eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
873 دنبال‌کننده
730 عکس
449 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ به قول فرید صارمی: به تَه هیچی فکر نکنین تَه راه تَه رابطه تَه دنیا تَه جیب تَه زندگی... این تَه‌ها غمگینتون میکنه :)
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_31 #وصال بچه رو بغل کردم و سوار ماشین شدم، امیرمهدی مدام گریه می‌کرد؛ دلم می‌خواست بچه‌ام رو
لیام امیر‌مهدی رو بغل کرد و شروع کرد بازی کردن با بچه‌ام‌، بلند بلند می‌گفت: لیام: پسر خوشگلم، آنخوئیل، از این به بعد تو آنخوئیل هستی عزیزم. هولیا بیا ببر بچه رو حموم بده، بعد ببریمش شهربازی. فاطمه: باشه عزیزم. این حرف‌ها رو بلند بلند می‌زدیم، تا الکس هم بشنوه. فاطمه: می‌برم لباس بچه رو دور بندازم، این لباس‌ها نباید بمونن چرکین کثیف هستن. لیام: موافقم عزیزم، بده ببرم بسوزونمش، تا میکروب‌هاش هم از بین برن و بیماری از تن بچمون بره. فاطمه: تا تو این کار رو بکنی من بچه رو حموم میدم. امیر مهدی رو بردم حموم، تن بچه‌ام رو خوب نگاه کردم، خدا رو شکر سالم بود. اول شروع کردن به کندن ماسک صورتم و مژ‌ه‌های مصنوعی، موهای مصنوعی رو هم از سرم در آوردم، صورتم رو شستم، امیرمهدی نگاهی به من کرد و گفت: مامانی. محکم بغلش کردم، بوسیدمش، بوییدمش، استرسی که تو این چند روز کشیدم قابل مقایسه با هیچ درد و رنجی نبود. با خیال راحت حمومش دادم، حوله‌ای که لیام تو خونه داشت رو نگاه انداختم از تمییز بودنش که مطمئن شدم روی تن امیر انداختم و پیچوندمش تا سرما به تنش نشینه. لیام: معدوم کردم اون وسیله رو، ولی مطمئنم اون به همین راحتی دست بردار نیست، میدونم سختتونه، ولی دوباره با همون قیافه باید بریم بیرون بچرخیم با این بچه چندجا بریم تا خیالش راحت بشه. فاطمه: منم موافقم، می‌تونی یه کاری برام بکنید؟ لیام: چی!؟ فاطمه: برام یه بلیط به مقصد لبنان بگیرید، از اونجا هم به مقصد ایران. لیام: چشم، فقط قبلش باید یک نفر رو ببینید. فاطمه: کی!؟ لیام: تو حیاط منتظرتونه. ‌ با شور و شوق بیرون رفتم، خدا خدا می‌کردم که ایلیا باشه. فاطمه: هاااا!! شما‌ها اینجا چیکار می‌کنید!؟ سلیمانی: ما باید اینو از تو بپرسیم. علیرضا: نگفتی ما از نگرانی دق می‌کنیم،چرا بی‌خبر خطر کردی؟ ماکان: می‌بخشید خانم، من چون نگران شما بودم به آقای بریک گفتم، ایشون هم به ایران خبر دادن، البته قبل از اینکه اونجا با خبر بشن خانم سلیمانی و این آقا جلوی ما رو گرفتن و من هم همه چی رو به آقای بریک و خانم و آقا گفتم. علیرضا: حالا چرا بچه رو تو حوله پیچوندی؟ فاطمه: حمومش دادم، لباس نداره. محمد: ما تا ایران بدرقه‌اتون می‌کنیم. فاطمه: ولی هنوز از ایلیا خبری نداریم. علیرضا: حسین و دوستاش تو لبنان حواسشون رو جمع کردن، بقیه هم اینجا پشت الکس هستن و تا خونه الکس هم رفتن. البته اینو جهت اطمینان قلبیت بهت گفتم به کسی نگو. زودتر برگرد ایران، خانوادت خیلی نگرانن. هرچند برام سخت بود ولی تصمیم گرفتم برگردم ایران باعث تسکین خانواده‌ام بشم. دلم دو پاره شده بود، یکی تو آمریکا پیش ایلیا و دیگری رو با خودم بردم ایران. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گرچه مى‌تابد بر او خورشيد سوزان حجاز از پر و بال ملائک سايبان دارد بقيع شب که تاريک است و در بر روى مردم بسته است زائرى چون مهدى صاحب زمان(عج) دارد بقيع ▪️ 8 شوال، سالروز تخریب قبور ائمه بقیع علیهم‌السلام بر حضرت ولیّ عصر عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و تمام مسلمانان جهان تسلیت باد.
گرچه دلم گواه می‌دهد روزی بقیع همچو بین الحرم 🖤 پر از زائر خواهد شد💔 اما تا روزی که آفتاب به تابد به قبر حسنم😭 خود را سپر قبر خاکی عزیز زهرا می‌کنم😔 آجرک الله یا صاحب الزمان🖤 سالروز تخریب قبور ائمه بقیع به دستور آل‌سعود ملعون، تسلیت باد.
میلیون ها استعداد به خاطر جرات نداشتن از بین میره، جرات کن و از فرصت استفاده کن، مطمئن باش بعدا بابت این تصمیمت به خودت افتخار میکنی.💪🧕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تخریب بقیع و عملیات وعده صادق! درسـت ۱۰۱ سـال پـیـش در چنـیــن روزی یعنی ۸‌‌شوال ۱۳۴۴ ه.ق قبـرستان بقیـع توسط وهابیـت ویران‌‌شد و بارگاه و قبـور منور آن‌ تخریب و به مـزار‌مطهر‌چهار ائمه بقیع جسارت و بی احترامی شد! اما بعد... بعد از تخریب‌قبور ائمه بقیع در ۸ شـوال ۱۳۴۴ یعنی ۳۱ فروردین ۱۳۰۵چه اتفاقی در کشور ایران و دیگر کشورها افتاد...!؟ سید ابوالحسن‌ اصفهانی مرجع بزرگ عالم تشیع در نجف موضع خیلی‌تندی گرفت و آیت‌الله حائـری موسسه حوزه علمیه قم بر منبر گـریه کـرد و درس خـود را تعطیـل کرد و در ادامـه بـازار قـم تعطیـل شـد حکومت ایـران‌بخاطر فشار زیاد‌شیعیان به آل‌سعـود اعتـراض‌کرد‌و آیت الله‌بروجردی‌نماینـده‌خود را به مدینـه‌فرستاد تا‌بررسی دقیق‌تری‌انجام شــود و همـه ایـن اقدامـات در نهایـت چـه نتیجه ای داشت؟! تقریبا هیچ! چرا؟! چون حکومت ایـران در تدارک تاجـگذاری رضا‌پهلـوی بود و درست در ۴ اردیبـهشت ۱۳۰۵ یعنی ۴ روز بعد از تخریب‌قبرستـان بقیع در ایران رضا پهلوی با برگزاری‌مراسم جشـن تاجگذاری بر تخت پادشاهی ایـران نشست و حکـومت نحسش را شـروع کرد اما امروز، در جمهوری اسلامی ایران که اگر چهارمین قدرت نظامی و پدافندی دنیا هم باشی‌و‌فقط به کنسولگریش‌در خاک کشوری دیگر حمـله کنی با شاهد و عماد و خبیـر و انواع‌و‌اقسام موشک‌کروز و بالستیک‌جوابت را در خاک خودت میگیری آیا کسی در دنیا و منطقه‌به خودش اجازه میدهد به اماکن مقدس ما شیعیان که به مراتب حساسیت بیشتـری از کنسولگری‌مان را دارد حتی نگاه چپ کند...؟! قطعا خیر! اما تو رفیق هیأتیِ سکولار من! امشـب ذیـل پرچـم ایـن نـظام مقدس‌در‌ مراسم‌سالگرد‌تخریب قبرستان‌بقیع شرکت‌کن و گریـه کن و سینه بزن و در آخر علیـه این نظام‌موضع بگیر و استوری بذار و حس آزادگی و باسـوادی و خود خفن‌پنداری بگیر و فقط و فقط! مراقب‌باش روزی همین‌مواضع علیه این‌نظام تبدیل به موضع نسبت به امام زمان(عج)نشود شاید باور نکنی اما شدنی‌است همانطور‌که‌ عمرسعد‌باور‌نمی‌کرد روزی می شـود قـاتل حسیـن و ابـن ملجـم(لع)که بـاور نمی‌کرد بشود قاتل علی علیه السلام... بغض،این توانایی را دارد... __________________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_32 #وصال لیام امیر‌مهدی رو بغل کرد و شروع کرد بازی کردن با بچه‌ام‌، بلند بلند می‌گفت: لیام
گاهی به این فکر می‌کنم که این چه سرنوشتی هست که من دارم؟ پدرم قبل تولد باید بمیره و مادرم منو بده و بعد هم اون همه مصیبت به وجود بیاد تا حقیقت روشن بشه. ازدواجی که دوبار تا مرز قطعیت می‌رسه و اونجوری بهم می‌خوره، گاهی از خودم می‌پرسم چرا من وارد زندگی هرکسی شدم مُرد؟ قبل تولد پدرم، بعد تولد مادرم، بعد هم احسانی، الان هم که ایلیا که معلوم نیست... مهنا: فاطمه مادر چرا اینقدر شکسته شدی!؟ فاطمه: چرا یطوری رفتار می‌کنید انگار نگرانی نکشیدید تو این مدت بخاطر من؟ مهنا: چون الان صحیح و سالم خودت و بچه‌ات سالم اینجایید. تو نمی‌دونی چقدر برام عزیزی، مبدا یه روز فکر کنی ما تو رو جدا از بقیه می‌دونیم، می‌دونم گذشته هنوز داره تو رو اذیت می‌کنه،اما من همه رو با سختی فراموش کردم و باور دارم تو از من متولد شدی، از گوشت و پوست و خونم هستی. احمدرضا: فردا می‌ریم دکتر، هم تو هم اون بچه حالتون خوب نیست، رنگ و روتون معمولی نیست باید مطمئن بشم حال شما دوتا خوبه. فاطمه: پس ایلیا چی؟ مامان شما خبر دارید ایلیا از اول شیعه بود؟ به دلایلی گم شد شناسنامه و هویتش. احمدرضا: آره همه چی رو کم و بیش از علیرضا شنیدیم. اما این دلیل نمیشه ما از تو غافل بشیم، عزیزم ایلیا هم برا ما عزیز هست، تو هم عزیز دل ایلیا هستی، اون بچه عزیز دل تو ایلیا، شما حالتون خوب نباشه، ایلیا اینجا باشه چه فایده؟ از وقتی برگشتم تهران نرفتم، گیلان پیش پدر و مادرم موندم. اما تمام فکر و ذکرم ایلیا بود. یه شب که داشتم به روز‌های خوشی که داشتم با ایلیا فکر می‌کردم، متوجه ایمیلی شدم. ایمیل رو باز کردم، عکس من و لیام وامیر بود، زیرش نوشته بود که دیگه بچه‌ات رو نمی‌بینی، همون طور که پدرش رو ازت گرفتم بچه رو هم از تو گرفتم. فقط یه لبخند زدم، از حماقتش واقعا خنده‌ام گرفته بود. از این پیام اسکرین گرفتم و برا علیرضا و خانم سلیمانی فرستادم. ............ سلیمانی: ببین الکس چی برا فاطمه فرستاده. محمد: واقعا فاطمه خانم زرنگه، الکس حق داره ازش بترسه و دست به ترورش بزنه. کاری که برا پس گرفتن بچه‌اش انجام داد شجاعانه‌ترین کاری بود که می‌تونست انجام بده. علیرضا: برنامه برا نجات ایلیا چیه؟ شواهد داره نشون میده واقعا ایلیا کشته شده. محمد: اتفاقا برعکس، من الان مطمئن شدم ایلیا زنده‌است، با این پیام‌ها می خواد فاطمه خانم رو تحریک کنه تا خودش رو نشون بده برا نجات بچه و همسرش. سلیمانی: اگر زنده است کجاست؟ ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبحتون بخیر🦋🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_33 #وصال گاهی به این فکر می‌کنم که این چه سرنوشتی هست که من دارم؟ پدرم قبل تولد باید بمیره و
محمد: علیرضا فورا به خواهرت پیام بده بگو به الکس اینجور جواب بده، من حاضرم هرکاری کنم که بچه و همسرم رو پس بدی، بگو باید چی‌کار کنم، بعد هم ازش بخواه بیاد اینجا بدون پسرش. علیرضا: آقا محمد دوباره پای فاطمه رو اگر بخواییم تو این قضیه باز کنیم ممکنه ضربه ببینه، من مطمئنم اون دیگه کشش این همه درد و رنج نداره. سلیمانی: آقا علیرضا درست می‌گه، بنظرم کس دیگه‌ای رو جایگزین کنیم. محمد: نه، این کار فقط از خود فاطمه خانم بر میاد، من به هوش ایشون اعتماد دارم. علیرضا فورا به حسین پیام بده تا بیاد اینجا، کاری که گفتم به خواهرت بگو سریع انجام بده. بگو در اسرع وقت برا اومدن به اینجا بلیط بگیره. علیرضا: چشم آقا محمد. ....... چند روز به تجویز پزشک آمپول تقویتی استفاده کردم، دلم برا بیمارستان و صدای بچه تنگ شده بود. برا دانشگاه و دانشجوهام با عقاید متفاوت و جالبشون، اما بخاطر حفظ جون خودم و بچه‌ام نمی‌تونستم برم تهران. الان یک ماهه که مدارس و دانشگاه‌ها فصل جدید سال تحصیلی رو شروع کردن. بهار: آبجی اجازه هست بیام؟ فاطمه: صاحب اجازه‌ای آبجی. بهار: خدا رو شکر رنگ و روت باز شده، امیرمهدی هم دوباره شیطنت‌هاش رو شروع کردن داره با زینب خوش می‌گذرونه. آبجی .... فاطمه: خوب شد بچه‌ام سقط شد، وگرنه معلوم نبود الان بدون ایلیا چه بلایی سر من و اون می‌اومد، ایلیا می‌خواست بعد از اون سقط حال و هوام عوض بشه منو برد با خودش آمریکا، همه چی خوب پیش رفت، روز آخری.... بهار: آبجی چرا خودت رو ناراحت می‌کنی؟ من مطمئنم آقا ایلیا برمی‌گرده صحیح و سالم، دوباره مثل قبل می‌گید و می‌خندید. فاطمه: ایلیا خیلی ناراحت بود بخاطر اینکه شیعه بوده ولی سالها به اشتباه پیرو دین مسیحیت منحرف شده بود. بهار: فاطمه با این فکر‌ها ایلیا برنمی‌گرده، من مطمئنم ایلیا هم راضی نیست خودت رو اینجوری بخاطرش اذیت کنی، باید مثل قبل قوی بشی و سرزنده تا وقتی ایلیا اومد از دیدنت خوشحال بشه. فاطمه: هیی خواهر.... بهار: پاشو پاشو اینجا نشستن برات خوب نیست بیا بریم خرید، خرید عروسی یه چیز دیگه‌است. فاطمه: خرید عروسی!؟ عروسی کی؟ بهار: تو این یک ماه که نبودی برا هدی خواستگار اومده، از دانشجوهای دانشگاهش هست، پرستاره، وااای فاطمه شبیه یکی از شهدای لبنانی هست، اتفاقا هدی هم خیلی این شهید رو دوست داشت. فاطمه: کی؟ منظورت حسن علانجمه است؟ بهار: آفرین، آره خودشه. فاطمه: چه خبر خوبی. بهار: قراره مبعث پیامبر مراسم عقدشون باشه یعنی پنج روز دیگه. فاطمه: وااای خدا باورم نمیشه، چقدر زود داریم بزرگ می‌شیم. بهار: پاشو دیگه دیر میشه‌هااا. خداییش بهار استاد حال خوب کردنه، کنارش آدم محاله انرژی منفی بگیره و خسته بشه، وقتی میدیدم چطور لباس تن امیر و زینب می‌کرد واقعا خدا رو شکر می‌کردم، اونا واقعا باور داشتن که من بچه بزرگ این خانواده هستم، هیچ وقت اجازه ندادن گذشته‌ها باعث جدایی ما بشه. ✍ف.پورعباس 🚫 کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#روزوصال 🧡
آقا یه سوء تفاهم بزرگ😅😅😂😂😂 این عکس من نیستم🙈 اولا من و این همه خوشبختی محاله🤣🤣 ثانیا چون هشتکش مناسبت داشت با اسم رمان گذاشتم.😅 ثالثا ممنون از کسانی که تبریک گفتن😂😂 رابعا من قصد ادامه تحصیل دارم😅😅😂 ان شاالله تو عروسی‌هاشون جبران کنم😅😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب خوش❣🌙
🌃 شب جمعه است و دلم در پی یک برگ برات السلام حضرت ارباب، قتیل العبرات... 🌃 شب جمعه است، هوایت نکنم می‌میرم اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ‏وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ‏وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ‏وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌹 📖 اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ؛ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ... 🌃 شب جمعه است، شب رحمت و مغفرت بی‌کران الهی و شب زیارتی حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام؛ ☑ امام راحل (ره)، شهدای والامقام، پدران و مادران، اساتید، حق‌داران و همه درگذشتگان را میهمان کنیم با ذکر فاتحه‌ای همراه با صلوات بر محمد و آل محمد.
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
🌃 شب جمعه است و دلم در پی یک برگ برات السلام حضرت ارباب، قتیل العبرات... 🌃 شب جمعه است، هوایت نکنم
بگو با این دل تنگم چه کنم؟💔 به کجا پناه برم؟🥺 بخدا این رسم جوانمردی نیست😞 کمی ما روسیاهان را هم تحویل بگیر😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت۱ #من_عاشق_نمیشوم از میان دختر بچه های دبیرستانی من از همه پر مدعا تر بودم. هرکی منو می دید می
اعضای جدید کانال خوش آمدید😍 قدمتون سرچشم🤩 کانال رو منور کردید این رمان اول کانال به اسم در صد پارت به عبارتی دو فصل پنجاه پارته. اینم رمان دوم کانال صد پارت فصل اول آماده است و می‌تونید بخونید اینم فصل دوم مهنا به اسم تقریبا هر روز پارت داریم، جایزه هم داریم گاهی معرفی کتاب هم داریم🤩❣ 🦋🦋❣
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
اعضای جدید کانال خوش آمدید😍 قدمتون سرچشم🤩 کانال رو منور کردید این رمان اول کانال به اسم #من_عاشق_ن
سلام✋ بنده فاطمه هستم اگر خواستید رسمی هم صدام کنید فامیلیم پورعباس😅 همجوار و همسایه خواهر خورشید حضرت معصومه🥰 نویسنده کتاب از جولیا تا زهرا🤩 با افتخار در جامعه الزهرا مشغول به تحصیل هستم و لقب سرباز امام زمان را به همراه خود دارم❣ در این کانال سعی داریم رمان‌های واقعی رو از زندگی افراد برای شما قرار بدیم سوالی بود در گروه رواق عاشقان در خدمتم☺️ https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3