eitaa logo
تربیت تمدنی
902 دنبال‌کننده
228 عکس
37 ویدیو
7 فایل
نوشته های احمد سعیدی و بانو سعی ما در تبیین و روشنگری پیرامون مسائل تربیتی و تربیت انقلابی_تمدنی است اما از اندیشه ها و نوشته های دیگر حیطه ها بی نصیب نمیمانیم. راه ارتباطی: @admin_t_t "الیه یصعد الکلم الطیب"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭 اندر ارواحات عصر جدید 🔮 را میستایم، با همه نقد هایی که به آن وارد است از سلبریتی سازی تا مهندسی استعداد ها، که به نظرم همه اینها میرزد به آن فضای امید و پویشی که در جوان های کشور به راه میندازد. 🔮 اما اگر بخواهم برای ارتقایش نقدی کنم، نقدی که سازنده باشد، نقدی که از همه مهم تر باشد، میگویم در برنامه اش کم از خبر است. 🔮 به آوازی که این جوان ایذه ای خواند نگاه کنید! هم صدایش خوب بود و هم تبلیغ آواز محلی و هویت ایرانی بود ولی مهم تر از همه، روح و جهاد فی سبیل الله است که درونش دمیده شده بود. 🔮 اگر برنامه عصر جدید میخواهد برنامه ای باشد، آنهم از نوع اسلامیش باید درونش روح دمیده شود، آنهم از جنس ایمان؛ اگر این نباشد، برنامه اش صرفا چند تا حرکت زدن و تار صوتی چرخاندن است. @andishevarzi
نمیدونم چرا اگه من یقول رو ول کنی، ما یقال رو بچسبی، نمیفهمی اینا حرفای مرد خاکستری اصلاحاته یا بعضی عدالتخواها @andishevarzi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍 🔸 اندر حکایت که خود را زخم خورده و مظلومِ نظام نشان میدهند اما در حقیقت هایی هستند که نظام و مردم را درسته میبلعند... @andishevarzi
اگر حاج احمد میامد 🔸 اگر میامد، از شگفتیش اگر قالب تهی نمیکرد لا اقل مدهوش میشد نه به خاطر امثال طبری و موسوی خوینی ها و امثال ذلک بلکه به خاطر کسانی مثل سلیمانی و رئیسی و حاجی زاده. 🔸 اگر حاج احمد میامد، آستین هایش را نه که بالا بزند بلکه اصلا پاره میکرد و پر حرارت تر از گذشته به کار شده و شب و روز نمیشناخت ولی نه به خاطر دیدن ناکارآمدی ها در کشور بلکه به خاطر دیدن بیل به دستان سیل لرستان و زلزله کرمانشاه، به خاطر عمامه های پنهان شده در پشت ماسک ها. 🔸 اگر حاج احمد میامد فریاد میکشید اما نه فریاد کشته های هواپیمای اوکراینی و جان باخته های آبان ماه، بلکه فریاد انتقام عین الاسد و نفتکش های ونزوئلایی و در زمین دشمن بازی نکردن بعضی خودی ها. 🔸 اگر حاج احمد میامد گریه اش میگرفت اما نه گریه یاس و ناامیدی از فقر و مشکلات اقتصادی و معیشتیِ مردم، بلکه گریه اش میگرفت گریه امید و سرزندگی از این همه و ملتی که یاد گذشته هایش را زنده میکرد. 🔸 اگر حاج احمد میامد مینشست، نه بر سر قبر توخالی ای که به دروغ بالاسرش اسم انقلاب و آرمان هایش را نوشته اند بلکه بر سر قبر شهید قدس، و نظاره میکرد تجدید عهدی را که ملت با همان کرده اند. 🔸 اگر حاج احمد میامد میایستاد نه بر شانه ملت تا به اسم آن ها و به کام خودش، عدالت را تفسیر کند، بلکه میایستاد پشت سر ولی زمان خود تا از کام او مزه را بچشد. 🔸 اگر حاج احمد میامد سخنی برای گفتن نداشت، نه از این اختلاس ها و هنجارشکنی هایی که هست، مثل اینها که زمان خودش هم بود بلکه سخنی برای گفتن نداشت به خاطر تعجبش از این همه اقتدار و استقلال انقلاب، از آن پهباد به خاک افتاده آمریکایی گرفته تا ناو به گل نشسته انگلیسی. 🔸 یک کلام ختم کلام، اگر حاج احمد آن موقع به زور در لبنان در پی آرمان های مکتب امام بود و آخرش هم اسیر شد، الآن اگر بیاید نه فقط در لبنان بلکه در عراق و سوریه و همان فلسطین و که قبله آمالش بود خاک پایش را طلا میکنند... @andishevarzi
⚓️⚓️⚓️⚓️⚓️⚓️⚓️⚓️⚓️⚓️⚓️⚓️⚓️ ✍ فقط بلدند داد بزنند 💎 عبرتی امروزی از داستان حضرت نوح علی نبینا و آله و علیه السلام 🔸 کسانی که زیر فشار فحش ها و تمسخر ها، عقده هایشان را سر نوح و کشتیش خالی میکنند @andishevarzi
فقط بلدند داد بزنند ⚓️ وقتی اواخر کار شد، خداوند دستور به ساخت کشتی داد ولی نه در یکجای پرت، بلکه دستور خدا این بود که جلوی چشم مردم و در بیابانی خشک و در مسیری پر رفت و آمد کشتی را بسازد. ⚓️ میدانید علتش چه بود؟ این بود: خداوند فرمود کشتی را جلوی چشم همگان بسازد تا آن کسانی که حتی خرده شیشه ای در جانشان است از دور و بر نوح علیه السلام جدا شوند. ⚓️ وقتی را بشنوند، وقتی نیش و کنایه ها روز و شبشان را پر کند، وقتی انگ دیوانگی به پیشانیشان بخورد که در بیابانی خشک، کشتی دریا میسازند، کنند در نوح و رسالتش، از او جدا شوند و آخر کاسه بمانند و جان های پولادین... ⚓️ ماجرای این روز های ما شده داستان کشتی نوح، انقلابی است که در اوج خشکی زمین و زمینیان دم از دریای عدالت و معنویت میزند؛ برای آمدن منجی، در بیابانی خشک و بی آب و علف کشتی اقیانوس پیما ساخته و آوازه ساختنش هم گوش فلک را کر کرده. ⚓️ اوایلش همراه بودند، میگفتند چند روزه میسازیم و سوار میشویم و میرویم، اما چهل سال که گذشت دیدند که نه انگار از دریا خبری نیست؛ شک کردند و منکر دریا شدند. ⚓️ اما بعضی دیگر ماجرایشان جالب تر است، جرات ندارند منکر دریا شوند، اما زیر فشار نیش و کنایه ها و تمسخر ها تاب نمیاورند و عقده اشان را سر خالی میکنند که چه شد؟ پس کشتی چرا آماده نمیشود؟ تو اگر کشتی ساز بودی تا الآن باید ده ها کشتی میساختی... ⚓️ چون میخواهند مخاطب استهزاء نباشند، اینان هم شروع میکنند از نوح و کشتیش بد گفتن اما با روش دیگری، تا یکجای کشتی سوراخ میبینند داد و هوار میکنند که بیا نوح! ببین کشتیت سوراخ است؟ مردم را میخواهی سوار این کشتی کنی؟ آی مردم ببینید این کشتی سوراخ دارد! شیپور نحسشان را دستشان میگیرند و بر بوق نکره میدمند... ⚓️ حق دارند با این کار ملا قوم باهاشان کاری ندارند، دیگر مخاطب فحش ها و تمسخر ها نیستند، اما بین خودمان بماند، ملا قوم با آن ها کاری ندارند چون در جبهه خودشان بازی میکنند، . ⚓️ جالب است که فقط بلدند داد بزنند، نه اینکه بروند و نوح را با خبر کنند، نه اینکه بروند سوراخ را پر کنند، نه اینکه حتی با هماهنگی نوح داد بزنند و مردم را جمع کنند تا سوراخ را پر کنند. فقط بلدند داد بزنند، آخر هنرشان همین است، همین... @andishevarzi
هدایت شده از تربیت تمدنی
6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 آقا عنایت 💥 دید کلینیک آتش گرفته، ده دوازده تا زن و بچه پشت شیشه ها التماس میکنند، بعضی ها هم اشهدشان را میخوانند. 💥 گفت اجازه نداد، به دل آتش زد با یازده بخیه و سوختگی و شیشه فرو رفته در گوشت، آخرش نجاتشان داد... 💥 پرسیدند آرزویت چیست؟ گفت دیدن و ادامه دادن راه ، میخواهم بروم سپاه قدس... 💥 همان روستازاده ای که به خاطر بیماری سخت پدر و مادرش راه شهر پیش گرفته و بساط دست فروشی انداخته و حتی جایی برای ماندن ندارد... 💎 اینها همه نشان از این است: ✨✨✨✨ @andishevarzi
🔳 «رقیه» 🔻برای رقیه از آبله نگو، از زخم پا و کبودی بازو نگو، از چشم های تارِ بی سو سخن مگو، از گیسوان سوخته پریشان شده مگو، از زجر و تازیانه و دست های بی هوا مگو. حتی از کنیزی و مجلس شراب مگو، از معجر و غارت و چشم های بی حیا مگو. مگر این ها بود؟ گرچه باید خون گریست و گریبان چاک کرد اما مگر درد رقیه این ها بود؟ تو چه میدانی که درد رقیه چیست و اصلا ؟ 🔻 رقیه از حسین نه مرهم طلب داشت، نه زخم بند و نه کلیدی که زنجیر باز کند و نه معجری که حجاب بیفزاید. رقیه در پیشگاه حسین، نمیدید چه به اینکه جسمِ خویش ببیند. رقیه سوزان بود و تشنه وصال. رقیه جز حسین نمیخواست، نمیدید، نمیشنید و احساس نمیکرد. رقیه از حسین، «» طلب داشت. تمام عالَمش حسین بود و بی حسین، دنیا جهنمی بود که هر لحظه، از عذابِ بی حسین بودن میسوخت و میسوخت و میسوخت. تو چه میدانی که رقیه چه میخواست و اصلا رقیه کیست؟ 🔻 گویا رسم عاشقی نخوانده ای و طریق بندگی ندیده ای؟ حرام است بر دیدگان معشوق، غیر یار دیدن، با غیر او دم زدن، بر غیر او دل بستن و شکایت نزد غیر او بردن. حرام است ناله از درد چشم های زخمی و بی رمق؛ حرام است ذکر جز او داشتن و فکر خود بودن؛ حرام است شکایت از تن، از درد های زمانه فراق؛ و حرام است از هر چه که دم زدن ... و تو چه میدانی که چیست و رقیه کیست؟ 🔻 رقیه اگر میماند فاضله زکیّه میشد، رقیه اگر میماند طاهره مطهّره میشد، رقیه اگر میماند رضیّه مرضیّه میشد، رقیه اگر میماند عالمه غیر معلّمه میشد، رقیه اگر میماند دست مریم و آسیه از پشت بسته و بسان خدیجه میشد، رقیه اگر میماند میشد. رقیه اگر میماند میشد. و تو چه میدانی که رقیه کیست؟ 🔻 ای بینوا! در دنیای وهمانی خویش و هر از گاهی نوایی چون نوای رقیه سر از گریبانت برون میکند و دوباره سر در گریبان میشوی. بیچاره به کجا میروی؟ درِ خانه که میزنی؟ نان و نمک از که میخواهی؟ بساط محبت حسین به که میفروشی؟ دق الباب چه خانه های بی صاحب که نمیکنی؟ راستی چه میدانی که کجاست و اصلا رقیه کیست؟ 🔻 ای بی خبر از همه جا! دنیا گذر ثانیه ها نیست، دنیا است و لحظه وصال عمقی دارد به پهنای ازل تا ابد، پس از ازل تا ابد میشود در ، زیست، گریست، نالید و پیر و پیر تر شد. تو با چه پیر میشوی؟ اصلا تو چه میدانی که رقیه کیست؟ 🔻این ها ذوق نیست، شعر نیست؛ حقیقت عالم است در زبان احساس. و باز تو چه میدانی که ؟ @andishevarzi
🔳 تازه سفر شروع شده 🔸 کربلا سکون نیست، حضر نیست، است و . و میدانی اصل سفر از کجا شروع شد؟ از همین روز ها... از آن جایی که عباس محمل زینب نشاند و زانو خم برای عمه سادات پله ساخت و به سوی روانه کرد. آنجا که اکبر، سه ساله را از ناقه به دوش گرفت و رقیه در بغل و عبد الله در دست به سمت روانه شد. آنجا که رباب گهواره اصغر به راه کرد و به خنده او خندید و به سمت روانه شد. گویی اهل قافله در کربلا سکون گرفتند اما تازه سفر شروع شده... 🔸 از مدینه تا کربلا گویی است که متکثر شده و در جان ها افتاده و روز به روز به اضافه شده. هر کسی به نحوی میخواهد بوی حسین دهد، چه بعضی از سر صدق و صفا و بعضی دگر منافقانه. همه در کربلا جمع شده اند. تازه سفر شروع شده... سفر از تا علیه السلام 🔸از همین روزهای اول است که جان ها به اضطراب میفتد، قلب ها به زلزال دچار میشوند، چشم ها بین خیمه حسین و کاشانه خود میگردند، پاها به ولوله افتاده و گهی میل خاک دارد و گه سبزه دیار خویش. حتی پوست آدمی هم سرگردان است یا آفتاب سوزان یا سایه خنک باغ های مدینه و کوفه. تازه سفر شروع شده... 🔸 این همه کثرت در دَوَران عشق و جنون یا سردی و عافیت گیج شده و حیرانند. چه کنند؟ بمانند یا بروند؟ در این راه قدم بگذارند یا که فرار کنند؟ سفر را شروع کنند یا شروع نشده تمامش کنند؟ پا را به قربانگاه برسانند یا که عبد فرار شوند؟ با حسین شوند یا بی حسین؟ با ، مقابل او قد علم کنند یا که فقط او را ببینند؟ تازه سفر شروع شده... سفری ، ، ، علیه السلام 🔸 و تو نیز در این روزهایی! شروع شده! اضطراب ها شروع شده! خودبینی ها شروع شده! دل بستنی ها نمایان شده! دنیا پیدا شده! تو در این ده روزه سفر، ظهور کرده! هر چه کردی و نکردی، در کاسه داری و نداری از عمق وجودت بروز کرده! چه میکنی؟ دل میکنی یا دل میگذاری؟ همه شیطان با لشکرش به مصاف تو آمده! اصلا میفهمی یا باز هم در غفلت یک ساله، بلکه یک عمره فرو رفته ای؟ بانگ رحیل زدند! صدای رقیه میاید! میشنوی؟! تازه سفر شروع شده... @andishevarzi
💔 نامحرم ▪️ وقتی فروختند و پیراهن خونی نزد آوردند مصیبت ها شروع شد... یعقوب از فراق یوسف پیر تر از پیر میشد و اشک، امان چشم هایش را ربوده بود. چه میکرد؟ تمام هستیش گم شده بود. از شراره های آتشِ اشتیاق جانی برایش نمانده بود و دلیلی برای زندگی جز یوسف نداشت. تا این که چشم ها دگر یارای اشکان یعقوب نشدند و و در طریق عاشقی جاماندند. ▪️ روزی برادر نزد او آمده و از حال نزارش جویا شده و دلش سوخت. گفت چرا چشمانت را به باد دادی؟ یعقوب پاسخ داد که از نورِ چشم، چشم مدت ها پیش نور خود از دست داده بود و حال فقط فهمید که نوری ندارد. ▪️ ندایی غضبناک رسید که : «ای یعقوب چه میگویی؟ شکایت به میبری؟» گویا خدا هم میدانست که یوسف و یعقوب جنس کوچه و بازار نیست که هر کس و ناکس بدان راه یابد. حتی اگر پیغمبرزاده باشد. آنجا بود که یعقوب دم فروبست و سرداد: «إنّما أَشْكُوا بَثِّي‏ وَ حُزْني‏ إِلَى اللَّه‏» همانا که آنچه قلبم را پاره میکند و آن چه وجودم را برآشفته، شکایتش نزد خدا میبرم. «وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون‏» و من از خداوند چیزی میدانم که شما نمیدانید. ▪️ وقتی غلام زین العابدین علیه السلام از حضرتش پرسید که چرا اینگونه است در غم «» ناله میکنید و اشک ریخته و فغان سر میدهید؛ حضرت در جوابش فرمود: «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي‏ وَ حُزْني‏ إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون‏». ای جوان، راز عاشقی محرَم خواهد و ؟ حسین، محرم خدا بود و محرم حسین کیست؟ سِرِّ سَر به مهر کربلا، سَری سَر به مهر میخواهد و دلی بی دل از آشوب عشق. ▪️ خدایا این شب ها در حرم حسین، بد دردی است به حسین. خدایا نه دلِ دنیازده ام تاب دنیازدگی حسین دارد و نه نگاه حرام دیده ام تاب نگاه حریمش. چه بد رسمی است نمک ارباب خوردن و نمکدان شکستن و چه بد سوزی است که حسین به تو هم بگوید: «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي‏ وَ حُزْني‏ إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون‏» یعنی که تو هم محرم اسرار نیستی، دور شو که اهل حریم ما غیر توست. ▪️ باشد آقا نگو و در خود بریز، باشد آقا ما را محرم حساب نکن و با غیر درد و دل کن، باشد آقا ما را اهل ندان و جز ما را برگزین. باشد آقا... ▪️ «حسین» محرم خدا بود و ؟... @andishevarzi
🔳 پا به پای اکبر 🔸 مگر میشود خونی هزار و اندی سال و بلکه هزاران بماند و صاحب خون، فقط کودکی شیرخواره باشد؟ مگر میشود هزاران هزار مادر در عزای طفلی دگر خون بگریند و آن طفل، فقط کودکی شیرخواره باشد؟ مگر میشود کل عالم و کائنات، مات و مبهوت گلوی نازکی بمانند و آن گلو، فقط گلوی کودکی شیرخواره باشد؟ مگر میشود اصلا ، آن که درِ حوائج و نیاز های نه انسان، بلکه عالم است، آنکه ساحت امام، او میطلبد، فقط کودکی شیرخواره باشد؟ حاشا و کلا... 🔸 علی اصغر فقط کودکی شیرخواره نبود. او پسر حسین بود، او نواده رسول خدا بود، او نوه علی مرتضی بود، او دردانه حضرت زهرا بود. خون علی در رگ هایش تلاطم داشت، تو گویی تاب غریبی پدر نداشت و شهادت اختیار کرد نه از سر اتفاق. عیسی در قنداقه، غریبی مادر دید و تاب نیاورده به سخن آمد، علی غربت ببیند و تاب بیاورد و به مسلخ نرود؟ برای همین است که عالمِ امکان و بلکه مجنون او شده. مگر میشود شهیدی این چنین عاشق، فقط طفلی شیرخواره باشد؟ حاشا و کلا... 🔸 علی میدید و حس میکرد و اشک میریخت و ناله میزد ولی کجا بود چشم و گوش بینای به که بی تابی علی را در تشنگی حسین ببیند که آب پس زده، به مسلخ عاشقی رود. کودکی شیرخوار و این چنین بصیرتی شگفت! واعجبا! مگر میشود این چنین کسی فقط کودکی شیرخواره باشد؟ حاشا و کلا... 🔸 بگذار نگویم که اگر علی میماند، جاپای سجاد و علی اکبر میگذاشت، بگذار نگویم که اگر علی میماند، عباسی برای زین العابدین میشد یا شاید هم... . بگذار نگویم که اگر علی میماند کتاب تاریخ، کنار حسین و همزه و جفعر و عباس، نام را به صفحه اولش بزرگ مینوشت که ایها الناس اینان بهترین عموهای عالمند. این چنین مگر میشود فقط کودکی شیرخواره باشد؟ حاشا و کلا... 🔸 مگر شوخی است کودکی شش ماهه باب الحوائج عالم شود؟ بسان کاظم و عباس، درب ورود شود؟ مگر میشود آدم و عالم وامدار خنده رضای لبانی خشک و کوچک شوند؟ مگر میشود دستان رستم دستان ها چنگ به بند انگشتان کوچک بزنند؟ شوخی نیست جسمی دریده و سری بریده آن هم در طریق عشق امام، از آن طفلی باشد که تازه «بابا بابا» گفتنش را شروع کرده بود. باور کن این ، پاهای نادیده اصغر بود که به قربانگاه ، رفتنی مثل رفتن اکبر و قاسم و عبد الله. و باز مگر میشود پاهایی این چنین تشنهِ قتلگاه عشق، فقط از آنِ طفلی شیرخواره باشد؟ حاشا و کلا... @andishevarzi