آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_سوم طولى نكشيد كه احساس كردند نوزاد گرسنه است و نياز به ش
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_چهارم
دادرسى موسى از يك مظلوم، و كشته شدن ستمگرى به دست او
هنگامى كه موسى به حد رشد و بلوغ رسيد، روزى وارد شهر (مصر) شد و در بين مردم عبور مى كرد، ديد دو نفر گلاويز شده اند و همديگر را مى زنند، يكى از آنها از بنى اسرائيل، و ديگرى قبطى يعنى از فرعونيان بود، در همين هنگام، بنى اسرائيل از موسى کمک خواست.
به گفته بعضى، موسى ديد يكى از آشپزهاى فرعون مى خواهد يك نفر بنى اسرائيل را براى حمل هيزم، به بيگارى كشد، و بر سر همين موضوع با هم گلاويز شده اند.
موسى به يارى مظلوم شتافت و مشتى محكم بر سينه مرد فرعونى زد، اما همين يك مشت كار او را ساخت، او بر زمين افتاد و مُرد.
موسى قصد كشتن او را نداشت، نه از اين جهت كه آن مرد مقتول، سزاوار كشته شدن نبود، بلكه به خاطر پيامدهاى دشوارى كه براى موسى و بنى اسرائيل داشت، از اين رو موسى به خاطر اين ترك اولى، از درگاه خدا تقاضاى عفو كرد، و از كار خود اظهار پشيمانى نمود.
اين قتل يك قتل ساده نبود، بلكه جرقّه اى براى يك انقلاب، و مقدمه آن به حساب مى آمد، لذا موسى نگران بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى به سر مى برد، در اين گير و دار در روز بعد، باز موسى مردى ديگر از فرعونيان را ديد كه با همان مظلوم، گلاويز شده است، و آن مظلوم از موسى استمداد نمود، موسى به طرف او رفت تا از او دفاع نموده و از ظلم ظالم جلوگيرى كند، ظالم به موسى گفت: آيا مى خواهى مرا بكشى همانگونه كه ديروز شخصى را كشتى؟
موسى دريافت كه حادثه قتل، شايع شده، از اين رو براى اين كه مشكلات ديگرى پيش نيايد كوتاه آمد.
#ادامه دارد....
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_پنجم
حکم اعدام موسى و فرار او به سوى مَدين
فرعون و اطرافيانش از ماجرا با خبر شدند، و در جلسه مشورت خود، حكم اعدام موسى را صادر كردند.
يكى از خويشان فرعون به نام حزقيل (كه بعدها به عنوان مؤمن آل فرعون معروف گرديد) از اخبار جلسه مشورت فرعونيان، اطلاع يافت، از آن جا كه او در نهان به موسى ايمان داشت، خود را محرمانه به موسى رسانيد و گفت: اى موسى! اين جمعيت (فرعون و فرعونيان) براى اعدام تو به مشورت پرداخته اند، بى درنگ از شهر خارج شو كه من از خيرخواهان تو هستم.
موسى تصميم گرفت به سوى سرزمين مدين كه شهرى در جنوب شام و شمال حجاز قرار داشت، و از قلمرو مصر و حكومت فرعونيان جدا بود، برود و از چنگال ستمگران بى رحم نجات يابد، گرچه سفرى طولانى بود و توشه راه سفر را به همراه نداشت، ولى چاره اى جز اين نداشت، با توكل به خدا و اميد به امدادهاى الهى حركت كرد، در حالى كه مى گفت:
رَبِّ نَجِّنى مِنَ القَومِ الظّالِمينَ؛
خدايا مرا از گزند ستمگران نجات بده.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_ششم
موسى در صحراى مديَن💟
موسى بدون توشه راه و سفر، با پاى پياده به سوى مدين روانه شد و فاصله بين مصر و مدين را در هشت شبانه روز پيمود، در اين مدت غذاى او سبزى هاى بيابان بود و بر اثر پياده روى پايش آبله كرد. وقتی كه به نزديك مدين رسيد، گروهى از مردم را در كنار چاهى ديد كه از آن چاه با دلو، آب مى كشيدند و چهارپايان خود را سيراب مى كردند، در كنار آنها دو دختر را ديد كه مراقب گوسفندهاى خود هستند و به چاه نزديك نمى شوند، نزد آنها رفت و گفت: چرا كنار ايستاده ايد؟ چرا گوسفندهاى خود را آب نمى دهيد؟
دختران گفتند: پدر ما پيرمرد سالخورده و شكسته اى است، و به جاى او ما گوسفندان را مى چرانيم، اكنون بر سر اين چاه مردها هستند، در انتظار رفتن آنها هستيم تا بعد از آنها از چاه آب بكشيم.
در كنار آن چاه، چاه ديگرى بود كه سنگ بزرگى بر سر نهاده بودند كه سى يا چهل نفر لازم بود تا با هم آن سنگ را بردارند، موسى به تنهايى كنار آن چاه آمد، آن سنگ را تنها از سر چاه برداشت و با دلو سنگينى كه چند نفر آن را مى كشيدند، به تنهايى از آن چاه آب كشيد و گوسفندهاى آن دختران را آب داد، آن گاه موسى، از آن جا فاصله گرفت و به زير سايه اى رفت و به خدا متوجه شد و گفت:
✨ربِّ اءِنَّى اَنزَلتَ اِلىَّ مِن خَيرٍ فَقيرٍ✨
پروردگارا! هر خير و نيكى به من برسانى، به آن نيازمندم.
#ادامه دارد....
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_ششم موسى در صحراى مديَن💟 موسى بدون توشه راه و سفر، با
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_هفتم
امانتدارى و پاكدامنى موسى
دختران به طور سريع نزد پدر پير خود كه حضرت شعيب پيامبر بود، بازگشتند و ماجرا را تعريف كردند، شعيب يكى از دخترانش (به نام صفورا) را نزد موسى فرستاد و گفت: برو او را به خانه ما دعوت كن، تا مزد كارش را بدهم.
صفورا در حالى كه با نهايت حيا گام بر ميداشت نزد موسى آمد و دعوت پدر را به او ابلاغ نمود، موسى به سوى خانه شعيب حركت كرد، در مسير راه، دختر كه براى راهنمايى، جلوتر حركت مى كرد، در برابر باد قرار گرفت، باد لباسش را به بالا و پايين حركت مى داد، موسى به او گفت: تو پشت سر من بيا، هرگاه از مسير راه منحرف شدم، با انداختن سنگ، راه را به من نشان بده. زيرا ما پسران يعقوب به پشت سر زنان نگاه نمى كنيم.
صفورا پشت سر موسى آمد و به راه خود ادامه دادند تا نزد شعيب رسيدند.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_هشتم
ملاقات موسى با شعیب
موسى ماجراى خود را براى شعيب تعريف كرد، شعيب او را دلدارى داد و به او گفت: از غربت و تنهايى رنج نبر، همه چيز به لطف خدا حل مى شود. هيچگونه نگران نباش از گزند ستمگران رهايى يافته اى، اينجا شهرى است كه از قلمرو حكومت ستمگران فرعونى، خارج است.
موسى دريافت كه در كنار استاد بزرگى قرار گرفته كه چشمه هاى علم و معرفت از وجودش مى جوشد، شعيب نيز احساس كرد كه با شاگرد لايق و پاكى روبرو گشته است.
جالب اين كه: نقل شده هنگامى كه موسى بر شعيب وارد شد، شعيب در كنار سفره غذا نشسته بود و غذايى مى خورد، وقتى كه نگاهش به موسى (آن جوان غريب و ناشناس) افتاد، گفت: بنشين از اين غذا بخور.
موسى گفت: اعُوذُ بِاللهِ؛ پناه مى برم به خدا.
شعيب: چرا اين جمله را گفتى، مگر گرسنه نيستى؟
موسى: چرا گرسنه هستم، ولى از آن نگرانم كه اين غذا را مزد من در برابر كمكى كه به دخترانت در آب كشى از چاه كردم قرار دهى، ولى ما از خاندانى هستيم كه عمل آخرت را با هيچ چيزى از دنيا، گرچه پر از طلا باشد، عوض نمى كنيم.
شعيب گفت: نه، ما نيز چنين كارى نكرديم، بلكه عادت ما، احترام به مهمان است. آنگاه موسى كنار سفره نشست، و غذا خورد. در اين ميان يكى از دختران شعيب گفت:
✨يا اَبَتِ استَأجِرهُ اءنّ خَيرَ مَن استأجَرتَ القَوِىُّ الأَمينُ؛✨
اى پدر! او (موسى) را استخدام كن، چرا كه بهترين كسى را كه مى توانى استخدام كنى همان كسى است كه نيرومند و امين باشد.
شعيب گفت: نيرومندى او از اين جهت است كه او به تنهايى سنگ بزرگ را از سر چاه برداشت و يا دلو بزرگ آب را كشيد، ولى امين بودن او را از كجا فهميدى؟
دختر جواب داد: در مسير راه به من گفت: پشت سر من بيا تا باد لباس تو را بالا نزند، و اين دليل عفت و پاكى و امين بودن او است.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_نهم
ازدواج موسى با دختر شعيب
شعيب به موسى گفت: من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آوردم به اين شرط كه هشت سال براى من كار (چوپانى) كنى، و اگر تا ده سال كار خود را افزايش دهى محبتى از طرف تو است، من نمى خواهم كار سنگينى بر دوش تو نهم، اءن شاء الله مرا از شايستگان خواهى يافت.
موسى با پيشنهاد شعيب موافقت كرد.
به اين ترتيب موسى با كمال آسايش در مَديَن ماند و با صفورا ازدواج كرد و به چوپانى و دامدارى پرداخت و به بندگى خود ادامه داد تا روزى فرا رسد كه به مصر باز گردد و در فرصت مناسبى، بنى اسرائيل را از يوغ طاغوتيان فرعونى رهايى بخشد.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_یازدهم
بازگشت موسی(علیهالسلام) به مصر و آغاز رسالت
موسی(علیهالسلام) به هنگام بازگشت، راه را گم کرد و نمیدانست به کدام سمت برود،در هوای تاریک، حیران و سرگردان مانده که چه کند، در همین حال بود، که از فاصله دور (از جانب کوه طور) آتشی را دید. به خانوادهاش گفت: شما اینجا بمانید، من آتشی از راه دور میبینم، بدان سو رفته و مقداری از آن را برای روشنایی یا گرما برایتان خواهیم آورد. و یا از کسانی که آتش را در اختیار دارند راه را سراغ میگیرم، تا ما را بدان راهنمایی کنند.
وقتی موسی(علیهالسلام) به نزدیکی محل آتش رسید
ندایی ربانی شنید،
که به وی می فرماید:
«ای موسی! من پروردگار توأم،
از این رو به جهت ادب و تواضع
کفشهایت را بیرون آر،
چه این که تو در سرزمین پاک و مقدسی (طوی) گام نهادهای،
ای موسی! تو را برای نبوت و پیامبری برگزیدم و
به آنچه به تو وحی میشود گوش فرا ده،
به راستی که من خدایم و خدایی جز من نیست،
مرا پرستش نما و نماز را به یاد من به پای دار.
ای موسی در دست راست چه داری؟
گفت: عصای من است که بر آن تکیه میزنم و
به وسیله آن برای گوسفندانم برگ درختان را میریزم و کارهای دیگری نیز انجام میدهم.
فرمود: ای موسی!ّ آن را بینداز.
آن گاه موسی(علیهالسلام) آن را افکند، ناگهان به صورت اژدهایی درآمد و به هر سو شتافت، موسی(علیهالسلام) ترسید و به عقب برگشت و حتی پشت سر خود را نگاه نکرد! به او گفته شد:ای موسی! برگرد آن را بگیر و نترس. ما آن را به صورت نخست آن درخواهیم آورد و دستت را در جیب فرو ببر، هنگامی که خارج میشود سفید و درخشنده است و بدون عیب و نقص، سپس پروردگارش به او فرمود: با این دو معجزه نزد فرعون برو و رسالت الهی را به وی ابلاغ کن، چه این که فرعون در سرکشی و قدرت طلبی پا از گلیم خود فراتر گذاشته است.»
موسی(علیهالسلام) عرض کرد: «پروردگارا! من از آنها یک نفر را کشتهام، میترسم مرا به قتل برسانند، برادرم هارون زبانش از من فصیحتر است، او را همراه من بفرست، تا یاور من باشد و مرا تصدیق کند، میترسم مرا تکذیب کنند. پروردگارا! به من شرح صدر عنایت کن و کارم را آسان گردان و گره از زبانم باز نما تا مردم سخنم را بپذیرند.»
خداوند با اجابت خواسته وی هر چه را خواسته بود به وی عطا کرد و فرمود:
بازوان تو را به وسیله برادرت محکم میکنیم و برای شما سلطه و برتری قرار میدهیم و به برکت آیات ما، بر شما دست نمییابند، شما و پیروانتان پیروزید.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_یازدهم بازگشت موسی(علیهالسلام) به مصر و آغاز رسالت موس
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_دوازدهم
به این ترتیب، موسی(علیهالسلام) به مقام پیامبری رسید،
و نخستین ندای وحی در آن شب تاریک و در ان سرزمین مقدس که با دو معجزه (اژدها شدن عصا وید بیضاء) همراه بود، از خداوند دریافت نمود و مأمور شد برای دعوت فرعون به توحید و خداپرستی به سوی مصر حرکت کند.
حضرت موسی(علیهالسلام) به مصر نزدیک شد، خداوند به هارون(علیهالسلام) برادر موسی(علیهالسلام) که در مصر زندگی میکرد الهام نمود، که برخیز و به برادرت موسی (علیهالسلام) بپیوند. هارون(علیهالسلام) به استقبال برادر شتافت و کنار دروازه مصر، با موسی(علیهالسلام) ملاقات کرد،همدیگر را در آغوش گرفتند و با هم وارد شهر شدند.
«یوکابد» مادر موسی(علیهالسلام) از آمدن فرزندش آگاه شد، دوید و موسی(علیه السلام) را در بر کشید و بوسید و بویید. حضرت موسی(علیهالسلام) برادرش هارون (علیه السلام) را از نبوت خود آگاه ساخت و سه روز در خانه مادر ماندند و در آنجا با بنی اسرائیل دیدار کرد و مقام پیامبری خود را ابلاغ نموده و به آنها گفت: من از طرف خدا به سوی شما آمدهام، تا شما را به پرستش خداوند یکتا دعوت کنم. آنها دعوت موسی(علیهالسلام) را پذیرفتند و بسیار خوشحال شدند.
از طرف خداوند به موسی(علیهالسلام) خطاب شد: به همراهی برادرت هارون، به سوی فرعون بروید، زیرا او دست به سرکشی و طغیان زده و در یاد من و ابلاغ رسالت الهی کوتاهی نکنید.
سپس به آنها سفارش کرد: تا با فرعون با نرمی و اخلاق نیک سخن گویند، شاید طبع سرکشی و طغیان گر او را ملایم و ساخته و با سخن دلپذیر خود، به قلب او راه یابند و سرانجام از خدا بترسد.
موسی و هارون(علیهماالسلام) عرض کردند: ما از قدرت و خشونت فرعون بیمناکیم، که این رسالت را به او ابلاغ کنیم، شاید وی خشمگین شده و بر ما تندی کند و یا ما را شتابزده کیفر نماید.
خداوند به آنها فرمود:
از چیزهایی که تصور کردهاید،
از ناحیه فرعون به شما برسد، بیم نداشته باشید،
زیرا من با شما هستم و میشنوم و
شما را از شر او نگاه خواهم داشت،
به سوی او بروید
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_دوازدهم به این ترتیب، موسی(علیهالسلام) به مقام پیامبری ر
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_سیزدهم
رویارویی موسی با فرعون و ابلاغ رسالت
موسی و هارون(علیهماالسلام) دستور پروردگار خویش را لبیک گفته و نزد فرعون رفتند و رسالت الهی را به وی ابلاغ کردند، از جمله مطالبی که موسی(علیهالسلام) به فرعون ابلاغ کرد، این بود که درباره خدا جز حق نگوید و خداوند به او معجزهای عطا کرده که گواه بر این است،وی فرستاده حقیقی خداست و از فرعون درخواست کرد تا اجازه دهد بنی اسرائیل همراه او به فلسطین بروند.
فرعون از سخن موسی(علیهالسلام) که تربیت یافته سابق خود بود، در شگفت شد و با منت گذاشتن بر او و به دلیل اینکه در خانه او تربیت شده، بر وی اظهار فضل و برتری نمود و این اقتضا داشت که موسی(علیهالسلام) به او اظهار وفاداری نموده و کاری که وی را خشمگین کند انجام ندهد. و پس از آن فرعون، کشته شدن مرد فرعونی را به دست وی، به او یادآور شد و گفت: کسی که مرتکب گناه قتل شده باشد گناهکار تلقی شده و از رحمت خدای خویش دور است.
موسی(علیهالسلام) پاسخ داد: من قصد نداشتم مرد فرعونی را بکشم، بلکه تنها بر او یک سیلی نواختم و نمیدانستم که او در اثر این سیلی جان میدهد و ... .
رسالت موسی(علیهالسلام) فرعون را به شگفتی آورد و در ربوبیت الهی با موسی (علیهالسلام) به بحث و مناقشه پرداخت و از او پرسید: خدای جهانیان کیست؟
موسی(علیهالسلام) به فرعون و اطرافیانش گفت: خدای جهانیان، پروردگار آسمانها و زمین است، اگر راز قدرت الهی را در آنها درک کنید.
فرعون متوجه اطرافیان و هواداران خود شد و با تعجب گفت: «الا تستمعون؛ آیا نمیشنوید چه میگوید؟»
موسی(علیهالسلام) سخن خویش را ادامه داد و گفت: خدای شما و خدای پیشینیان شماست، یعنی زمانی که فرعون هم به وجود نیامده بود.
فرعون پاسخ داد: موسی(علیهالسلام) دیوانه است و درباره مسائل عجیب و غریب حرف میزند و ... .
وقتی موسی و هارون(علیهماالسلام) ملاحظه کردند فرعون سخن آنان را نمیپذیرد، او را تهدید کردند، به این که خداوند بر کسانی که دعوت پیامبران را نپذیرند عذاب فرو میفرستد، در این هنگام فرعون از حقیقت خدای آنان جویا شد و گفت: ای موسی (علیه السلام) پروردگار شما کیست؟
موسی(علیهالسلام) گفت: پروردگار ما کسی است که به هر موجودی، آنچه را لازمه آفرینش او بود داده، سپس راهنماییش کرده است. فرعون خواست مسیر سخن را عوض کند و یا موسی(علیهالسلام) را از هدفی که به خاطر آن آمده بود منصرف سازد و یا اینکه از برخی از امور غیبی اطلاع یابد، لذا از او پرسید: سرنوشت نسلها و امتهای گذشته چه شد؟
موسی(علیهالسلام) این مطلب را به علم الهی که تنها خاص اوست تحول کرد و گفت: آگاهی مربوط به آنها نزد پروردگار در کتابی ثبت است (لوح محفوظ)، پرودرگار من هرگز گمراه نمیشود و فراموش نمیکند و... .
فرعون دید این عمل موسی(علیهالسلام) (دعوت به رسالت و استدلال های او) عظمت و شوکت او را تضعیف کرده و از قدرت او میکاهد، به وزیرش «هامان» دستور داد قصر و برجی بسیار بلند، برای من بساز، تا بر بالای آن روم و خبر از خدای موسی(علیهالسلام) بگیرم، من تصور میکنم موسی(علیهالسلام) دروغ میگوید و ... .
چون بحث و مناقشه میان فرعون و موسی(علیهالسلام) درباره رسالت الهی او بالا گرفت، فرعون از موسی(علیهالسلام) دلیلی، شاهد بر صدق گفتارش خواست.
موسی(علیهالسلام) گفت: حتی اگر نشانه آشکاری برای رسالتم برایت بیاورم نمیپذیری؟
فرعون: گفت: اگر راست میگویی آن را بیاور! در این هنگام موسی(علیهالسلام) عصای خود را به زمین انداخت، ناگهان دیدند که آن عصا به صورت ماری بزرگ آشکار شد، سپس موسی(علیهالسلام) دستش را در جیب خود فرو برد و بیرون آورد، همه حاضران دیدند دست او سفید و درخشنده گردید.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_چهاردهم
فرعون به اطرفیان گفت: این (موسی علیه السلام) جادوگر آگاه و ماهری است! او میخواهد شما را از سرزمینتان با سحرش بیرون کند، شما چه نظر میدهید؟
اطرافیان گفتند: موسی(علیهالسلام) و برادرش هارون را مهلت بده و مأمورانی را در تمام شهر بسیج کن تا به جستجوی جادوگران بپردازند و هر جادوگر آگاه و زبردستی دیدند نزد تو بیاورند.
فرعون، مأموران را به گوشه و کنار مصر اعزام کرد، تا جادوگران را نزد او آورند. مأموران وی تعداد زیادی از جادوگران را آوردند، ساحران به فرعون گفتند: در صورتی که در جادوگری بر موسی(علیهالسلام) پیروز شوند، از او پاداش گرانبهایی میخواهند، فرعون نیز پذیرفت و به آنان وعده داد که آنان در پیشگاه وی از مقامی بس والا برخوردار خواهند شد.
معجزات موسی(علیهالسلام) و ایمان جادوگران
روز موعود دیدار جادوگران با موسی(علیهالسلام) فرا رسید و جماعت انبوهی به صحنه نمایش آمدند، فرعون و اطرافیان در جایگاه مخصوص قرار گرفتند. در این هنگام ساحران با غرور مخصوصی به موسی(علیهالسلام) گفتند: آیا اول تو عصای خود را میافکنی یا ما بساط و وسایل جادویی خویش را بیندازیم. موسی(علیهالسلام) با خونسردی مخصوصی پاسخ داد: شما کار خود را آغاز کنید.
ساحران، طنابها و ریسمانها و عصاهای خود را به میدان افکندند و با چشم بندی مخصوصی، سحر عظیمی را نشان دادند، صحنه ای که جادوگران بوجود آوردند بسیار وسیع و هولناک بود.و به قدری به پیروزی خود مغرور بودند که گفتند: به عزت فرعون قطعاً ما پیروزیم.
وسایلی که ساحران به میدان افکندند، به صورت مارهای بسیار بزرگ و گوناگونی درآمدند و بعضی سوار بر بعضی دیگر میشدند و خلاصه غوغا و محشری بر پا شد، ساحران که هم تعدادشان بسیار بود و هم در فن چشم بندی و شعبده بازی آگاهی زیادی داشتند، با اعمال خود توانستند، همه تماشاچیان را مجذوب و شیفته خود کرده و در آنها نفوذ کنند و فرعونیان غرق در شادی شده و خیلی خوشحال بودند.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_چهاردهم فرعون به اطرفیان گفت: این (موسی علیه السلام) جادو
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_پانزدهم
موسی(علیهالسلام) که تک و تنها همراه برادرش هارون(علیهالسلام) بود، ترس خفیفی در دلش بوجود آمد،که نکند طاغوتهای گمراه، پیروز شوند، در این هنگام خداوند به موسی(علیهالسلام) وحی کرد: نترس! قطعاً برتری و پیروزی با توست. عصایی که در دست داری بیانداز، که تمام آنچه را ساحران ساختهاند میبلعد.
موسی(علیهالسلام) عصای خود را افکند، آن عصا به اژدهای عظیمی تبدیل شد و به جان مارها و اژدهاهای مصنوعی ساحران افتاد و همه را بلعید، حتی یک عدد از آنها را به عنوان نمونه باقی نگذاشت. تماشاچیان آنچنان هولناک و وحشت زده شده بودند که پا به فرار گذاشتند، جمعیت بسیاری در زیر دست و پای فرار کنندگان ماندند و کشته شدند، فرعون و هواداران او مات و مبهوت شدند و جادوگران دانستند کاری را که موسی(علیه السلام) انجام داده از نوع سحر نیست.
چون اگر سحر میبود وسایل آنها را نمیبلعید و نابود نمیکرد، بلکه آن قدرت الهی است که چنین کرده است.
از این رو ساحران به خاک افتاده و خدا را سجده کردند و گفتند: ما به پروردگار جهانیان، پروردگار موسی و هارون (علیهماالسلام) ایمان آوردیم.
فرعون یقین حاصل کرد که موسی(علیهالسلام) را مغلوب نساخته، بلکه این موسی (علیهالسلام) است که بر او پیروز گشته و برای اینکه بر شکست خود پوشش نهد، به جادوگران گفت: موسی(علیهالسلام) بزرگ و استاد شما بود و او به شما جادوگری آموخت و به همین دلیل بر شما پیروز شد. بزودی پی خواهید برد که دست و پاهای شما را بر عکس یکدیگر (پای راست و دست چپ) قطع میکنم و همه شما را به دار میآویزم.
جادوگران ایمان آورده، گفتند: مهم نیست، هر کار از دستت ساخته است بکن، ما به سوی پروردگارمان باز میگردیم! ما امیدواریم پروردگارمان خطاهای ما را ببخشد، که ما نخستین ایمان آورندگان بودیم.
پایداری و مقاومت موسی(علیهالسلام) و قومش
پس از ماجرای پیروزی موسی (علیهالسلام) بر جادوگران، گروههای زیادی از بنی اسرائیل و دیگران به وی ایمان آوردند و موسی(علیهالسلام) طرفداران زیادی پیدا کرد و از آن پس بین بنی اسرائیل (پیروان موسی علیه السلام) و قبطیان (فرعونیان) همواره درگیری و کشمکش بود.
سران قوم، فرعون را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، که چرا موسی(علیهالسلام) و پیروان او رها و آزاد گذاشته، تا خدای یگانه را بپرستند و دست از پرستش فرعون و خدایانش بردارند و این کار به نظر آنان، فساد در زمین بود.
فرعون آنان را مطمئن ساخت و با این وعده به آنان گفت: «پسران آنان را میکشیم و زنانشان را برای بردگی زنده نگاه خواهیم داشت و سپس به عملی کردن تهدید پلید خود پرداخت».
طبیعی بود که بنی اسرائیل از ظلم و ستمی که بر آنها رفته بود، نزد موسی (علیه السلام) شکایت ببرند و آن حضرت، آنان را بر گرفتاری بوجود آمده و کمک گرفتن از خدا برای تحمل آن به صبر سفارش کرد و گفت: از خدا یاری بجویید و شکیباییی کنید و... .
فرعون با به کار بستن تمام توان خود برای جلوگیری از فعالیت موسی(علیهالسلام) و طرفدارانش، باز موفق نشد و از مقاومت و ایستادگی در برابر موسی(علیهالسلام) ناتوان گردید. لذا با قوم خود نقشه کشتن موسی(علیهالسلام) را کشید، تا از دعوتش و به گمان آنها از فساد او رهایی یابند.
فرعون گفت: مرا واگذارید تا موسی(علیهالسلام) را به قتل برسانم. بیم آن دارم که آیین شما را تغییر و تبدیل دهد و یا در سرزمین ایجاد فساد نماید. در حالی که برای عملی کردن نقشه کشتن او به تبادل نظر می پرداختند، مردی مؤمن از آل فرعون که ایمان خویش را نهان میداشت، به گونهای پسندیده و بی پروا به دفاع از موسی(علیهالسلام) پرداخت و به آنان گفت: شایسته نیست، مردی را که میگوید پروردگار من خداست بکشید، به ویژه که او معجزاتی دال بر صدق گفتارش برای شما آورده و... .
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_شانزدهم
نفرین موسی(علیهالسلام) و گرفتاری فرعونیان
موسی(علیهالسلام) همواره فرعونیان را به سوی خدا دعوت میکرد، ولی دعوت و پند و اندرز وی سودی نبخشید، بلکه آنان بر سرکشی و طغیان خود و آزار و شکنجه مؤمنان میافزودند، موسی(علیهالسلام) در برابر این وضعیت در پیشگاه پروردگار خویش عرضه داشت: خدایا! تو، به فرعون و سران قوم او زرق و برق دنیوی و اموال و دارایی و لباس گرانبها و کاخها و بستانها و قدرت و حاکمیت بخشیدی، ولی آنها در برابر این نعمتها عناد و کیفر ورزیده و مردم را از ایمان آوردن به تو باز داشتند.
بار خدایا! اموال آنها را نابود ساز و بر قساوت و عناد و کنیه آنها بیفزا، زیرا آنان تا زمانی که باچشم خود نبینند گرفتار عذاب دردناک تو شدهاند، توفیق ایمان آوردن نخواهند یافت.
خداوند به موسی و هارون(علیهماالسلام) فرمود: دعای شما را مستجاب کردم، بنابر این هر دو ثابت قدم باشید... .
خداوند دعای موسی(علیهالسلام) را مستجاب گرداند و فرعون و قوم او را به خشکسالی و قحطی و کاهش محصولات کشاورزی و درختان میوه کیفر داد، تا شدید به ضعف و ناتوانی خود و عاجز بودن پادشاه و خدایشان فرعون در برابر قدرت الهی پی ببرند و پند عبرت گیرند،ولی سرشت آنان پند پذیر نبوده و درس نگرفتند... و غرق در تباهی بودند، از اعتقاد به نشانهها و آیات روشنی که دلالت بر رسالت موسی(علیهالسلام) داشت روگردان بودند، از این رو به تبهکاریهای خود ادامه دادند.
دراین هنگام بود که انواع بلاها و ناگواریها بر آنان فرود آمد، از جمله:
ـ طوفان، که املاک و کشتزارهای آنان را درنوردید.
ـ ملخ کشتزارهای آنان را نابود کرد.
ـ آفتی به وجود میامد که میوهها را تباه میکرد و انسان و حیوان را اذیت و آزار میرساند.
ـ و نیز به وجود انبوه قورباغه، کیفر شدند که همه جا را پر کرده بود و زندگی را به کام آنها تلخ و لذت را از آنان سلب کردند. همان گونه که آفتی دیگر برای آنان فرستاده از بینی و دهان آنان خون جاری میشد (خون دماغ) و آب آشامیدنی آنان را آلوده میساخت.
با این بلاهای گوناگون که پیاپی بر آنها وارد می شد و تلفات و خسارات زیادی دیده بودند، ولی در عین حال عبرت نگرفتند و باز هم به سرکشی پرداخته و انسانهایی گناهکار بودند.
هر بار که بلا میآمد فرعونیان دست به دامن موسی(علیهالسلام) میشدند، تا از خدا بخواهد بلا بر طرف گردد و قول میدادند که در صورت رفع بلا، ایمان بیاورند، چندین بار بر اثر دعای موسی(علیهالسلام) بلا بر طرف شد، ولی آنها پیمان شکنی کردند و به کفر خود ادامه دادند.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @rakhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_شانزدهم نفرین موسی(علیهالسلام) و گرفتاری فرعونیان موسی
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_هفدهم
هجرت موسی (علیهالسلام) به فلسطین
موسی(علیهالسلام) و پیروانش از ظلم فرعونیان به ستوه آمده بودند و همچنان در فشار و سختی به سر می بردند، تا اینکه سرانجام از ناحیه خداوند به موسی(علیهالسلام) وحی شد که از مصر بیرون رود.
موسی(علیهالسلام) و پیروانش شبانه از مصر به سوی فلسطین حرکت کردند. فرعون با خبر شد مأموران خود را به اطراف فرستاد، تا مردم را به اجبار گرد آورده و سپاه بزرگی را تدارک ببیند و بنی اسرائیل را تعقیب کنند، تا قبل از اینکه به فلسطین فرار کنند به آنها دست یابند.
فرعون و سپاهیانش از شهر بیرون رفته و به تعقیب موسی(علیهالسلام) و بنی اسرائیل پرداختند و باغ و بستانها و گنجینههای زر و کاخهای سر به فلک کشیده خود را رها کردند و برای همیشه دست از این همه نعمت شستند، زیرا آنان هرگز به وطن خویش بازنگشتند، ولی بنی اسرائیل چنین نعمتهایی را در فلسطین به ارث بردند.
بنی اسرائیل به ساحل دریای سرخ و کانال سوئز رسیدند و از آنجا نتوانستند عبور کنند، لشگر تا دندان مسلح و بیکران فرعون همچنان به پیش میآمد، شیون و غوغای بنی اسرائیل به آسمان رفت و نزدیک بود از شدت ترس، جانشان از کالبدشان پرواز کند.
در آن میان یاران،موسی(علیهالسلام) به وی گفتند: ای موسی! فرعونیان به ما رسیدند و ما توانایی مقابله و مقاومت در برابر آنان نداریم، اینک پیش روی ما دریا و پشت سرمان لشگر دشمن است، چه باید بکنیم؟ موسی(علیهالسلام) به آنان گفت: بیمناک نباشید، پروردگارم با من است، و مرا به راه نجات رهنمون خواهد شد.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیستم
خودداری بنی اسرائیل از رفتن به فلسطین
خداوند به موسی(علیهالسلام) دستور داد تا بنی اسرائیل را به سرزمین مقدس فلسطین برده و در آنجا اسکان دهد، قبل از آن که موسی(علیهالسلام) از قوم بخواهد که وارد سرزمین مقدس شوند، چند نفری را فرستاد، تا از وضعیت آن منطقه کسب خبر کنند. وقتی آنها برگشتند به وی اطلاع دادند که مردم آن دیار، افرادی نیرومند و بلند قامت بوده و گردنکش و ظالمند و شهرهای آن جا بسیار مستحکم است.
بنی اسرائیل از این سخنان بیمناک شده و دستور موسی(علیهالسلام) را برای ورود به شهر فلسطین اجرا نکردند و به او گفتند: در این سرزمین افرادی توانمند و ستمکار وجود دارد که ما تحمل برابری با آنها را نداریم و تا زمانی که آنها در آن سرزمین هستند، ما هرگز وارد آن جا نخواهیم شد... .
دو نفر از بنی اسرائیل که خداوند به آنها تقوی عنایت کرده بود، به پا خاسته و به قوم خود گفتند: شما از دروازه شهر وارد شوید، هنگامی که وارد شدید، بیم و ترس به در آنها راه یافته و شما بر آنان پیروز خواهید گشت و اگر واقعاً به خدا ایمان دارید بر او توکل کنید.
آنها در پاسخ موسی(علیهالسلام) گفتند: تا زمانی که آنان در آن سامان باشند، هرگز وارد آن سرزمین نخواهیم شد و به موسی(علیهالسلام) جملهای گفتند، که از آن بوی سرزنش و سرپیچی و بیم استشمام میشد. گفتند: تو و پروردگارت بروید و با آنها بجنگید و ما همین جا مینشینیم.
موسی(علیهالسلام) عرضه داشت: خدایا من جز بر خودم و برادرم تسلط ندارم، تو میان ما و این مردم فاسق جدایی بینداز.
خداوند فرمود: چون مخالفت کردند، از هم اکنون سرزمین مقدس فلسطین را بر آنان حرام کردم و چهل سال سرگردان در بیابان و صحرای سینا باید بمانند، بنابراین تو بر این قوم فاسق تأسف و غم مخور.چهل سال در آن بیابان ماندند تا آنکه خداوند توبه آنها را پذیرفت.
رفتن موسی(علیهالسلام) به کوه طور
موسی(علیهالسلام) تا آن عصر، پیرو آیین ابراهیم(علیهالسلام) بود و همان را برای بنی اسرائیل تبلیغ میکرد، بعد از هلاکت فرعون، قوم موسی(علیهالسلام) در انتظار برنامه جدید و کتاب آسمانی بودند، تا به آن عمل کنند. موسی(علیهالسلام) از پروردگار خود کتاب را درخواست کرد، خدای سبحان به او دستور داد: تا به دامنه کوه طور رود، در آنجا سی روز روزه بگیرد و خدای خویش را عبادت کند.
موسی(علیهالسلام) قبل از آنکه برای مناجات خدا بیرون رود، به قوم خود گفت: برادرم هارون را در میان شما میگذارم و برای سی روز از میان شما غیبت میکنم و به کوه طور میروم، تا احکام شریعت (و الواح تورات) را برای شما بیاورم.
موسی(علیهالسلام) روانه کوه طور شده و سی روز در آنجا ماند و به مناجات و عبادت پرداخت، وقتی سی روز به پایان برد، خدا به او فرمان داد: برای کامل شدن عبادتش، ده روز دیگر روزه بگیرد و مجموع آن چهل روز گردد. پس از کامل شدن چهل روز خداوند با گفتار ازلی خویش، با موسی(علیهالسلام) سخن گفت و بدین وسیله موسی(علیهالسلام) به مقامی رسید، که به واسطه آن بر انسانها امتیاز یافت. در این هنگام در اثر فرط شوق، از خدای خود درخواست کرد که خود را بر او متجلی و آشکار سازد تا او را ببیند.
خداوند به او فرمود: هرگز مرا نخواهی دید، و برای اینکه به وی بفهماند، موسی(علیه السلام) خواسته بزرگی را طلبیده که کوهها تحمل آن را ندارند به او فرمود: تو (موسی) تحمل این تجلی را نداری، ولی من به کوه که سختتر از توست تجلی خواهم نمود، اگر کوه در جای خود قرار گرفت و دیدن و هیبت مرا تحمل کرد، تو هم میتوانی مرا ببینی و اگر تحمل نکرد، تو هم به طریق اولی نخواهی دید. و آن گاه که پروردگارش بر کوه تجلی نمود، آن را متلاشی کرده و با زمین یکسان ساخت.
موسی(علیهالسلام) از شدت بیم و ترس از صحنهای که دیده بود از هوش رفت. وقتی که به هوش آمد عرض کرد: پروردگارا! تو منزه هستی، من به سوی تو باز میگردم و توبه میکنم، من نخستین کسی هستم که در زمان خودم به بزرگی و عظمت تو ایمان میآورم.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیستم خودداری بنی اسرائیل از رفتن به فلسطین خداوند به مو
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_یکم
سرانجام در آن میعادگاه بزرگ، خداوند شرایع و قوانین آیین خود را بر موسی نازل کرد (تورات) نخست به او فرمود: ای موسی(علیهالسلام)! من تو را بر مردم برگزیدم و رسالات خود را به تو دادم و تو را به موهبت سخن گفتن با خودم نائل کردم، اکنون که چنین است ، آنچه را به تو دستور دادهام، بگیر و در برابر این همه موهبت، از شکرگزاران باش و برای مردم در تورات از هر موضوعی اندرزی نوشتیم و از هر چیز، بیانی کردیم پس آن را با جدیت بگیر، و به قومت دستور بده که به مطالب و دستورات آنها بهتر عمل کنند و آنان که به مخالفت برمیخیزند، کیفرشان دوزخ است. ما به زودی جایگاه و مقام فاسقان را به شما نشان خواهیم داد.
به این ترتیب موسی(علیهالسلام) در میعادگاه طور، شرایع و قوانین آیین خود را به صورت صفحههایی از تورات از خداوند گرفت و به سوی قوم بازگشت، تا آنها را در پرتو این کتاب آسمانی و قانون اساسی، هدایت کند و به سوی تکامل برساند.
گوساله پرستی بنی اسرائیل
قبل از این که موسی(علیهالسلام) برای مناجات با خدای سبحان و نزول تورات از شهر بیرون رود، مردم را در جریان گذاشته بود که غایب بودن وی از آنها سی روز طول میکشد، وقتی که به موسی دستور داده شد که ده روز دیگر بماند، در مجموع چهل روز گردید. و بازگشتن موسی(علیهالسلام) ده روز به تأخیر افتاد، بنی اسرائیل گفتند: موسی (علیهالسلام) به وعدهای که به ما داده بود عمل نکرد.
اینجا بود که اندیشه شرارت و تبهکاری در درون سامری برانگیخته شد از آن فرصت استفاده کرد و در غیاب موسی(علیهالسلام) و از زمینهای که در میان بنی اسرائیل (تمایل به بت پرستی) وجود داشت سوء استفاده کرد و قسمتی از زر و زیوری که زنان بنی اسرائیل از مصر با خود آورده بودند، از آنان گرفت و آنها را در آتش ذوب کرد و از آنها قالب گوسالهای ریخت و به شیوه خاصی آن را ساخت که هرگاه در آن باد دمیده میشد از دهان آن، صدایی مانند صدای گوساله خارج میشد.
سپس اعلام کرد: موسی دروغگو است، دیگر هرگز به سوی شما باز نمیگردم این خدایی که برایتان ساختم پرستش کنید.
به این ترتیب اکثریت قاطع جاهلان بنی اسرائیل، از راه توحید خارج شده و گوساله پرست شدند.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
✅7ـ به تمام کارها می رسیم
🌀برنامه ریزی دقیق و همه جانبه نگر، باعث می شود که برای هر کاری زمانی در نظر گرفته شود، هیچ کاری از قلم نیفتد.
برای همه اتفاق افتاده که برخی کارها را هر روز می خواهیم انجام دهیم ولی موفق نمی شویم بخاطر عدم برنامه ریزی و اختصاص وقت به آن کار.
🌳از بزرگی پرسیدند نماز شب بخوانیم بهتر است یا شب را مطالعه کنیم، در جواب گفت: کاری کنید که هم نماز شب بخوانید و هم مطالعه کنید.
مرحوم علّامه طباطبایی حتی در شب قدر نیز برنامه مطالعاتی داشت به این جهت تفسیر وزین المیزان در شب قدر به پایان می رسد.
🌹استاد حسن زاده آملی در ذیل این عبارت علّامه طباطبایی «تمّ الکتاب واتفق الفراغ من تألیفه فی لیلة القدر المبارکه...» طلّاب عزیز ما سرمشق بگیرند که حضرت علّامه طباطبایی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیاء می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید. آری :
به هوس راست نیاید به تمنّی نشود کاندرین راه بسی خون جگر باید خورد
و اضافه می کند که صاحب جواهر، شیخ حسن نجفی نیز کتاب «جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام...» را در شب قدر به پایان می رساند.»(26)
ابویعلی جعفری داماد شیخ مفید (ره) درباره شیخ مفید می گوید: «او جز پاسی از شب نمی خفت آنگاه به پا می خاست و نماز می گزارد، کتاب می خواند، یا درس می گفت یا قرآن تلاوت می کرد.»(27)
و حسن ختام این بخش را خاطره ای از امام خمینی(ره) قرار می دهیم:
🌹فرشته اعرابی نوه امام می گوید: «امام در طول شبانه روز حتی یک دقیقه وقت تلف شده و بدون برنامه از قبل تعیین شده نداشتند با توجه به این شرایط سنّی و میزان فعالیتی که داشتند بازهم ساعت خاصی را در سه نوبت ـ هر کدام نیم تا یک ساعت ـ به اهل منزل اختصاص داده بودند که هر کدام از ما که مایل بودیم، خدمت ایشان می رسیدیم و مسائل خودمان را مطرح می کردیم. امام در این ساعات معمولاً از نظر فکری و روحی به خانواده توجّه داشتند، هیچ سؤالی را بی جواب نمی گذاشتند...»(28)
#ادامه دارد....
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
💌 #سـبک_زندگی
✍️ناامیدی و امید کاذب به خدا؛ راههایی برای نفوذ شیطان (۱)
💠از آنجا که قرآن برای همه زمانها و همه مردم نازل شده است، به همه حالتهای اساسی انسانی توجه کرده است. حالت یأس و ناامیدی یکی از این حالات است که درباره آن باید از قرآن درس بگیریم و در نقطه مقابل آن یعنی امید کاذب هم راه دیگری از شیطان برای نفوذ در انسانهاست.
🔸در آن هنگام که پیری به سراغ ابراهیم علیه السلام آمده بود و همسرش هم نازا بود، فرشتگان خدا به او مژده پسری بردبار را به او دادند. او بعد از کمی صحبت با فرشتگان گفت:قَالَ وَمَن یَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّآلُّونَ (حجر، ۵۶) گفت: «چه کسى- جز گمراهان- از رحمت پروردگارش نومید مىشود؟»
🔺با این جمله، ابراهیم علیه السلام به خدا گفت که من از رحمت تو هیچگاه مأیوس نیستم، هر چند درباره اموری باشد که خیلی احتمالش کم است.
▫️ضالون و ضالین از یک ریشه هستند که معنای آن برای همه ما روشن است زیرا روزانه ده بار در نمازهای خود میگوییم: غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ؛ همواره از راه گمراهان به خدا پناه میبریم.
🔹با کنار گذاشتن این آیه و جملهای که ابراهیم علیه السلام فرمود، روشن میشود که هر کس که جزو ضالین نباشد، حتماً به رحمت خدا امید دارد؛ بنابراین ما روزانه در نمازهای خود به خدا اعلام میکنیم که به رحمت خدا امید داریم و هرگز از آن قطع امید نکردهایم.
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#داستانک
قسمت اول
عارفی را به مجلس میهمانی دعوت کردند. عارف وارد منزل شد. دختر صاحبخانه وارد اتاق پذیرایی شد و چای آورده و سلام و تعارف کرد. عارف مشاهده کرد که دختر، حجاب مناسبی ندارد. نگاهی به پدر و مادر دختر که در مجلس حاضر بودند کرد و خطاب به دختر گفت: فرزند عزیزم! شما که ماشاءالله هزار ماشاءالله جوان فهمیده و مؤدبی هستید حجابتان را هم می توانید بهتر کنید! دختر در کنار مادرش نشست و گفت: حاج آقا! دل پاک باشد! پدر و مادر دختر نگاه نافذی به او کردند و به همین جهت دختر اظهار داشت: معذرت می خواهم حاج آقا! عارف افزود: نه دخترم! نظرت را گفتی و این خیلی خوب است که انسان صادقانه نظراتش را مطرح سازد.
اما...
#ادامه ماجرا در قسمت دوم...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
……............به نام خدا.....................
#داستان «سقیفه»
#قسمت : اول
«اَللّهُمَ الْعَن اَول ظاٰلـم ،ظَلَمَ حَقَّ مُحَـمّد وآل مُحـمد»
سلام بر بانوی بی نشان، سلام بر مادر شیعیـان ، سلام بر مراد عاشقـان، سلام بر الگوی عارفـان، سلام بر همسر امیر مؤمنـان....
یا حضرت مادر ، سلام مان را که از قلبی مملو از محبت تان نشأت می گیرد بپذیر و قبول فرما تا از سلام گویان ساحت مطهرتان باشیم .
یا حضرت مـادر؛
دلمان خون است از شنیدن قصه ی آن میخ خونین ، جگرمان آتش گرفته از غصه ی آتشی که بر درب خانه تان افتاد و قلبمان شکسته از شکسته شدن پهلو و بازوی شریفتان ،روزها را می شماریم و در انتظاریم تا برسد یوسف گمگشته تان و بستاند ،انتقام این زخم کهنه و این داغ کمر شکن را.....«یا منتقم آل محمد ، العجل العجل العجل»
شهر در هول و هراسی مبهم دست و پا می زد ، انگار مدینه آبستن حوادثی ست.
همگان می دانند که اتفاقی در راه است ،مخلص ترین بندگان خدا ،دل نگرانند از این حادثه و ظاهر بینان و دنیا طلبان ،لحظه ها را می شمارند تا آن زمان موعد فرا رسد.
مردم دسته دسته وارد کوچه ی بنی هاشم می شوند و یاالله گویان پا درون خانه ی پیامبر (ص) می گذارند .
بستر پیامبر(ص) وسط اتاق پهن است و حضرت محمد(ص) با رخساری که از شدت بیماری زردگونه است ،اطراف را از نظر مبارک می گذراند.
همهمه ای در بین جمعیت افتاده بود و هر کدام از عیادت کنندگان حرفی میزد.
پیامبر(ص) نگران از آینده ی امتش ،در دل از خدا کمک طلبید ، می خواست سخنی بگوید تا دیگران بدانند او از چه پریشان است ، می خواست آخرین اتمام حجتش را بنماید و دوباره امر خداوند را که قبلا به مردم ابلاغ کرده بود ،گوشزد نماید ، که مبادا فراموش شان شود و حکم خداوند زمین بماند .
پیامبر (ص) دستش را به علامت سکوت بالا آورد ، تمام حضار خیره به چهره ی پیامبر ،ساکت شدند.
و محمد (ص) با لحنی آرام و بریده بریده ،شروع به سخن گفتن نمود : سلام یاران و پیروان دین خدا ، خوش آمدید، حال که جمع تان جمع است و بیشتر بزرگان را می بینم ، می خواهم سخنی بگویم که اگر بدان عمل کنید ، هرگز گمراه نخواهید شد ، لطفاً کسی کاغذ و قلم بیاورد ، این سخنان آنچنان مهم است که باید نوشته شوند تا بعد از من شاهدی باشند برای اجرای حکم خدا....
ناگهان از آن بین....
#ادامه دارد....
🖊به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
#داستان«سقیفه»
#قسمت : دوم
زمانی که این سخن از پیامبر(ص) صادر شد ، همهمه ای در بین جمعیت درگرفت ، دو نفر که رفیق همیشگی هم بودند و گوشه ای نشسته بودند ،سر در گوش یکدیگر داشتند ، اولی به دیگری گفت : یعنی محمد(ص) می خواهد از چه سخن بگوید؟ این چه موضوعی ست که ذهن او را درگیر کرده و میگوید ،مطلبی ست که اگر بدانید و عمل کنید تا ابد گمراه نخواهید شد و آنقدر مهم است که امر می کند تا قلم و کاغذ برای او بیاورند؟
دومی که برق شیطنت در چشمانش می درخشید گفت : این که واضح است ، تعجب میکنم که تا حالا نفهمیدی منظور محمد(ص) چیست!!!
او هر وقت که می خواهد سفارشی کند ، بی شک یک طرف سفارشش به پسرعمو و دامادش علی(ع) برمی گردد، کاملا مشهود است که می خواهد واقعه ای را که در حجة الوداع ابلاغ کرد ، دوباره گوشزد کند ، اگر بگذاریم حرف بزند ،تمام رشته هایمان پنبه می شود....
نفر اول در حالیکه جمعیت را می پایید ،سری تکان داد و گفت : به خدا که تو راست می گویی، بدنم مور مور میشود اگر دوباره مجبور شوم به ولایت علی(ع) اقرار کنم و دوباره با او بیعت نمایم ، کاش کاری می کردی که محمد (ص)، نتواند به مقصودش برسد.
نفر دوم ، چشمکی به او زد و گفت: انگار مرا دست کم گرفته ای ،صبر کن ببین چه می کنم و با زدن این حرف از جا بلند شد و همانطور که اشاره به پیامبر(ص) می کرد ،گفت : آهای مردم ، مگر نمی دانید که پیامبر(ص) حالش مساعد نیست و باید اطراف بیمار را خلوت کرد تا استراحت نماید....
ناگاه همهمه ی جمعیت بیشتر شد و رو به او گفتند : ساکت باش، پیامبر قلم و کاغذ می خواهد ، او اراده کرده چیزی بگوید تا ما هرگز به بیراهه نرویم و گمراه نشویم...
آن مرد نیشخندی زد و همانطور که نگاهش را از جمع می گرفت ، خیره در صورت نورانی پیامبر(ص) با صدای خشک و بلند گفت : این مرد بیمار است ، مگر نمیدانید بیماران وقتی ،مریضی بر بدنشان می افتد، دچار هذیان گویی می شوند ، بی شک او در عالمی دیگر است و دارد هذیان می گوید ....
تا این حرف از دهان آن فرد خارج شد ،ناگهان....
#ادامه دارد...
🖊 به قلم :ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
@bartaren
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
#داستان «سقیفه»
#قسمت : سوم
ناگهان مردی دیگر که سیمای نیکو کاران را داشت از جا برخاست و رو به آن شخص گفت : چه می گویی مردک؟ آیا خود آگاهی که چه حرفی زدی؟ مگر تومسلمان نیستی؟ مگر تو قرآن نخواندی ؟ تو که می گویی قرآن بعد از شما برای ما کافی ست، مگر خداوند در آیات قرآن بارها و بارها متذکر نشده که کلام رسول الله جز وحی ، چیز دیگری نیست؟ مگر خدا در قرآنش نفرموده که : بیهوده گویی در ذات پیامبر(ص) نیست ؟ مگر نمی دانی حرف از روی هوی و هوس ،از دهان پیامبر(ص) بیرون نمی آید؟
اگر ادعای مسلمانی داری و قرآن را نیز خوانده ای ،پس باید بدانی آنچه که گفتم جز حقیقت محض نیست، چرا با این کلامت به پیامبر(ص) توهین می کنی؟
در این هنگام ، فرد اول که دید رفیقش در بد مخمصه ای گرفتار شده و دانست اگر کاری نکند ،بی شک آنها رسوا خواهند شد و حرف پیامبر (ص) به کرسی مینشیند و می گویید آنچه را که به او حکم شده و می نویسد آن مطلبی را که نقشه های آنان را نقش بر آب می کند ، پس با اشاره به هوادارانی که در جمع داشت ، همهمه ای به پا کرد که دیگر صدا به صدا نمی رسید.
صدای محزون رسول الله (ص) در صدای یارانی نادان گم شد ، آنها حرمت پیامبر را نگه نداشتند و جمع صحابه هرکس نظر خودش را میداد و شروع به نزاع با یکدیگر نمودند.
پیامبر که از این جمع دنیا طلب دلزده شده بود ، با اشاره ی دستش به علی (ع)، این تنها یار صدیقش، فهماند که جمعیت را از اتاق متفرق کنند.
پیامبر از آن جمع ، خصوصا آن شخص روی برگردانید و امر کرد تا آنجا را ترک کنند و رو به صحابه فرمود: از نزد من برخیزید و دور شوید که سزاوار نیست در محضرمن نزاع و کشمکش کنید.
به امور پیامبر(ص) ،همه ی حضار آنجا را ترک کردند بدون آنکه بدانند که عقوبت بی توجهی به امر پیامبر(ص) و حکم خداوند ، برایشان چه گران تمام می شود و این دین سراسر نور را به چندین فرقه که همه جز یکی شان ،اهل جهنم هستند ، تقسیم می کند.
حال پیامبر(ص) ماند و بهترین یارانش ، پیامبر(ص ) بود و علی (ع) و فاطمه(س) و فرزندانش....
#ادامه دارد...
🖊به قلم : ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
@bartaren
#تشرفات (قسمت اول)
💥حاجی نوری در کتاب نجم الثاقب می نویسد: «سید محمد قطیفی» نقل کرده است: شبی از شبهای جمعه با یکی از طلاب به مسجد کوفه رفتم٬ ولی در آن زمان رفت و آمد در آن مسجد بسیار خطرناک بود، زیرا دزدهای فراوانی در آن اطراف بودند و رفت و آمد زوار هم کم بود. وقتی داخل مسجد شدیم، در مسجد جز طلبه ای که مشغول دعا بود کس دیگری نبود.
✨💫✨
مشغول اعمال آنجا شدیم، سپس در مسجد را بستیم و پشت در، آنقدر سنگ و کلوخ و آجر ریختیم که مطمئن شدیم دیگر کسی نمی تواند در را باز کند و داخل شود. من و رفیقم در محلی که به نام «دکة القضا» معروف است رو به قبله نشستیم و مشغول دعا و عبادت شدیم. آن طلبه که مرد صالحی بود، با صوت حزین نزد باب الفیل نشسته و مشغول خواندن دعای کمیل بود، هوا بسیار صاف بود، ماه هم کامل بود، نور ماه به فضای مسجد تابیده بود و مرا فوق العاده مجذوب کرده بود.
✨💫✨
ناگهان متوجه شدیم که بوی عطر عجیبی فضای مسجد را پر کرده، عطری که بهتر از مشک و عنبر بود، بعد از آن دیدم، شعاع نوری که نور ماه را هم تحت الشعاع قرار داده، مثل خورشید در فضای مسجد ظاهر شد...
#ادامه دارد.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
#داستان «سقیفه»
#قسمت: چهارم :
به امر پیامبر(ص)، صحابه و کسانی که ادعای مسلمانی می کردند ،متفرق شدند ، فقط سلمان فارسی(ره) و حضرت علی(ع) در کنار پیامبر(ص) بودند.
با خلوت شدن اتاق ، حضرت زهرا (س) داخل شد و چون حال پدر بزرگوارشان را آنچنان دید، بغض راه گلویش را گرفت ،به طوریکه اشک از گونه اش جاری شد.
تمام جان و عشق پیامبر (ص) در پیش چشمش میگریست و این درد ، بسی کشنده تر از بیماریی بود که بر جان رسول الله(ص) افتاده بود.
همگان می دانستند که پیامبر روی دخترش حساس است ، به شادیش شاد و به غمش غمگین می شود.
پیامبر که حال دخترش را چنین دید ، آغوشش را گشود و فرمودند : پاره ی تنم ، میوه ی وجودم ،ای ام ابیهای من ، بیا در کنارم بنشین و بگو چرا گریه می کنی؟
حضرت زهرا (س) کنار پدر قرار گرفت، بوسه ای بر دستان پیامبر زد و فرمود : نسبت به خود و بچه هایم بعد از شما ترس دارم.
رسول الله (ص) درحالیکه اشک از چشمان مبارکش جاری می شد فرمود: فاطمه ام، آیا نمی دانی ما خانواده ای هستیم که خداوند برای ما آخرت را بر دنیا ترجیح داده و فنا را بر همه ی آفریدگان حتمی کرده است؟
بگذار سرّی از اسرار غیب را برایت بازگو کنم تا دلت آرام گیرد.
حضرت زهرا (س) در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود،لبخندی به روی پدر پاشید و آماده ی شنیدن ،چشم به دهان مبارک پدر دوختند.
پیامبر (ص) که لبخند فاطمه(س) ، او را آرام نموده بود ادامه داد: همانا خداوند تبارک و تعالی، توجهی به زمین نمود و مرا از میان اهل زمین انتخاب کرد و به پیامبری برگزید. بار دیگر توجهی بر زمین کرد و شوهر تو را انتخاب کرد و به من دستور داد تا تو را به ازدواج او درآورم و او را برادر و وصی و وزیر و جانشین خود ،میان امت قرار دهم.
دخترم ،ای پاره ی تنم؛ بدان که پدر تو بهترین پیامبران خدا و شوهرت بهترین اوصیا و وزرا است و تو اولین کسی از خانواده من هستی که به من ملحق خواهی شد. پس خداوند برای سومین بار به زمین توجهی کرد و تو و یازده تن از فرزندانت و فرزندان برادرم و شوهرت را انتخاب نمود.
پس مژده باد که تو رئیس و سرور زن های اهل بهشت هستی و فرزندانت (حسن و حسین) سید و آقای اهل بهشتند، بدان که من و برادرم و آن یازده نفر (ع) پیشوایان و جانشینان من تا روز قیامت همه هدایت کننده و هدایت شده ایم.
فاطمه با شنیدن این سخنان چشمانش ازشوق می درخشید و پیامبر(ص) که با دیدن حال میوه ی دلش ،انگار دردی در این عالم ندارد ادامه داد :...
#ادامه دارد
🖊به قلم : ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
@bartaren
#اعجاز_علمی_قرآن 6
اعجاز پزشکی در آیات قرآن در ماجرای حضرت یونس ع
و یونس در حالیکه بیمار بود او را در یک سرزمین خشک و خالی از گیاه افکندیم و بر او بوته کدویی رویاندیم
سوره صافات آیه ۱۴۵ _ ۱۴۶
داستان حضرت یونس
در شکم نهنگ قسمت 1
یونس(ع) در دریا غرق و پس از آن در معده نهنگ حبس می شود،طبیعتا وی با مشکلات تنفسی ناشی از کمبود اکسیژن و
ضعف جسمانی به علت شرایط سخت محیط رو به رو میگردد.
جالب است بدانید کدو، حاوی مقدار زیادی آنتی اکسیدان،ویتامینA و ویتامین B6 میباشد، که به ترتیب در درمان آسم و تنگی نفس، سینه پهلو و اکسیژن رسانی به مغز کاربرد دارند.
همچنین کدو سینه را نرم، اخلاط و سرفه را آسان می کند.
حتی تخم کدو نیز برای درمان خشونت سینه، اخلاط خونی،خونریزی ریه و تسکین سرفه مفید است. خوردن کدو باعث تجدید قوای جسمی و روحی بدن و موجب استحکام بافت های بدن می شود.
اما اسید معده ی نهنگ پوست یونس را رقیق و سفید کرده …
آیا بر اساس آیه تنها با یک گیاه تمامی این مشکلات حل می گردد؟
سبحان الله، که بهترین طبیب است !!!
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#اعجاز_علمی_قرآن 7
داستان حضرت یونس
در شکم نهنگ قسمت 2
اعجاز پزشکی آیات قران در داستان حضرت یونس(ع)
ودرحالیکه بیمار بود،بوته ی کدویی بر او رویاندیم.
سوره ی صافات آیات ۱۴۵ و ۱۴۶
پوست و موی بدن یونس (ع) در مجاورت اسید معده ی نهنگ،به شدت آسیب میبیند؛ چرا در این آیات بوته ی کدو برای بهبودی وی معرفی میگردد؟
امروزه متخصصان پوست تاکید می کنند،کدو در زمینه مراقبت از پوست قدرتمند و بی نظیر است.
این گیاه حاوی اکسیدهای قدرتمند آنتی هیدروکسی است که سلولهای مرده پوست را برطرف کرده و پوست را درخشان می کند.
همچنین حاوی ویتامین A است که به تولید سلولهای پوستی جدید،و نرم تر و جوانتر شدن این بافت کمک می کند.
از طرفی تخم کدو اسید آمینههای منحصر به فردی دارد که برای درمان ریزش مو بسیار مفید است.
و چه کسی جز خداوند، این چنین می تواند یونس(ع) را درمان کند !!!
#ادامه دارد...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨