فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻قرائت فراز «اللّهمّ إنّا لا نعلم منه إلاّ خيرا» توسط رهبر انقلاب در نماز بر پیکر شهدای خدمت
😭😭
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 گریه و بغض عزاداران در هنگام قرائت نماز توسط رهبر انقلاب
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دفعه بعد خودم میشینم پشت فرمون!
چقدر برای همین کلیپ تو کانال ها و پبج ها مسخره ات کردند و تو خم به ابرو نیاوردی و بین مردم زندگی کردی و چند روزه که خودت پشت فرمان دل جمعیتی نشسته ای که به تشییع پیکرت آمده اند.
خدمت به این مردم مسیر میان بر رسیدن به خدا هست👌
#شهید_جمهور
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
آخرین پست این کانال
رمانه عاشقانه در مورد شهیدجمهور😭
درد ما که تمومی نداره، ولی چارهای نیست
ای پاره پاره تن به خدا میسپارمت
در دلها جا داری💔🖤
ان شاالله به زودی به روند عادی کانال برمیگردیم و پارتگذاریها رو شروع میکنیم.
ممنون که صبوری کردید و تا اینجا تکتک پستها رو دنبال کردید🙏🖤💔
#پارت_2
#آبرو
زهره: سال داره تموم میشه و این دختر به فکر آیندهاش نیست.
محمدعلی: به محمدحسین سپردم باهاش صحبت کنه بلکه سر عقل بیاد.
زهره: این دختر همش سرش تو اون موسموسک معلوم نیست چی میبینه.
محمدحسین: شما استعدادهاش رو نادیده میگیرید، اون زرنگه نیاز به مرور نداره، نمراتش عالیه منم از محتوای موبایلش آگاهم اون فیلم میبینه، مناسب با روحیهاش.
محمدعلی: روحیه پسرونهاش هم معضلی شده.
محمدحسین: یکم بهش فرصت بدید تو این برهه و سن و سال طبیعیه، یه روز خودش پیدا میکنه.
نازنینزهرا: من میخوام برم بیرون.
زهره: یا خدا این چه وضع لباس پوشیدنه!؟
نازنینزهرا: مگه لباسم چشه، این کفن سیاه رو هم رو خودم میندازم کسی نمیبینه.
محمدحسین: منم باهات میام آبجی.
نازنینزهرا: جمع دخترونه میرم.
زهره: محمد حسین جان.
محمدحسین: اجازه بده مادر.
نازنین زهرا: فقط منو برسون و برگرد.
محمدحسین: باشه، خوبه.
محمدحسین از هر فرصتی استفاده میکرد تا خواهرش به جمع خانواده برگردونه.
هرجا که بتونه همراهش میره؛ کنار همه اینا حواسش به درس و ایام انتخاب رشته خواهرش هم هست.
نازنین زهرا به محض رسیدن خیلی با ذوق قهقه پرید تو بغل دوستش.
چادرش رو در آورد تا کرد روی دستش.
محمد حسین از دور چشمش به نازنین بود.
نازنین متوجه حضورش شد و با عجله سمت داداش رفت و گفت:
تو که چیزی به مامان و بابا نمیگی؟
محمدحسین: نه خواهر جون.
نازنین محمدحسین رو بغل کرد بوسید و به سمت دوستانش برگشت.
خوشگذرونی هم به برنامههای نازنین اضافه شده بود.
زهره: چرا به خواهرت رو میدی؟
محمدحسین: مادر این رو دادن نیست فقط اجازه میدم احساساتش رو بروز بده.
محمدعلی: اما اینجوری فکر میکنه ما رفتارش رو میپسندیم.
محمدحسین: خیالتون راحت اینطور نمیشه.
امتحانات پایان سال هم به اتمام رسید، باز هم نازنین برنده و موفق از این امتحانات خارج شد.
محمدحسین: مبارکه خواهری.
نازنینزهرا: ممنون داداشی
محمدحسین: خب تصمیت برای آینده چیه؟
نازنینزهرا: میخوام برم ریاضی، بعدش مهندس بشم یا شایدم مکانیک برم
اوووووف نمیدونم واقعا، مکانیک یا ریاضی، داداش بنظرت کدومش مناسب منه.
محمدعلی: هیچ کدوم.
محمدحسین: پدر!!
محمدعلی: نازنین باید بره حوزه علمیه، اونجا تو رو میسازه.
زهره: اونجا فضا دخترونهاست، اینقدر با داداشت دم خور شدی روحیه پسرونه گرفتی، بری اونجا یکم روحیهات با جنسیتت همخوان میشه.
نازنینزهرا: ولی من نمیخوام برم اونجا، هم کفن سیاه نوک دماغی، و یه چشماند.
محمدعلی: بیحرف پیش باید بری حوزه، ما اسمت رو هم فرستادیم.
محمدحسین: اما مامان، بابا...
زهره: تو دخالت نکن پسرم
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاکم نکنید.....😭😭
#شهید_جمهور
#شهید_عزیز_رئیسی
#رئیس_جمهور
#عزت
#ایران
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
صبح بخیر🖤
سلام بر لباس و عمامه خاکی و خونی😔💔
#شهیدان_خدمت
#شهید_رئیسی
#شهید_امیرعبداللهیان
#شهید_سادات
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🔻عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند
عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری
🔹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
آقای رئیسجمهور سید ابراهیم رفته بودی برامون روی نقطه صفر مرزی سد افتتاح کنی و برای مردمت آب بیاوری. رفته بودی آب بیاوری و غبار شد. حالا شما خودتان میفهمید اینجای متنم با کدام کاشی سرخ از تاریخ انطباق دارد. خودتان روضه سقا بخوانید 😭😭😭😭
#رئیسی_عزیز
#پارت_3
#آبرو
مخالفت با پدر و مادر برا نازنین سخت بود، هرچند که دور از چشمشون کارهایی میکرد ولی تو روی خانوادهاش هیچ وقت نمیایستاد.
محمدحسین: آبجی حوزه هم بد نیست.
نازنینزهرا: خب من از اونجا خوشم نمیاد، از اون زنهای یه چشم...
محمدحسین: نگو اینجوری، همشون اینطور نیستن، فضای حوزه هم خیلی اونطوری که فکر میکنی خشک نیست، من یکی از دوستام طلبهاست، بیا و ببین اینقدر شوخ.
نازنینزهرا: زنها اینطور نیستن، بعدش چرا میخوان منو بفرستن شهرستان؟ من دوست ندارم خوابگاهی بشم.
من دوست دارم مهندسی، چیزی بشم، نه که برم سلام و صلوات بدم، آخه برم اونجا که چی یاد بگیرم؟ خدا رو قبول دارم، سه تاخلیفه ناجور غاصب داریم که باید بخاطر مصالحی بهشون فحش ندیم، دوازدهتا امام داریم یکیشون هم الان نیست هر وقت خواست برمیگرده، خب دیگه برم اونجا که چی یاد بگیرم؟ نمازم هم که خوبه، ض و ط و ث رو از ته معدهام میکشم بیرون مبادا عربی بودنش خراب بشه.....
محمدحسین: بابااااا چه خبره!؟ یکم نفس بگیر؛ همه حوزه که این نیست خیلی چیزهای دیگه هم اونجا یاد میگیری که قول میدم برات تازگی داشته باشه.
نازنین تنش رو روی تخت انداخت و پوفی کشید.
به این فکر میکرد که چطوری پدر و مادرش رو راضی کنه که اونو حوزه علمیه نفرستن.
رویاها و آرزوهاش رو بر باد رفته میدید.
محمدحسین: من نگران آبجی هستم، بخدا این راهش نیست، اینطوری اونو سر دنده لج میندازید.
محمدعلی: اونجا این افسارگسیختگیش مهار میشه، نترس نمیتونه لج کنه.
زهره: ما همه کارهاش رو انجام دادیم بفرستیمش حوزه، ثبتنامش رو هم انجام دادیم، بازهم خوبه معدلش ۲۰ بود بدون آزمون میره حوزه، فقط میمونه مصاحبه، اگر درست حسابی رفتار کنه اونجا هم قبول میشه.
محمدحسین: امیدوارم ضرر این کار رو نبینیم، کاش اجازه میدادید بره رشتهای که دوست داره.
زهره: بره مهندس بشه!؟ این رگ و ریشه شریف ما چی میشه؟ همه ما یا معلم بودیم یا طلبه، تغییر این مسیر شگون نداره و در شأن خانواده طلبه نیست مهندس و این قرتی بازیا، اونم برا دختر.
محمدحسین: چرا تو شأن نیست؟ مگه کار خلاف شرع میکنه؟ پس منم نباید میرفتم سپاه.
محمدعلی: تو پسری بحثت فرق داره، سپاه جدای از فضای مقدس طلبگی نیست.
محمدحسین همه تلاشش رو کرد که خانوادهاش رو متقاعد کنه خواهرش رو نفرستن حوزه علمیه، اما تلاشهاش بینتیجه و بیفایده بود.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نِگَرانِمُحَرَم...
#امام_حسین
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
ساده ترین کار جهان این است که خودت باشی و
دشوارترین کار جهان این است که کسی باشی که دیگران میخواهند...
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
#پارت_4
#آبرو
تلاشهای سه ماهه و اعتصاب غذاها هم در تغییر نظر زهره خانم و محمدعلی اثری نداشت.
علاوه بر اون اطرافیان و خالهها و عمهها و... هم با رفتن نازنین به حوزه علمیه به شدت موافقت کرده بودند و فشارها از همه جهت وارد بود.
محمدحسین: آبجی یکم غذا بخور بخاطر من.
نازنین روی تخت روی پهلو دراز کشیده بود.
محمدحسین: آبجی قشنگم، نازنین جونم، آبجی کوچیکه من قول دادم همه طوره پشتت درمیام، یه سال برو حوزه ، نه یه ترم برو اگر واقعا خوشت نیومد خودم میفرستمت جایی که میخوای، بری مهندس بشی، فقط چند ماه صبر کن و دندون رو جگر بگذار.
نازنین اما جواب نداد، محمد حسین دست برد و روی شونه خواهرش گذاشت.
نیم نگاهش افتاد به بالشت زیر سر خواهرش و جعبه سفید رنگ دور طلا رو توی مشت خواهرش.
نازنین رو به سمت خودش برگردوند، سیلی های متعدد به صورت خواهرش میزد و همزمان اسمش رو تکرار میکرد.
با سر و صدای محمد حسین، محمدعلی و زهره هم بالا اومدن.
محمدعلی: چی شده؟
زهره: خاک به سرم چه بلایی سر خودش آورده.
محمدحسین: ماشین رو آماده کنید باید برسونیمش بیمارستان، قرص خورده
زهره با داد و فریاد و ناله گفت:
زهره: این چه کاری بود کرد، آبرومون رفت، الان مردم چی میگن؟
محمدحسین: اگر به فکر آبروتون بودید بهش فشار نمیآوردید بره جایی که دلش نمیخواد، دعا کنید اتفاق بدتری نیافته.
محمدعلی: بیا ماشین آمادهاست.
محمدحسین بدن بیجون و رنگ پریده خواهرش رو به دست گرفت و با عجله سمت ماشین رفتند.
دکتر: چه اتفاقی افتاده؟
محمدحسین: قرص خورده، اینم جعبهاش.
دکتر: پرستار فورا اتاق عمل رو آماده کنید باید معدهاش رو شست و شو بدیم.
محمدحسین: دکتر حالش خوب میشه؟
دکتر: نگران نباشید، ان شاالله اتفاقی نمیافته.
محمدعلی: چرا این کار رو کرد؟
محمدحسین: واقعا شما نمیدونید چرا این کار رو کرد بابا!؟ فشارهای چند ماهه شما برای فرستادنش به جایی که دوست نداره.
اون روحیهاش با اون فضا همخوانی نداره، مدام گفتید در شأن خانواده و خاندان ما نیست که بره پزشک یا مهندس بشه، این نتیجه ..... لااله الاالله
محمدعلی: دلیل نمیشد دست به خودکشی بزنه.
محمدحسین: این آخرین مرحلهای بود که میتونست به کار ببنده برای اینکه بگه مخالف.
این حرفهای محمدحسین، شیخ رو به فکر فرو برد؛ شاید واقعا حق محمدحسین بود، کجای تاریخ اومده؟ کجای شریعت اومده؟ بچه طلبه باید طلبه بشه ولاغیر.
اما ظاهرا حرف مردم از علاقه و حتی جون دخترک مهمتر بود.
بعد از دو ساعت انتظار نازنین رو بیهوش به اتاق ریکاوری آوردن.
محمدحسین: حالش چطوره دکتر؟
دکتر: خدا رو شکر به موقع رسیدید، معدهاش رو شست و شو دادیم، باید منتظر باشیم به هوش بیان. ان شاالله بهتر باشند
محمدحسین: ممنون آقای دکتر.
محمدحسین نگران و گریان بالا سر خواهر کوچلوش نشست و دستان سرد و بی رنگش رو به دست گرفت و نوازش کرد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار با هر شکل و صورتی ممنوع.
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
#پارت_5
#آبرو
انتظار دو ساعته هم تمام شد و خواهر کوچلو بهوش نیومد.
محمدحسین نگرانتر شد، به محض بلند شدن از کنار خواهرش، بدنش شروع کرد به لرزیدن.
محمدحسین: نازنین، نازنین، خواهر قشنگم چی شدی!!؟
دکتر، پرستار، کسی اینجا هست؟
پرستار: شما لطفا بیرون باشید
محمدحسین: خواهرم، لطفا نجاتش بدید، خواهش میکنم.
پرستار: لطفا بیرون باشید، اتفاقی نمیافته.
..................
دکتر: شما برادرش هستید؟
محمدحسین: بله
دکتر: پدرتون کجا هستن؟
محمدحسین: امممم.....کاری براشون پیش اومد رفتن.
دکتر: من باید مطلبی رو به شما بگم.
محمدحسین: چی آقای دکتر!؟
دکتر: میشه بگید خواهرتون سابقه بیماری داشته؟ دارویی مصرف میکرده قبلا یا نه؟
محمدحسین: نه، خواهرم سالم سالم بود. تا حالا جز زمانی که سرما میخورد قرص خاصی مصرف نمیکرد.
دکتر: این جعبه مربوط به قرص انرژیزاست، ولی محتواش با قالبش فرق داره.
محمدحسین: یعنی چی!؟
دکتر: میخواستم مطمئن بشم بعد بگم، آزمایشات نشون داده که خواهرتون قرص روان گردان به مقدار زیاد استفاده کرده.
محمدحسین: روان گردان!!!
دکتر: متاسفانه شرایط خواهرتون به یک باره تغییر کرد، دختری تو این سن از این قرصها استفاده کنه احتمال این که جون سالم ببره کمه.
محمدحسین: مگه...مگه شما نگفتید که بهوش میاد پس این حرفا چیه الان میزنید؟
دکتر: دز قرصهایی که مصرف کرده خیلی بالا بوده، بدنش داروهایی رو که بهش تزریق کردیم تحمل نکرده، سریع به قرصها واکنش نشون داده، حتی با شست و شوی معدهاش هم ....متاسفم.
محمدحسین: الان چی میشه؟
دکتر: باید صبر کنیم.
محمدحسین از این قضیه به خانوادهاش چیزی نگفت، نمیخواست خواهر کوچلوش رو بیشتر از این سرزنش کنن.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~