعران نیز به کلمه‌ی مشهد(بدون اضافه و توضیح) در مفهوم مطلق شهادتگاه اشاره کرده‌اند. بر اساس متون ادبی در دست، تا میانه‌ی سده‌ی پنجم نویسندگان و شاعران فارسی‌زبان، برای مشخص‌شدن مراد خود از کاربرد کلمه‌ی مشهد، پس از آن به توس یا نام امام رضا(ع) یا دیگر بزرگان مورد تظر اشاره کرده‌اند؛ ویژگی‌ای که حتی در متون پس از این دوره نیز تا حدودی کاربرد داشته؛ اما از اواخر سده‌ی پنجم به دلیل شهرت روزافزون زیارتگاه امام هشتم(ع) به‌ویژه در خراسان، برخی شاعران کلمه‌ی مشهد را بدون قید، به معنای شهر کنونی مشهد به کاربرده‌اند؛ گویا کم‌کم این واژه به معنای شهر شهادت امام رضا(ع) در میان ایرانیان کاربرد یافته است. نخستین اشاره‌ی این‌گونه در اشعار، مربوط به دیوان امیرالشعرا معزی(ف ۵۱۸_۵۲۱) است که در ستایش یکی از ممدوحانش، از شهرت شهر مشهد به دلیل زیارتگاه امام هشتم یاد کرده است: ز بورضاست جهان را همیشه نور و نوا چنانکه زینت و زیب از رضاست مشهد را (دیوان معزی) معزی در مدحی دیگر نیز به واژه‌ی مشهد در جایگاه شهر مشهد مقدس اشاره کرده است. با توجه به اینکه ممدوح معزی ابورضا، در حدود سال ۴۷۶ منصب داشته، می‌توان تایید کرد که در این زمان، مخاطبان ادبیات رسمی واژه‌ی  مشهد را در جایگاه شهر مقدس مشهد می‌شناخته‌اند؛ هرچند در ادبیات مجاوران حرم، این واژه محتملا از سده‌ی سوم با همین تلقی متداول بوده است. از قصیده‌ی مشهور سنایی در جایگاه نخستین ستایش کامل و مستقل امام رضا(ع) در شعر فارسی نیز که حدود سال ۵۰۰ سروده شده، می‌توان دریافت که شهر مشهد در این دوره حرمت و حریمی مذهبی یافته بوده است: دل را حرمی است در خراسان دشوار تورا به محشر آسان ...از رفعت او، حریم مشهد از هیبت او، شریف بنیان... (دیوان سنایی) در اسرارالتوحید محمدبن منور هم در توصیف مشاهد زمان، بارها از صفت "مقدس" استفاده شده؛ نکته‌ای که یادآور زمینه‌های شکل‌گیری شهرت "مشهد مقدس" در روزگار ماست. https://eitaa.com/mmparvizan
"تجلی" هوا هوای تجلی است، دوستان! صلوات! به شکر مقدم آن یار مهربان، صلوات! به دیده بوسی باران، درخت ها! لبخند! به پای کوبی خورشید، آسمان! صلوات! شهابی از وسط چشمه های نور گذشت ستاره های گهرریزِ کهکشان! صلوات! وزید باد بهار آی شاخه های جوان! به چشم روشنی باغ و باغبان صلوات! دوباره رو به چمن کرد شاهِ قبّه ی گل به یمن خنده ی شمشاد و ارغوان، صلوات! بر این دقایق زرین و رنگ رنگ درود بر این ترنم و آن شورِ ناگهان صلوات! تمام دشت شکوفاست از شقایق سرخ رسیده موسم آن رستخیز جان صلوات! هوا هوای تجلی است، دوست آمده است به "میم" اول "معشوق" عاشقان صلوات!
هدایت شده از پرویزن
«شعر مشروطه: سرآغازی برای نگاه تحولی نیما» زمینه‏‌ها و ریشه‏‌های تحول در ساختار، محتوا و نگاه شاعرانه‏‌ی شاعران معاصر را در شعر مشروطه باید جست؛ با این حال، نوآوری شاعران عصر مشروطه چون: عشقي، لاهوتي، رفعت، کسمایی و جعفر خامنه‏‌ای که در حوزه‏‌هایی متعدد قابل تحلیل است، چندان زمینه‏‌ی شاعرانه ندارد و اغلب از روی تفنن است و حتی از نظر حجم قابل مقایسه با اشعار نیما نیست. در کنار اینان، شاعرانی چون: بهار، ایرج میرزا، نسیم شمال، فرخی، دهخدا و عارف قزوینی، تنها توانسته‏‌اند، اشعاری با مفاهیمی گاه جدید بسرایند یا زبان شعرشان را تاحدودی به زبان روزمره نزدیک کنند. همه‏‌ی این یادآوری‏‌ها، دلیل است که نیما را در جایگاه بنیان‏گذار شعر نو فارسی، قرار دهیم. نيما با سخت‌كوشي ادبی، پي‌گيري مدام، درك عميق از شعر و هنر، توانست عنوان «پدر شعر نو فارسي» را به نام خود ثبت کند. نوآوری‏‌ها و نظرهای تازه‏‌ی او در حوزه‏‌ی شعر، چون شاعران مجله‏‌ی تجدد و آزادیستان، در مقام سخن و ادعا باقی نماند؛ بلکه او با دقت و جديت، علاوه بر تبین نظری و تعریف ویژگی‏ه‌ای شعر مورد نظر خود، اشعاری متعدد و موفق سرود و گونه‏‌ای تازه را با ساخت، زبان، محتوا و صورخیال متفاوت در قلمرو شعر فارسی به ثبت رساند. نیما به دنبال شعری با جهانی تازه بود؛ نه شعری که چون اغلب اشعار شاعران دوران مشروطه، فقط از منظر محتوایی یا زبانی به جامعه‏‌ی ایرانی نزدیک شده باشد. شعر او دریچه‌ای بود رو به افق‌های جهان و اندیشه‌ای تازه با تمام لوازم مربوط به آن. "از کتاب نیما و پیروانش" @https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"بازتاب عناصر اقلیمی و زیست‌بومی در شعر شاعران سنتی‌سرای دهه‌ی ۹۰ " به کوشش علی‌محمد ابراهیمی شیرازی فرد پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۲ با نقد و بررسی دفترهای https://eitaa.com/mmparvizan
🔸به نام هستی بخش🔸 🟢وبینار تخصصی نقش اسطوره‌ای زن در آفرینش و هبوط انسان 🔵وبینار: 👩‍🦰نقش اسطوره‌ای زن در آفرینش و هبوط انسان (با تمرکز بر یونان باستان، یهودیت و اسلام) 🔺ارئه دهنده : دکتر احمد فراهانی 🔻دبیر نشست : دکتر محسن ربانی 🔶دوشنبه ۲۷ شهریور ماه ۱۴۰۲ 🕗ساعت ۲۰ 🌐در فضای گوگل میت https://meet.google.com/ukm-cymw-dhk 🌹سپاسگزار همراهی شما هستیم. 🌞انجمن تخصصی کودک و رسانه
"چند ایراد زبانی" دفتر سروده ی تا کنون بارها تجدید چاپ شده و از مجموعه های مورد پر مخاطب اوست. شاعری که از سال 82 به واسطه ی و او را می شناسم و در طول این سال ها همواره اشعارش را خوانده و ارزیابی کرده ام. اشعار او را از زاویه هایی متعدد می توان بررسی کرد؛ اما هدف این یادداشت اشاره به برخی ایرادهای دستوری در اوست. شاید یادآوری این چند نکته برای دیگر دوستان شاعر نیز مفید افتد: 1 - استفاده از "من را" به جای "مرا". هرچند برخی دوستان معتقدند این کاربرد در شعر معاصر صحیح است؛ باید اذعان کرد با توجه به بی سابقه بودن این سیاق در شعر گذشته، دست کم در اشعاری که زبان یا دارند؛ بهتر است از این نوع استفاده نشود؛ مخصوصا در مواردی که مشخص است شاعر تنها به دلیل پر کردن وزن به چنین کاربردی تن داده است و در ابیات دیگر آن مجموعه ، پیوسته از "مرا" استفاده کرده است: من چند روز پیش دلی را شکسته ام "من را" به رسمیت بشناسید سنگ ها 2- کاربرد همزمان نشانه های "معرفه" و "نکره": صحیح تر است که در زبان ادبی، شاعر همزمان از دو نشان متضاد استفاده نکند؛ مثلا در بیت زیر: ما را فقط به خاطر هم آفریده اند آن گونه ای که خواجه و شاخ نبات را در این بیت "آن" معرفه ساز و "ای" نکره ساز است. شیوه ی درست دستوری، کاربرد یکی از این شیوه هاست: "آن گونه که" یا "به گونه ای که"، یعنی باید گفت که "کتابی که دست توست" یا "آن کتاب که دست توست" و نباید گفت" آن کتابی که ...". در بیت بالا، از عبارت "به خاطر" به جای "برای" نیز استفاده شده که این نوع "گرته برداری" را نیز منتقدان زبان اغلب شایسته نمی دانند. 3- کاربرد دو دسته ی ساخت های کهن و نو: دلم شکست کجایی که نوشخند زنی به یک اشاره دلم را دوباره بند زنی دوباره وصله ای از بوسه های دلچسبت برین سفال ترک خورده ام به چند زنی؟ در این غزل و تعدادی دیگر از های دفتر در جایگاه ، به سیاق های متفاوت استفاده شده اند. "زنی" در مصراعی که واژه ی نسبتا جدید "دلچسب" در آن نمود دارد، به شیوه ی شعر کاملا کهن در معنی "می زنی" جلوه یافته است. 4- نوع کاربرد حرف "استدراک": استفاده ی همزمان "اما/ ولی/ ولیکن" در کنار " گرچه، با این همه، هرچند و ... " در اشعار بدیع بسیار نمود دارد؛ ویژگی ای که بسیاری از دانشمندان زبان آن را صحیح نمی دانند: تا ملک فنا بیشتر از چند قدم نیست با این همه امشب بده مامن به من اما 5- استفاده ی خطا از "باید" و "بایست": از نظر زبانی "باید" برای حال و آینده و "بایست" برای گذشته استفاده می شود. این قاعده ی مهم و واضح در اشعار او رعایت نمی شود: بایست قلم گردد اگر از تو نگوید دستی که نویسنده ی این شعر سپید است در مجموع در زبان اشعار او دودستگی های واژگانی بین قواعد کهن و نو و زبان رسمی و محاوره به فراوانی نمود دارد و این مثال ها تنها بخشی از آن هاست که در دیگر دفترهای او هم دیده می شود. در یادداشت های بعد به مجموعه های دیگر و زوایای تازه ی اشعار این خواهیم پرداخت. https://eitaa.com/sibenaghd