🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_77 #مُهَنّا بعد از ۱۰ماه انتظار، از آزمایشگاه ایران خبر دادن که نتایج به ثمر نشسته و جنینی ک
#پارت_78
#مُهَنّا
مهنا: سلام دخترم، خوبی مادر؟ خبری نیست ازت؟
فاطمه: سلام مامان، ممنون خوبم، این روزای آخر خیلی سرم شلوغه، هم پایاننامهام هست، هم آزمایش و هم امتحانها، اصلا نمیرسم سرم رو بخارونم.
مهنا: همین که سلامتی خدا رو شکر، میگم فاطمه جون ان شاالله تو دقیقا کی برمیگردی؟
فاطمه: ااااا، دقیق نمیتونم بگم، من حدودا چهل روز دیگه کلا تحصیلم تموم میشه، بعدش باید بلیط پرواز رو تنظیم کنم.
مهنا: ان شاالله، پس هر وقت روز دقیق برگشتت مشخص شد خبرمون کن.
فاطمه: چشم حتما، بابا چطوره؟ دخترا، همه خوبن؟
مهنا: بابات که سرکاره، بهار هم با مرتضی رفته بیرون برا خرید و اینا، هدی و امالبنین هم گاهی درس میخونن، گاهی بازی، میگذره دیگه.
فاطمه: خدا رو شکر، ان شاالله همیشه تنتون سلامت باشه.
مهنا: مادر مزاحمت نمیشم، برو به کارات برس، ان شاالله موفق باشی، دل تو دلم نیست برگردی؛ بعد دوسال.
فاطمه: منم همین طور، دلم میخواد این چهل روز زود بگذره، دلم داره پر میکشه واسه ایران و خانوادهام.
مهنا: فعلا یا علی مادر.
فاطمه: خدانگهدار، یاعلی.
دوباره جونتازه گرفتم، این چهل روز چقدر کش میاومد، قصد نداشت که تموم بشه.
برای لحظه لحظه روزهای زندگیم تو ایران برنامه ریختم، فقط برگردم، آزادی واقعی رو اونجا بدست بیارم.
حال و روز من تو آمریکا، مثل حال و روز پرندهای بود که تو قفس بود و از پرواز محروم، آزادی کذایی داشت، هر وقت از قفس بیرون میاومد با حصارهای بزرگتری مواجه میشد.
تا حالا فقط از آمریکا و بیفرهنگیشون شنیده بودم، اما تو این دوسال هرچه شنیده بودم رو دیدم، تبعیض نژادی، بیفرهنگی در حدی که تو خیابان ادرار و مدفوع میکنن.
تو بعضی کوچهها و خیابانها بوی تعفن پر شده.
دزدیهای کلان و حمله به مغازههاو... اصلا نمیشه شمرد.
اونا فقط یه ظاهر درست کردن برا خودشون و جوونهای دیگران رو هوایی میکنن، والا این خانه از ریشه داغون است.ظاهر عالی، باطن خرابهآباد.
آخرین امتحانم رو هم دادم و خیالم راحت شد، الان وقت آزمایش پس دادن است.
استاد: سلام خدا قوت دختر خوب و باهوش.
فاطمه: خجالت میدید استاد.
استاد: بشین، برات دوتا خبر دارم.
فاطمه: خیر باشه.
استاد: هم خوبه، هم بد.
فاطمه: عجب، چی شده؟
استاد: ما الان فقط بیست روز دیگه داریم تا نتایج آزمایشی که انجام دادیم رو به هیئت پزشکی نشون بدیم و عملا کار تو اینجا تموم بشه درسته؟
فاطمه: بله درسته.
استاد: اما تو باید بعد از اون تا زمانی که این جنین سالم به دنیا بیاد اینجا باشی، حضور تو زمانی که جنین به دنیا میاد الزامیه.
فاطمه: چی!؟ یعنی من باید ۹ماه دیگه هم اینجا باشم؟ وااای نه تو رو خدا، خب من برمیگردم ایران، بعد ۹ ماه میام اینجا.
استاد: نمیشه، تو باید لحظه به لحظه حال مادری که جنین به بدنش منتقل میشه روچک کنی و بالا سرش باشی، البته تنها نیستی، یه گروه پزشکی دیگه هم کنارت هستن.
فاطمه: ولی من نمیکشم استاد، تازه خانوادهام منتظرن که برگردم تا تاریخ عروسی خواهرم رو مشخص کنن.
استاد: میدونم عزیزم، اما راه چاره چیه؟
فاطمه: من باهاشون صحبت میکنم، اونا باید به من اجازه بدن که برگردم ایران، من نیاز دارم که برگردم ایران، این به نفع اونا هم هست.
استاد: چی تو سرته دختر؟
فاطمه: شما فقط بشینید و تماشا کنید استاد.
استاد: فاطمه خیلی مراقب باش، نزنی روز آخر همه چی رو خراب کنی.
فاطمه: نگران نباشید.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
دستانت را خالی برنمیگرداند
خدایی که...
برای خنداندن گلی🌹
عرشش را به گریه وا میدارد.
به او اعتماد کن💝
✍ف.پورعباس
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
چه قوت قلبی میده این آیه:
« و لَن تَجد من دونه مُلتحدا»
و هرگز جز خدا پناهی نخواهی یافت
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
موفقیت برای کسانی است که قدرت اراده و موفقیت را دارند.
برای تو یک صبح فوق العاده آرزو می کنم.
#صبح_گاهی
#موفقیت
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🌱💜 #والپیپر #پروفایل 💜🌱
♡ (\(\
دستانت آرامش بخشترین جای دنیاست🦋
گرمای وجودت را ای مهربانم ز من داغدیده دریغ نکن💔
وجودت برای همه لازم است❣
نفسم بند میاد تو نباشی
خوب میدونی تو نفس منی♥️
✍ف.پورعباس
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_78 #مُهَنّا مهنا: سلام دخترم، خوبی مادر؟ خبری نیست ازت؟ فاطمه: سلام مامان، ممنون خوبم، این ر
#پارت_79
#مُهَنّا
هرچقدر تلاش کردم دوستانه کادر رو متقاعد کنم که اجازه بدن نتونستم، راستش اینجا دیگه اونا حق داشتن ولی من نمیتونستم بمونم.
قبول کردم که بمونم، فقط ۹ ماه، آقای بریک هم تاریخ بلیط رو قول داد بعد از ۹ ماه خودش شخصا تقبل کنه بده.
بریک: خانم عباسی میشه همراه من بیاید؟
فاطمه: میتونم بپرسم کجا؟
بریک: باید بریم جایی رو باهم ببینیم.
فاطمه: مشکلی نیست.
الکس و لوکاس هم همراهمون اومدن، الکس و لوکاس با یه ماشین جدا من و آقای بریک هم با ماشین ایلیا راهی شدیم.
بریک: من خیلی خوشحالم که شما تونستید به نتیجه برسید، امیدوارم همیشه موفق باشید، ولی خیلی دلم میسوزه همچین نخبههایی باید تو کشوری بی امکانات به سر ببرن.
فاطمه: کی بهتون گفته ایران امکانات نداره؟ ما خودمون رو پای خودمون ایستادیم تونستیم به چیزهایی دست پیدا کنیم که شماها تاحالا نتونستید بهش برسید.
تو زمینه موشک و بالس تیکها نیاز به حرف نیست، تو زمینه پزشکی هم همین طور هستیم.
درمان ناباروری تو ایران خیلی راحت شده، درمان سرطانهای بدخیم و ...
به راحتی ما دوقلوها یا چند قلوها رو میتونیم به درخواست مادر فریز کنیم و سالم بعد از چند ماه به رحم مادر برگردونیم، ما ضعیف نیستیم.
بریک: من نگفتم شما ضعیف هستید، میگم امکانات کم دارید.
فاطمه: اون هم قابل حله.
بریک: خانم عباسی ما به قولمون عمل کردیم، هیچ کس کنار دست شما کار نکرد، شما هم یه کاری بکنید؛ یه نسخه از اون سلول رو در اختیارمون قرار بدید.
فاطمه: امکان نداره من این کار رو بکنم، من قبلا هم گفتم من اینجا این کار رو به ثمر میرسونم و هیچ نسخهای هم در اختیار دولت آمریکا قرار نمیدم.
بریک: این یه بحث انسان دوستانهاست، یعنی شما راضی به این هستید که مردم اینجا با بچههای سندروم زندگی کنن.
فاطمه: به هیچ وجه، این مشکل قابل حله، میتونید چنین بیمارانی رو بفرستید ایران من اونجا همراه پزشکان ماهر درمانشون میکنم و بعد هم برمیگردن کشورشون، مثل مردم ما که تو بعضی بیماریها مجبور میشن بیان آمریکا یا فرانسه و جاهای دیگه.
بریک: رسیدیم.
یه خونه بزرگ، شبیه به کاخها و قصرها.
یه باغ بزرگ و با یه استخر وسطش.
خنکای محیط اونجا به شدت دلچسب بود، درختان سر به فلک کشیده و چمنهای سبز و تازه.
یه ماشین فوق لوکس، اگر اشتباه نکنم مازاراتی بود.
از دکوراسیونش نگم، از همه چی درجه یکش اونجا بود.
فاطمه: ما چرا اینجا اومدیم؟
الکس: معلوم نیست خانم دکتر؟ ما این خونه رو با تمام امکانش در اختیارتون قرار میدیم، تامین مالی هم با ماست، خدم و حشم هم به هر تعداد که بخواید در اختیارتون قرار میدهیم، به شرط اینکه شما اینجا بمونید.
فاطمه: ببخشید آقای بریک ایشون چی میگه؟ مگه من تو قرار داد نگفته بودم به محض اتمام تحصیل و آزمایش برمیگردم؟
بریک: ناراحت نشید بانو، این فقط یه پیشنهاده، میتونید قبول نکنید.
فاطمه: معلومه که قبول نمیکنم، فکر کردید با این چیزا میتونید منو بخرید؟ من اگر خونه و ماشین و خدم و حشم میخواستم سال اول قبول میکردم.
بریک: درسته بانو حق با شماست، مشکلی نیست.
الکس: چی میگی بریک؟ یعنی چی مشکلی نیست؟ شما یا یه نسخه رو در اختیارمون قرار میدید از اون سلول رو یا باید اینجا بمونید، البته اگر بمونید بهتره چون اونطوری راز اون سلول همیشه پیش خود شما باقی میمونه، همون طور که شما میخواستید.
فاطمه: ببینید جناب، من قبلا همه حرفهام رو به آقای بریک زدم، تا الانش هم شما خلف وعده کردید، من باید بیست روز دیگه برگردم ولی بخاطر اون آزمایش و نتیجه نهاییش باید ۹ ماه دیگه هم بمونم، منم قبول کردم، دیگه بعد از اون هم دلیلی نمیبینم برای موندن.
بریک: بس کن الکس، تمومش کن.
لوکاس: خانم عباسی من میدونم شما از ما آمریکایی ها بخاطر مسئله سلیمانی ناراحت و عصبانی هستید، ولی پزشکی رو با سیاست قاطی نکنید.
فاطمه: من چیزی رو قاطی نکردم، مگه غیر از اینه که تو هر کشوری یکی از مباحث مهمش سلامت و بهداشته، اگر اون کشور از سلامت و بهداشت بالا برخوردار باشه یه قدرت براش حساب میشه.
من اگر اینجا بمونم و به کشورم خیانت کردم و قدرت شما رو بالا میبرم.
لوکاس: پس حداقل هر چند ماه یک بار بیاید آمریکا، قول میدیم همین امکانات در اختیارتون قرار بگیره، کلید خونه و سوییچ این ماشین در اختیار شما.
اینجوری هر دو کشور از یه مسئله بزرگ نجات پیدا میکنند.
فاطمه: فقط تو شرایط خاص میام، اگر بیماری نتونه بیاد ایران برای درمان، دولت یا پزشک متخصصش نامه بزنه من میام برای درمان اون شخص،در غیر اینصورت من دلیلی نمیبینم که نیاز باشه بخاطرش بیام اینجا ساکن بشم.
حساب کار که دستشون اومد حرفی نزدن، ولی الکس حسابی عصبانی بود، مدام دندان قرچه میکرد و ابروهایش را به هم گره کرده بود.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_79 #مُهَنّا هرچقدر تلاش کردم دوستانه کادر رو متقاعد کنم که اجازه بدن نتونستم، راستش اینجا د
#پارت_80
#مُهَنّا
استاد: امروز قراره برید برای انتقال جنین؟
فاطمه: بله، دعا کنید استاد.
استاد: توکل بر خدا، مراقب دلت و دستت باش، دست و دلت که بلرزه کار خراب میشه.
با اعتماد به نفس کامل پیش برو، اجازه ندی هیچ ضعفی بهت وارد بشه.
فاطمه: چشم استاد، حتما به توصیههاتون گوش میدم.
مدام زیر لب آیه الکرسی و حمد و توحید میخوندم و به خانم امالبنین هدیه میکردم.
نیویورک پرزبترین، یکی از بهترین کلینیکها در نیویورک بود، یه محل اسکان اونجا برام تدارک دیدن نزدیک همون کلینیک، تا در رفت و آمد مشکلی نداشته باشم.
همه تحقیقاتی که انجام داده بودم رو تو یه فلش ریختم و سپردم دست استاد سلیمانی.
اطلاعات کلی رو که نیاز داشتم دم دست نگه داشتم، برای ارائه به دانشگاه.
بریک: بیمار تو اتاق عمل آمادهاست خانم عباسی.
فاطمه: بسیار عالی، الان میرم آماده میشم.
قبل از ورود به اتاق عمل دست وضو گرفتم و دو رکعت نماز خوندم. مجددا فاتحهای هدیه به روح امالبنین کردم و با بسمالله وارد اتاق عمل شدم.
فاطمه: آمادهای؟
بیمار: نگرانم، کمی هم استرس دارم.
فاطمه: نگران نباش، بهت قول میدم خوب پیش بره، قراره به زودی مادر بشی، به چیزای مثبت فکر کن.
خب همه چی آمادهاست؟
بوکان: بله خانم دکتر، منتظریم شما بفرمایید تا جنین رو بیارن.
فاطمه: شرایط جسمی مادر از همه لحاظ اوکیه؟
بوکان: بله، فضای درونی رحم و تخمدانها پذیرای دریافت جنین هستند.
فاطمه: بسیار عالی، پس شروع میکنیم.
عمل ۴۰ دقیقه طول کشید، همه هم پشت در اتاق عمل منتظر بودن تا خبری دریافت کنن.
مراحل اولیه انتقال جنین با موفقیت انجام شد.
فاطمه: مبارکه، تونستیم جنین رو به سلامت منتقل کنیم.
بیمار: یعنی من میتونم مادر بشم؟
فاطمه: حتما میتونی، فقط به توصیههایی که میگم باید عمل کنی.
اشیا سنگین به هیچ وجه بلند نکن، حتی برای برداشتن یک لیوان آب هم نباید خم و راست بشی.
از پلهها بالا پایین نشو، غذاهایی که کافئین دارن به هیچ وجه مصرف نکن، توی محیطی که دود و دم هست رفت و آمد نداشته باش.
برنامه غذایی که میدم رو مرتب و دقیق انجام بده.
بیمار: چشم خانم دکتر، دستتون درد نکنه.
فاطمه: خواهش میکنم.
بوکان: خسته نباشید خانم دکتر.
فاطمه: ممنونم.
همه کادر دانشگاه و پزشکان پشت در منتظر من بودن که بیام و نتیجه رو بهشون اعلام کنم.
بریک: خانم عباسی چی شد؟
فاطمه: موفق شدیم جنین رو با موفقیت منتقل کنیم.
دکتر جردن: حالا فقط باید ۹ ماه صبر کنیم.
فاطمه: بله.
لوکاس: تبریک میگم بریک.
الکس: خانم عباسی هنوز دیر نشده، میبینید که اینجا همه چی در اختیارتون هست، لطفا قبول کنید و اینجا بمونید.
بریک: آقای الکس الان وقت این حرفا نیست، خانم دکتر میخوان استراحت کنن.
میگم ایلیا بیاد شما رو تا منزل همراهی کنه.
فاطمه: متشکرم آقای بریک.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🦋🦋🦋🦋
🦋
🦋
🦋
بی بهانه شاد باش
مسیرت را به خاطر آدمهای اشتباهی
تغییر نده
گاهی این تغییر
به قیمت جانت تمام میشود💔
✍ف.پورعباس
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت۱ #من_عاشق_نمیشوم از میان دختر بچه های دبیرستانی من از همه پر مدعا تر بودم. هرکی منو می دید می
سلام خدمت اعضای تازه وارد😍
خیر مقدم عرض میکنم.
پارت اول رمان #من_عاشق_نمیشوم
بقیه پارتها هم سنجاق شده
دو رمان #ستاره_پر_درد
#مُهَنّا
هم سنجاق شده😍😍❣
لینک رواق هم جهت شنیدن نظرات و انتقادات خدمت شما
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
صبحتون رو با لبخند آغاز کنید
از پرندهها یاد بگیرید
بی هیچ بهانه شادند
هر صبح آواز میخوانند
به دنبال کسب روزی
خستگی هم ندارند
پرنده باش، بپر، بخند
صبح بخیر🕊
🌱🌱🌱🌱🌱
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_80 #مُهَنّا استاد: امروز قراره برید برای انتقال جنین؟ فاطمه: بله، دعا کنید استاد. استاد: توک
#پارت_81
#مُهَنّا
استاد: اینجا راحتی؟
فاطمه: راحت؟ اونا همه اینکارا رو میکنن که منو اینجا نگه دارن، مخصوصا اون الکس .... چقدر از نگاهاش بدم میاد.
استاد: ۹ ماه که بگذره دیگه همه چی رسما تمومه، آقای بریک هم که بلیط رو قول داده از الان برات آماده کنه.
فاطمه: همشون مثل هم هستن، آقای بریک هم سیاست مدارانه میخواد منو اینجا نگه داره.
استاد: بهشون حق بده، تاحالا نشده کسی اینجا بیاد درس بخونه و کاری بکنه و همه امتیازات رو برا خودش بخواد. تو سنگ بزرگی جلو پاشون گذاشتی، حاضر نیستی یه نسخه از این سلول رو در اختیارشون قرار بدی، اونا رو وابسته به ایران میکنی و این برای دولت آمریکا خیلی گرون تموم میشه.
فاطمه: ما چند سال مستعمره این وحشیها بودیم، بخاطر اینا بچههای پروانهای تو ایران دارن درد میکشن و جونشون رو از دست میدن، بخاطر تحریمهای ظالمانه. اونا تحریمها رو بردارن کاری با کشورهای مسلمون نداشته باشن ما هم از خر شیطون پایین میایم.
استاد: تو انگار اومدی مذاکره کنی و سیاسی طور کار کنی! دختر، تو پزشکی چه کار به این کارا داری؟
فاطمه: همه اینا به هم ربط داره، من از موضع خودم کوتاه نمیام، حتی شده به قیمت جونم.
استاد: چرا اینقدر جوش آوردی؟ آروم باش، درکت میکنم، سخته، ولی چه میشه کرد.
با این حرف استاد نا خودآگاه بغضم ترکید و زدم زیر گریه.
فاطمه: استاد من خسته شدم، دیگه نمیکشم، دلم برا خانوادهام تنگ شده، از عقد خواهرم محروم شدم، از به آغوش کشیدن خانوادهام دوساله محرومم، دلم تنگه استاد.
استاد: دختر خوب تحمل کن، تو که خانواده داری و بخاطر اونا دوسال سختی رو تحمل کردی، من چی بگم؟ همینا خون شوهر منو ریختن و جسدشو پس ندادن، ولی برای رسیدن به هدف بزرگم و نابودی اینا دارم تحملشون میکنم، تو هم تحمل کن فاطمه.
فاطمه: دیگه دست و دلم به کار نمیره، حوصله خودم رو هم ندارم، حس میکنم دارم خفه میشم.
استاد: میفهمم عزیز دلم، میفهمم، آروم باش جانم.
برای تغییر حال و هوام رفتیم تو شهر یه چرخی زدیم.
خونههای رنگارنگ و هوای نسبتا سردش هم برای خوب کردن حالم کافی نبود.
اینجا همه چی بوی دروغ میداد، همه چی الکی بود، حتی آزادی مردمش دروغ و نمایشه.
ترس رو میشد تو چهره دخترای مظلوم دید که چطور با ترس قدم میزنن، ترس از تجاوز، ترس از حمله توسط پلیس.
فکر میکردم بتونم با اینا کنار بیام و یه زندگی معمولی داشته باشم، ولی اینطور نبود، خود من اگر ایلیا و کادر حفاظت نبودن با این چادر نمیتونستم اینجا قدم بزنم.
گوشیم رو روشن کردم، هنوز فقط دو ماه از ۹ ماه گذشته، با بی حوصلگی سرم رو روی میز کافه میگذارم.
استاد: چی سفارش بدم؟
فاطمه: چیزی میل ندارم
استاد: دوتا قهوه با دوتا کیک.
فاطمه: من که...
استاد: هیچی نگو، خودت رو تو آیینه دیدی؟ تو این دوماه رنگ به روت نمونده.
فاطمه: با قهوه رنگ و روم برمیگرده
استاد: بهتر میشه یکم. میخوام بیدار نگهت دارم، بهتر اطرافت رو ببینی.
فاطمه: اطراف من فقط آدمهایی هستن که مجبورن زندگی کنن تو این کشور، بدون هیچ آزادیای، بدون هیچ امنیتی.
استاد: کسایی هم هستن که عاشق این زندگی هستن، باهاش کنار اومدن، این کافه رو اکثرا ایرانیها میچرخونن، اینا بخاطر همون آزادی دروغین که میگی اومدن اینجا.
فاطمه: دیوونههستن، دیوونه.
استاد: نه فاطمه اونا دیوونه نیستن، فکر کردی چرا پسرا اینقدر دلشون میخواد بیان اینجا؟
فاطمه: چرا!؟
استاد:بخاطرپول، ازدواج، اینجا که اسلام نیست که بخوان مهریه و اینجور دنگ و فنگها باشه، تو خیابون خواستگاری میکنی و یه مراسم قسم میری و تمام.
هر وقت هم از هم خسته شدن همدیگه رو ترک میکنن.
فاطمه: این یعنی چی؟
استاد: حق بده که تو ایران خانواده دخترا بعلاوه دولت دارن برا ازدواج سخت میگیرن.
اینجا خیلیا هستن که به پول نیاز دارن، در قبال تن فروشی پول در میارن، خیلی هم ناچیز ولی اونا بهش راضی هستن.
فاطمه: یعنی پسرای ایرانی پول میدن بابت...!؟
استاد: آره عزیزم، میخوام بهت بگم تو ایران هم به مردم ما سخت میگذره، اگر ایران رو پا مونده بخاطر رهبرمون هست، وگرنه دولت مردامون به فکر جوونها نیستن، وضعیت اقتصاد سرسام آوره، با اون وضع کی میتونه ازدواج کنه؟
فاطمه: توکل به خدا و اهل بیت...
استاد: فاطمه جون اینا همش کلیشهاست، خود خدا هم راضی به این وضع اقتصاد نیست، تو حاضری با پسری که ماهانه فقط ۲میلیون تومن درآمد داره زندگی کنی؟ فکر کن پزشک هم نیستی و خونه داری، واقعا دو میلیون برای یک ماه نه، برای دو هفته زندگی ساده و بی خرج کافیه؟
اگر اقتصاد ما درست بود و همه به اندازه حق و حقوقشون رو میگرفتن اینقدر خیانت بین دولتمردان بالا نبود، اینقدر پشت کردن به کشور میون افراد سر شناس نبود، فکر کردی اونا نمیدونن که تو غرب هم حق زندگی ندارن؟ اونا خوب میدونن کجا دارن پا میزارن، با خیانت به کشور یه پول هنگفت به جیب میزنن و زندگیشون رو ادامه میدن، هرچند
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_80 #مُهَنّا استاد: امروز قراره برید برای انتقال جنین؟ فاطمه: بله، دعا کنید استاد. استاد: توک
به قیمت جونشون تموم بشه.
فاطمه: یعنی شما از ایران و زندگی اونجا بدتون میاد؟
استاد: نه، من کی همچین حرفی زدم، میخوام بهت بگم حواست رو جمع کنی، این جوونایی که اینجا میبینی ماهانه چندین میلیارد در آمد دارن، در قبال کار کردن برای دولت آمریکا، میخوام چشم و گوشت رو نسبت به آدمهای اطرافت باز کنم، تو که به اون خونه شاهانه قانع نشدی، قطعا برات یه برنامه دیگه میریزن، اونا هر کاری میکنن تو رو نگه دارن، هرکاری فاطمه.
فاطمه: اینقدر به من بی اعتمادید استاد؟ من همچین زندگی خوبی تو ایران نداشتم، از خانواده متوسط بودیم و هستیم، اگر قرار بود تطمیع بشم به همون خونه راضی میشدم و دست خانوادهام رو میگرفتم و میآوردم اینجا.
استاد: هنوز نگرفتی چی گفتم، مراقب باش، به هر حال این یه زنگ خطره، این همه بادیگارد و راننده شخصی و خونه تجملاتی خیلی ساده نیست.
فاطمه: میشه برگردیم استاد؟
استاد: باشه، بریم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
https://harfeto.timefriend.net/17052214294300
یکم ناشناس حرف بزنید
تو رواق که خبری ازتون نیست🙁
خجالت میکشید بیاید اینجا، ببینم چیکار میکنید؟
مخصوصا اونایی که بی صبرانه پارت میخواستن