📌 آیه و سایه
(سلسله داستانهای کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»)
درس اول: «زندگی جنبش جاری شدن است» ۱
⏹پرده اول: آرزوها و رویاها
چند وقتی است که فکرم خیلی مشغول شده. دائما درگیر هستم. روزها کمتر، چون مشغول به درس و مدرسه و کارهای روزمره هستم، اما شبها بعد از شام و قبل از خواب که تنها و بیکار میشوم، ذهنم درگیر میشود، به آینده خیلی فکر میکنم. البته نه خیلی هم آینده دور، نه همین آینده نزدیک. چند روز و چند سال آتی.
آن چیزی که خیلی برام مهمه، این است که من خودم تنها نیستم و مجبورم با دیگران زندگی کنم و در ارتباط با آنها، برنامهریزی کنم و از میان پیشنهادهای مختلف دیگران، یکی را انتخاب کنم.
پدر و مادر، برادر و خواهر و دوستای مدرسه هر کدام برای من خوابی دیدهاند و پیشنهادی میدهند.
مادرم دوست دارد من پزشک چشم بشوم، دیگری پیشنهاد داده است که معلمی که خیلی به من میآید و دوستم نرگس خیلی روی رشته تجربی تأکید داره و هر روز به گوشم میخواند که بیا با هم برویم کلاسهای کنکور تجربی و با رتبه بالایی وارد دانشگاه خوبی بشویم. مشاوره مدرسه، نظر دیگری دارد، معتقد است که من توی جامعةالزهرا بهتر میتوانم موفق بشوم و به کار بیایم.
همهی این پیشنهادها و آرزوها خیلی خوبه، کاش چندتا عمر داشتم و همه آنها را تجربه میکردم. ولی چه کنم که یه عمر بیشتر ندارم و مجبور به انتخاب یکی از آنها هستم.
تازه تمام ماجرا این نیست، به فرض که یک رشتهای انتخاب کردم و وارد دانشگاه یا جامعةالزهرا شدم. خوب، بعدش چی؟ چند سال هم درس خواندم و دکتر شدم، سر کار هم رفتم. آخرش چه میشود؟ ...
خلاصه خیلی گیج شدم، اصلا مسئله من، یه مسئله دیگری است. خود مسئله رو هم نمیدانم چیست فقط یک حس غریب و عجیبی است. هم قشنگه هم تلخه.
نمیدانم چه کار کنم...
خیلی تلاش میکنم به آن فکر نکنم با مطالعه کتاب و دیدن فیلم و کمی گشت و گذار توی کانالهای فضای مجازی و خواندن شوخیها و دعوای بچهها توی گروه کلاسی مدرسه، خودم را سرگرم میکنم ... تا خوابم ببره. کم کم بیحس میشوم و میخوابم.
آی که چقدر خواب خوبه، چه نعمت بزرگی است که اگر نبود دیوانه میشدم.
⏹ پرده دوم: این خواب بدبختی است
مادر با لحنی آرام: آیه بیدار شو. نزدیک صبحه.
صدای مادر نزدیکتر میشود: آیه، آیه، آخه دختر بلند شو، مگه کار نداری، مگه زندگی نداری.
صدا به فریاد تبدیل میشود: چرا هر روز صبح باید با داد و بیداد بیدار بشی، این خواب، خواب بدبختیه.
آیه: باشه الان بیدار میشم. تو برو همین الان میآم.
مادر که داشت میرفت: پاشو که خیلی کار داری ... فردا اگه نرگس شاگرد اول شد و تو شاگرد آخر شدی، نگی معلم پارتیبازی کرد و ...
صدای مادر میآمد اما دیگه خیلی مفهوم نبود: ... خودت ... زندگی ... انتخاب ... امروز ... نمیدونم ... هستی ... .
⏹ پرده سوم: حرکت میکنم پس هستم
صبح شده و باید از خواب بلند بشوم، سنگ که نیستم تا راکد و بیحرکت بمانم. ساعت نیستم که کوکم کنند و سر وقت زنگ بزنم و یا یکنواتخت بچرخم. آدم هستم، هر روز باید بلند بشوم و حرکت کنم، زندگی کنم.
هر روز صبح که بلند میشوم میبینم که دهها کار عقب افتاده دارم. مثل همین امروز، تکالیف مدرسه، اتو کردن لباسها، خوردن صبحانه، نوشتن متنی که به لیلا قول دادم تا توی کانال کانون منتشر کند، کمک به مادرم برای پختن شیرینی تولد فاطمه خواهر کوچکم.
خوب که نگاه میکنم، ما آدمها همهاش در حال حرکت و تلاش هستیم، کار میکنیم، راه میرویم، غذا میخوریم، لباس میپوشیم، صحبت میکنیم، فکر میکنیم، ... همهاش حرکت، همهاش تلاش.
اگر این کار و حرکت نبود، زندگی معنا نداشت. اصلا زندگی وجود نداشت.
چون حرکت و کار هست، زندگی هم هست پس من هستم.
پس باید زندگی کنم؛ از زندگی نمیتوانم فرار کند.
پس زندگی مهم است و باید آن را انتخاب کنم و با حرکت و تلاشم آن را درست بسازم.
با خودم گفتم، فلسفه بازی بسه، بلند شو و به کارهات برس.
🛑 ادامه دارد ...
#طرح_کلی
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
#آیت_الله_خامنهای
#تحول
#تحول_اجتماعی
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1805
📌 آیه و سایه
(سلسله داستانهای کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»)
درس اول: «زندگی جنبش جاری شدن است» ۲
⏹ پرده چهارم: زندگی جاری است
سریع از رختخواب بلند شدم. پتو را جمع کردم و رفتم پایین.
با عجله و شتاب نمازی خواندم، هرچند عصرانه بودم و خیلی دوست داشتم دوباره بخوابم، اما مسئله آبرویم پیش بچههای کلاس بود، خیلی وقت ندارم. نزدیکه پایان ساله و باید آماده بشوم.
خوب حالا باید چه کار کنم؟
از کجا شروع کنم؟
در همین فکرها بودم صدای کارشناس برنامه صبحگاهی تلویزیون به گوشم خورد که از ضرورت کار و تلاش صحبت میکرد.
«موفقیت هر انسانی، ثمرهی تلاش و کوشش خود اوست. انسان موفق کسی که است که زندگی را جدی میگیرد و بازی نمیپندارد. راههای بهتر زندگی کردن را میشناسد و در آن راه حرکت میکند و به اقتضائات حرکت خود پایبند است.
این انسان در راه، اگر زمین هم بخورد، بلند میشود، اگر عقب هم بماند، اما چون در مسیر حرکت است و تلاش میکند از طرف خداوند کمک میشود و خلأها و عقب ماندگیهای او جبران میشود.»
بلند شدم و به سمت کنترل تلویزیون حرکت کردم آن را را گرفتم و صدا را بیشتر کردم تا بهتر بشنوم:
«فردی که تلاش نمیکند، حرکتی ندارد تا به یاری و نصرت دیگران نیاز داشته باشد. بلکه آنکه در حرکت و تلاش است، میتواند خود را بسنجد، پیشرفتها و عقبماندگیهای خود را احساس کند، خلأها و نواقص را بشناسد و جبران آن را از خداوند طلب کند.»
حرفهای بسیار جالب و امیدوار کنندهای بود، یاد آن ضرب المثل معروف افتادم:
«از تو حرکت، از خدا برکت»
حس خوبی گرفتم و انگیزهام برای سبقت و سرعت در کارهایم دوچندان شد. داشتم با خودم ضربالمثل را تکرار میکردم که ناگهان گوشی همراهم زنگ خودرد سایه بود، حس قشنگم را به هم زد. گوشی رو وصل کردم اما هنوز حواسم به حرفهای کارشناس بود و با خودم زمزمه میکردم: حرکت، زندگی، انتخاب، عقبماندگی، جبران ...
ناگهان صدای سایه را شنیدیم که میگفت: الو الو، آیه آیه، چی با خودت حرف میزنی، دیوانه شدی؟
یک دفعه متوجه شدم که سایه پشت خطه، برایس حرفهای کارشناس رو تعریف کردم. اما او خیلی دل نداد و گفت بیخیال این حرفها شو. محدوده امتحانی رو پرسید و تلفن را قطع کرد.
اما مسئله برای من خیلی مهم بود. هر چی بیشتر فکر میکردم دیدم نه زندگی خیلی مهم است، «زندگی جاری است»
دوباره به تلویزیون نگاه کردم اما بحث کارشناس تلویزیون تمام شده بود.
کمی غصه خوردن که حیف شد، ای کاش سایه وقت دیگری تماس میگرفت.
در همین حیص و بیص بود که مجری تلویزیون شعر خیلی زیبایی درباره زندگی خواند. سریع توی صفحه سفید آخر کتاب ریاضیام شعر را نوشتم.
«زندگی رفتن و راهی شدن است»
زندگی با همه وسعت خویش محفل ساكت غم خوردن نیست!
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست!
اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست!
زندگی خوردن و خوابیدن نیست!
زندگی جنبش جاری شدن است!
زندگی کوشش و راهی شدن است از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی كه خدا می داند.
زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف،
یادمان باشد اگر گل چیدیم، زندگی با همه وسعت خویش محفل ساكت غم خوردن نیست!
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست!
اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست!
زندگی خوردن و خوابیدن نیست!
زندگی جنبش جاری شدن است!
زندگی کوشش و راهی شدن است از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی كه خدا میداند.
زندگی، چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف،
یادمان باشد اگر گل چیدیم ، عطر و برگ و گل و خار ، همه همسایه ی دیوار به دیوار همند.»
برنامه تمام شد.
سریع رفتم توی اینترنت و یکی دو بخش آن را جستجو کردم و دنبال شاعر آن و دیگر اشعارش گشتم.
خیلی جالب بود، شاعر چند شعر دیگر درباره زندگی و حرکت و جنبش و هجرت داشت.
نوع نگاهش برایم جدید و زیبا بود.
اشعار دیگرش را خواندم اما یکی از ابیات خیلی مرا گرفت و حال عجیبی به من داد آنجا که میگفت:
«زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد».
زندگی ...
حس غریب ...
مرغ مهاجر ...
آره این همان احساس عجیب و غریب من بود که نمیدانستم چیست.
بلند شدم که بروم سراغ کتاب «ریاضی» اما با خودم گفتم: چرا باید ریاضی بخونم؟ ریاضی کجای زندیمه؟ ...
🛑 پایان
✍سید مهدی موسوی
جمعه ۷ دی ۱۴۰۳
#طرح_کلی
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
#آیت_الله_خامنهای
#تحول
#تحول_اجتماعی
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1806
📌 آیه و سایه
(سلسله داستانهای کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»)
❇️درس دوم: بنبستها شکستنیاند ۱
⏹پرده اول: جریان طبیعی زندگی
بعضی وقتها که فرصت پیدا میکنیم با دوستم سایه دربارهی موضوعات مختلف بحث و گفتوگو میکنم که گاهی هم دعوامون میشود.
سایه خیلی به من تذکر میدهد و میگوید «خیلی زندگی را جدی نگیر، خیلی ذهنت را مشغول نکن، فقط خوش باش.»
او این باور را دارد که ما باید همانطوری باشیم که دیگران از ما انتظار دارند، ما در یک جریان طبیعی قرار گرفتهایم که مجبور به پذیرش آن هستیم. در آن باید زندگی کنیم. در این صورت است که میتوان خوشبخت بود و الا همیشه باید رنج و سختی ببینیم و آن را تحمل کنیم.
خوب که میبینم که «جریان طبیعی زندگی» سایه رو به سایه کشانده و هر روز سرگرم مجموعهای از کارهای روزمره و عادی است، خیلی هم از وضعیت خودش، احساس رضایت دارد.
بارها برام گفته که وقتی از مدرسه به خانه بر میگردد، نهارش را که میخورد، ساعتی تلویزیون نگاه میکند، بعد میخوابد، البته قبل خواب موسیقی گوش میدهد تا بخوابد و بعد از خواب و شام هم پای مجموعه تلویزیونی شب مینشیند، کمی هم با آرمان داداش کوچکترش کل کل میکند. آخرش هم چند ساعت با گوشی تلفن همراه ور میرود و توی کانالها و گروهای مد لباس و غذا و لوازم آرایشی و ... وقتش را میگذراند.
🔹هر روز که سایه رو میبینم احساسم قویتر میشود که در سایه حرکت نیست، او خالی از شور و شوق رفتن و انگیزه جاری شدن ندارد.
موقع امتحانات همیشه این حرف را میزند:
«امتحان لعنتی ...
استاد هم حالش خوب نیست ، میخواد از ۵۰۰ صفحه کتاب امتحان بگیره. من که وقت ندارم.
چقدر از این ایام امتحانات متنفرم.»
سایه را دوست دارم و خیلی دل میخواهد به او کمک کنم اما نصیحتهای من فایدهای ندارد تازه اصلا علم لازم و کافی را ندارم.
چند وقتی است که به این فکر میکنم چطور میشود به سایه کمک کرد؟
⏹ پرده دوم: ژولیدهی آشفته
یک روز صبح که وارد مدرسه شدم انتظار داشتم مثل همیشه بچههای گروهمان را در گوشه مدرسه ببینم و صدای بلند سایه رو از انتهای حیاط مدرسه بشنوم که میگفت: آیه آیه بیا اینجا.
اما امروز خبری از صدای سایه نبود، بچهها گوشه حیاط بودند، رفتم پیش آنها و سلام و احوالپرسی کردم از سایه پرسیدم که کسی از او خبر نداشت. کمی نگران شدم، چون هیچ وقت سابقه نداشت.
رفتیم کلاس، زنگ اول خبری از سایه نشد. زنگ دوم که خورد، یک دفعه سروکله سایه پیدا شد اما خیلی ژولیده و بهم ریخته و نگران.
نگاهش کردم و او هم نگاهی کرد و رفت سر جایش نشست.
تمام مدت کلاس به فکر سایه بودم. چه اتفاقی افتاده؟ آیا از دست من ناراحت است؟ آیا مشکلی برای خانوادهاش پیش آمده؟
لحظه شماری میکردم که زنگ کلاس زودتر بخوره و برم پیش سایه.
یک بار هم از معلم اجازه گرفتم که به بهانهی گرفتن خطکش ترسیم نقشه بروم پیش سایه واز ماجرا مطلع بشوم.
همینکه رسیدم، سرش را انداخت و نخواست حرفی بزند. اذیتش نکردم وبرگشتم سرجایم نشستم.
بالاخره زنگ تفریح خورد وبرخلاف همیشه که اولین نفر خارج میشدم وسریع میرفتم کتابخانه مدرسه، ماندم توی کلاس تا با سایه صحبت کنم.
⏹ پرده سوم: به بنبست رسیده
همه بچهها رفتند بیرون از کلاس، فقط من ماندم وسایه.
پرسیدم: سایه چته؟ چرا امروز دیر اومدی؟ این چه سر ووضعیه که داری؟
سایه هیچی نگفت و بغض کرد.
دستاشو گرفتم و چقدر سرد بود، گرفتمش توی بغلم. یک دفعه زد زیرگریه.
چند لحظه بعد همینطور که دستش تو دستم بود گفت:
«یه وقتایی نمیدونم چمه! نمیدونم چرا ناراحتم، بغض دارم، عصبیام! یه جورایی دلم پر از حرفایی میشه که نمیدونم چیکارشون کنم..! به کی بزنمشون اصلا به زبون بیارمشون یا نه؟!:) میدونی اینجور مواقع خودمم نمیتونم خودمو تحمل کنم. ...»
کمی راحت شد، اشکهاشو با دستام پاک کردم و باهم رفتیم بیرون کلاس.
از بوفه مدرسه دو تا بیسکویت گرفتم و رفتیم توی حیاط. زنگ کلاس خورد.
سایه سریع خواست بره به کلاس اما بهش گفتم نه عجله نکن کمی بریم توی حیاط مدرسه هوا بخوریم بعد با هم میریم کلاس.
توی حیاط با هم قدم زدیم سایه کمی آروم شده بود و گفت: «حس میکنم دارم به زور ادامه میدم، دارم با خودم برعلیه خودم میجنگم، دارم خودمو از بین میبرم با یه مشت فکر الکی، برای این زندگی که دلخوشی نداره همش غمه، همش درده، همش حسرته، حس میکنم دیگه توان و صبرم تموم شده،خیلی وقته که تموم شده ولی هنوز دارم ادامه میدم با درد با زجر با خستگیه تموم… حس میکنم همیشه دردام بیشتر از ظرفیتم بوده و همیشه هم تحمل کردم ولی خیلی وقته دیگه دارم نمیتونم، دیگه من این دردا رو نمیتونم ...»
🔹بهش گفتم: آخه دختر جون به لبم کردی خب آخرش بگو چی شده؟ اصل ماجرا چیه که اینقدر تو رو به هم ریخته بهم؟ بگو شاید بتونم کمکت کنم.
🛑 ادامه دارد ...
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1807
📌 آیه و سایه
(سلسله داستانهای کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»)
درس دوم: بنبستها شکستنیاند ۲
سایه گفت: «هیچی نشده، من با خودم مشکل دارم. واقعا دیگه از این وضعیت خستهم. از هر چیز و ناچیزی، از هر مسئله بزرگ و کوچیکی خستهام. واقعا دیگه نمیکشم، تحملشو ندارم. خستهم از خواستن و خواسته نشدن. خستهم از دوییدنای بیرسیدن. خستهم از اهمیت دادن و بیاهمیت شدن. خستهم از له شدنِ روح و روانم. خستهم از نادیده گرفتن قلبم. خستهم از بحث کردن. خستهم از حرف زدن. خستهم از نبودن، نداشتن، نشدن، نیومدن، نتونستن. خستهم از هر اون چیزی که روح و روانمو رنده میکنه ...»
🔸فهمیدم که سایه دوست نداره خیلی اصل ماجرا را بگوید و ریشهی نگرانی و ناراحتی و افسردگی خودش را افشا کند.با خودم گفتم: فکرکنم مسئله خیلی خصوصی است ومیخواهد محرمانه بماند.
دیگر اصراری نکردم که برایم ازریشهها بگه، اما مسئله روشن بود که اون در برابر سختیها ومشکلات، خواستنهای خودش و نخواستنهای دیگران کم آورده است و خودش را باخته است. او به لحاظ روحی به بنبست رسیده، میتوانم به او دلداری بدهم.
⏹ پرده چهارم: چشمها را باید شست
ناگهان دیدم خانم فتاحی معلم پرورشی و خانم نصیری مشاورهی مدرسه به ما نزدیک میشوند. گفتیم الان تذکر میدهند که چرا کلاس نرفتیم.
تا به ما نزدیک شد، سلام کردیم وگفتم خانم ببخشید الان میریم کلاس.
خانم فتاحی با لحنی مهربان گفت نه لازم نیست، بیایید بریم دفتر مشاوره و پرورشی کارتون دارم.
رفتیم دفتر وروی صندلی نشستیم و خانم هم آمد کنار ما نشست.
خانم گفت: معلم کلاس قبلیتون گفت که سایه هم دیر آمده و هم نگران و آشفته خاطر بوده؛ چند دقیقهای است که از پشت پنجرهی دفتر زیر نظر دارم تون. چه کمکی از من برمیآد؟
سایه سرشو به زیر انداخت، اما من از فرصت استفاده کردم وگفتم: خانم! سایه خودشو باخته و انگیزشو برای زندگی کردن وتلاش کردم ازدست داده. مشکلات زندگی اذیتش میکنه، البته خانم این مشکل سایه تنها نیست خیلی ازما هم بعضی وقتها این حس روپیدا میکنیم. چکار باید بکنیم که اسیرجریان عادی زندگی نشیم؟
خانم فتاحی روکرد وبه ما گفت: «دلم میخواد یک نکته کلی رو بدونید؛ هیچ چیز توی این دنیا دائمی نیست؛ نه حال بد، نه روزای بد،نه حال خوب، نه روزای خوب، نه حرفای قشنگ، نه آدمای دوستداشتنی، نه نفرت، نه خشم، نه حس کینه و بدبختی، نه آرامش و خوشبختی، پس آروم باش، غصه نخور و خودتو اذیت نکن. هیچ بنبستی نمیتونه آدم رو از پا در بیاره.
ما آدمها توی سختترین شرایط هم میتونیم راه جدیدی پیدا کنیم فقط لازمه که به مقصد و راهی که انتخاب کردهایم باور واقعی داشته باشیم و برای آن تلاش کنیم، با مشکلات بجنگیم.
اگر باور ویقین قلبی داشتیم، هرحرکت وتلاش ما، معنادار ونتیجه بخش است اما اگر باور ودلبستگی به مقصد، راه وتلاش وحرکت خودمان نداشته باشیم، هرحرکت وتلاشی ناپایدار وبیفرجام است وهر پویندهای بینشاط، افسرده و راکد میشود.
فقط باید برای خودمون یک پشت وپناه محکمی پیدا کنیم که بتونید بهش تکیه کنیم.
ویژگی ما آدمها اینه که دارای احساسات و گرایشهای قلبی هستیم ونیاز به پشت وپناهی داریم که بهش علاقهی شدید داشته باشیم، باورش کنیم وباورمون کنه. اگر تکیهگاه مطمئنی را انتخاب و باور کردیم و در قلبمون قرار گرفت دیگه تسلیم شرایط عادی زندگی و حوادث نمیشویم. اشتباهات گذشته ما رو از حرکت و زندگی ناامید نمیکنه. دیگه هیچ بنبستی وجود نداره.»
خانم اینها رو با یک شور و هیجانی میگفت، معلوم بود که خودش باورشون داشت.
سایه خوب گوش میکرد انگار اولین بار بود این حرفها رو میشنید، برای خودم هم خیلی جدید و جذاب بود.
خانم ادامه داد: «فعلا روی این نکته فکر کنید تا فردا بیشتر صحبت کنیم. حالا پاشید برید سرکلاس»
از خانم تشکر کردیم و بلند شدیم و خداحافظی کردیم.
تا دم کلاس سایه خیلی توی فکر بود. وارد کلاس شدیم واجازه گرفتیم و سرجایمان نشستیم.
⏹ پرده پنجم: زندگی درک همین اکنون است
حدود ۲۰ دقیقه بعد زنگ آخر خورد. سایه آمد پیشم و گفت: آیه تمام کلاس داشتم به حرفهای خانم فکر میکردم. این حرفها رو که خانم میزد، ... نمیدونم ... ولی فهمیدم که انگار خیلی وقته از خودم دور افتادم، خیلی وقته خودمو نمیشناسم،
نمیدونم چرا زندگی میکنم یا هدفم چیه، فقط میدونم نفس میکشم و راه میرم، بودنم کاملا بیهودست و به درد هیچکسی نمیخوره، حتی نمیدونم چی شد که این بلا سرم اومد، چی شد که از همه حتی خودم متنفر شدم، چی شد که شدم یه انسان پوچ و بیفایده، جواب این سوال رو هیچوقت نفهمیدم.
من هم گفتم: راستشو بخوای این حرفها برای من خیلی جدید بود و باید خیلی درباره اش فکر کنم.
کاش بقیه بچهها هم این حرفها رو میشنیدند.
🛑 پایان
✍سید مهدی موسوی
شنبه ۸ دی ۱۴۰۳
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1808
4.63M
📌 ما و علوم انسانی اسلامی
(پاسخ به چند پرسش بنیادین درباره عملکرد ما در تولید علوم انسانی اسلامی)
🎙 استاد: سید مهدی موسوی
بخش اول:
❇️پرسشها:
مطالبی که چند روز پیش در خدمت شما بودیم رو در جایی بیان کردم، سؤالاتی مطرح شد که گفتم برای تکمیل بحث از شما بپرسم.
(چند وقت پیش این شبهه در مورد کتاب درآمدی بر علوم انسانی اسلامی هم در جایی مطرح شد که علم نیست که!!! البته جواب قانع کنندهای دادم اما از زبان شما شنیدن لطف دیگهای داره)
۱) فرق نظر و نظریه چیست؟ و این مطالبی که در کتابهای علوم انسانی اسلامی آمده، چقدر مبتنی بر نظریه و چقدر مبتنی بر نظر هستند؟
یکی از دوستان نقل قولی از شهید مطهری داشت که بسیاری از این مطالب بیان شده توسط علما نظر هستند و نه نظریه.
۲) آیا نظریههای علوم انسانی همان علم در این ساحت هستند؟
۳) چند درصد از کتابها و مجلات علوم انسانی حاوی نظریه هستند؟
#علم
#فلسفه_علم
#علوم_انسانی
#تولید_علوم_انسانی_اسلامی
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1809
طرح کلی اندیشه اسلامی بسیج قم_01.mp3
11.55M
📌 شرحی بر فرامتن کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
🎙 استاد: سید مهدی موسوی
جلسه اول: تحول اجتماعی مفهوم مرکزی الهیات اجتماعی آیت الله العظمی خامنهای
پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳
قم: در جمع طلاب و روحانیون مبلغ
#طرح_کلی
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
#آیت_الله_خامنهای
#نظام_اندیشه
#جامعیت
#تحول
#تحول_اجتماعی
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1810
طرح کلی اندیشه اسلامی بسیج قم_02.mp3
12.54M
📌 شرحی بر فرامتن کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
🎙 استاد: سید مهدی موسوی
جلسه دوم: جایگاه ایمان در طرح کلی اندیشه اسلامی
پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳
قم: در جمع طلاب و روحانیون مبلغ
#طرح_کلی
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
#آیت_الله_خامنهای
#نظام_اندیشه
#جامعیت
#تحول
#تحول_اجتماعی
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1811
3.06M
📌 ما و علوم انسانی اسلامی
(پاسخ به چند پرسش بنیادین درباره عملکرد ما در تولید علوم انسانی اسلامی)
🎙 استاد : سید مهدی موسوی
بخش دوم:
(بخش اول را از اینجا بشنوید)
❇️ پرسشها
خیلی خیلی عالی
و خیلی خیلی ممنون
یک سؤال دیگه
نسبت نظریههای مختلف متفکران انقلاب اسلامی با هم چیه؟
مثلا نسبت نظریهی مالکیت شهید صدر یا نظریهی اعتباریات علامه با نظریهی خطابات قانونیهی امام!
آیا مکمل هم هستند؟ یا عموم و خصوص من وجه یا تباین؟
#علم
#فلسفه_علم
#علوم_انسانی
#تولید_علوم_انسانی_اسلامی
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1812
📌 آیه و سایه
(سلسله داستانهای کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»)
❇️درس سوم: زندگی را نقاشی کنیم ۱
⏹پرده اول: تابلوها حرف میزنند
فردا که به مدرسه رفتم تغییر محسوسی را احساس کردم. توی راهروی مدرسه، چند تا تابلو با مضامینی خاص نصب شده بود که قبلاً نبود. تابلوها نگاه بچهها را به خود جلب میکرد؛ بچهها چند لحظهای میایستادند و با تعجب نگاه میکردند و رد میشدند.
برام جالب بود به سمت اولین تابلو رفتم.
لحظه بلند شدن چند پرنده زیبا از زمین را نشان میداد که بالهای خود را باز کرده بودند و نگاه به آسمان آبی دوخته بودند.
به تابلوی بعدی نگاه کردم، مینیاتوری از یک جلسه میان مرغها و پرندگان جنگل بود، هدهد در حال سخن گفتن بود و ولولهای میان جمع انداخته بود، برخی از پرندهها قصد سفر داشتند و برخی نگاه میکردند و برخی هم مانع تراشی میکردند. صحنهی خیلی عجیبی بود.
تصویر بعدی جادهی بلند و پر پیچ و خمی بود که از میان کوههای کوتاه و بلندی میگذشت، هرچه جلوتر میرفت، تنگتر میشد، انگار انتهای آن در آسمان محو میشد. اما دورتر، در آسمان که نگاه میکردی قلهی کوهی بزرگ پیدا بود.
تابلوی بعدی فضای یک جنگل زمستانی را نشان میداد که دختری قلبش را به دست گرفته بود و در قلبش خورشید میدرخشید و محیط قلب را گرم کرده بود و آن بخش از طبیعت که در قلب پیدا بود سرسبز و بهاری بود.
تصویر بعدی خیلی عجیب بود، دو خواهر که بالای پشت بام آپارتمان، فرش کوچکی پهن کرده بودند و یکی برای دیگری شعری میخواند و خواهر کوچکتر که سر روی پای خواهر گذاشته بود، به چشم خواهر بزرگتر که بالاتر نشسته بود زل زده بود. چقدر این صحنه ناز بود.
در صحنهی دیگر، مردمان شهری بودند که متحیّر و مردّد به این سو و آنسو نگاه میکردند، قصد حرکت داشتند اما نمیدانستند کجا بروند، در چند طرف شهر چیزهایی شبیه چراغ میدرخشید و مردم را به سمت خود میخواندند، اما در پشت چراغها خبر دیگری بود که مردم خبر نداشتند پشت یکی گودال بزرگی بود، پشت دیگر بیابان خشک بودی، پشت یکی تاریکی بود. اما خوب که نگاه میکردی یک چراغ واقعی وسط خود شهر بود که کسی به آن توجه نداشت و آن را نمیدید. نمیدانم چرا کسی به آن توجه نداشت و بیرون از شهر دنبالش میگشت. همین عجیب بود.
خواستم تابلوی بعدی را ببینم که در تاریکی مردمی دور فیلی جمع شده بودند و آن را لمس میکردند ... یک دفعه، یکی زد روی دوشم و گفت: آیه چه کار میکنی، کلاس شروع شده.
خانم رضوی بود...
دست و پایم را گم کردم. و گفتم: مع مع معذرت میخواهم! سریع به سمت کلاس رفتم.
⏹پرده دوم: طبقهبندی عناصر
وارد کلاس شدم، درس علوم تجربی بود. معلم چادرش رو در آورده و داشت به چوب لباسی میزد، اجازه گرفتم و روی صندلی نشستم.
هستی خیلی یواش از من پرسید، نقاشیهارو دیدی، گفتم آره خیلی جالب بود.
گفت: میدونی مال خانم نیکوبیان معلم هنر است.
گفتم: نه!
گفت: آره. بچهها اینطوری میگویند، بعید هم نیست. چون خانم خیلی مهارت داره.
کلاس شروع شد، معلم از روی لب تابش تصویر جدول مندلیف رو تابلوی کلاس انداخت و از ترتیب عناصر صحبت کرد.
خانم گفت:
دمیتری مندلیف یکی از سرشناسترین شیمیدانان روسی است که با پایهگذاری قانون تناوب و جدول مندلیف نام خود را در تاریخ ماندگار کرد.
او هنرمندانه تلاش کرد تا عناصر شیمیایی را بر اساس خواص شیمایی مرتب کند و در همین زمان متوجه الگوی منظم آنها شد که به تدوین جدول تناوبی عناصر شیمیایی انجامید. او جدول عناصر را بر اساس افزایش وزن اتمی آنها مرتب کرده بود.
همچنین به دیگر اختراعات و دستاوردهای علمی این دانشمند روسی میتوان به بالون هوایی اشاره کرد که در رسد صنعت هواپیمایی روسیه تأثیرگذار بود. بعلاوه، او چگالیسنج را برای اندازهگیری چگالی مایعات اختراع کرد...
معلم داشت که از تلاشهای مندلیف و تأثیر آن بر علم شیمی میگفت که یکی از بچهها پرسید: خانم چطوری یک آدم به تنهایی میتونه این همه کار بزرگ انجام بدهد حتما در یک وضعیت رفاه و آسایش کامل بوده که همه چیز براش فراهم بوده است.
خانم بحرینی گفت: نه اینطوری نیست. خیلی زود قضاوت کردی! اگر بدونی که توی چه شرایط سختی بوده نظرت عوض میشه.
خانم ادامه داد: مندلیف در خانواده شلوغ با ۱۳ خواهر و برادر بزرگ شده. پدرش در سالهای کودکی او بیناییاش را از دست داد و شغل معلمی او در مدارس لغو شد. مادرش مجبور به کار شد و کارخانهی اجدادی شیشهسازی خود را راهاندازی کرد. دمیتری در سن ۱۳ سالگی پس از مرگ پدرش و آتشسوزی در کارخانهی مادرش، به مدرسهی شبانهروزی در توبولسک رفت.
خانوادهی فقیر مندلیف مجبور به نقل مکان به سنپترزبورگ شدند و او در سال ۱۸۵۰ وارد دانشگاه دولتی این شهر شد.
🛑 ادامه دارد ...
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1813
📌 آیه و سایه
(سلسله داستانهای کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»)
درس سوم: سوم: زندگی را نقاشی کنیم ۲
مادرش در همان سالها از دنیا رفت.
مندلیف در جوانی گرفتار بیماری شدید سل شد و برای مقابله با این همه مشکلات، به تلاشها و مطالعاتش «ایمان» داشت. برای رسیدن به اهداف بلندی که در زندگی داشت شبانهروزی تلاش میکرد. ایمان او به مقصد و هدفش و به تلاش و کوشش موجب موفقیت او شد.
سایه که امروز حال و روز بهتری از دیروز داشت پرسید: خانم، همه این صد و هجده تا عناصر را مندلیف خودش کشف کرده؟
خانم بحرینی جواب داد نه خیلی از اینها قبل از او کشف شده بود هنر مندلیف «طبقهبندی» عناصر بود. یعنی او توانست که عناصر مختلف و متشتت را دسته بندی و طبقه بندی کند و مطالعه عناصر را آسانتر سازد، زیرا عنصرهایی که در یک طبقه قرار میگیرند، خواص مشابهی دارند.
خانم ادامه داد که اصلا ذهن ما آدمها به دنبال دستهبندی و طبقهبندی اشیا و کالاهای زندگی است. مثلاً خانم رضوی، مدیر مدرسه با دستهبندی دانشآموزان در قالب کلاسها و گروهها، نظم را در مدرسه ایجاد میکنه.
کار مهم مندلیف این طبقه بندی عناصر است همانطور که توی زندگیاش توانست اهداف و کارهای خودش را درست طبقهبندی کند و بهترینها رو انتخاب کنه و مشکلات و سختیها او را پا در نیاورد.
خلاصه هر کدام از ما به این دستهبندی و طبقهبندی کردن هدفها، کارها، برنامهها نیاز داریم.
زنگ کلاس خورد. خانم بحرینی از کلاس خارج شد.
بچهها بیرون میرفتند سایه آمد کنارم. بهش گفتم: امروز، زرنگ شدی، پرسشهای سخت سخت میپرسی.
گفت: ما اینیم دیگه.
⏹ پرده سوم: زندگی یک تابلوی نقاشی است
با هم از کلاس بیرون میرفتیم که دیدم دوباره بچهها دور تابلوهای نقاشی جمع شدهاند. به سایه گفتم: راسته اینها مال خانم نیکوکلام است.
گفت: نمیدونم، شایدهم باشه؛ چون خانم خیلی باسلیقه است.
به سایه گفتم: حالا که امروزخیلی فیلسوف شدی، بیا بریم اون تابلوی «چراغ شهر» را ببینیم ونظرت رو بده. نمیدونم چرا مردم به آن چراغ واقعی توی شهر توجهی ندارند وسراغ چراغهای دیگر هستند.
سایه به شوخی وخنده گفت: شاید طبقهبندی عناصر مندلیف رو بهشون میگفتند اینطوری اشتباه نمیکردند.
به تابلو که رسیدیم، داشتم برای سایه توضیح میدادم. دیدم خیلی دورم آروم شده، پشت سرم راکه نگاه کردم دیدم خانم فتاحی و خانم نیکوبیان دارند به حرفهام گوش میدهند.
خجالت کشیدم و خودم رو کنار کشیدم، خانم فتاحی گفت: خیلی خوب، ادامه بده ببینم.
معذرت خواهی کردم.
سایه رو کرد به خانم نیکوبیان و گفت: این نقاشیها رو شما کشیدید؟
خانم گفت: من کشیدم اما برخی از ایدهها مال خانم فتاحی است. گاهی ایشون یک پیشنهادی رو مطرح میکنه و من روی آن کار میکنم.
سایه: خانم ای کاش یه وقتی بذارید و معنای هر کدوم رو برای ما توضیح بدید چون خیلی مفهومیه و خیلی معنادار هستند.
خانم فتاحی رو به من و سایه کرد و گفت: میدونید چرا امروز تابلوها رو اینجا گذاشتیم؟
با هم گفتیم: نه خانم.
خانم گفت: اینها ادامه همون بحث دیروزه که با هم داشتیم.
فکر کردم که مسئله دیروز سایه، مسئله همه بچههاست از خانم نیکوکلام خواستم تا این تابلوها رو امروز به بچهها نشون بدیم تا بهتر «معنای زندگی» رو درک کنند. چون ما کمتر درباره زندگی فکر میکنیم و دربارش مطالعه میکنیم. خیلی از ما، مسیر زندگیمون رو باتقلید از پدرومادر و اطرافیانمون انتخاب کردهایم و یا رسانهها برای ما ساختهاند.
این نگاه تقلیدی و غیرآگاهانه وکورکورانه، با تعصب و جانبداری و کوته بینی همراه است و واقعیت فقط اونی است که میبینم و یا برایمان گفتهاند.
توی این شرایط نمیتونیم واقعیتها رو درست ببینیم، حتی همان چیزهایی رو هم که داریم ارزشون رو نمیدونیم و جای دیگری دنبالشون میگردیم.
زندگی زمانی ارزشمند میشود که با آگاهی ودرک وشعور همراه باشه. افقهای بلند و قلههای زندگی رو اگر شناختیم اون وقت ارزش داراییهای خودمون روهم میشناسیم.
برای حرکت وزندگی بهتر، لازمه به خود زندگی فکر کنیم، قلههای زندگی رو ببینیم، مسیرهای مختلف زندگی کردن وبهترین مسیر را بشناسیم و هنرمندانه آن را بسازیم.
برای تفکر کردن، زبان هنر، بسیار گویا است و سریعالانتقال است یعنی یک مطلب مهم و پیچیده رو به خوبی انتقال میده و ما رو به فکر کردن وا میدارد.
مثل همین نقاشیهای قشنگ و زیبای خانم نیکوبیان.
تابلوهایی که هر کدام یک معنای تازهای را برای فکر کردن با لذت در اختیار ما قرار میده.
خانم نیکوبیان که به حرفها خیلی خوب گوش میکرد در تکمیل حرفهای خانم فتاحی یک نکته مهم گفت: زندگی هر کدام از ما یک تابلوی نقاشی است و هر کدام از ما نقاش آن هستیم. دیگران فقط نقاشی ما را میبینند و قضاوت میکنند.
🛑 پایان
✍سید مهدی موسوی
دوشنبه ۱۰ دی ۱۴۰۳
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1814
📌 آیه و سایه
(سلسله داستانهای کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»)
❇️درس چهارم: به عمل کار برآید ۱
⏹پرده اول: هنرمندان گمنام
نمایش تابلوهای نقاشی خانم نیکوبیان در مدرسه اتفاق تازهای بود و سر و صدای زیادی به پا کرد و چند روزی محور بحث و گفتگوی بچهها بود. حتی شوخیهای بچهها هم متأثر از صحنه های نقاشیها بود.
انصافا تابلوها انصافا زیبا و جذاب و پر معنا بود. یک زبان روان و پر از احساسی داشت. معلوم بود خیلی براش زحمت کشیده شده است. بچهها هم با هنر و تلاش خانم نیکوبیان آشنا شدند و هم از همکاری خانم فتاحی و نیکوبیان با هم مطلع شدند، مطلب جالب این بود که خلق یک اثر هنری هم فکر و ایده نوآورانه را لازم دارد و هم کار خلاقانه و پر تلاش را میطلبد.
یکی از روزها که با هستی و سایه و نرگس و مریم صحبت میکردیم، مریم یه جملهی شاعرانهای گفت که خیلی زیبا بود. هستی گفت: یه بار دیگه تکرار کن.
مریم دوباره تکرار کرد.
هستی که به شعر و شاعری خیلی علاقه داشت گفت: مریم این شعر رو از کجا خوندی، شاعرش رو میشناسی؟
مریم گفت: این یک مصرع از شعری است که چند وقت پیش، خودم برای روز مادر گفتم.
هستی تعجب کرد و گفت: شوخی نکن، این خیلی شعر خوبی است و فقط کسی که زیاد شعر بلد باشه میتونه اون رو بگه.
مریم در جواب گفت: خوب بله. من هم خیلی وقته شعر میخونم. بابام معلم ادبیاته و از بچگی با ما گلستان و بوستان سعدی و دیوان حافظ رو کار میکنه و حتی امتحان هم میگیره. من هم به شعر علاقهمند شدم. توی خونه با مامان وداداشم خیلی مشاعره میکردیم. چند وقتیه که گاهی شعر هم میگم و بابام اشتباهاتش رو تذکر میده.
هستی گفت: ناقلا تا حالا لو نداده بودی؛ هنرمند گمنام. میگفتی عکستو توی کتاب ادبیات منتشر میکردیم.
مریم گفت: تا حالا موقعیتش پیش نیومده بود. درسهای امسال که اجازه نمیدهند که دربارهی این موضوعات صحبت کنیم.
یک دفعه در ذهنم یک پیشنهاد جرقه زده شد که خوبه ما دانشآموزها هم از کارهای خودمان در مدرسه نمایشگاهی برقرار کنیم و تا همدیگر را بهتر بشناسیم.
پیشنهاد را به بچهها گفتم و خیلی استقبال کردند.
مریم گفت: من چند شعر خوب دارم و میآورم. البته خطم خوب نیست و باید یکی با خط زیبا اونها رو قلمی کنه.
هستی گفت: نگار میتونه من باهاش صحبت میکنم. خودم هم چند داستان کوتاه درباره زنان موفق ایران نوشتم که در چند مسابقه رتبهی خوبی آورده؛ اونها هم بد نیست اگه بتونم از اونها چند نسخه چاپ کنم خیلی خوبه. البته قبلش باید از خانم نیکوبیان بخوام که اگر قبول کنه یه طرح جلد زیبا از تصویر آن زنهای موفق برام بکشه که زیباتر بشه.
سایه هم گفت: بابا همتون که هنرمندید و تا حالا لو نداده بودید. اما من به خیاطی خیلی علاقه دارم و چند لباس کوچیک برای خواهرزاده کوچیکم دوختم و یه پیراهن برای خودم، اونها رو میتونم بیارم.
من گفتم: خیاطی هم خودش یک نوع هنره. یعنی هم کاره و هم هنر مثل آشپزی.
آشپزی من هم بدک نیست. میتونم چند نمونه غذا درست کنم و نمایش بدهم. البته اگر کسی خواست میتونم بیشتر درست کنم و بفروشم.
نرگس گفت: خیلی عالیه من هم چندتا تابلوی گلدوزی درست کردم که میتونم بیارم و سفارش هم بگیرم چون کمک کار خرجی خونمون میشه.
قرار شد که با سایر بچههای مدرسه هم صحبت کنیم و از کسانی که میخواهند شرکت کنند و کارهایشان لیستی تهیه کنیم و اصل پیشنهاد را با خانم رضوی مطرح کنیم.
⏹ پرده دوم: کارهای پر دردسر
خانم رضوی: پیشنهاد خیلی خوبی است و معلومه که دربارش خیلی فکر کردید و این لیستی هم که تهیه کردید نشون میده دانشاموزان دیگر رو هم هوایی کزدید. ولی بدونید که این کارها دردسر و دوندهگری داره و چند نفر باید دنبال اجرای این طرح باشند تا به سرانجام خوبی برسه. کارکنان مدرسه و معلم ها که سرشون خیلی شلوغه و وقت این کارها رو ندارند. پس بهتره که بیخیال بشید و مشغول درس و بحثتون بشید که امسال امتحان نهایی دارید و توی آیندتون خیلی تأثیرگذاره.
ناامیدانه از دفتر مدیر آمدیم بیرون.
سایه گفت: بچهها مدیر درست میگه؛ این طرح و برنامه بزرگ با این لیست بلند و بالا که همه میخواند کارهاشون رو بیاورند عملیاتی نیست. اگر مدیر و معاون و معلم پرورشی انجام کار را قبول نکنند ما نمیتوانیم. پس ولش کنیم. هر چند طرح خوبی بود و خیلی هم دربارش فکر کردیم.
نرگس گفت: درسته طرحمون خیلی بزرگه و اجرا کردنش خیلی سختیه و نیاز به تلاش گسترده داره! اما اگر این طرح خودمونه و بهش باور داریم و ضرورتش رو احساس میکنیم، پس اجراش رو هم خودمون باید قبول کنیم، هیچ که زیر بار باور و طرح ما نمیره، بیایید یک تقسیم کاری بین خودمون و بچههای دیگهای که علاقمند هستند بکنیم، فکر کنم میتونیم با کمک هم انجامش بدیم.
🛑 ادامه دارد ...
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1817
📌 آیه و سایه
(سلسله داستانهای کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»)
درس چهارم: به عمل کار برآید ۲
سایه همچنان نظرش بود که نمیشه و تا مدیر و مسئولان مدرسه پای کار نیایند امکان پذیر نیست؛ اما من و هستی با پیشنهاد نرگس موافقت کردیم و سایه هم در نهایت راضی شد که با ما همکاری کند.
رفتیم توی کلاس، مریم، زهرا، نگار، فاطمه، ثریا، فریبا و چند نفر دیگه که در جریان کار بودند از نتیجه جلسه پرسیدند و شرح ماجرا را گفتیم و آنها هم قبول کردند مشارکت کنند.
⏹ پرده سوم: طاووس هندوستان
این بار قرار شد مستقیم پیش خانم رضوی نرویم؛ اول قرار بود که طرح جدید را با خانم فتاحی مطرح کنیم تا هم اشکالات طرحمان را از ایشون بپرسیم و هم درخواست کنیم که راهبری ما را در اجرای طرح بپذیرد که مبادا اشتباه کنیم.
زنگ تفریح بعد رفتیم پیش خانم فتاحی. اصل و فرع ماجرا را تعریف کردیم، لیست کارها را دادیم و درخواستهایمان را هم مطرح کردیم.
خانم فتاحی با کلی چک و چونه زدن، قبول کرد که هم خانم رضوی را راضی کند و هم راهبری و نظارت کار را بپذیرد. اما به این شرط که دخالتی در اجرا نکند و خود دانشاموزان صفر تا صد کار را اجرا کنند. خانم فتاحی با جدیت گفت: آیا به این طرح باور و ایمان دارید؟
گفتیم: بله. خانم طرح خیلی خوبیه و آثار خوبی خواهد داشت. درباره اش خیلی فکر کردیم. تازه اصل پشنهادش هم بعد از نمایشگاه نقاشیهای خانم نیکوکلام به ذهن ما خطور کرد.
خانم گفت: یعنی مطمئن هستید که ضرورت داره؟
گفتیم: بله، یقین داریم.
خانم با لبخندی ملیح ادامه داد: خوب «هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد» شما هم خودتون طرح دادید اگر به اون باور و ایمان دارید باید لوازم اجرا و سختیهاش رو هم بپذیرید.
حرفهای خانم فتاحی را تأیید و شرطهای ایشان را قبول کردیم. خوشحال و مسرور از دفتر بیرون آمدیم و رفتیم سر کلاس.
البته یادم رفت، یک شرط مهم دیگری هم داشتند و آن این بود که نباید این کارها لطمهای به کلاس و درس بزند و فضای علمی مدرسه را تغییر بدهد.
برنامه اجرایی نمایشگاه را با هم فکری هم و مشاوره خانم فتاحی تهیه کردیم، کارها مشخص شد با رأی گیری، افراد برای انجام کارها مشخص شدند.
به اتقاق آرا، من مدیر برگزاری نمایشگاه شدم چون هم پیشنهاد اولیه را من دادم و هم نسبت به بقیه با خانم فتاحی راحتتر هستم.
فاطمه مسئول امور مالی شد.
لیلا مسئول رسانه و تبلیغات شد
هستی و نگار، مسئول بخش کارهای ادبی و فرهنگی شدند.
چون منزل مریم و نرگس در یک آپارتمان بود قرار شد که با هم مسئول بخش هنرهای دستی باشند.
سایه و فریبا هم با کمی اکراه، مسئولیت بخش آشپزی و سفره آرایی را قبول کردند.
نهایتا زهرا و ثریا مسئول بخش کارهای علمی و پژوهشی شدند.
زمان نمایشگاه هم مشخص شد و قرار شد در ایام روز دختر به مدت سه روز نمایشگاه برقرار بشود.
کارهای طبق برنامهریزی شروع شد فقط ۲ هفته فرصت برای تدارکات لازم داشتیم. از فرصتهای زنگ تفریح و برخی تعطیلیها باید استفاده میکردیم.
⏹ پرده چهارم: جهان جای تن آسانی نیست
چند روزی مشغول بودیم. وقتی خانم فتاحی گزارش کامل کارها و تقسیم وظایف و جنب و جوش بچهها را به خانم رضوی و خانم چاوشی معاون داد، خیلی خوشحال شدند؛ چرا که احساس کردند که یک شور و نشاط جدیدی در مدرسه توسط خود دانشآموزان به راه افتاده است و این میتواند در رشد دانشآموزان و موفقیت آنها در آینده مؤثر باشد.
خانم رضوی، از آن مدیرهایی است که به موفقیت و خوشبختی دانشآموزان خیلی توجه دارد. همیشه در سخنرانیهاش در مدرسه برای ما، روی موفقیت و خوشبختی در زندگی تأکید دارد و این جملات را خیلی تکرار میکند:
«زندگی جایی برای تن پروری و راحت طلبی و بیکاری نیست. انسان عاقل میداند که در این دنیا هیچ چیزی به آسانی به دست نمیآید، لذا اگر به هدف و مقصدی باور و ایمان حقیقی دارد حتما به تعهدات و لوازم آن هم باور دارد و زیر بار مسئولیت آن هم میرود و الا معلومه که به آن هدف و مقصد باور ندارد و فقط یک آروزی خشک و خالی است.
همه ما باید مسئولیت كامل در قبال اقدامات خود را بپذیریم، همه كارهایی را كه انجام دادهایم و انجام ندادهایم.»
الان که فکرش را میکنم میفهمم که مخالفت اولیه خانم رضوی با برگزاری نمایشگاه هم برای این بود که ما را از جوزدگی و احساسات در بیابیم، بیشتر روی طرحمان و لوازم آن فکر کنیم و برنامهریزی آگاهانهتر و فکر شدهتری داشته باشیم. از نظر معلمها هم استفاده کنیم و از این مهمتر اینکه بفهمیم که باور به هر طرح و برنامهای، عزم و همت و عمل را میطلبد و فقط طرح دادن نیست. به قول سعدی:
«ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست
سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخنرانی نیست»
🛑 پایان
✍سید مهدی موسوی
دوشنبه ۱۰ دی ۱۴۰۳
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1818
📌 آیه و سایه
(سلسله داستانهای کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»)
درس پنجم: با تعهد شکوفا میشویم ۱
⏹ پرده اول: استعدادها شناخته میشود
دو روز به لحظه آغاز نمایشگاه باقی مانده است. قرار بود در حیاط مدرسه برگزار شود، هواشناسی بارندگی شدید را پیشبینی کرده. مجبور شدیم در سالن اجتماعات مدرسه برقرار شود. سالن بزرگ و خوبی است اما طبیعتا قدرت رزمایش خلاقیت بچهها کم میشود. لکن اشکال ندارد «کاچی به از هیچی».
دو سه روز قبل مشغول تنظیم چیدمان سالن بودیم و هر قسمتی از سالن به یک بخش اختصاص پیدا کرد. میزها و صندلیها با کمک دانشآموزان چیده شد، تزئینات هر غرفه را به زیبایی انجام دادند بخصوص اینکه استعدادهای خطاطی و نقاشی و طراحی زیادی در مدرسه وجود داشت که تا قبل از این خیلی شناخته شده نبودند.
امروز قرار است آخرین هماهنگیها را با مسئولان بخشهای مختلف داشته باشیم و گزارش نهایی را به مدرسه بدهیم.
ساعت ۱۱ تا ۱۲ به جای زنگ ورزش، مسئولان بخشهای جمع شدیم. لیلا و فریبا و فاطمه که از کلاس دیگری بودند از معلمهای خودشان اجازه گرفتند و آمدند.
خدارو شکر همه افرادی که در لیست متعهد شده بودند روز قبل نمایشگاه کارها و آثار خود را بیاورند اعلام آمادگی کردهاند و فردا قرار است همه را تحویل دهند.الا بخش غذا و سفرهآرایی که قرار شد که مواد فاسد شدنی را همان روز نمایشگاه بیاورند تا اسراف نشود. اما این را هم به سایه و فریبا تأکید کردیم که تمهیدات لازم را درست بیاندیشند که در هر سه روز، بخش غذا و سفره آرایی، فعال باشد و حتی امکان تهیه تغذیه روزانه دانشآموزان را داشته باشد که از طریق آن بتوانیم بخشی از هزینههای نمایشگاه را فراهم کنیم. آنها هم متعهد شدند.
⏹ پرده دوم: شکوفایی ارادهها
امروز، یک روز به آغاز برگزاری نمایشگاه «شکوفایی ارادهها» است. قرار است همه ۱۰۰ دانشآموزی که متعهد شدهاند، کارها و آثار خود را زا بیاورند. صبح زود رفتم مدرسه. هنوز در باز نشده بود. نرگس و زهرا و لیلا هم یکی یکی آمدند، دقایقی بعد بابای مدرسه آمد و در را باز کرد. سریع رفتیم سر کلاس کیف و کتابهایمان را گذاشتیم و رفتیم توی سالن. تا وسایل و کارهای بچهها و تحویل بگیریم.
یکی یکی دانشآموزان با کارها و آثار خودشان میرسیدند. هر کدام متعلق به هر بخشی بود تحویل میدادند و رسید میگرفتند.
استقبال خیلی خوب بود. کارها و آثار هم خیلی جالب و دیدنی بود متنوع و زیبا، بخصوص آن دسته از کارهایی که رنگ و بوی سنتی داشتند. حقیقتا روح داشتند و چشم نواز بودند.
مجموع آثار بخشهای مختلف خوب بود اما بخش غذا و سفره آرایی چندان وضعیت خوبی نداشت البته از جهتی طبیعی بود چون قرار شد که مواد فاسدشدنی را روزانه بیاورند. اما تحرّک زیادی در این بخش احساس نمیشد.
با سایه صحبت کردم و نگرانی خودم را گفتم. اما سایه گفت: نگران نباش، فردا همه چیز درست میشود.
گفتم: چرا فریبا را نمیبینم؟
سایه گفت: صبح به من خبر داد که امروز مدرسه نمیآید چون قراره با مادرش برند بازار وجهاز خواهرش رو تکمیل کنند چون هفته دیگه عروسیشه.
گفتم: الان توی این موقعیت؟ کار بخش شما خیلی مهم وحساسه؛ آبروی همهی نمایشگاه به این بخش وابسته است چون قراره تغذیه بچهها رو توی این یه روز تأمین کنه.
سایه گفت: آیه تو چقدر عجولی! چرا اینقدر نفوس بد میزنی؟ فردا همه چیز رو درست میکنیم. چندتا از دانشآموزها قرار به تعداد فلافل و سمبوسه آماده شده بیارند، فریبا هم آش محلی درست میکنه و میآره و خودم هم با کمک دو سه تا از بچهها که همسایمون هستند ساندویچ ماکارونی آماده میکنیم و میآریم.
هرچند توی دلم نگران بودم اما به سایه گفتم: خوب. اعتماد میکنم و امیدوارم که فردا کارها خوب پیش بره.
⏹ پرده سوم: وعده دیدار
روز موعود و روز دختر به سر رسید، با بچهها صبح زود رسیدیم مدرسه. سریع سالن را آماده کردیم. هرچه منتظر بودیم که سایه و فریبا برسند و بخش غذا و سفره آرایی را کامل کنند خبری ازشون نشد؛ خیلی دیر شده بود؛ با بچهها دست به کار شدیم؛ غذای محلی که خودم تهیه کرده بودم رو روی میز گذاشتم، فلافلها و سمبوسههایی که بچهها آورده بودند را تحویل گرفتم و از دو سه تا از همانها درخواست کردم که مسئولیت غرفه را برعهده بگیرند تا سایه و فریبا بیایند.
ربانها را به درب سالن زدیم، روی میز جلوی درب سالن یک قرآن ودستهگل وجعبه شیرینی گذاشتیم.
آماده رسیدن رئیس آموزش و پرورش شهرستان و مسئولان مدرسه شدیم.
چرا که مدیر، معاون و معلمها قبول کرده بودند که روز اول نمایشگاه که روز دختر هم هست ساعت اول همه کلاسها تعطیل بشه تا نمایشگاه افتتاح بشه، اما از ساعت دوم به بعد کلاسهای یک به یک بیایند از نمایشگاه دیدن کنند تا خیلی شلوغ نشود و همه بتوانند ازهمه بخشها استفاده کنند.
🛑 ادامه دارد
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1821
📌 آیه و سایه
(سلسله داستانهای کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»)
درس پنجم: با تعهد شکوفا میشویم ۲
⏹ پرده چهارم: شترمرغ نباش
مسئولان اداره، مدیر و معاون و معلمان و برخی از والدین، آمدند. افتتاحیه رأس ساعت ۸ صبح آغاز شد.
مدیر گزارشی از اهداف تربیتی نمایشگاه ارائه کرد. بعد من به نمایندگی، از فعالیتهای برگزاری نمایشگاه گزارش دادم و آماری از استعدادها و کارهای دانشآموزان ارائه کردم. تعجب در چهره مسئولان پیدا بود؛ هم از اینکه همه کارهارو خود دانشآموزان انجام دادهاند و هم ازاین همه استعدادی که در مدرسه ما وجود دارد.
مسئول اداره هم سخنرانی کرد واز زحمات دانش آموزان تقدیر و تشکر کرد. سپس از تک تک بخشها وغرفهها دیدن کردند وضمن گفتگو با سازندگان آن آثار، از آنها تقدیر کردند.
به بخش غذا و سفره آرایی که رسیدند به پوستر بخش غذا و سفره آرایی نگاه کردند خواستند نمونه آش محلی را امتحان کنند اما سایه قرار بود بیاره که نیاورده و خودش هم نبود که پاسخ درستی بدهد. از تزیینات و نحوه سفره آرایی پرسیدند که فریبا هم نبود ...
خانم رضوی خواست توجیه کند اما چندان نتیجهبخش نبود.
خیلی شرمنده شدیم. احساس کردم به جهت بیتعهدی و بیمسئولیتی سایه و فریبا همه زحمات ما بر باد رفت.
افتتاحیه تمام شد.
موقع خروج مهمانها، سروکله سایه با دست خالی پیدا شد.
بعد از بدرقه مهمانها، با عصبانیت رفتم پیش سایه و پرسیدم: چرا دیری؟
گفت: دبروز از عصر تا دیروقت مهمانی بودیم و وقتی رسیدیم خونه ساعت ۱ شب بود که خیلی خسته بودم و خوابیدم. خستگی اجازه نداد که زودتر بیام. حالا مگه چیشده؟
گفتم: میگی چی شده! نتایج همه زحماتمون پیش مهمونا هیچ شد و آبرومون رفت؛ هیچ کدام از تعهدات بخش شما انجام نشد؛ نه خودت اومدی نه از فریبا خبری هست. حتما اونهم رفته جهاز بچینه؟
سایه گفت: آخه دیروز که با فریبا صحبت کردم گفت که امروز حتما میآد و خودش کارها رو درست میکنه، پس نیومد؟ اگه میدونستم که نمیآد خودم رو زودتر میرسوندم. مقصر فریباست. من به اون اعتماد کردم.
خانم فتاحی که ناظر مشاجره ما بود نزدیک شد و به سایه گفت: انسان باید مسئولیت کارهایی که قبول میکنه را خودش را بر عهده بگیره و به دوش دیگران نیندازه. همه تقصیرها را گردن دیگران انداختن فایدهای فقط اتلاف وقت است. هرچقدر تقصیری را به گردن شخص دیگری بیاندازیم و او را سرزنش کنیم، نتیجه را تغییر نخواهد داد.
پذیرش مسئولیت لطفی است که ما به خودمان میکنیم و با اون رشد میکنیم. این چیزی نیست که از خارج به ما تحمیل شود بلکه ما خودمان با حضور و مشارکتمان در یک جمعی، تعهداتی را پذیرفتهایم و زیر بار آنها هم باید برویم. پذیرش مسئولیت به معنای كامجوئی از قدرت و کسب اعتبار و ریاست نیست. قبول زحمت و تعهد است. یعنی پاسخگو بودن است.
از همون اول مشخص کن که «یا مرغ باش بپر، یا شتر باش ببر».
با تعارف و رودربایستی کاری را نپذیر که نتونستهباشی انجامش بدی و بعد به تعهدات عمل نکنی. یا کاری رو قبول نکن و یا اگه کردی به دنبال حتی سختترین راهها باش تا اون رو انجام بدی.
اکثر شکستها مال افرادی است که عادت بهانه گیری دارند و مسئولیت کارهای خود را نمیپذیرند. یا گاهی وقتا درگیر کارهایی میشوند که به هیچ وجه مسئولیت آنها نیست، به این جهت نمیتونند از پس مسئولیتهای خودشون بر بیایند چون دیگه زمانی براسون نمیمونه که بخوایم این کار رو انجام بدند.
سایه جان، امروز گذشت و اینجا فقط یک نمایشگاه بود، اما تمرین زندگی هم هست. همیشه یادت باشه، مسئولیتهات رو خودت باید انجام بدی تا شخصیتت حفظ بشه و هیچ کس جز تو نباید اونها رو انجام بده. اگه مسئولیت کاری رو پذیرفتی سعی کن به نحو احسن انجامش بدی و به بقیه محوّل نکنی. اگه یاد بگیری که مسئولیتهات رو در هیچ لحظهای و نسبت به هیچ کس و در هیچکجا فراموش نکنی اون موقع در زندگی پیشرفت زیادی هست که انتظار تو رو میکشه.
با هیچ بهانهای نباید شانه خودمان را زیر بار مسئولیتها خالی کنیم. مثل بعضیها که اگر سودشون و منافعشون در کار باشه، مؤمنند و متعهد و مسئولیتپزیرند اما اگر منافع شخصیشون در کار نباشه، به بهانهی مختلف از زیر کار و تعهد و مسئولیت در میزند.
خانم فتاحی رو کرد به من وگفت: آیه دخترم، وظیفه شناسی همینه که حتی به دوست صمیمی خودت هم تذکر بدی وبه بهانه دوستی، اجازه نمیدی زحمات گروهتون پایمال بشه. اما یادت باشه، از هرکس به اندازه مقدوراتش کار بخوای و بیشتر از اندازه و باورش وظیفه روی دوش دیگران قرار ندی.
حالا دست سایه رو بگیر برید به کارها برسید که دو روز وقت برای جبران هست.
کمی به حرفهای خانم فتاحی توجه کردم و فهمیدم یک جای کارم اشتباه بوده که تذکر داد، اما نفهمیدم کجا زیادهروی کردم.
🛑 پایان
✍سید مهدی موسوی
سهشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۳
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1822
📜 #بخوانید | شهید نظر میکند به وجه الله
🔰 به مناسبت ایام سالگرد شهادت سردار دلها، حاج قاسم عزیز و همراهان گرامیشان بیانی از حضرت امام روحالله (قدس الله تعالی نفشه الزکیه) در رابطه با مقام شهید و برطرف شدن حجاب های نفسانی در مقابل شهید و توجه مستقیم شهید به وجه الهی را بارگزاری میکنیم تا سببی باشد که بیش از پیش به مقامات این بزرگمردان دین الهی توجه کنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠 حضرت امام با نقل حدیثی از حضرت رسول اکرم (ارواحنا فداه) اینطور میفرمایند:
🔸در روایتی از رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نقل شده است که برای شهید هفت خصلت است که اوّلی آن عبارت است از اینکه اول قطره ای که از خون او به زمین بریزد تمام گناهانی که کرده است آمرزیده می شود. و مهم آن، آخرین خصلتی است که می فرماید. می فرمایند که ـ به حسب این روایت ـ که شهید نظر می کند به #وجه_الله و این نظر به وجه الله راحت است برای هر نبی و هر شهید.
🔹 شاید نکته این باشد که حجابهایی که بین ما و حق تعالی هست و وجه الله است و تجلیات حق تعالی هست، تمام این حجابها منتهی می شوند به حجاب خود انسان. انسان خودش حجاب بزرگی است که همۀ حجابهایی که هست، چه آن حجابهایی که از ظلمت باشند و آن حجابهایی که از نور باشند منتهی می شود به اینکه حجابی که خود انسان است.
🔸 ما خودمان حجاب هستیم بین خودمان و وجه الله . و اگر کسی فی سبیل الله و در راه خدا این حجاب را داد، این حجاب را شکست، و آنچه که داشت که عبارت از حیات خودش بود تقدیم کرد، این مبدأ همۀ حجابها را شکسته است، خود را شکسته است، خودبینی و شخصیت خودش را شکسته است و تقدیم کرده است و چون برای خدا جهاد کرده است و برای خدا دفاع کرده است از کشور خدا و از آئین الهی و هرچه داشته است در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم کرده است و خود را داده است، این حجاب شکسته می شود.
🔹شهدا، شهدایی که [برای] خدای تبارک و تعالی و در سبیل خدای تبارک و تعالی و راه خدای تبارک و تعالی جان خودشان را تقدیم می کنند و آنچه که در دستشان است و بالاترین چیزی است که آنها دارند تقدیم خدا می کنند، در عوض خدای تبارک و تعالی [وقتی که] این حجاب که برداشته شد جلوه می کند برای آنها، تجلی می کند برای آنها.
🏷 #عرفان | #مقام_شهید
📚صحیفه امام، جلد ۱۳، صفحه ۵۱۲
🌐 روح قدس الهی
https://eitaa.com/usul121/1823
شرح فرامتن طرح کلی ۳_01.mp3
12.19M
📌 شرحی بر فرامتن کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
🎙 استاد: سید مهدی موسوی
جلسه سوم: لوازم تدریس کتاب طرح کلی و تبیین نبوت در کتاب
۱. توجه به نظام فکری متفکر
۲. توجه به مفاهیم متفکر
۳. توجه به زبان متفکر
۴. توجه به غایت و هدف نهایی متفکر
پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳
قم: در جمع طلاب و روحانیون مبلغ
#طرح_کلی
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
#آیت_الله_خامنهای
#نظام_اندیشه
#جامعیت
#تحول
#تحول_اجتماعی
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1824
شرح طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن ۵ توحید_01.mp3
15.25M
📌 شرح طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
(مجموعا ۸ جلسه خواهد بود)
🎙 استاد: سید مهدی موسوی
جلسه پنجم: نقش توحید در نظام سازی اجتماعی
(اصول راهبردی توحید در قانونگذاری، سیاست، اقتصاد و مدیریت)
(زمانهشناسی ویژگی کتاب طرح کلی، اهداف مطالعه کتاب)
۱۳ دی ۱۴۰۳
اسلامشهر: در جمع ائمه جماعات
#طرح_کلی
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
#آیت_الله_خامنهای
#نظام_اندیشه
#جامعیت
#تحول
#تحول_اجتماعی
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1826
شرح طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن ۶ نبوت_01.mp3
11.69M
📌 شرح طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
(مجموعا ۸ جلسه خواهد بود)
🎙 استاد: سید مهدی موسوی
جلسه ششم: مفهوم شناسی نبوت در طرح کلی اندیشه اسلامی
۱۳ دی ۱۴۰۳
اسلامشهر: در جمع ائمه جماعات
#طرح_کلی
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی
#آیت_الله_خامنهای
#نظام_اندیشه
#جامعیت
#تحول
#تحول_اجتماعی
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1827
طلبه و علوم انسانی - مشاوره ۵ دی ۱۴۰۳_01.mp3
8.92M
📌 طلبه و تولید علوم انسانی
بخش اول
استاد: سید مهدی موسوی
مشاورهی طلاب درس خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم
دی ماه ۱۴۰۳
#طلبه
#مشاوره
#علوم_انسانی
#برنامه_ریزی_درسی
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1830
طلبه و علوم انسانی - مشاوره ۵ دی ۱۴۰۳_02.mp3
9.17M
📌 طلبه و تولید علوم انسانی
بخش دوم
استاد: سید مهدی موسوی
مشاورهی طلاب درس خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم
دی ماه ۱۴۰۳
#طلبه
#مشاوره
#علوم_انسانی
#برنامه_ریزی_درسی
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1831
📌 آیه و سایه
(سلسله داستانهای کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»)
❇️ درس ششم: نگرانی همه جا هست غمی نیست مرا ۱
⏹پرده اول: تردید در آستانه امتحانات
سال جدید آغاز شده و اواخر سال تحصیلی است و تا ایام امتحانات اصلی، خیلی وقتی نمانده است. کمتر از چهار هفته دیگر، اولین امتحان برگزار میشود و باید خودم را برسانم.
برخی از معلمها، درسهای آخر کتاب را سریع درس دادند که چیزی از کتابها باقی نمانده باشد؛ اما خوب که نگاه میکنم میبینم که بعضی از نکات را دقیق بلد نیستم و به مرور و تکرار نیاز دارد. البته بعضی را هم باید از ابتدا یاد بگیرم و الا امتحانات را خراب میکنم و نمیتوانم رشته و مدرسه دلخواهم را انتخاب کنم. یعنی مجبورم در رشتهای که دوست ندارم و هم به مدرسه ضعیف بروم.
از این مهمتر اینکه من هم با چند نفر از بچهها توی یک رقابت خیلی شدید هستم که هرجور شده باید خودم را بالا بکشم تا با معدل خیلی بالا بتوانم در رشته و مدرسه درجه یک قبول بشوم و بعداً بتوانم از آثارش بهرهمند شوم.
نگرانی از آینده، دلهره آور است. با خودم میگویم که «اگر همهچیز خراب شود چه میشود؟»
یاد روزها و ماههای اول سال میافتم که چقدر همهچیز را عادی میدانستم و چقدر فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی داشتم. حالا میفهمم که زندگی فقط یک مسیر مستقیم نیست. چرخشها، توقفها و حتی شکستها داره و از همه نگران کنندهتر این است که «از آینده خبر ندارم».
فکر کردن به این مسئله، خیلی آزارم میدهد، خیلی هم فکر کردم که چه راه حلی برای جبران مافات پیدا کنم.
آرمان برادر کوچکترم، از این وضعیت سوء استفاده میکند و با آزار و اذیت کردن، میخواهد حرص من را در بیاورد.
مادرم که حال و روزم خبر دار شد، اصرار داشت که معلم خصوصی بگیرم.
اما هرچی فکر کردم دیدم به صلاح نیست هم هزینههایش برای خانوادهام سنگین است چون چند وقتی است که پدرم بیمار شده و نمیتواند سرکار برود. هم خیلی دیر شده و احتمالا نتیجه بخش نیست.
پس باید راه دیگری پیدا کنم.
⏹پرده دوم: نگرانیهای نگران کننده
توی مدرسه، همهاش به این موضوع فکر میکنم. اما به کسی نگفتم تا خیال کنند که من تنبلم و درسها را بلد نیستم. چون یک رقابت خیلی سنگینی بین بچهها برقرار است بخصوص هر چه به آخر سال نزدیکتر شدیم این رقابت بیشتر و بیشتر شده است. بچه درسخوانها از بعد عید نوروز، فعالیتهای غیر درسی را کم کردهاند و شبانه روز توی خانه یا کتابخانه مشغول درس خواندن هستند.
به همین جهت من هم خیلی از فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی را کنار گذاشتهام و مشغول درسها شدهام چون وقتم خیلی تنگ است و امکان جمع میان همه کارها توی این وقت کم را ندارم، مجبور اولویت سنجی کنم و مهمترین و سرنوشتسازترین کار را انتخاب کنم.
زنگ تفریح روی صندلی حیاط مدرسه کنار بوته گلمحمدی نشسته بود، هوا خیلی بهتری و ناز بود، دیشب کمی باران آمده بود و بوی خوبی توی فضا بو و به همین فکرها بودم که ناگهان سایه آمد. کنارم نشست و کیکی تعارف کرد.
گفت: چند وقتیه خیلی سنگین و رنگین شدی دیگه با ما نمیپری؟
گفتم: سرم خیلی شلوغه، درسها خیلی زیاده، همه وقتم رو می زارم برای درسها و امتحانات آینده.
سایه پوزخندی زد و خیلی حرفم رو جدی نگرفت و گفت: حالا ولش کن. چند روز آینده مسابقه والیبال مدارس شهرستانه، تو شرکت میکنی؟
گفتم: نه نمیتونم، عقبماندگی درسهام خیلی زیاده.
سایه: آیه دلت خوشِهها، این امتحان هم مثله بقیه امتحانها می گذره، حالا بیست نشی، قبول که میشی.
گفتم: نه این یکی فرق میکنه، امتحان نهاییه و توی سرنوشت و ایندمون خیلی تأثیر داره، باید خیلی جدیش بگیریم.
توی همین گیر و دار، نرگس و مریم هم سر رسیدند. سایه بحث مسابقه والیبال را دوباره مطرح کرد، نرگس و مریم هم همون حرف منو تکرار کردند و از سرنوشت ساز بودن این امتحانات گفتند.
نرگس که بچه زرنگ کلاس بود، با ترس و نگرانی گفت: بچهها، این چند درس آخر کتابها واقعا سخته و معلم خیلی زود رد شد و من نتونستم خوب همشون کنم. به نظرتون چه کار باید بکنم.
حرفهای نرگس را که شنیدم یکه خوردم چون دیدم اون هم وضعیتِ من را دارد و نگران امتحانات است. تا حالا نشده بود که نرگس از ضعفهای خودش با کسب صحبت کند.
خیلی خوشحال شدم، تا الان فکر میکردم که فقط مشکل من هست اما دیدم نه، او از من هم نگرانتر است تا جایی که به ترس و اضطرابی تبدیل شده.
نگرانی، اضطراب، دلهره، ترس، چه حالتهای عجیبی است. اصلا چرا بعضی مثل سایه بیخیال هستند و برخی مثل من و نرگس، نگران هستیم؟
اما خوب که فکر میکنم سایه هم نگرانیهای خاص خودش رو داره هرچند نوعش با ما فرق میکنه. پس همه ما آدمها، نگران میشویم اما آیا فقط اختصاص به انسان دارد یا بقیه موجودات زنده هم نگران میشوند؟
🛑 ادامه دارد ...
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1833
📌 آیه و سایه
(سلسله داستانهای کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»)
❇️درس ششم: نگرانی همه جا هست غمی نیست مرا ۲
مسئله نگرانی و دلهره چیزی نبود که بشود به راحتی از کنار آن رد شد.حس عجیبی است، سراسر زندگی را دربرگرفته. اگر نگرانی و دلهرهای رفع شود، خیلی فاصله نمیشود که نگرانی و دلهرهی دیگری سر میرسد و آدم را به خودش مشغول میدارد.
با خودم گفتم خوب است یکبار هم که شده درباره این پدیدهی انسانی پرس و جو کنم و از حقیقت آن مطلع بشوم.
اتفاقا زنگ بعد درس علوم داریم، خوبه از خانم بحرینی بپرسم که آیا موجودات دیگر هم دلهره و اضطراب و ترس دارند یا نه؟
⏹ پرده سوم: برو فیلسوف شو!
- خانم ببخشید قبل از اینکه درس امروز را شروع کنید اجازه دارم یه سوال نچندان بیربطی بپرسم؟
+ اگر کوتاه است بپرس؛ اما اگر خیلی مفصله بذار درس بدم و بعداً بیا بپرس.
- نه خانم! کوتاه است.
+ خوب بپرس.
- خانم آیا موجودات دیگر جمادات، گیاهان و جانوران هم دلهره و اضطراب دارند؟
خانم که یک دفعه جا خورد، کمی به فکر فرو رفت و گفت: نمیدونم! چه سئوال عحیبی؟ من رشتهام زیست شناسی بوده و تا حالا ندیدم توی زیستشناسی این سئوال مطرح بشه چرا که زیست شناسی فقط به بدن و زندگی طبیعی موجودات زنده کار داره و از پدیدههای آگاهانه و ارادی و انتخابی بحث نمیکنه. این سئوالها بیشتر فلسفی و روانشناسیه. باید از کسی که رشتهاش فلسفه یا روانشناسی بوده بپرسی.
- خانم؛ فلسفه چیه؟
+ فلسفه یا متافزیک، درباره حقیقت عالم و آدم با روس عقلی و منطقی بحث میکنه و تلاش میکنه تا انسان یک نقشه و طرح کلی از جهان و زندگی انسان به دست بیاره. من بیشتر بلد نیستم و باید خودت کتاب بخونی. بریم سراغ درس.
- خانم ببخشید! قول میدم که این آخرین سئوالم باشه. یه کتاب درباره فلسفه معرفی میکنید که بیشتر آشنا بشم.
+ بعد از کلاس بیا تا بهت معرفی کنم.
⏹ پرده چهارم: خوشبخت میشوم چون نگرانی دارم
درسهایم کم بود و خواستم که مشکل عقبماندگی آنها را جبران کنم، تازه یه کتاب هم به کتابهایم افزوده شد و باید توی این یک هفته آن را تمام کنم و به خانم پس بدهم. خدارو شکر اکثرش را خواندهام.
خیلی شیرین و جذابی است. فیلسوفها هم آدمهای جذابی هستند، خیلی خوب بلدند «از کاه کوه بسازند» خیلی از مسائلی که ما خیلی به سادگی با آنها برخورد میکنیم و خیلی از کلماتی که با سهولت تلفظ میکنیم و همه جا به کر میبریم را آنچنان پیچیده میکنند که ساعتها باید به آن فکر کنیم و تازه میفهمیم که انگار تا حالا آن مسائل و کلمات را نمیشناختم.
«خوشبختی گمشدهی انسان است و همه انسانها در به در به دنبال آن میگردند. همه نیازها، احتیاجات، تصمیمات و فعالیتهای انسان برای رسیدن به خوشبختی است. هرگاه درک انسان از خوشبختی و سعادت ناقص باشد و یا از رسیدن به آن مطمئن نباشد، گرفتار نگرانی، دلهره، اضطراب میشود: همه خوف از وجود آید، بر او کم لرز و کم میزن»
اینها بخشی از کتاب است که مشغول خواندن آن هستم. تا حالا «خوشبختی» را یک تعارف در عقد و عروسی میدانستم. چون همه به عروس و داماد میگفتند: «انشاءالله خوشبخت بشید» اما حالا فهمیدم که خوشبختی و سعادت یک معنای بزرگتر و گستردهتری داره و همهی نگرانیها، اضطرابها و دلهرهها به این مفهوم وحالت انسانی ربط داره و سایر موجودات این حالات را ندارند چون مسئله خوشبختی برایشان مطرح نیست.
تازه دارم میفهمم که چرا نگرانیها و دلهرههای انسانها فرق میکند. هر فردی درک خاصی از خوشبختی دارد،بهتر اینکه، هر فردی با یک عینک خاص به جهان و زندگی نگاه میکند و از همان منظر خوشبختی را میفهمد یا میسازد مثلا یکی خوشبختی را در پول و ثروت میداند، یکی در تفریح و لذت، یکی در منزل و ماشین، یکی در کار و شغل، یکی در اعتبار و جایگاه احتماعی، ... خلاصه ذهنیت و درک آدمها از خوشبختی خیلی فرق میکند و به همین دلیل جا و مکان ظهور دلهرهها، نگرانیها و اضطرابهای افراد با هم فرق میکند. یکی نسبت به آیندهی درسی و امتحانات نگران است، دیگری نسبت به شغل و کار آینده، دیگری به ثروت و پول و یکی هم نسبت به زندگی پس از مرگ نگرانی و ترس دارد.
خلاصه نگرانی و دلهره چیز بدی هم نیست میتواند نشانه زنده بودن و آیندهبینی و خوشبختی خواهی باشد و میتواند عامل تکان خوردن، حرکت کردن و رسیدن به هدف و منزل باشد. اما خودم دیدهام که همین دلهره ها و نگرانی ها باعث توقف و ایستادن، ناامیدی و حتی بیماری خیلیها شده است.
حالا این پرسش ذهنم را مشغول کرده که چگونه میتوانم این نگرانیها و دلهره ها، مقدمه حرکت و رسیدن به خوشبختی بشود نه موجب ایستادن، توقف و ناامیدی.
تازه به وسط کتاب رسیدهام، امیدوارم به آخر که رسیدم پاسخ این پرسش را هم پیدا کنم.
🛑 پایان
✍سید مهدی موسوی
جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1834
📌 آیه و سایه
(سلسله داستانهای کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی»)
❇️ درس هفتم: خوشبختی در حال لبخند زدن است ۱
⏹پرده اول: الوعده وفا
- سلام خانم صبح بخیر
+ سلام عزیزم، ممنون. روز خوبی داشته باشی. مامانت خوب هست؟ سلام بهشون برسون.
- خانم! سپاسگزارم. بله خوبند. طبق وعدهای که داشتم امروز کتاب رو آوردم که بدم خدمتتون. کتاب بسیار خوبی بود.
+ آفرین گلم؛ خلف وعده نکردی و به تعهدت پایبند بودی. این خیلی ارزش داره.
خوب بگو ببینم تونستی کتاب رو بخوانی و به پرسشهات پاسخ بدی.
- بله خانم، خیلی بهم کمک کرد. تازه معنای شعر کلاس دوم ابتدایی رو فهمیدم که میگفت: «من یار مهربانم، دانا و خوش بیانم، گویم سخن فراوان با آنکه بیزبانم، پندت دهم فراوان من یار پند دانم ...»
هم پرسشهامو جواب داد و هم نگاهم رو عوض کرد. تا حالا اینطوری به زندگی نگاه نکرده بودم. تازه فهمیدم که خیلی چیزها رو نمیدونم و باید بیشتر پیگیری کنم.
پیشنهاد میکنم که چند نسخه از این کتاب برای کتابخانه مدرسه تهیه بشه و به بچهها هم معرفی کنیم تا هر که دوست داره اون رو بخونه. احساس میکنم که خیلی زشته ما کتاب نمیشناسیم و کتاب نمیخونیم.
+ آیه جان، خودت پیگری کن.
- چشم خانم، فقط اجازشو از خانم رضوی بگیرید.
+ باشه. من صحبت میکنم. حالا زود برو کلاس که معلم، درس امروز رو شروع کرد.
- ای وای، کلاس ادبیاته، باید انشاء بخونم. خانم، من از کتاب شما برای نوشتن انشا امروز استفاده کردم.
+ مگه موضوع انشایی که نوشتی چیه؟
- شرایط خوشبختی.
+ باید شنیدنی باشه، بعد بهم بده بخونم.
- چشم خانوم.
+ خدانگهدار.
⏹پرده دوم: راهی به شکوفایی
+ بچهها آیه از هفته گذشته با من هماهنگ کرده که این جلسه یک بحثی ارائه بده. آیه آمادهای؟
- خانم، بله من آمده هستم، میتونم بیام بخونم؟
+ بله. بفرما. موضوع انشایی که نوشتی چیه؟
- شروط خوشبختی.
+ بخون. فقط بچهها قبل از اینکه آیه شروع کنه، توجه کنید که این کلاس فقط برای روخوانی یک متن نیست. بلکه کلاس تفکر انتقادی هم هست. هر کس باید برداشت خودشو بنویسه و بعد از آیه پرسش کنه؛ تا ببینیم آیه از پس سئوالهای شما بر میآد یا نه.
آیه کلا ۳۰ دقیقه وقت داری که از الان شروع شد بقیهاش متعلق به بقیه است.
- با اجازه!
به نام خدا
خوب به خودمان که بنگریم میبینیم که همهی ما در حال حرکت و تلاش و کوشش هستیم تا از این طریق، بتوانیم محدودیتهای پیرامون خود را بشکنیم تا خودمان را آشکار کنیم و استعدادهای درونمان را شکوفا سازیم.
اگر این حرکت و تلاش نبود همچون آبی زلال میمانیم که از آسمان باریده اما در برکهای گیر افتاده و راکد و متوقف شده است، اگر این آب، راهی برای رهایی نیابد و جریان پیدا نکند به تدریج فاسد میشود و موجب فساد محیط اطراف خود خواهد شد. برخلاف آن، آب دریا است که با هر موجی، متلاطم میشود، تغییر میکند و به حرکت در میآید و همواره زنده و شاداب میماند.
آری فلسفهی بودن هر یک از ما انسانها حرکت و تلاش است و بدون آن نیست و نابود میشویم.
اگر به حرکت و تلاش خود درست نظر کنیم، مییابیم که در هر حرکتی و تلاشب، گمشدهای داریم و آن را میجوییم تا خود را شکوفا کنیم و در زندگی همچون گوهری تابناک بدرخشیم و خوشبخت شویم.
اما خوشبختی چیست و چگونه میتوان خوشبخت شد؟
بله میدانم، این پرسشی سخت است و از لحظهای که پدر و مادر همهی ما، آدم و حوا، پا به این کره خاکی گذاشتند تا به امروز، مهمترین پرسش انسانها، همین بوده است. پیامبران و حکیمان و دانشمندان تلاش کردهاند به آن پاسخی بدهند، افقی را نشان دهند و مسیری را بگشایند.
چند روز پیش این پرسش برای من نیز مطرح شد و به راهنمایی معلم خوبم خانم فتاحی با کتابی آشنا شدم که به من یاد داد که خوشبختی به سادگی با انسان همنشین نمیشود و با کسی همراه میشود که مقدمات آن را فراهم کرده باشد.
امروز میخواهم فهرست آن مقدمات را از نظر نویسنده آن کتاب به شما معرفی کنم:
۱. ابتدا باید هدف و سرمنزل خوشبختی را بشناسیم و راه صحیح رسیدن به آن را بدانیم.
۲. پردههاى جهل، غرور و پندار و هر آنچيزى كه گوهرِ بينش و خردِ ما را در حجابى تاریک مىپيچد و نيروى خوب ديدن و درست فهميدن را از ما مىگيرد، کنار بزنیم و تلاش کنیم تا شعاعى از نور حقيقت بر دل ما بتابد.
۳. در راه طولانی به سوى خوشبختی، از دغدغهها و وسوسههاى درونى كه از موانع و عاملهاى باز دارندۀ برونى است خطرناکتر است رها شویم و اطمينان و امنیت پیدا کنیم.
۴. حرکت و تلاش خود را ثمربخش بدانیم و به پایان نيك آن، اميدوار باشیم.
۵. لغزشها و خطاهايمان قابل جبران و مورد بخشايش باشد و در مسیر حرکت و راه از پشتیبانیهای لازم برای تهیه نیازها و تعمیر خرابیها و جبران غقبماندگیها بهرمند بشویم.
🛑 ادامه دارد ...
┄══•ஜ📖ஜ•══┄
❇️ #عقلانیت_انقلاب_اسلامی
https://eitaa.com/usul121/1837