eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
811 دنبال‌کننده
743 عکس
456 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 گوشه‌ای از پارت آینده منو ببخش که این همه بهت سختی دادم، حلالم کن. همه چی بهم پیچیده، فق
دلیل این آینده رو میگم😅 فقط صبور باشید فکر کردم تو دوتا پارت جا میشه ولی اشتباه محاسباتی رخ داده😅😅 گوشه‌ای از پارت‌های بعدی😁
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_23 #وصال الکس از روی عصبانیت با گوشه چشم نگاهی به بریک و لوکاس انداخت، دندان قرچه‌ای کرد و گ
همه چی رو برا رفتن آماده کردیم، خیالم راحت شد که شر الکس از سرمون کم شد، برا همه محرز شد اسرائیل هم دیگه رو الکس حساب باز نکرده و اونو کنار گذاشته وگرنه باید ازش دفاع می‌کردن تو دادگاه. حالا که خیالم راحت شده بود تصمیم گرفتم مجدد به خونه خانم سلیمانی سر بزنم شاید ایندفعه بتونم ازش خبری بگیرم. فاطمه: ایلیا تو و امیر مهدی بمونید من برم ببینم خانم سلیمانی خونه هست یا نه. ایلیا: فقط زود برگرد عزیزم به پرواز برسیم. منم میرم که ببینم تو خونه خودم چیزی جا مونده یا نه بعد هم میسپارمش به ماکان برای فروش پولش به کارمون میاد. فاطمه: خوبه، ممنون. رفتم که خبری از خانم سلیمانی بگیرم؛ از در و همسایه‌ای که اونو میشناختن اونجا سراغشون رو گرفتم کسی ازش خبر نداشت. خیلی مأیوس شدم، دلم تنگش شده بود، تو این خونه هم کم خاطره نداشتم. بعد ازاینکه از پیدا کردن خانم سلیمانی ناامید شدم، گفتم برم به خونه‌ای که آقای بریک به من داده بود سر بزنم، نمی‌دونم چرا دلم خواست اونجا رو ببینم. خاطره ترس و خوشی‌هایی که اونجا داشتم برام تداعی شد، محافظت‌های ایلیا و نگهبانی‌هاش همه مجدد جلو چشمم اومد. متوجه گذشت زمان نشدم، به خودم اومد چهل دقیقه بود که بیرون زده بودم، فورا برگشتم تا از پرواز جا نمونیم. بریک: خوش اومدید، کارتون تموم شد؟ فاطمه: بله، رفته بودم چندتا جا رو ببینم، ایلیا برنگشته؟ بریک: نه هنوز، منتظریم برگرده همراه پسرتون تا ببریمتون فرودگاه. الان ماکان رو می‌فرستم دنبالش. فاطمه: ممنون لطف می‌کنید. رفتم سراغ چک کردن وسایل و چیدمان درست تو چمدون و ساک، همه چی کامل بود. فاطمه: آقای بریک دیر نکردن ؟ بریک: چرا بنظرم دیر شده، ماکان هم نیومد، الان باهاش تماس می‌گیرم. الو، ماکان کجایی ؟ حرف‌هایی بین ماکان و بریک رد و بدل شد منو رو نگران کرد. فاطمه: آقا بریک چی شده؟ بریک: هیچی چیزی نشده، شما همین جا باشید من برمی‌گردم. فاطمه: آقا بریک خواهش می‌کنم بگید چی شده، اتفاقی برا ایلیا و پسرم افتاده؟ بریک: گفتم که نه، من می‌رم برمی‌گردم فاطمه: منم باهاتون میام. بریک: خانم عباسی خواهش می‌کنم. فاطمه: نه، همین که گفتم من هم میام. تا برسیم جون به لب شدم. ماکان: خانم شما.... فاطمه: ایلیا کو!؟ پسرم کجاست؟ بریک: ماکان بگو چه خبره؟ ماکان: وقتی اومدم اینجا دیدم قفل در شکسته و ایلیا و پسرتون نیستن. فاطمه: یعنی چی نیستن؟ کجا می‌تونن رفته باشن؟ ماکان: نمی‌دونم، چیز مشکوکی جز شکسته بودن قفل در تو خونه پیدا نکردم. تازه داشتم به خوشی زندگی لبخند می‌زدم، قرار بود با ایلیا روزهای خوبی رو سپری کنیم، قرار بود بریم ایران و دیگه برنگردیم آمریکا، اما با غیب شدن یهویی شوهرم و جگر گوشه‌ام کل دنیا رو سرم خراب شد. ✍ف.پورعباس 🚫کپی وانتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان جمعه تون بخیر و خوشی ☕️🍪
هدایت شده از طَڹین💕
تو این مدل آدم باش:)
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #وصال همه چی رو برا رفتن آماده کردیم، خیالم راحت شد که شر الکس از سرمون کم شد، برا همه مح
بریک: خانم عباسی شما برید ایران من قول میدم ایلیا و پسرتون رو سالم به شما برگردونم. فاطمه: یعنی شما نمی‌دونید این مصیبت کار کیه!؟ لوکاس: کار الکس، اون ضربه خورده فکر می‌کردیم برا انتقام میاد سراغ من یا بریک، نه شما. بریک: نمی‌تونه از آمریکا خارج شده باشه، همین الان من دستور دادم تمام جاهایی که ممکنه الکس اونجا باشه رو برن بگردن. فاطمه: من فقط با همسر و فرزندم ایران برمی‌گردم، فقط سه روز بهتون وقت می‌دم، وگرنه مجبورم از دولت ایران برا این کار کمک بگیرم. بریک: خانم عباسی، اجازه بدید ما این مشکل رو حل می‌کنیم. فاطمه: همین که گفتم. لوکاس: خانم عباسی منم با شما موافقم؛ هرچند ورود ایران به این قضیه برا دولت آمریکا گرون تموم میشه ولی اگر اتفاقی بدتر بیافته اون وقت بهای سنگین‌تری بدیم. هوا روبه تاریکی می‌رفت، سجاده‌ام رو پهن کردم و با خدا خلوت کردم. خدایا خودت گفتی لایکلف الله نفسا الا وسعها؛ من وسع این همه مصیبت رو ندارم، من دووم نمی‌آرم، لطفا منو اینطوری امتحان نکن. بریک: مگه دستم به اون یهودی زاده نرسه. لوکاس: ما اشتباه کردیم، نباید اونا رو وارد بازی می‌کردیم. بریک: اگر بلایی سر ایلیا و اون بچه بیاد بهاش رو با جونش میده. لوکاس: الان داری چی‌کار می‌کنی؟ بریک: دارم به اسرائیل نامه میزنم، اونا باید بدونن الکس چه غلطی کرده، اگر باعث خلل در منافعشون بشه قطعا جلوش رو می‌گیرن. ماکان: آقا، آقا ..... بریک: چیه!؟ چی شده؟ ماکان: الکس، الکس ... بریک: الکس چی؟ الکس: جمعتون جمع، پشت اون صندلی جات خوبه؟ بریک: خیلی رذلی الکس. الکس: اومدم تبریک بگم، براتون هدیه‌ای هم آوردم، امیدوارم خوشتون بیاد. لوکاس: الکس تمومش کن. الکس: بفرمایید، ببخشید خیلی ناچیزه. بریک: تو، تو چه غلطی کردی، اون بچه... بچه کجاست؟ اونو پس بده حداقل. الکس: براتون روز‌های خوبی رو آرزو مندم، فقط خواستم بگم تو آمریکا دنبالشون نگرد، اونا اسرائیل هستن، ایلیا نفس‌های آخرش رو همونجا داره می‌کشه. نیمه‌های شب بود؛ همه جا تو سکوت فرو رفته، صدای جای خالی بچه‌ام فضا رو پر کرده بود. یهو متوجه شدم اس ام اس به گوشیم اومد، فورا سمت کیفم رفتم و گوشیم رو نگاه انداختم. در کمال تعجب پیام از طرف خانم سلیمانی بود. فورا باهاشون تماس گرفتم. فاطمه: الو، استاد... استاد: دخترم بی‌سر و صدا بیا خونه منتظرتم. چادر سر کردم و فورا راه افتادم سمت خونه استاد، اینقدر ذهنم درگیر بود که متوجه نشدم استاد چطوره فهمیده من آمریکا هستم!؟ من که چندبار اونجا رفتم ولی کسی ازشون خبری نداشت پس حالا.... ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
چند نفر موافق هستند پارت بگذارم ؟🤔 اینجا بهم بگو👇👇 https://EitaaBot.ir/poll/tswp
درصد مشارکت هرچقدر بالا باشه احتمال پارت گذاشتن بالا میره از 231 نفر دست کم 100نفر نظر بدن لطفا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_25 #وصال بریک: خانم عباسی شما برید ایران من قول میدم ایلیا و پسرتون رو سالم به شما برگردونم.
استاد: سلام، خوش اومدی عزیزم فاطمه: سلام استاد، واقعا چقدر نیاز داشتم به آغوشتون تو این شرایط استاد: بیا داخل چند نفر دیگه هم هستن محمد: سلام خانم دکتر علیرضا: سلام آبجی حسین: سلام علیکم فاطمه: اینجا چه خبره!؟ استاد: مگه ایلیا و امیر مهدی غیب نشدن؟ فاطمه: شما از کجا میدونید؟ محمد: ما از همه چی خبر داریم، باید بگم الکس می‌خواست این نقشه رو سالها پیش تو ایران اجرا کنه، به دلایلی که مکانش نیست بگم نتونست ولی نهایتا امروز از این فرصت استفاده کرد. فاطمه: علیرضا تو اینجا چیکار می‌کنی؟ علیرضا: امشب خیلی چیزها رو می‌فهمی آبجی استاد: ایشون هم آقا حسین دیان هستن پسر عموی همسرت. فاطمه: ولی ایلیا همش چند وقته خانواده‌اش روپیدا کرده. اون شب من متوجه شدم که برادرم و استاد تو وزارت اطلاعات هستند، آقا محمد هم یکی از اونا بود. حسین آقا هم بعد از اینکه ایلیا یک ماه پیش لبنان بود، متوجه قضیه میشه و جز ارتش حزب الله. استاد: اینجا اومدیم تا تصمیم بگیریم که چی‌کار باید بکنیم. محمد: خانم دکتر شما همراه آقا حسین و علیرضا باید برید لبنان. فاطمه: اونجا چرا!؟ استاد: چون متوجه شدیم همون ساعت اول که ایلیا رو گرفتن برده اسرائیل. فاطمه: چی!؟ کی تونست این کار رو بکنه؟ حسین: احتمال می‌دم هنوز نرسیده باشن اسرائیل، از اینجا تا اسرائیل خیلی راهه. فاطمه: خب جلوشون رو بگیرید. علیرضا: اون فقط به ایلیا و پسرت اکتفا نمی‌کنه، اون دنبال تو هم هست، اون در درجه اول باید فکر کنه که تو از آمریکا خارج شدی و رفتی لبنان، اون وقت معلوم میشه که واقعا اونا خارج شدن یا نه. استاد: نگران نباش، ما می‌دونیم آقای بریک و لوکاس هم دنبال اونا دارن می‌گردن، فقط حواست باشه اونا چیزی نفهمن از حضورمون، به یه بهونه‌ای بزن بیرون از اونجا در اسرع وقت باید بری لبنان. فاطمه: باشه چشم، من.... من.... علیرضا: خواهر با این استرس نمی‌تونی کاری کنی آروم باش گفتم که قول میدم شوهرت و بچه رو سالم بهت برگردونیم. بهانه تراشی سخت ترین کاری بود که تو اون لحظه از من توقع داشتن انجام بدم. بریک: اجازه بدید خودم شخصا شما رو بدرقه کنم خانم من نگران هستم فاطمه: نه جناب ممنون، فقط لطفا هر خبری شد فورا به من اطلاع بدید من منتظرم. ماکان: من با شما میام، به عنوان برادر شوهر منو قبول کنید، ایلیا برادر من، درسته از یه پدرو مادر نیستیم ولی درست نیست من همه چی رو بخاطر تغییر دینش فراموش کنم و به شما پشت کنم فاطمه: از همه شما ممنون هستم، بابت این همه درکتون، جناب بریک، ماکان من تو این مدت متوجه شدم حساب مردم آمریکا از دولت جنایت‌کارش جداست، از همه شما ممنون هستم، ولی من باید تنها برم، زود هم برمی‌گردم شوهر و بچه‌ام رو حتما باید پیدا کنم. بریک: بیش‌تر از این اصرار نمی‌کنم، زودتر برید تا من خیالم راحت بشه شما جاتون امنه. فاطمه: ممنون. برای رفع شک سمت فرودگاه رفتم، از اونجا بعد از یک ساعت انتظار همراه علیرضا و آقا محمد برگشتم منزل خانم سلیمانی. استاد: همه وسایلت رو اینجا بزار، هیچی با خودت نبر. علیرضا: بلیط پرواز به لبنان سه ساعت دیگه‌است، زودتر باید بریم. محمد: بچه‌ها بچه‌ها یه خبر. فاطمه: چیه!؟ ایلیا پیدا شده، بچه‌ام!؟ محمد: همین الان جاسوس‌هامون خبر دادن که ایلیا و بچه هنوز آمریکا هستن، اما قصد دارن اونا رو به زودی بفرستن اسرائیل. فاطمه: حالشون چطوره!؟ بچه‌ام بچه‌ام حتما خیلی ترسیده و گرسنه ‌است. استاد: فاطمه جان، آروم باش عزیزم. تا برسم لبنان جون به لب شدم، نمی‌دونم چند دورصلوات فرستادم و آیه الکرسی خوندم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_26 #وصال استاد: سلام، خوش اومدی عزیزم فاطمه: سلام استاد، واقعا چقدر نیاز داشتم به آغوشتون تو
اینو واسه اون شش نفری گذاشتم که نظر دادن بقیه هم نظر بدن یه پارت دیگه میدم تا بیست نظر برسه پارت میدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسم‌ِالله‌ِالنور✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[محبت امیرالمؤمنین] تب کردن امام علی به خاطر قنبر شیخ عباس صراف
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
[محبت امیرالمؤمنین] تب کردن امام علی به خاطر قنبر شیخ عباس صراف
پدر است دیگر🥺 برای فرزندش تب کرد😭 آه آه، چه پدری ما داریم کاش قدر بدونیم
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_26 #وصال استاد: سلام، خوش اومدی عزیزم فاطمه: سلام استاد، واقعا چقدر نیاز داشتم به آغوشتون تو
فاطمه: چی شد خبری ندادن از آمریکا؟ علیرضا: نه آبجی هنوز هیچی، چیزی که برا ما روشنه اینه که اونا از آمریکا خارج نشدن. فاطمه: بچه‌ام تحمل نداره، پنج روز که خبری ازش ندارم، کجا می‌خوابه، چی می‌خوره، مبادا ترسونده باشنش، ای خدا چه بلایی سرش اومده؟ علیرضا: با این فکر‌ها خودت رو اذیت نکن، برو یکم بخواب، پنج روز نه غذا خوردی نه خوابیدی، یکم استراحت کن. فاطمه: علیرضا تو نمی‌تونی درک کنی من چه حالی دارم، اون الکس هر چیزی ازش سر میزنه، اون وحشی بچه و بزرگسال فرقی به حالش نداره، اون کینه داره از ایلیا، این کینه دو طرفه کار دستمون داد. حسین: بیاید، بیاید، همین الان خبر دادن اونا هنوز آمریکا هستن، جاسوس نفوذیمون گفت فقط ایلیا پیش الکس، بچه‌ای اونجا نیست. فاطمه: چی! بچه‌نیست؟ یعنی چی نیست؟ پس بچه من رو چی‌کار کردن؟ علیرضا: همین که ایلیا اونجاست خوبه، کارمون راحت‌تر میشه. فاطمه: بیاید برگردیم آمریکا علیرضا: یعنی چی برگردیم ؟ ما بخاطر تو اومدیم، اون نباید دستش به تو برسه اگر تو رو هم گرو بگیره کارمون سخت میشه. فاطمه: الان شما اینجا چی‌کار می‌تونید بکنید؟ بچه‌ام نیست، معلوم نیست چه بلایی سرش آورده، من اینجا دلم امون نمیده. دریغ از یه ذره توجه، من هرچی ضجه و ناله کردم اون دوتا کار خودشون رو پیش می‌بردن. الان حال و روز خانواده‌ام اونجا چطوریه؟ حتما خبر رو شنیدن و حسابی نگران شدن. حسین: ولی واقعا چه بلایی سر بچه آورده؟ یهودیا سابقه سیاهی تو نابود کردن بچه‌ها دارن، راستش آرزو می‌کنم بچه‌مرده باشه، اگر زنده باشه حتما داره زجر می‌کشه. علیرضا: آره، اینم حرفیه؛ ولی هر بلایی سر بچه اومده باشه خواهرم دق می‌کنه. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اما صبحم ساخته شد امروز😍😍 خبر رسیده سوراخ سوراخ شدن اسرائیلی‌ها🤩🤩 ذوق مرگ شدم، به کلی خواب از سرم پرید صبحتون حسابی بخیر💝♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا به مناسبت موشک باران اسرائیل و پ...ره شدن ن ت ان ی اب و 🤩🤩 امشب منتظر دوتا پارت خفن باشید عزیزان😍😍 بخاطر همین اتفاق تغییراتی تو رمان ایجاد شده❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺از داخل فلسطین: یا امام علی یا حسین یا فاتح خیبر❤️❤️❤️❤️
إِذا جاءَ نَصرُ اللَّه وَالفَتح . . . | 🇮🇷
أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ . . . اندکی صبر، سحر نزدیک است ! | 🇮🇷
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_27 #وصال فاطمه: چی شد خبری ندادن از آمریکا؟ علیرضا: نه آبجی هنوز هیچی، چیزی که برا ما روشنه
حسین: خواهرتون امروز بیرون نیومدن از اتاق؛ بهشون سر بزنید. علیرضا: سخته برام حقیقتش، منم دارم مثل اون خسته میشم، من مطئنم اگر بحث بچه‌اش نبود اینقدر خودسوزی خودخوری نمی‌کرد، اون دختر خیلی قویه. حسین: حق داره خب، مادر ولی علیرضا خواهرت بچه‌اش رو مخفیانه بردن، ممکنه هم زنده باشه، ولی تو غزه مادر‌ها فرزندانشون از میان دستاشون ربوده میشن، رو دستاشون کشته می‌شن. اینا رو بهشون بگو بدونه تنها کسی نیست که یهودیا این بلا رو سرش آوردن. علیرضا و حسین در حال صحبت کردن بودن که فاطمه با عجله وهراسان از اتاق اومد بیرون. فاطمه: علیرضا بچه‌ام، علیرضا اون اون می‌خواد بچه‌ام رو ..... علیرضا: آروم باش، آروم درست توضیح بده چی شده. فاطمه: اون یه عکس برام فرستاده، الکس بچه‌ام رو به فروش گذاشته شد، می‌خواد بچه‌ام رو بفروشه، علیرضا تو رو خدا نذار بچه‌ام رو از من بگیرن. حسین: میشه موبایل تون رو بدید؟ علیرضا: فکر نمی‌کردم‌الکس اینقدر احمق باشه. حسین: اون با این کار به ما یه خط داد، کارمون راحت‌تر شد. فاطمه: من باید برم آمریکا، هرچقدر هزینه بخواد بهش میدم تا بچه‌ام رو پس بده. علیرضا: فاطمه تو چرا اینقدر هولی!؟ فاطمه این حماقت الکس به نفع ما شد، ما الان می‌تونیم هم الکس رو دستگیر کنیم هم ایلیا و بچه‌ات رو پس بگیریم. حسین: درسته، این عکس خیلی می‌تونه به ما کمک کنه، شما فقط آروم باشید بسپارید به ما همه چی رو. وقتی دیدم که اونا حال و روز من رو متوجه نمی‌شن و درک نمی‌کنن، تصمیم گرفتم خودم دست بکار بشم. شبانه از خونه امن بیرون زدم و رفتم فرودگاه، یه بلیط به هر سختی بود به مقصد آمریکا پیدا کردم و مسیر برگشت رو پیش گرفتم. قطعا الان خونه ایلیا سفید شده بود و کسی کاری بهش نداشت، پس می‌تونستم برم اونجا و چراغ خاموش عمل کنم. قصد کردم یه تغییر چهره انجام بدم، تا برسیم آمریکا نقشه رو تو برگه برا خودم نوشتم و برنامه ریختم که چطور اجراییش کنم. من برا بچه‌ام حاضر بودم هرکاری بکنم، قبل از اونا بحث استفتاء چندتا قضیه رو چک کردم تا ازکاری که می‌خوام انجام بدم مطمئن باشم و با خیال راحت پیش برم. .......... علیرضا: حسین پاشو، فاطمه نیست. حسین: یعنی چی!؟ کجا رفتن؟ علیرضا: حتما رفته آمریکا، فورا خبر بده حواسشون باشه، ببین دستور چیه؟ ما هم برگردیم یا نه؟ حسین: باشه. محمد: به به سربازان غیور خدا قوت، چه خبر؟ حسین: آقا محمد شرمنده، ولی مرغ از قفس پرید. محمد: چی!؟ تو که نمی‌خوای بگی منظورت... حسین: دقیقا آقا، احتمالا پر کشیده سمت شما محمد: حله حسین جان، تمام؛ شما فعلا مستقر باشید تا دستور بعدی رو بهتون برسونم. حسین: چشم. محمد: خانم سلیمانی، نیروهات رو آماده باش کن که مرغمون داره میاد این ور. سلیمانی: ای وااای، چی‌کار کرده؟ ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
ولی فکر می‌کنم اسرائیل در پاسخ به سیلی دیشب ایتا رو با موشک زده😂😂 وگر نه این حجم از کند بودن اینترنت و بالا نیومدن ایتا غیر طبیعیه
صبحتون بخیر عزیزان🤩 حالتون ان شاالله خوبه
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_28 #وصال حسین: خواهرتون امروز بیرون نیومدن از اتاق؛ بهشون سر بزنید. علیرضا: سخته برام حقیقتش
سلیمانی: نمی‌تونم پیداش کنم. محمد: یعنی چی!؟ خونه همسرش نرفته؟ سلیمانی: نه، اونجا خاموشه و معلومه کسی توش نیست، چند نفر رو مراقب گذاشتم گفتن کسی وارد خونه نشده. محمد: تو فرودگاه چی؟ اونجا هم کسی ندیده اونو؟ سلیمانی: دقیقا مسئله اینجاست که کسی ورودش رو تو فرودگاه تایید نکرد. محمد: امیدوارم اتفاقی براشون نیفتاده باشه، یا عاقل شده باشن و برگشته باشن لبنان. حسین: خواهرت آمریکا نرفته. علیرضا: دارم دیوونه میشم، مطمئنم رفته آمریکا، اما کجا نمیدونم. حسین: اصلا تو فرودگاه کسی اونو ندیده علیرضا: از همین می‌ترسم، میگم نکنه لحظه ورود گیر افتاده. حسین: اگر اینطور بود حتما می‌فهمیدیم، من فکر می‌کنم ایشون با یه نقشه از پیش آماده از اینجا رفتن. علیرضا: تو می‌گی ممکنه کجا رفته باشه؟ حسین: من شک ندارم که آمریکا رفته. ....... فاطمه: به کسی که نگفتی من اومدم اینجا؟ ماکان: نه خانم خیالتون راحت، من خودم هم لحظه اول که شما رو دیدم نشناختم چه برسه به بقیه، راستی من یه گریمور حرفه‌ای سراغ دارم مطمئن هست، بنظرم الان هم تغییر چهره بدید تا راحت باشید. فاطمه: ماکان تو مطمئنی از پسش برمیای؟ ماکان: بله خانم، لیام فرد قابل اطمینانی هست، از جهتی تو بازیگری خیلی حرفه‌ای هست. اما خانم من نگران شما هستم، کاش اجازه میداید من و لیام تنها انجامش می‌دادیم. فاطمه: نه، من می‌خوام خودم وارد این بازی که الکس راه انداخته بشم، این دفعه خودم بهش ضربه می‌زنم، نمی‌خوام فکر کنه من ضعیفم، اون حالا پشتیبانی اسرائیل رو از دست داده، پیش از هر روز دیگه‌ای ضربه پذیر هست، خودم ادبش می‌کنم. یه وسیله‌ای رو می‌خوام برام تهیه کنی، می‌تونی؟ ماکان: بله خانم چی هست اون؟ ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~