eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
13.9هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
۹۲۹ ۴۱ سال سن دارم و در یک خانواده پر جمعیت بزرگ شدم. در سن ۱۹ سالگی ازدواج کردم و همسرم یک سال از من بزرگتر هستن. ما اوایل زندگی به بچه فکر نمی کردیم و دوست نداشتیم زود بچه دار بشیم. تا اینکه بعد از حدود ۷ سال دیگه دیدم زندگی بدون بچه خیلی تکراری و یکنواخت شده نزدیک به یکسال می‌شد که اقدام به بارداری کرده بودم ولی بی نتیجه بود. خیلی نگران شده بودم، مخصوصا که از دوستان و اطرافیان که از من کوچکتر بودن یا دیرتر ازدواج کرده بودن بچه دار شده بودن یا دومین بچه را باردار بودن. به خدا توکل و توسل کردم و ازش خواستم که من هم طعم مادر شدن رو بچشم تا اینکه ماه مبارک رمضان تمام روزه هایم رو گرفتم و روزهای آخر ماه مبارک نزدیک افطار حالت تهوع داشتم. یکم شک‌ کرده بودم ولی باز میگفتم شاید به خاطر روزه است. تا اینکه شب عید فطر که بیرون بودیم موقع برگشت بی بی چک گرفتم و در کمال ناباوری مثبت شد. به قدری خوشحال شدیم که من و همسرم نماز شکر خواندیم. فروردین ۹۴ پسر گلم موقع اذان مغرب دنیا اومد. یه پسر بسیار آروم و دوست داشتنی. تا ۵ سالگی پسرم به بچه دوم فکر نمی‌کردیم. وقتی تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم که کرونا اومد و نگران بودیم از اینکه تو این اوضاع کرونا باردار بشم. گذشت تا اینکه پسرم کلاس اول و دوم رو گذروند. دیگه خیلی دلم بچه میخواست مخصوصا که دیگه پسرم یه همبازی میخواست و همش به ما می‌گفت که من تنهام و نه خواهر ونه برادر دارم ولی بقیه بچه ها دارن . فاطمیه پارسال، مادر عزیزم فوت کرد.😭خیلی حال روحی بدی داشتم دیگه چیزی خوشحالم نمی‌کرد. بعد از یکسال از فوت مادرم شب یلدا متوجه شدم باردارم. خیلی خوشحال شدم همش میگفتم شاید با وجود این بچه یکم از غم نبود مادرم کم بشه. دکتر رفتم و بعد از سونو گرافی گفت در هفته ششم بارداری هستم ولی هنوز قلب جنین تشکیل نشده، دوهفته دیگه بیا برای سونو مجدد. سه هفته گذشت من از صبح روزی که میخواستم عصر برای سونو برم دل درد و کمردرد داشتم به لکه بینی افتادم. خیلی نگران شدم تا اینکه رفتیم سونو و دکتر گفت متاسفانه قلب جنین تشکیل نشده😔 به خونه که برگشتیم درد هام بیشتر شد و دوباره به بیمارستان رفتیم و روز بعد عمل کورتاژ کردن خیلی اذیت شدم. نمی‌دونم حکمت خدا چی بود که در شب آرزوها، آرزوی منو پسر و همسرم از بین رفت😔 ولی الان با وجود اینکه سقط خیلی سختی داشتم، بیشتر از قبل دلم بچه میخواد مخصوصا که تجربه دوستان رو میخونم که با داشتن فرزند بیشتر، حس و حال خوبی دارند. نمی‌دونم خدا دوباره من رو لایق مادر شدن می‌دونه؟ عزیزان اگر قصد دارید چند فرزند داشته باشید، نگذارید خیلی فاصله بیوفته بین بچه ها. من الان که بگذشته نگاه میکنم، میبینم خیلی اشتباه کردم که دیر به فکر بچه دار شدن افتادم و دلم خیلی برای پسرم می‌سوزه که تنهاست و در حقش یه جورایی ظلم کردم.🥺 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من در یک خانواده پر جمعیت که ۵ خواهر و ۳ برادر بودیم، به دنیا آمدم. پدرم کارگر بود و مادرم خانه دار. هردو سختی های زیادی متحمل شدند. از آنجایی که همه بچه ها پشت سر هم بودند، ازدواج هاشون هم پشت هم بود. از یک طرف که یک نفر مون ازدواج می کرد بابام علاوه بر تهیه ی جهیزیه، به فکر سیسمونی هم بود. ولی بابام هیچ وقت خم به ابرو نمی آورد و تا جایی که در توانش بود همه چیز به بچه ها می داد. اگر چه برا پدر سختیهای داشت اما پر جمعیت بودنمون شیرینی خاص خودش رو داشت، خیلی خوبه که خواهر داشته باشی و باهاش درد و دل کنی ،خیلی خوبه که برادر داشته باشی و پشتت باشه. واقعا از زندگی در کنار خواهر و برادرهام لذت می بردم. من فرزند آخر خانواده بودم. سال ۸۵ عقد کردیم و ۷ ماه بعد هم رفتیم سر خونه و زندگیمون. همسرم اول از پرجمعیت بودنمون خوشش نیومده بود ولی بعد از عقد که چندبار خونمون رفت و آمد کرد، واقعا خوشش اومده بود و همیشه لذت دورهمی هامون رو برای خانواده اش تعریف می کرد. مخصوصا شب یلدا که همگی خونه ی بابام جمع شده بودیم و جمع صمیمی من و خانوادم رو دید، تمام افکارش عوض شد. اون زمان سال اول دانشگاه بودم و من همسرم به فکر بچه نبودیم تا اینکه بعد از یکسال و نیم اطرافیان و خانواده ی همسرم از ما خواستند که بچه بیاریم اما من که درسم رو بهانه کرده بودم، راضی نمی‌شدم. از طرفی هم سال آخر دانشگاه بودم. اما کم کم راضی شدم و با همسر تصمیم به بارداری گرفتیم. ویار خیلی بدی داشتم و برای همین، بیشتر ترجیح می دادم بیرون باشم تا حالت تهوع ام کمتر باشه. اما این ویار منو تا ماه آخر ول نکرد. روزی که آخرین امتحان دانشگاه رو دادم روز بعدش در تیر ۸۸ پسر اولم به دنیا آمد😊 و خیروبرکتش هم آورد و چند ماه بعدتر خونه دار شدیم. بعد از یکسال برای فوق شرکت کردم که قبول نشدم وتصمیمم به همین بود که سال بعد بیشتر بخوانم که قبول بشم اما با وجود پسرم که خیلی هم شیطون بود، نمی شد و سال بعد هم قبول نشدم، برای همین قید درس رو زدم. کمی که پسرم بزرگتر شد با اینکه بیکار بودم خودم رو سرگرم خیاطی کردم و اصلا به فکر بچه ی دیگه نبودم. تا اینکه پسرم که به پیش دبستانی رفت، من و همسرم تصمیم به بارداری دوم گرفتیم اما ۷ماه طول کشید تا اینکه پسر دوم هم رو باردار شدم و سال ۹۴پسر دوم به دنیا آمد. این پسرم هم با خودش برکتش رو آورد و ما یک ماشین خوب خریدیم. اون زمان به اختلاف سنیشون راضی بودم چون پسربزرگم کمکم بود و حسادت نمی کرد و داداشش رو دوست داشت اما از طرفی کمی که بزرگتر شدند خیلی با هم بازی نمی کردند. با وجود دوتا بچه به تحصیل خیلی علاقه داشتم. پسر دوم که دوسالش شد، تصمیم گرفتم به حوزه برم و آنجا، درس بخوانم و همسرم هم موافقت کرد. اوایل کمی سخت بود اما کم کم رو روال افتادم. اون زمان با همسرم تصمیم گرفتیم خونمون رو بفروشیم و بزرگترش رو بخریم اما فروختن خانه همانا و یکدفعه گران شدن و دوبرابر شدن خانه همان. و این شد که نتوانستیم خانه بخریم و مستاجر شدیم. سال سوم حوزه بودم که تصمیم گرفتیم فرزند سوم هم رو باردار بشم. می خواستم اختلاف سنی کمتری با پسر دوم هم داشته باشه، همسر هم موافقت کرد. بعد از سه ماه باردار شدم. همسرم خیلی دختر دوست داشت و از طرفی دیگران هم منتظر یک دختر از ما بودند اما روزی که فهمیدم بچه پسره، ناراحتی خودم از یک طرف، طعنه و کنایه اطرافیان از طرف دیگه حالم رو خیلی بد کرده بود و همش گریه می کردم. اما همسرم بازهم خداروشکر کرد و گفت ان شاالله صحیح و سالم باشه. همین قوت قلبم بود. بعدش خودم استغفار کردم که چرا حرف دیگران روم تاثیر می‌ذاره و دعا کردم که بچم سالم باشه 😊 پسرم هنوز به دنیا نیومده بود با خودش خیررو برکتش رو آورد. اونم سفر کربلا بود که خانوادگی قسمتون شد و بعد از به دنیا آمدنش هم خانه خریدیم. هر چند از خانه ی قبلیمون هم کوچکتر بود اما در اون شرایط خداروشکر کردیم که تونستیم همون رو بخریم. الان هم که سه سالش هست و ماشالله شیطون و بازیگوش که مایه ی نشاط و شادی ما در خونه هست. از اختلاف سنی دوتا پسر کوچیکم خیلی راضی هستم چون همبازی خوبی با هم هستند و همیشه من به همسرم میگم ای کاش بین پسر اول و دوم هم همین طور بود و اختلاف سنیشون کمتر بود چون الان پسرم بزرگم ۱۴سال و دومی ۸سالش هست و با هم همبازی خوبی نیستند. مادرم چون خودش سختی زیادی کشیده همش به ما میگه سه تا بچه کافیه. اما من و همسرم بچه خیلی دوست داریم و از آن موقعی هم که رهبر عزیزمان فرزند آوری را در حکم جهاد دانستند، من و همسر تصمیم گرفتیم که بچه ی چهارم رو بیاریم. دوست داریم اگه خدا صلاح بدونه و مصلحتمون باشه صاحب دختر بشیم. برامون دعا کنید🌺🌺 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۸ داستان زندگی منم، مثل بقیه ی دوستان پراز فرازو نشیب های زیادی بوده، حاصل ازدواج ما سه فرزند که خدارو شکر سالم هستند ولی به دلایل زیادی اشتباهی که بنده در این مدت کردم این بود که اختلاف سنی فرزندانم زیاد هست. ولی حالا به تمام کسانی که اطرافم هستن این توصیه رو میکنم که حتما دوتا فرزند اولی رو پشت سرهم بیارن و اگه میخوان یه مدت استراحت کنند و بعد دوباره دوتای بعدی رو بیارن خیلی‌ها فکر می‌کنند اگه یکی بچه بیارن دردسرهاشون کمتره ولی اگه درست به این قضیه بنگریم این طوری نیست چون یک بچه ی تنها، وقت مادر رو خیلی زیاد می گیره اعم از غذا دادن به کودک تا بازی با اون و بقیه ی کارهاش ولی دوتا که باشن برای خود بچه‌ها هم خوبه، الان متأسفانه سه تا بچه‌ها ی من بخاطر اختلاف سنی هیچ کدوم هم بازی دیگری نیستن. برای دوران ما دهه ی شصتیها کسی نبود تا این حرفها رو بهمون بزنه و یا مثل الان میگفتن بچه‌ها ی پشت سرهم بی کلاسیه😐امیدوارم تلنگری برای بقیه باشه که این کار رو نکنند، واقعا بعدا پشیمون میشید و خود بچه‌ها تونم میگن چرا ما هم بازی نداریم. میخواستم چندتا از تجربه هام رو هم براتون بگم:برای نوزادانی که خیلی گریه می‌کنند و کولیک دارن بنظرم گهواره های قدیمی که بصورت چارچوب بود و از پارچه و طناب درست شده خیلی کارایی داره چون من امتحان کردم خیلی خوب بود. دوستان این توصیه رو هم از من حقیر داشته باشین که اصلا بچه‌ها رو گرسنه بیرون نبرید چون خیلی اذیت و دعوا می‌کنند، سعی کنید وقتی میخواین بچه‌ها رو بیرون ببرین به اونا غذا بدین یا توی ماشین یه لقمه درست کنید و دستشون بدین برای دوستانی که مثل من علاقه مند به خیاطی هستن و اصلا خیاطی بلد نیستن یا اجناس مغازه براشون گرون هست، یه پیشنهاد دارم البته من قبلا خیلی کم خیاطی میکردم ولی اصلا الگو کشی رو بلد نیستم. برای همین لباس‌های قدیمی کهنه ای رو که مناسب اندام و بدنم هست و قراره اونا رو دور بریزم، اول تمام درزهای اون رو پس میکنم، البته قبلش پشت اون رو با خودکار یا ماژیک شماره گذاری میکنم و بعد از پس کردن، روی یه پارچه ی نو وتمیز ميندازم ومثل اون رو برش میکنم و از اینجا به بعدش بستگی به سلیقه ی طرف داره که آستین اون رو تور بده یا روبان بده یا از تزئینات آماده ی مغازه استفاده کنه. من با این ترفند چندتا لباس برای خودم و بچه‌هام دوختم و حتی از تزئینات آماده ی روی لباس که در مغازه‌ها هست میتونین برای لباس بچه‌ها استفاده کنید و اصلا هم معلوم نیست که خودتون اون رو دوختین و نیازی به الگو کشیدن هم نداره👏😍 میتونین به دلخواه، لباس رو بلندتر بدوزین یا تنگ و یا گشاد کنید فقط نکته ای که باید توجه کنید اینه که حتما قد لباس و آستین رو باید از روی،( راه پارچه ) نه بیراه در بیارید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۱ دوران کودکی من در تنهایی گذشت تا اینکه در هشت سالگی خواهرم به دنیا آمد، و وقتی ده سالم بود، خدا برادرم را به ما هدیه داد. داشتن خواهر و برادر برای من هیجان انگیز و دلپذیر بود اما تنهایی من پر نشد، چرا که وقتی نوجوان شدم، خواهرم کودک بود و وقتی می‌خواستم ازدواج کنم خواهرم پا به دنیای نوجوانی می گذاشت و من همیشه تنها بودم. دنیای ما با هم متفاوت است بخاطر همین گاهی عمیقا احساس میکنم کاش کسی بود با او درددل میکردم، در واقع مادرم جای خواهر و همدم را هم برای من پر میکند اما برای اینکه مبادا غصه دار شود، ناراحتی هایم را در خودم پنهان میکنم. بگذریم سال ۹۲ کنکور دادم و با رتبه ی خیلی خوب دانشگاه دولتی خیلی خوب قبول شدم اما به دلیل شرایط مالی ترجیح دادم دانشگاه فرهنگیان بروم تا بار مالی من از دوش خانواده برداشته شود. ترم سوم بودم که همسرم با معرفی یکی از دوستانم به خواستگاری آمدند و پس از سه جلسه عقد کردیم، کاملا ساده و بدون تجملات، برای خرید حلقه و محضر و... همسرم دو میلیون وام گرفته بودند و ما از زیر صفر شروع کردیم.😅 بعد از اولین جلسه ی خواستگاری، مادرم میگفتند با صدهزارتومان شهریه ی طلبگی که نمیتوان زندگی کرد اما مطمئن بودم که خداوند جبران می‌کند. همان ماه اول یک مسجد برای نماز مغرب به همسرم پیشنهاد شد با ماهی ۲۰۰ هزارتومان هدیه که هنوز هم همسرم همانجا نماز اقامه می‌کند و معتقد است هرچه برکت در زندگی ماست از همان مسجد است و با وجود اینکه می‌توانند جای بهتر با پول بیشتر بروند اما اینکار را نمی‌کنند. در دوران عقد چون همسرم طلبه ی ملبس بودند و مردم محله ایشان را می شناختند خیلی بیرون نمی‌رفتیم و بیشتر وقت باهم بودنمان در خانه بود. بلاخره بعد از ۸ ماه جهیزیه ی ساده ای جور کردیم و مراسم عروسی را به صورت مولودی گرفتیم و خدارا شکر خانه ای نوساز با کرایه ی مناسب پیدا کردیم و زندگی دونفره مان را آغاز کردیم. هر دو صبح برای تحصیل بیرون می‌رفتیم تا غروب، من دانشگاه میرفتم و همسرم حوزه. بعد از یک سال و نیم تصمیم گرفتیم برای بچه دار شدن اقدام کنیم تا اینکه بعد از سه ماه باردار شدم. ترم آخر دانشگاه بودم، هفته ی ۳۸ وقتی که بعد از کلاس خانه ی مادرم شام خوردیم و برگشتیم، کیسه ی آب بچه پاره شد و من که از استرس میلرزیدم و تجربه ای هم نداشتم به نزدیکترین بیمارستان مراجعه کردم و همانجا بستری شدم. ساعت ۱۰ شب بود و دکتر شیفت قبول نکرد اصلا من را ببیند و گفت بذارید تا صبح که شیفت عوض شود و رفت. صبح ساعت ۶ به من آمپول فشار تزریق کردند و من تا ۶ غروب درد کشیدم و با وجود اینکه خودم حس میکردم باید راه بروم یا حرکتی بکنم تا بتوانم زایمان کنم، اما پرستارها اجازه ی حرکت نمی‌دادند و خودشان هم هیچ کمک یا راهنمایی یا همدلی بامن نکردند. ساعت ۶ غروب ضربان قلب بچه ضعیف شد و من اورژانسی سزارین شدم. خیلی طول کشید تا سرپا شدم. تا دوماه افسردگی داشتم بدون دلیل گریه میکردم، بعدها فهمیدم کاچی خوبه برای افسردگی ولی من نخورده بودم. حالا دیگر معلم شده بودم و سرکار می رفتم. با تولد دخترم بطور معجزه آسایی با پدرشوهرم یک زمین خریدیم و دوطبقه خانه ساختیم و در آن ساکن شدیم و این از برکت دخترم بود. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من مادر دو تا فرزند، فرزند اولم سال ۹۷، فرزند دومم ۱۴۰۳، متاسفانه موقعی که پسر اولم دنیا آمد ۲۳ سالم بود ولی کلاس های بارداری شرکت نکردم و با آگاهی کمی که از روند زایمان طبیعی داشتم استرس غلبه و سزارین شدم. الحمدلله به لطف خدا پسر دومم طبیعی شدم اصطلاح پزشکی ویبک... پسر اولم رو به خاطر اینکه می خوندم تو فضای مجازی پوشک ضرر داره سعی کردم ۲ و سال و ۳ ماه از پوشک بگیرم و الان فهمیدم باید هر وقت بچه آمادگی داشت، اقدام می‌کردم. الان ۸ ساله متاهل هستم. در این ۸ سال اشتباهاتی داشتم که پشیمانم. مثلا در برخورد با همسرم زودرنج هستم. زود قضاوت می‌کنم، بی سیاستی در برخورد با خانواده شوهر و خود همسر، پرحرفی، تعریف کردن همه گذشته ام به همسرم البته همسرم خیلی منطقی و منصف هستن ولی یه زن عاقل نباید در این حد بی گدار به آب بزنه. از کم و کسری هایی که تو دوران نامزدی و عروسی پیش میاد، نباید مدام گلایه کرد، یک بار محترمانه بگویید و بس... بعد هم ناراحتی از فامیل درجه یک خودم که در کادو آوردن و... کم لطفی کردن. در همه این موارد باید فکر کرد و نباید مته به خشخاش بزارید. مهم تر دفتر مخصوصی داشته باشد و احساستون رو بنویسید و خودتون خالی کنید بعد آخر نوشته خودتان بگویید یه هفته دیگه میام می خونم اگه به مرور زمان حل نشده بود باز هم زمان میدم یعنی خیلی از مشکلات با شوهر یا خانواده شوهر رو فرصت بدهید تا با مرور زمان حل بشه، بعدااا نوشته ها تون بخورید به خودتون آفرین میگید. از سکوت، احترام، صبری که خرج کردین👌 به علاقه مندیهای مفید بپردازید و عمر خودتون رو با این مسائل تلف نکنید، حفظ فرآن، ادامه تحصیل، کارهای هنری... فاصله بچه ها زیاد نشه، واقعا معضله، پسر اولم ۶ ساله و همبازی ۶ ماهه به دردش نمی خوره😔 ای کاش پسرم از شیر گرفتم یه چند ماه مواد خوراکی مغذی می خوردم بعدش اقدام میکردم. که نهایتا به خواست خدا فاصله سنی شون ۳ یا ۳ سال و نیم میشد👌👌👌 که طب مدرن و روانشناسی هم قبول داره. با وجود نظر پزشکان به سزارین دوم، زایمان طبیعی رو خدا عنایت کرد. با توکل به خدا، توسل، سبک زندگی درست، ورزش و مامای همراه زحمت کش موفق به زایمان طبیعی شدم. با کسی هم درمیان نگذارید چه تصمیمی دارید. بگید هر چی خدا بخواد. و در آخر در زندگی با خدا و اهل بیت و شهدا باشید. تو جایی که فکر میکنید کار به مو رسیده ولی پاره نمیشه...👌👌👌 اللهم عجل لولیک الفرج❤️❤️❤️ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۳۶ حالا دخترم سه سال و نیمه ست و پسرم پنج سال و خورده ایی، دعا کنین خدا برامون بخواد و بازم مادر بشم. اشتباه کردم که یک سال و خورده ایی دخترم اقدام نکردم. الان ارتباط بچه هام فوق‌العاده خوبه. کاش برای سومی هم اینقدر تعلل نمی‌کردم. بارداری شیربه شیر درسته سختی داره اولش، ولی یک سال که میگذره خیلییییی مادر راحت میشه همه اونایی که الان دارن به من خورده میگیرن ۲۰ سال دیگه ممکنه حتی سالی یکبار هم منو نبینن. پس زندگی مون رو به مبنای انتخابات دیگران نسازیم ما فقط یکبار به دنیا میایم، خودمون تصمیم بگیریم که می‌خوایم چیکار کنیم. خیلی کیف میده که توی لیست شیعه های حضرت علی علیه السلام چندین و چند اسم از نسل ما باشه 😍😍😍 در رابطه با تربیت فرزند هم باید بگم به نظر خود من تربیت فرزند وجود نداره، تربیت خود من هست که تربیت بچم رو میسازه. وقتی مادر جلوی بچه ولو دوساله باشه از بد خواهرشوهر جاری و یا هرکسی نگه، بچه غیبت رو یاد نمیگیره. وقتی مادر با صداقت باشه با همسرش بچه راستگو میشه. وقتی مادر به همسرش در غیاب و حضورش احترام بذاره بچه احترام به مادر و بقیه رو رو یاد میگیره و وقتی بچه ببینه مامانش تا اذان میشه می‌ره نماز میخونه و هرکاری باشه کنار میذاره، اهمیت نماز رو می‌فهمه و وقتی ببینه مامان نماز خوانش سرش داد وبیداد نمیکنه حرف لغو نمیزنه می‌فهمه مسلمونی قشنگه و تمام زندگی و رفتار طرف خدایی باشه خیلی زندگیش شیرینه در کل می‌خوام بگم برای تربیت بچه جوش نزنین در واقع باید برای تربیت خودمون تلاش کنیم خودمون که رفتارمون و کردارمون واقعا خوب باشه بچه مون هم خوب میشه. و اینم بگم من عاشق این تجربه گذاشتن های توی کانال شدم، چقدررررر برای رشد و زندگی خوبن. در پناه خدا موفق و موید باشین🙏☘ التماس دعا عزیزان "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۵۹ من متولد سال ۶۷ هستم و چهار برادر و یک خواهر بزرگتر از خودم دارم، ما ۶ تاخواهر برادر همه با اختلاف سنی ۲سال به دنیا اومدیم و خیلی همه از نظر سنی نزدیک هم بودیم و دوران کودکی تقریبا همبازی بودیم. دوتا از برادرهای بزرگترم ازدواج که کردن، مادرم خداخواسته بعداز ۱۵ سال باردار شد. یعنی من که تا سال دوم دبیرستان فرزند آخر بودم و ۱۵سالم بود، حالا مادرم باردار شده بود. همه ناراحت بودن و خصوصا خواهر بزرگم خیلی از این قضیه ناراحت بود و ناراحتی خواهرم روی مادرم هم تاثیر گذاشت و تصمیم گرفتن بچه رو سقط کنن. ولی خداروشکر از روش پزشکی و دارو استفاده نکردن فقط از روشهای خانگی که خداروشکر تاثیری نداشت و خدا خواست که خواهر کوچک من در اسفندماه سال ۸۲ به دنیا بیاد. یه دختر تپل و سفید با موهای طلایی و چشمهای رنگی. زیبایی دختر کوچولوی خانواده ما همه جا پیچید و یادمه چندتا از همسایه ها و حتی فامیلهامون وقتی دیدن خداوند توی سن ۴۳ سالگی چنین بچه‌ای به مادرم داده، اونها هم ترغیب شدن و توی سن بالای ۴۰ سال باردار شدن. خلاصه خواهر کوچکم بزرگ و بزرگ تر شد و خودش رو توی دل همه جا کرد و کم کم یکی یکی خواهر و برادرام ازدواج کردن و رفتن سر خونه زندگی خودشون. من بخاطر علاقه‌ای که به خواهر کوچکم داشتم، از همون اول مسئولیت درس و مشق خواهرم رو به عهده گرفتم اصلا به ازدواج فکر نمیکردم، همه خواستگارارو برخلاف اصرار خانواده‌ام رد می کردم و بهانه‌های الکی می آوردم که ازدواج نکنم. تا اینکه یهو به خودم اومدم ۳۳ سالم شده بود. من با بهانه های الکی بهار ازدواجم رو از دست دادم. متوسل شدم به آقا صاحب الزمان و یه چله گرفتم تا واسطه بشن پیش خدا تا یک همسر خوب و مومن سر راه من قرار دهند و یک هفته دیگه از چله باقی مونده بود که یک خواستگار خوب که سه سال قبل هم خواستگاری کرده بودن و من جواب منفی دادم، مجددا تماس گرفتن و دقیقا روز چهلم که ختم چله‌ام بود من سرسفره عقد نشستم و فروردین ۱۴۰۰ عقد کردیم. خداروشکر همسری مومن و مهربان خدا قسمتم کرد و از نظرمالی هم عالی بودن. سه چهارماه از عقدمون گذشت و تصمیم گرفتیم کم کم آماده بشیم تا بریم سرخونه زندگی خودمون، همسرم گفتن هرچقد جهیزیه داری کافیه، بقیه جهیزیه رو من می خرم و به این ترتیب ما آذر ۱۴۰۰ با جهیزیه‌ای که خودم و همسرم تهیه کردیم رفتیم سرخونه زندگیمون. از همون زمانیکه ما عروسی کردیم من به همسرم گفتم چون سن هردوتامون از ۳۳سال گذشته دوست دارم زود بچه‌دار بشیم تا اختلاف سنی مون با بچه بیشتر از نشه و همون ماه اول رفتم دکتر برای چکاب قبل ازبارداری که گفتن هیچ مشکلی ندارم. با این وجود ما بعداز چند ماه اقدام وقتی دیدم باردار نشدم، متوسل شدم به خانم ام‌البنین و حضرت علی اصغر و هر روز سوره حمد میخواندم و هدیه میکردم به خانم ام‌البنین که من باردار بشم و دست به دامان علی اصغر شدم. تا اینکه ۲۸خرداد ۱۴۰۱ متوجه شدم باردارم و چقدر خوشحال شدم و اشک شوق ریختم و همون لحظه سجده شکر به جا آوردم. بارداری خیلی خوبی داشتم و نهم ماه رجب روز تولد علی اصغر امام حسین خداوند هدیه زیبایی به من داد و من هم اسمش رو علی گذاشتم. علی کوچولو شد دنیای من و باباش و زندگی مارو شیرین و شیرین‌تر کرد. علی آقای من ۶ماهه بود که به همسرم گفتم چون اختلاف سنی بچه با ما کمی زیاده من دوست ندارم با خواهریا برادرش زیاد اختلاف داشته باشن و من دلم بازهم بچه میخواد ولی همسرم گفتن الان زوده و حداقل تا ۲سالگی پسرمون باید صبرکنیم و من چون دوست نداشتم تا دوسالگی منتظر بمونم😅 باز هم متوسل شدم به خانم ام‌البنین و ازشون خواستم بازهم از خدا برای من اولاد صالح و سالم بگیرن. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۵۹ پسرم ۱ساله شد و تولد یک سالگی پسرم رو گرفتیم و یک ماه بعدش دقیقا روز تولد آقاابالفضل من بی بی چک گذاشتم و مثبت شد😍 و من خوشحال‌تر از قبل سجده شکر به جا آوردم و با شوهرم که سرکار بود تماس گرفتم و همچنان که اشک شوق میریختم به همسرم گفتم خانم ام‌البنین روز تولد پسرشون عیدی مارو بهمون داد.❤️ خلاصه بارداری دومم هم با سختی‌هایی که داشت بخاطر پسرم که هنوز کوچیک بود و باید از شیر میگرفتمش البته من تا ۱سال و ۵ماهگی پسرم، بهش شیر دادم و خلاصه سختی‌های اینچنینی ولی شیرین گذشت و مهر۱۴۰۳ که علی آقای من ۱سال و ۸ماهه بود خداوند آقا امیر رو به ما هدیه داد. پسری ناز و زیبا که الان نزدیک ۵۰ روزشه. خدا عمر باعزت به همه پدرها و مادرها بالاخص مادر عزیزم من هم بده، چون این مدتی که من زایمان کردم، مادرم من رو تنها نذاشتن و با وجود ایشون سختی‌های بچه‌داری برای من آسونتر شده. من همچنان عاشق بچه هستم و به همسرم گفتم که من حداقل ۴تا بچه میخوام و نمیخوام اختلاف سنی اونها هم زیاد باشه. دوست دارم بچه‌هام اختلاف سنیشون کم باشه که هم در کودکی همبازی باشن و هم ان‌شاالله وقتی بزرگ شدن رفیق و یار همدیگه باشن. این نکته روهم بگم من تو این سه سال و خورده‌ای که ازدواج کردم هیچ مسافرت و زیارتی با همسرم نرفتم و هر دوبار که باردار شدم، خانوادم خیلی بهم گفتن کاش اول یه زیارتی مسافرتی چیزی میرفتین بعد باردار میشدی ولی من و همسرم باهم تصمیم گرفتیم اولویت زندگیمون فعلا بچه باشه، وقت برای مسافرت زیاد هست. ان‌شاالله با بچه‌هامون همه جا میریم ولی فعلا تا توان داریم و وقت داریم خودمون رو وقف بچه داری میکنیم. من داستان زندگیم رو گفتم که بگم هرچیزی که از خداوند میخواید با توسل به ائمه بهترین‌ها رو از خدا بگیرید و من در رابطه با بچه‌دار شدن خیلی به خانم ام‌البنین عقیده دارم که سوره حمد نذرشون کنم. ان‌شاالله که هرکس در آرزوی داشتن اولاد هست خداوند اولاد سالم و صالح روزیشون بکنه. شما بزرگواران هم دعا کنید خداوند بازهم به من اولاد سالم و صالح عطا کنه، خیلی دلم میخواد یه دوقلو دختر خدا بهم بده😍 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۶ من متولد ۷۴ هستم،همسرم متولد ۷۰، در سال ۹۲ عروسی کردیم. خداروشکر همسرم از لحاظ مالی مشگلی نداشت. اون موقع من هنوز ۱۸ سالمم نشده بود و خودشون هم ۲۲ ساله بودن. من خیلی اون موقع عاشق درس خوندن بودم ولی ترجیح میدادم سنم با بچم کم باشه. آدمی هم نبودم که اراده و پشتکارم اجازه بده هم درس بخونم، هم بچه داری و هم همسرداری.😁 خلاصه اینکه ۹ماه بعد از عروسی، خدا بهمون عنایت کرد و دخترم تیر ماه ۹۴ به جمع مون اضافه شد و به محض تولدش همسرم ماشین خرید. خیلی بیشتر از قبل پیشرفت مالی و معنوی پیدا کردیم. من خیلی به چله گرفتن قبل از بارداری و حین بارداری و....اعتقادت داشتم و همه رو رعایت می‌کردم از لحاظ تغذیه که حلال باشه هم خودمون هم خانواده هامون خیلی حساس بودن خداروشکر و مراعات این چیز هارو کردم. اما متاسفانه بارداری فوق العاده سختی داشتم از ماه سوم ویار شدید، سنگ کلیه، بدن درد های شدید... فقط هم خواب بودم هیچ کاری نمیتونستم بکنم. همش یا خونه پدرم بودم یا خونه پدر همسرم. خلاصه بارداری اولم به هر سختی بود تموم شد و موقع زایمان رسید و من متاسفانه دکتر خوبی انتخاب نکرده بودم. اصرار داشتن که من میتونم طبیعی زایمان کنم. یک روز کامل من درد وحشتناکی تجربه کردم و بعد از یک روز کامل، حالم خیلی بود و بچه هم که ۲۴ ساعت گذشته بود و هنوز به دنیا نیومده بود، حال وخیمی داشت و بند ناف کامل دورش پیچیده بود. این شد که بالاخره دکتر محترم اجازه ی سزارین رو صادر کرد😒 همه ی این سختی‌ها رو همسرم دید و این شد که دیگه راضی به آوردن بچه نشد با اینکه خیلی بچه دوست داشت. البته خدا و امام زمان عنایت کردن دخترم فوق العاده آروم بود واصلا تو هیچ موردی اذیتم نکرد. راحت از شیر گرفتم، راحت شبا می‌خوابید ،کلا اهل گریه های الکی، دل درد و...نبود. خودمم خیلی راضی به بچه آوردن نبودم چون ورزش می‌کردم و تازه بدنم خوب و ایده ال شده بود و حاضر نبودم از دستش بدم. تا ۴سال پیش که دخترم ۶ ساله شد و دخترم به شدت تنها بود با اینکه خانواده ها دورمون بودن اما باز احساس تنهایی می‌کرد. خود من خیلی با بچه ها جور بودم شاید ۴یا ۵ ساعت در روز فقط داشتیم باهم بازی میکردیم ولی بازم بچم خواهر برادر میخواست. من دخترمو مدرسه ای نوشته بودم که مدرسه قرآنی بود و همه خانواده ها اهل دین و فرزندآوری و...و رهبر عزیزهم که دستور فرزندآوری دادن، کمترین فرزند رو من داشتم و همه خانواده های این مدرسه ۴تا به بالا و خوب دخترم اینو میدید. و به خصوص این سال های آخر هرشب با کلی گریه به خواب میرفت و تنها آرزوش شده بود خواهر برادر. از من اصرار و از همسرم انکار. هرچه من میگفتم ما بچه میخوایم به هیچ راهی راضی نمیشد. همه باهاش صحبت میکردن و بهش میگفتن ولی میگفت من همین یه دونه دختر برام بسه و از بارداری دوباره خانمم میترسم و بد بارداریه و بد زایمانه و... ما یک هیئتی داریم به اسم هیئت حضرت زینب، متوسل شدم و حاجت خواستم و بعد از دوسال التماس کردن به همسرم، ایشون راضی شد ما یک فرزند دیگه بیاریم. من تست و آزمایش و سونو و همچی دادم کاملا سالم بودم و چون ورزشکار هم بودم بدنم در سلامت کامل بود. از طرفی همسرم هم به صورت حرفه ای ورزش بدنسازی انجام می‌داد و مسابقات کشوری می‌رفت. مکمل هارو که پیش دکتر های مختلف نشون دادم میگفتن همه مکمل ها مجاز هستن و اتفاقا قوی کننده اسپرم و هیچ مشکلی نداره و اتفاقا خیلی خوبه. اما همسرم شک داشت میگفت حتما از چند تا دکتر بپرس من شنیدم برا بچه مشکل ایجاد میکنه و چون مصرف پروتئین بدنم بالاس احتمال سندروم بودن بچه زیاده. چون مربی خودشون همینجور شده بود. من حدود ۲۰ تا دکتر معتبر تاب دارو هاشو نشان دادم دکتر های مختلف ولی همه میگفتن مشکل نداره و... و چون همسرم گفت فقط یه بار دیگه می گذارم باردار بشی، دکتر رفتم خواستم کاری کنه حداقل دوقلو یا سه قلو بشه. دوماه سوزن زدم و دارو خوردم که فوق العاده عوارض شدیدی برام داشت، ریزش شدید مو، بدن، دردکمر درد وحشتناک، زانو درد و ضعف چشم، ضعف اعصاب و بی حالی... اما خوب دلمو به فرزند زیاد راضی کردم و اقدام به بارداری کردیم ولی نشد ۶ ماه گذشت ولی هیچ خبری نبود. من که فرزند اولم رو با یکبار اقدام به دست آورده بودم حالا هیچ. این همه سوزن این همه دارو ، عملا بی نتیجه بود و من فقط یه عالمه بیماری به بدنم وارد کرده بودم، حسابی ناراحت بودم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۶ از طرفی دلیل باردار نشدم رو نمی‌فهمیدم یعنی هیچ دکتری متوجه نمیشد. تا بعد از ۶ماه، همسرم گفتن فکر میکنم حرف مربی هام درست بوده و مشکل از منه .دوباره چند جا دکتر عوض کردیم و دکتر ها صد در صد معتقد بودن این مکمل ها هیچ مشکلی نداره هیچ، تازه بعضی هاش رو برای آقایونی که اسپرمشون صفره تجویز میکنن و همسر من از سال ۹۶ این دارو هارو مصرف می‌کرده پس الان در وضعیت نرمال و خوبه. خودم آزمایش و دکتر رفتم همه میگفتن سالمی و مشکل نداری. خلاصه دوسال تمام من اقدام کردم، دکتر عوض کردم، ای وی اف کردم. نمی دونم هر کار بگید کردم ولی نشد که نشد. تا امسال... من یه دوستی دارم دکتر طب سنتی. البته دکتر طب شیمیایی بودن ولی طی یک اتفاقاتی وارد طب سنتی و اسلامی میشن. چندین سال درسش رو میخونن و خیلی خیلی تو تشخیص بیماری و درمان کار بلد و باتجربه. حدود ۱۶ ساله داره کار میکنه، کلا این خانم خیلی با خدا و متدین هم هست. چند بار به همسرم گفتم بریم ببینیم مشکل چیه ولی خیلی راغب نبودن چون همش درحال دوره و مسابقه رفتن بودن و وقت مصرف داروهای ایشون رو نداشتن و خیلی هم با داروی گیاهی جور نبودن. ولی من دست برنداشتم. یکبار توسل گرفتم به امام زمان و مشکلم رو بهش گفتم آزمایشات من و همسرم رو دید و گفت در ظاهر که هیچ مشکلی نیست ولی باید مکمل ها رو ببرم آزمایش. دوماه طول کشید تا داروی من و همسرم رو ساخت مشکل رو متوجه شده بود. اولین مشکل این بود که من بعد از اون همه درمان های عجیب و غریب در رحمم چسبندگی ایجاد شده بود. کیست فیبروم پیدا کرده بودم و سندروم احتقاق لگنی. و همسر که خودشون اصرار داشتن مشگل از داروهاشونه، حرفشون درست از آب دراومد. ایشون پروتئین بالا مصرف میکردن، کبدشون نمیتونسته هضم کنه پس ذخایر بدن مثل اسپرم رو میسوزونه تا بتونه پروتئین رو تو بدن جایگزین کنه از طرفی دفع پروتئین گرفته بود و این خودش برای این موضوع خیلی بده. دکترها متوجه نمیشدن چون مصرف پروتئین بالا بود و متوجه دفع پروتئین نمیشدن و خوب یسری مسائل علمی دیگه که من خیلی ازش سر در نیاوردم ولی خوب ایشون دستور درمان سه ماهه دادن. ولی همسرم اخر آذر باید برای تیم ملی میرفتن گرجستان و نمیتونست ۳ماه دارو مصرف کنه و گفت فقط مهرماه رو مصرف میکنم این بنده خدا هم دارو هارو ساخت و ارسال کرد. درمان رو با هر سختی بود شروع کردیم ولی بهم میگفت خیلی وضعیت جفت تون داغون شده، فکر نکنم با یک ماه نتیجه بگیرین. من چله ی حدیث کسا و زیارت عاشورا برداشتم و داروها رو شروع کردم. خلاصه یکماه گذشت، کاملا ناامید بودم. یکروز یک خاطره از آقای خراسانی تو فضای مجازی دیدم و خیلی دلم شکست. گفتم یا حضرت زهرا من کلی نذر ونیاز کردم، کلی درمان انجام دادم. من میخوام سرباز برا گلتون مهدی جونتون بیارم یه عنایتی بکنید. تا اینکه فرداش که تولد خانم زینب کبری بود تست زدم و مثبت شد... اصلا باورم نمی شد. دوباره، سه باره هرسه بار مثبت شد. بازم باورم نمیشد، یک هفته بعد شهادت حضرت زهرا رفتم آزمایش و دیدم بله واقعا باردارم و خانم حضرت زهرا حاجت روام کرد. خیلی طولانی شد متنم، فقط خواستم یک چیز رو بگم. من از خیلی متخصص ها دکترها کمک خواستم تو این زمینه ولی حکمت این بود من این فرزندم رو به راحتی به دست نیارم و مشکلم به عنایت حضرت زهرا و امام زمان و به دست این خانم دکتر عشوری با خدا و متدین حل بشه. به این نتیجه رسیدم هیچ وقت ناامید نشم، علم امروز پزشکی با همه ی پیشرفت هاش همیشه دقیق نیست. خانم دکتر کلی هزینه کرده بود، بتونه بره و مکمل های همسرم رو خودش تو آزمایشگاه بررسی کنه و این کار رو همه دکتر ها راحت تر میتونستن بکنن و من اینقدر آسیب نبینم اما نکردن. اگه خانمی هست که شرایط همسرش مثل همسر منه بدونه واقعا این مکمل ها تاثیر داره. اگه تجربه ام رو خوندین، دعا کنید برای اینکه بارداری موفق و فرزند سالم وصالح تحویل امام زمانمون بدم. و برای موفقیت این خانم که خیلی تو مسئله فرزندآوری کمک بانوان عزیز جامعه هست یک صلوات بفرسته. یاعلی... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۶ من متولد ۷۴ هستم،همسرم متولد ۷۰، در سال ۹۲ عروسی کردیم. خداروشکر همسرم از لحاظ مالی مشگلی نداشت. اون موقع من هنوز ۱۸ سالمم نشده بود و خودشون هم ۲۲ ساله بودن. من خیلی اون موقع عاشق درس خوندن بودم ولی ترجیح میدادم سنم با بچم کم باشه. آدمی هم نبودم که اراده و پشتکارم اجازه بده هم درس بخونم، هم بچه داری و هم همسرداری.😁 خلاصه اینکه ۹ماه بعد از عروسی، خدا بهمون عنایت کرد و دخترم تیر ماه ۹۴ به جمع مون اضافه شد و به محض تولدش همسرم ماشین خرید. خیلی بیشتر از قبل پیشرفت مالی و معنوی پیدا کردیم. من خیلی به چله گرفتن قبل از بارداری و حین بارداری و....اعتقادت داشتم و همه رو رعایت می‌کردم از لحاظ تغذیه که حلال باشه هم خودمون هم خانواده هامون خیلی حساس بودن خداروشکر و مراعات این چیز هارو کردم. اما متاسفانه بارداری فوق العاده سختی داشتم از ماه سوم ویار شدید، سنگ کلیه، بدن درد های شدید... فقط هم خواب بودم هیچ کاری نمیتونستم بکنم. همش یا خونه پدرم بودم یا خونه پدر همسرم. خلاصه بارداری اولم به هر سختی بود تموم شد و موقع زایمان رسید و من متاسفانه دکتر خوبی انتخاب نکرده بودم. اصرار داشتن که من میتونم طبیعی زایمان کنم. یک روز کامل من درد وحشتناکی تجربه کردم و بعد از یک روز کامل، حالم خیلی بود و بچه هم که ۲۴ ساعت گذشته بود و هنوز به دنیا نیومده بود، حال وخیمی داشت و بند ناف کامل دورش پیچیده بود. این شد که بالاخره دکتر محترم اجازه ی سزارین رو صادر کرد😒 همه ی این سختی‌ها رو همسرم دید و این شد که دیگه راضی به آوردن بچه نشد با اینکه خیلی بچه دوست داشت. البته خدا و امام زمان عنایت کردن دخترم فوق العاده آروم بود واصلا تو هیچ موردی اذیتم نکرد. راحت از شیر گرفتم، راحت شبا می‌خوابید ،کلا اهل گریه های الکی، دل درد و...نبود. خودمم خیلی راضی به بچه آوردن نبودم چون ورزش می‌کردم و تازه بدنم خوب و ایده ال شده بود و حاضر نبودم از دستش بدم. تا ۴سال پیش که دخترم ۶ ساله شد و دخترم به شدت تنها بود با اینکه خانواده ها دورمون بودن اما باز احساس تنهایی می‌کرد. خود من خیلی با بچه ها جور بودم شاید ۴یا ۵ ساعت در روز فقط داشتیم باهم بازی میکردیم ولی بازم بچم خواهر برادر میخواست. من دخترمو مدرسه ای نوشته بودم که مدرسه قرآنی بود و همه خانواده ها اهل دین و فرزندآوری و...و رهبر عزیزهم که دستور فرزندآوری دادن، کمترین فرزند رو من داشتم و همه خانواده های این مدرسه ۴تا به بالا و خوب دخترم اینو میدید. و به خصوص این سال های آخر هرشب با کلی گریه به خواب میرفت و تنها آرزوش شده بود خواهر برادر. از من اصرار و از همسرم انکار. هرچه من میگفتم ما بچه میخوایم به هیچ راهی راضی نمیشد. همه باهاش صحبت میکردن و بهش میگفتن ولی میگفت من همین یه دونه دختر برام بسه و از بارداری دوباره خانمم میترسم و بد بارداریه و بد زایمانه و... ما یک هیئتی داریم به اسم هیئت حضرت زینب، متوسل شدم و حاجت خواستم و بعد از دوسال التماس کردن به همسرم، ایشون راضی شد ما یک فرزند دیگه بیاریم. من تست و آزمایش و سونو و همچی دادم کاملا سالم بودم و چون ورزشکار هم بودم بدنم در سلامت کامل بود. از طرفی همسرم هم به صورت حرفه ای ورزش بدنسازی انجام می‌داد و مسابقات کشوری می‌رفت. مکمل هارو که پیش دکتر های مختلف نشون دادم میگفتن همه مکمل ها مجاز هستن و اتفاقا قوی کننده اسپرم و هیچ مشکلی نداره و اتفاقا خیلی خوبه. اما همسرم شک داشت میگفت حتما از چند تا دکتر بپرس من شنیدم برا بچه مشکل ایجاد میکنه و چون مصرف پروتئین بدنم بالاس احتمال سندروم بودن بچه زیاده. چون مربی خودشون همینجور شده بود. من حدود ۲۰ تا دکتر معتبر تاب دارو هاشو نشان دادم دکتر های مختلف ولی همه میگفتن مشکل نداره و... و چون همسرم گفت فقط یه بار دیگه می گذارم باردار بشی، دکتر رفتم خواستم کاری کنه حداقل دوقلو یا سه قلو بشه. دوماه سوزن زدم و دارو خوردم که فوق العاده عوارض شدیدی برام داشت، ریزش شدید مو، بدن، دردکمر درد وحشتناک، زانو درد و ضعف چشم، ضعف اعصاب و بی حالی... اما خوب دلمو به فرزند زیاد راضی کردم و اقدام به بارداری کردیم ولی نشد ۶ ماه گذشت ولی هیچ خبری نبود. من که فرزند اولم رو با یکبار اقدام به دست آورده بودم حالا هیچ. این همه سوزن این همه دارو ، عملا بی نتیجه بود و من فقط یه عالمه بیماری به بدنم وارد کرده بودم، حسابی ناراحت بودم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۶ از طرفی دلیل باردار نشدم رو نمی‌فهمیدم یعنی هیچ دکتری متوجه نمیشد. تا بعد از ۶ماه، همسرم گفتن فکر میکنم حرف مربی هام درست بوده و مشکل از منه .دوباره چند جا دکتر عوض کردیم و دکتر ها صد در صد معتقد بودن این مکمل ها هیچ مشکلی نداره هیچ، تازه بعضی هاش رو برای آقایونی که اسپرمشون صفره تجویز میکنن و همسر من از سال ۹۶ این دارو هارو مصرف می‌کرده پس الان در وضعیت نرمال و خوبه. خودم آزمایش و دکتر رفتم همه میگفتن سالمی و مشکل نداری. خلاصه دوسال تمام من اقدام کردم، دکتر عوض کردم، ای وی اف کردم. نمی دونم هر کار بگید کردم ولی نشد که نشد. تا امسال... من یه دوستی دارم دکتر طب سنتی. البته دکتر طب شیمیایی بودن ولی طی یک اتفاقاتی وارد طب سنتی و اسلامی میشن. چندین سال درسش رو میخونن و خیلی خیلی تو تشخیص بیماری و درمان کار بلد و باتجربه. حدود ۱۶ ساله داره کار میکنه، کلا این خانم خیلی با خدا و متدین هم هست. چند بار به همسرم گفتم بریم ببینیم مشکل چیه ولی خیلی راغب نبودن چون همش درحال دوره و مسابقه رفتن بودن و وقت مصرف داروهای ایشون رو نداشتن و خیلی هم با داروی گیاهی جور نبودن. ولی من دست برنداشتم. یکبار توسل گرفتم به امام زمان و مشکلم رو بهش گفتم آزمایشات من و همسرم رو دید و گفت در ظاهر که هیچ مشکلی نیست ولی باید مکمل ها رو ببرم آزمایش. دوماه طول کشید تا داروی من و همسرم رو ساخت مشکل رو متوجه شده بود. اولین مشکل این بود که من بعد از اون همه درمان های عجیب و غریب در رحمم چسبندگی ایجاد شده بود. کیست فیبروم پیدا کرده بودم و سندروم احتقاق لگنی. و همسر که خودشون اصرار داشتن مشگل از داروهاشونه، حرفشون درست از آب دراومد. ایشون پروتئین بالا مصرف میکردن، کبدشون نمیتونسته هضم کنه پس ذخایر بدن مثل اسپرم رو میسوزونه تا بتونه پروتئین رو تو بدن جایگزین کنه از طرفی دفع پروتئین گرفته بود و این خودش برای این موضوع خیلی بده. دکترها متوجه نمیشدن چون مصرف پروتئین بالا بود و متوجه دفع پروتئین نمیشدن و خوب یسری مسائل علمی دیگه که من خیلی ازش سر در نیاوردم ولی خوب ایشون دستور درمان سه ماهه دادن. ولی همسرم اخر آذر باید برای تیم ملی میرفتن گرجستان و نمیتونست ۳ماه دارو مصرف کنه و گفت فقط مهرماه رو مصرف میکنم این بنده خدا هم دارو هارو ساخت و ارسال کرد. درمان رو با هر سختی بود شروع کردیم ولی بهم میگفت خیلی وضعیت جفت تون داغون شده، فکر نکنم با یک ماه نتیجه بگیرین. من چله ی حدیث کسا و زیارت عاشورا برداشتم و داروها رو شروع کردم. خلاصه یکماه گذشت، کاملا ناامید بودم. یکروز یک خاطره از آقای خراسانی تو فضای مجازی دیدم و خیلی دلم شکست. گفتم یا حضرت زهرا من کلی نذر ونیاز کردم، کلی درمان انجام دادم. من میخوام سرباز برا گلتون مهدی جونتون بیارم یه عنایتی بکنید. تا اینکه فرداش که تولد خانم زینب کبری بود تست زدم و مثبت شد... اصلا باورم نمی شد. دوباره، سه باره هرسه بار مثبت شد. بازم باورم نمیشد، یک هفته بعد شهادت حضرت زهرا رفتم آزمایش و دیدم بله واقعا باردارم و خانم حضرت زهرا حاجت روام کرد. خیلی طولانی شد متنم، فقط خواستم یک چیز رو بگم. من از خیلی متخصص ها دکترها کمک خواستم تو این زمینه ولی حکمت این بود من این فرزندم رو به راحتی به دست نیارم و مشکلم به عنایت حضرت زهرا و امام زمان و به دست این خانم دکتر عشوری با خدا و متدین حل بشه. به این نتیجه رسیدم هیچ وقت ناامید نشم، علم امروز پزشکی با همه ی پیشرفت هاش همیشه دقیق نیست. خانم دکتر کلی هزینه کرده بود، بتونه بره و مکمل های همسرم رو خودش تو آزمایشگاه بررسی کنه و این کار رو همه دکتر ها راحت تر میتونستن بکنن و من اینقدر آسیب نبینم اما نکردن. اگه خانمی هست که شرایط همسرش مثل همسر منه بدونه واقعا این مکمل ها تاثیر داره. اگه تجربه ام رو خوندین، دعا کنید برای اینکه بارداری موفق و فرزند سالم وصالح تحویل امام زمانمون بدم. و برای موفقیت این خانم که خیلی تو مسئله فرزندآوری کمک بانوان عزیز جامعه هست یک صلوات بفرسته. یاعلی... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075