فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تماس شهید رئیسی بعد از چهل روز😭
#پارت_41
#آبرو
محمدحسین: سلام
زهره: سلام مادر دورت بگرده، خوبی عزیز دلم؟ چرا گوشیت رو جواب نمیدادی؟ مردم از نگرانی.
محمدعلی: کاش یه پیام فقط میدادی، من و مادرت خیلی نگران شدیم.
محمدحسین: ببخشید شرمنده، واقعا سرم شلوغ بود.
محمدعلی: چرا برا خواهرت بلیط گرفتی؟ اینجوری بهش رو میدی فردا دور برمیداره رو ما.
محمدحسین: برا امتحانات اومده، امتحاناتش بده برمیگرده.
نازنین با شنیدن صدای محمدحسین با خوشحالی از تختش بلند شد و از اتاقش بیرون جست.
نازنینزهرا: داداااش، چقدر دلم برات تنگ شده بود.
محکم پرید بغل محمدحسین و بین دستاش فشارش داد، محمدحسین چهرهاش در هم شد و آروم نازنین رو از خودش جدا کرد و نوازشش کرد.
زهره: یکم آرومتر، چه معنی داره اینطور داداشت رو محکم بغل میکنی؟ حیا هم خوب چیزیه.
دوباره یه ضد حال به نازنین زدن، محمدحسین دست رو شونه نازنین انداخت و سمت اتاق رفتن.
محمدحسین: اوووووف، نمیشد آرومتر بیای بغلم ، داشت همه چی لو میرفت.
نازنینزهرا: چه بلایی سر خودت آوردی؟
محمدحسین: شب بهت میگم الان میترسم مامان و بابا بشنون.
نازنینزهرا: تیر خوردی؟ پهلوت چیزیش شده؟
محمدحسین انگشت گذاشت رو لبای خواهرش و آروم گفت: هیییس.
با چشماش جواب خواهرش رو داد.
نازنین متعجب و نگران نگاه به محمدحسین کرد، دست برد سمت پیرهن محمدحسین، میخواست جای زخم داداشش رو ببینه که صدای در اتاق رو شنید.
زهره وارد اتاق شد.
زهره: داشتی چیکار میکردی؟ بیا بیرون، بزار داداشت لباس عوض کنه.
نازنینزهرا: امممم، داشت لباساش عوض میکرد منم مزاحمش نبودم.
محمدحسین: داشتیم دیدار تازه میکردیم بعد یک ماه.
زهره: لباسهات رو عوض کردی بیا تو هال کار دارم باهات.
محمدحسین: چشم، فورا میام.
نازنینزهرا: نبودی داداش، خوب از خجالتم در اومدن.
محمدحسین: چطور؟
نازنینزهرا: بجای ابراز دلتنگی، با دیدن من گفتن، اینجا چیکار میکنی؟ توبیخم کردن.
محمدحسین: بیخیال، یکم تحمل کنی خودشون میفهمن که تو جات کجاست و کوتاه میان.
نازنینزهرا: امیدوااااارم.
محمدحسین: بیا آروم کمک کن پیرهنم رو دربیارم، نمیتونم دستم رو خیلی تکون بدم.
نازنینزهرا: فحشش رو کی میخوره؟
محمدحسین: زود کمک کن و برو بیرون، بقیهاش خودم انجام میدم.
نازنین به محمدحسین کمک کرد و لباسش رو در آورد و پیرهن دیگهای رو تنش کرد.
رفت بیرون از اتاق و کتاب به دست سمت حیاط رفت.
محمدحسین: یک ماه دور از خانواده چقدر سخت بود واقعا.
محمدعلی: حالا چقدر پیش ما میمونی؟
محمدحسین: بخاطر روی ماهتون یه یک ماهی بهم مرخصی دادن.
زهره: راست میگی مادر!؟ وااااای خدایا شکرت.
محمدحسین: گفتید با من کار دارید، در خدمتم.
محمدعلی: بریم سراصل مطلب.
محمدحسین: اصل مطلب!؟
زهره: ملکا، دختر حاج رضا جوابش مثبت بود.
محمدحسین: بسلامتی.
زهره: همین!؟ بسلامتی!؟
محمدحسین: الان من نمیتونم مراسم عقد بگیرم، این ماه میخوام فقط برای شما باشه و در خدمت شما، سه ماه تابستون رو که خدا از ما نگرفته
زهره: امر خیر رو خوب نیست عقب انداخت.
محمدعلی: حداقل بهشون بگیم قراربعدی کی باشه، بلاتکلیف نمونن.
محمدحسین: بگید تیرماه.
زهره: تیر ماه؟ دو ماه دیگه؟
محمدحسین: من شرایطم طوریه که تا قبل تیر ماه نمیتونم قرار و جشن و اینا برگزار کنم، این یک ماه هم دلیل داشت یا لطف خدا بود که به من داده شد کنارتون باشم، نمیخوام این یک ماه سرم شلوغ بشه بابت جشن و اینور و اون ور.
محمدعلی: میدونی که ما بهت نیاز نداریم، همه کار تو نازنینزهراست.
محمدحسین: نازنینزهرا مگه جز خانواده نیست، من و شما براش کار نکنیم و کنارش نباشیم، فردا تو بغل یه پسر دیگه پیداش میکنید.
زهره: این چه حرفیه!؟ خواهرت آدم بشو نیست.
محمدحسین: بنظرم به اندازه کافی در مورد نازنین صحبت کردیم، من با اجازه برم بخوابم اگر کار ندارید باهام.
زهره: برو مادر، برو استراحت کن.
محمدعلی: پس دیگه بگیم تیرماه؟
محمدحسین: حتما، فقط اون موقع میتونم.
محمدحسین آروم از جاش بلند شد، چشمای زهره سمتش بود، متوجه محمدحسین به سختی بلند میشه.
زهره: چرا اینطور بلند میشی مادر؟
محمدحسین: چند روزه پهلوم گرفته، تو تمرینا اون روز خوب گرم نکرده بودم، صبح بلند شدم پهلوم قفل شده بود.
زهره: الهی مادر برات بمیره، برو استراحت کن، دردت به جونم مادر.
محمدحسین: خدا نکنه. فعلا شب خوش.
وارد اتاق شد و نفس راحتی کشید، یه تکس به نازنین داد.
نازنین به سمت اتاق رفت، و وارد شد.
محمدحسین: تو میدونستی دختر حاج رضا جواب مثبت داده؟
نازنینزهرا: جدی میگی!؟
محمدحسین: تازه مامان گفت، بهشون گفتم تیرماه، که اون موقع تو از امتحانای حوزه و مدرسه راحت شده باشی.
نازنینزهرا: یعنی تو همین خونه زندگی میکنی؟
محمدحسین: آره، کنار تو میمونم.
نازنین به محمدحسین کمک کرد که دراز بکشه، کنار سر برادرش نشست و زل زد تو چشماش و ازش توضیح خواست.
محمدحسین: دنبال چندتا قاچاقچی رفته بودیم، کار به تیر و تیراندازی کشید، دیگه اونجا ماهم بی نصیب نموندیم.
نازنینزهرا: پس اون موقع تو بیهوش بودی که جواب منو ندادی.
محمدحسین: آره، بعد از بهوش اومدنم، بابک گفت خیلی تماس داشتم، آخریش پیام تو بود، که بهش گفتم جوابت رو بده، چون تازه بهوش اومده بودم و نمیتونستم حرف بزنم.
نازنینزهرا: الان خیلی درد داری؟
محمدحسین: یکم بهتر شدم، مسکنها منو اینطور سر پا نگه داشته.
نازنینزهرا: چراغ خاموش کنم بخوابیم دیگه.
محمدحسین: آخ لطف میکنی خواهر.
با شب بخیر هر دو به خواب نازنین فرو رفتن.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
#پارت_42
#آبرو
اولین امتحان نازنین درس دین و زندگی بود، احوالاتش خبر میداد این امتحان رو خوب داده.
محمدحسین: چطور بود؟
نازنینزهرا: اصول دین دیگه سختی داره مگه؟ راحت آزمون دادم، هم پایه دهم.
محمدحسین: شهریور هم باید پایه یازدهم رو آزمون بدی، دیگه سال بعد ان شاالله میری یه راست دوازدهم.
نازنینزهرا: برا اون هم آمادهام.
بعد امتحانات اون خراب شده میشینم یه دور دیگه میزنم کتابای یازدهم رو.
محمدحسین: نمرات میانترمت عالی بودن نازنین، من که کیف کردم وقتی دیدم.
نازنینزهرا: امتحانات پایانترمش رو هم بدم بیشتر کیف میکنی.
محمدحسین: میدونم عزیز دلم.
محمدحسین کنار نازنینزهرا موند و تا آخرین امتحان بهش دلداری میداد، پشت در مدرسه منتظر نازنین میموند و دست به دعا میشد براش.
محمدعلی: محمدحسین بابا ما از حُسن نیتت برای خواهرت خبر داریم، ولی این روشی که پیش گرفتی اون رو جریع تر میکنه، در آینده هرچی رو که نتونست بدست بیاره با رفتاری مثل خودکشی و آبروریزی تو حوزه که انجام داد کارش رو پیش میبره.
زهره: حق با پدرته مادر، برا این درسهایی که الان میخونه دیر نمیشه، اول حوزه بره بعد شوهر کنه، اگر شوهرش صلاح دید میتونه از این دورههایی که برا بزرگسالان میگذارن بره و امتحان بده.
محمدحسین: ببخشید اینو میگم، ولی این عین بیوجدانیه، نازنین چرا باید با بزرگسالان آزمون بده؟ اتفاقا برا حوزهاست که هیچ وقت دیر نیست، چون آیندهکاری نداره، صرفا یه علم که مثل اطلاعات عمومی میمونه همین.
محمدعلی: مثلا الان رفته رشته ریاضی تهش چی میشه؟ چه شغلی میتونه در شأن زن باشه؟
محمدحسین: معلمی،میتونه معلم یا استاد دانشگاه بشه.
زهره: تو حوزه هم این فضا براش مهیاست.
محمدحسین: خودتون هم خوب میدونید که مهیا نیست، حوزه علمیه متاسفانه فقط ادعا داره تو بعضی چیزا، دلبخواهی استاد گزینش میکنه، ماکه دیگه تعارف نداریم و خبر داریم از اوضاع، سعی نکنید وجه حوزه رو اونطوری که نیست نشون بدید، اونجا هم مثل همه جا توش پارتی بازی هست.
محمدعلی: حالا کی این امتحاناتش تموم میشه؟
محمدحسین: این هفته دیگه تمومه، بعدش میبرمش حوزه تا آزمونهای اونجا رو بده.
زهره: خدا آخر عاقبتمون رو با این دختر بهخیر کنه.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥•• برای آزادی برادرمون اقای سید کاظم روح بخش دعا کنید .
پلیس آل سعود زندانیش کرده!
به جرم گفتن مرگ بر اسراییل ••
#مرگ_بر_اسرائیل
https://eitaa.com/khanevadequrani
بچهها برا آقا سید دعا کنید😭
دست این وهابیان کثیف افتاده🥺
دعا کنید
ختم صلوات بردارید
دعای ام داوود هرکی میتونه بخونه
1.54M
⭕️خبر بد و ناراحت کننده
📌حجت الاسلام سید کاظم روحبخش توسط وهابیت دستگیر شد
🔹این صدای پدر آقای روحبخش است که از دستگیری پسرش در عربستان
دعای مقاتل خیلی اثر گذاره حتما بخونید🙏
به امید آزادی سید کاظم روحبخش
پزشکیان:از اقتصاد سردر نمیارم😐
👈اینم سندش👉
پزشکیان:توانایی مدیریت نداریم🤨
👈اینم سندش👉
پزشکیان توهین به شهید رئیسی🤭
👈اینم سندش👉
پزشکیان و تعصب ترکی ضدفارسی
👈اینم سندش👉
پزشکیان بنزین باید۲۰هزار بشود🧐
👈اینم سندش👉
پزشکیان ادعای دروغ علیه نظام😳
👈اینم سندش👉
پزشکیان وضعیتش در مجلس😑
👈اینم سندش👉
پزشکیان و اشتباه در فتنه مهسا
👈اینم سندش👉
پزشکیان و تضعیف وحدت ملی
👈اینم سندش👉
پزشکیان بداخلاق و بی ادب 😳
👈اینم سندش👉
پزشکیان ظریف وزیر خارجه اش
👈اینم سندش👉
پزشکیان پر تناقض بی ثبات😵💫
👈اینم سندش👉
پزشکیان مخالف نهی از منکر🤨
👈اینم سندش👉
پزشکیان علیه پزشکیان (تناقض)
👈اینم سندش👉
#لطفا اونقدر نشر بدید تا بدست همه اونایی که میخوان بهش رای بدن برسه.یا علی
#در_قبال_رایمون_مسئولیم
#نه_به_بی_اخلاقی
#جریان_تزویر
#جهاد_تبیین 🇮🇷
#پارت_43
#آبرو
حامدی: سلام دختر عزیزم، خوبی؟
نازنینزهرا: سلام خانم، آخ ببخشید استاد.
حامدی: خواهش میکنم عزیزم این چه حرفیه.
بگو امتحاناتت رو چه کردی تا اینجا؟
نازنینزهرا: خوب بود، آسون بود دوتا امتحان دیگه بدم تموم میشه میام اونجا.
حامدی: قدمت سر چشم دختر قشنگ، من خیلی جای خالیت رو تو کلاس حس میکنم، امیدوارم زودتر بیای ببینمت.
نازنینزهرا: ممنونم.
حامدی: داداش خوبن؟ پدر و مادر خوبن ان شاالله؟
نازنینزهرا: خوبن، همه خوبن.
حامدی: مزاحمت نمیشم گلم، سلام خانواده رو برسون جانم.
محمدحسین: آبجی خانم حالش چطوره؟
نازنینزهرا: خوبم، این دوتا امتحان هم تموم بشه بهتر میشم.
محمدحسین: خیلی بیسر و صدا لباس بپوش بیا بریم بیمارستان.
نازنینزهرا: اونجا برا چی؟
محمدحسین: باید بخیههام رو باز کنم، به بهونه گردش با تو میخوام بریم اونجا.
نازنینزهرا: منو نداشتی به چه بهونهای میرفتی بیرون؟
محمدحسین: مزه نریز مو قشنگ، زود باش آماده شو.
محمدحسین و نازنین باهم به بیمارستان رفتن، تازه اونجا بود که متوجه شد زخم محمدحسین جدیتر از چیزی بوده که خودش میگفته.
اونجا دل نازنین خیلی به حال برادرش شکست.
دکتر: خیلی هنوز باید مراقب خودت باشی.
محمدحسین: چشم آقای دکتر.
دکتر: مسکنهات رو کمتر میکنم، هفتهای یدونه، خیلی درد داشتی اذیت بودی دوتا، بیشتر استفاده نکنید.
محمدحسین: خیلی ممنون، زحمت کشیدید دکتر.
دکتر: ان شاالله همیشه به سلامتی.
نازنینزهرا: چرا نگفتی زخمت جدیه؟ شبیه جای گلوله نبود، بیشتر به جای قمه و چاقو میخوره.
محمدحسین: چه تاثیری داشت اگر میگفتم؟ فرق گلوله با قمه و چاقو چیه؟
نازنینزهرا: حداقل بیشتر حواسم رو جمع میکردم، بخاطرهمین عقب انداختی مراسم نامزدی رو؟
محمدحسین: این یک دلیلش بود، اصلش تو بودی، آرامش ذهنی تو برام از هر چیز دیگه مهمتره.
نازنینزهرا: سلامت تو هم برام مهمه، نمیخوام زندگیت رو بخاطر من به خطر بندازی.
عاشقانههای خواهر برادری و دل نگرانیهاشون بسیار دیدنی بود، نازنین در اون لحظه تو چشم محمدحسین خیلی دوست داشتنیتر از نازنین قبل از این اتفاق بود، تازه انگار حس میکرد خواهر داره.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این سری انتخابات فرق میکنه
دوست من دقت کنید
بصیرت بصیرت بصیرت
#پارت_44
#آبرو
آخرین امتحان رو هم نازنین سربلند ازش بیرون اومد، حالا نوبت دور بعدی امتحانات، حوزه و شهریور پایه یازدهم بود.
محمدحسین: بریم بیمارستان.
نازنینزهرا: حالت بد شده داداش؟
محمدحسین: نه، تو رنگ و رو نداری، این مدت خیلی بهت فشار اومده، برم به دکتر بگم یه سرم تقویتی ، چیزی بهت بزنه، قشنگ معلومه داری از پا میوفتی.
نازنینزهرا: ولی من حالم خوبه داداش، خیلی حساس نشو یکم بخوابم به تنظیمات کارخونه برمیگردم.
محمدحسین: نمیشه، بیا بریم تا خیالم راحت بشه.
محمدحسین دست نازنین رو گرفت و برد بیمارستان، معاینههای پزشک هم نشون میداد نازنین یه مقدار ضعیف شد، یه آمپول تقویتی براش تجویز کرد.
نازنینزهرا: الان خیالت راحت شد؟
محمدحسین: هروقت شدی نازنین سابق خیالم راحت میشه، قشنگ معلومه انرژی نداری.
نازنین لبخند زد و سرش رو به سمت جاده برگردوند.
آبیموه فروشی رنگارنگ خیلی جلب توجه میکرد، نازنین محو تماشای آبمیوه فروشی شد.
محمدحسین: آبیموه میخوای؟
نازنینزهرا: یه دفعهای دلم خواست.
محمدحسین: چی بگیرم؟
نازنینزهرا: میشه دوتا چیز بگیری؟
محمدحسین: دوتا چی؟
نازنینزهرا: آب هویج و آب انبه.
محمدحسین: رو چشم خواهر قشنگم.
نازنینزهرا داشت تکراری نشدنیترین لحظه زندگیش رو کنار محمدحسین میگذروند، لحظات نابی که نازنین آرزو میکرد کاش پایانی نداشت.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
شنبه هفته آینده که نتایج اعلام میشه شب اول محرمه
دست من و شماست که مشخص کنیم شب اول محرم توی شهر شاهد رقص و پایکوبی طرفداران پزشکیان (ضد انقلاب و ز.ز.آ و جنبش سبز و ... ) باشیم😭
یا نه با احترام به ماه محرم الحرام به رییس جمهور انقلابیمون تبریک بگیم
مبادا با نشستنمون و سکوتمون، مثل مردم کوفه شرمنده ی آقا امام حسین (ع) بشیم😔
پشیمونی سودی نداره، این چند روز باقی مونده رو دریابید...
یا اباعبدللّٰهِ الحسین(ع)✋
#پارت_45
#آبرو
محمدعلی: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسمالله الرحمن الرحیم.
بحث امروز ما احساس تکلیف در برابر جامعه است.
همون طور که مستحضرید اوضاع اقتصادی و معیشت مردم روز به روز بدتر میشه، چیزی هم نیست که قابل کتمان یا انکار باشه.
وظیفه ما در برابر این اتفاق چیه؟
یک: حضور پر شور در انتخابات، چه مجلس باشه چه خبرگان چه ریاست جمهوری، نگویید رأی ما اثر ندارد، رأی شما اثرش رو تو سفرههاتون میبینید.
وقتی مسئولی ناکارآمد و حرمت شکن میاد سرکار، یه انگشت اتهام سمت اون فرد و سه انگشت سمت خودمونه.
ما یا رأی ندادیم اجازه دادیم یه عده از خدابیخبر بجامون رأی بدن یا رأی دادیم اما با در نظر گرفتن قوم و قبیله و اینجور مسائل.
در حالی که انتخاب اصلح ملاکهای دیگهای داره.
صرفا اصلح اونی نیست که قرآن میخونه، خوارج همه قرآن میخوندن، تهش تو بحث حاکمیت به غلط به فرد نالایق و نادان مثل ابوموسی اشعری رو حاکم کردن و باعث انحراف دین اسلام نه فقط چندسال بلکه چند قرن دین را از راهی که خدا مشخص کرده بود منحرف کردن.
رأی ندیم یا اگر دادیم به فرد اصلح ندهیم، حق الناس گردن ماست، با روی کار آوردن فرد نالایق عدهای دیگر که از حضور این فرد ناراضی هستن تحت فشار قرار میگیرن و هرچقدر تو این دنیا به اون افراد سخت بگذره بخاطر انتخاب غلط تو توی بدبختی اون فرد مسئولی و اون دنیا باید پاسخگو باشی.
محمدعلی به مدت یک ساعت بخاطر پیش رو داشتن انتخابات برای مردم تو مسجد محل سخنرانی کرد، طبق معمول بعد از سخنرانی یک ساعت بین مردم نشست و به تکتک سوالهاشون جواب داد.
زهره: قبول باشه شیخ من.
محمدعلی: قبول حق خانمی.
زهره: خیلی بحث امشب خوب بود، خدا کنه مردم اصلح و بهترین رو انتخاب کنن.
محمدعلی: درد اینجاست که یه عده از این حقشون استفاده نمیکنن، یه عده هم میان از فرصت استفاده میکنن، بقیه رو از حقشون که انتخاب کردن و دخالت در سرنوشتشون هست محروم میکنن.
زهره: خدا ان شاالله همه رو هدایت کنه.
محمدعلی: خبر از نازنین زهرا نداری؟
زهره: من از دهن به دهن شدن با این دختر اجتناب میکنم، نمیدونم کجای تربیتم غلط بوده که حرمت بزرگتر سرش نمیشه.
محمدعلی: این دختر ما هم معزلی شده، هم ما رو از زندگی انداخته هم برادرش رو.
زهره: خدا میدونه صد بار مردم و زنده شدم تا به خونواده حاج رضا گفتم برا تیر ان شاالله مزاحمتون میشیم، الان بندهخداها چی فکر میکنن؟
محمدعلی: چه میشه کرد؟ محمدحسین خودش خواست عقب بندازیم و عجله نکنیم.
زهره: اگر یه پاش اینجا نبود و یه پاش شهرستان بخاطر اون خانم که اینطور نمیشد.
محمدعلی: دو هفته دیگه امتحانات نازنینزهرا هم تموم میشه کلا برمیگرده اینجا دیگه نه ما نگرانشیم نه محمدحسین.
زهره: خدا میدونه دیگه چطوری میخواد آبروی ما رو پیش دوستای حوزوی ببره.
محمدعلی: ظاهرا که سر عقل اومده و قبول کرده درس بخونه، هم درسهای مدرسهاش رو خوب داده هم میانترمهای حوزه رو.
زهره: این شگردش، میخواست دهن ما رو ببنده قربونت برم.
محمدعلی: فعلا که ظاهرش خبر از درس خوندنش میده، تا نتایج این ترم بیاد صبر میکنیم.
زهره: خدا به خیر کنه.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~