فردید:
بعضی از #صوفیه خواسته اند از #ادب_الدنیا و الدین یعنی از دنیا و عقبی گذشت پیدا کنند و مثلا در این بیت #حافظ "بی ادبی " اشاره به همین معنی است:
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست و خرابم صلای بی ادبی است
حتی در مثنوی هم بدر شدن از ادب دنیا و دین به نحو جدی مطرح است:
هست معراج فلک این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی
اما در وضعی که تمام جهان با حرص Eros تکنولوژیک پیش می رود آیا نباید پرسش شود که این معنویتی که اینهمه در ادبیات درباره آن حرف می زنند چیست ؟ می بینیم که این پرسش گهگاه مطرح می شود اما از آنجا که ادبیات استیلا دارد ، پرسش هم صورت پرسش ادبیاتی پیدا میکند و معنویت هم هیچ و پوچ و گاه عین ادبیات می شود. در تفکر گذشته اگر معنویتی باشد در #تصوف است اما به این عنوان نمی توان از تصوفی که تلازم با #بنیاد_انگاری و موضوع اندیشی غرب دارد دفاع کرد. امروز دیگر #شرق و #غرب معنی ندارد بلکه شرق و غرب صرفا یک تقسیم جغرافیائی است. من بجای شرق #وَلایت یعنی مهر و محبت می گذارم و بجای غرب #وِلایت (استیلاء) است و صورت تام و تمام این وِلایت یعنی استیلا. دنیای امروز دنیای اصرار در ولایت یعنی #امپریالیسم، امپریالیسمی که من معمولا در سخنان خود آنرا به تعبیرات #تفرعن و #فرعونیت اشاره می کنم.
آیا از این تفرعن و فرعونیت وحشتناک امروزی با #بشر_انگاری های امروزی – از بشرانگاری های دینی گرفته تا بشر انگاری مذهب #تقرر_ظهوری (Existintialisme) – گذشت پیدا می توان کرد ؟ البته نه ، هر چند از طرف دیگر و در عین حال، وضع تاریخی جهان و نیست انگاری (Nihilisme) جهانی امروز به نحوی منتشر و ناپیدا ولی عمیق چنانست که :
جمله عالم ز اختیار و هست خود
می گریزند بر سر سرمست خود
تا دمی زین هوشیاری وارهند
ننگ خمر و بنگ بر خود می نهند
جمله دانسته که این هستی فخ است
ذکر و فکر اختیاری دوزخ است
می گریزند از خودی در بیخودی
یا به "مستی" یا به شغل ای مهتدی
نفس را زان نیستی وامیکشی
زانکه بی فرمان شد اندر بیهشی
نیستی باید که آن از حق بود
تا که بینی اندر آن حسن احد
..................................
هست معراج فلک{گذشت} از این نیستی
عاشقان را مذهب و دین #نیستی
فردید:
#قرآن پدیده ای بسیار بزرگ در مقابل "#شرک" یونانی – یعنی #زندقه و #متافیزیک – است . یک نیروی عظیم و پایدار است . #فلسفه یارای آنرا ندارد که #تمدن_اسلامی را بغلطاند و بر آن مستولی شود . #غربزدگی به محض ورود به این تمدن متوقف میشود و از اینجاست که دین #اسلام بعنوان عاملی برای مقابله با غربزدگی ، ارزشی محتوم پیدا میکند . اما خوب نباید فراموش کرد که حقانیت بقیه ادیان که در چنبره فلسفه قرار میگیرند ، همچنان برای "#پس_فردا" محفوظ است. این حقانیت در" پس فردا" چهره خود را نشان خواهد داد .
میبدی:
به این ترتیب شما معتقدید که فلسفه مطلقا در اسلام تاثیر نداشته است .
فردید:
نه منظور من این نیست . کافیست شما به "#اسماعیلیه" نگاه کنید که سراسر فلسفه است . فلسفه ای بیخون و بی تحرک . منظور من این است که فلسفه صورت نوعی اسلام نیست ولی گاه نیز در اندیشه بعضی از متفکران ....موثر بوده است .
میبدی:
مثلا #ملاصدرا .
فردید:
خوب کسی را مثال آوردید .
میبدی:
#شیعه اصیل چی ؟
فردید:
شیعه اصیل همواره سدی در برابر" شرک" و " زندقه" و بالمآل فلسفه بوده است .
___________
پاورقی: در جلسه دوم چنین آمده است:
میبدی – راجع به گفت و شنود قبلی باز هم سخنی دارید یا میتوانیم به مباحث دیگری بپردازیم ؟
فردید – شما از قول من نوشته بودید قرآن پدیده ای بزرگ در برابر فلسفه یونانی ، زندقه و شرک است و فلسفه یارای آن را ندارد که تمدن اسلامی را بغلطاند . درست است؟
میبدی – بله عینا همینطور بود .
فردید – آقا جان ! برادر عزیز ! من کی گفتم "#پدیده" ؟ بنده وقتی به این تعبیر یعنی " پدیده قرآن" رسیدم بند بند وجودم به لرزه افتاد . چون در استعمال کلمات و الفاظ همیشه جانب حزم و احتیاط را داشته ام . برای من استعمال الفاظ با ادبیات بافی و فلسفه بافی ملازمه دارد نه با تعاطی حکمت و فلسفه و هنر حقیقی .
بهر صورت برای این حقیر اشتغال به الفاظ غیر از تعاطی کلمات است .
صریح عرض کنم که از گمگشتگی در الفاظ ابدا خوشم نمی آید . چون واقع بگویم ، از فلسفه بافی گذشته ام . برای بنده فلسفه بافی غیر از تعاطی حکمت وفلسفه است . معتقدم که اگر کسی امروز متعاطی فلسفه بود ، نمی تواند از فلسفه نگذرد .
امروز غالبا "فلسفه" زیاد از "فلسفه " حرف میزند . غالب اشخاص مشتغل به فلسفه هستند و فلسفه بافی میکنند .
پدیده یعنی فنومن ...فنومن نیز لفظی است که معنی تازه ای دارد و متعلق به فلسفه جدید است.
میبدی – وفلسفه جدید ریشه در غرب دارد . غربی که شما با آن ستیز میکنید ، بهمین علت است که نسبت به فنومن نظری شکاکانه و بد بینانه دارید ؟
فردید – بله ...چرا باید بگوئیم #فنومن و نگوئیم "#نمود" . نمود اصطلاح سابق حقیر است که در مجله سخن از آن استفاده میکردم . امروز هم موقتا از پدیدار استفاده میکنم .
میبدی – بدین ترتیب باید از الفاظ و اصطلاحاتی که مربوط به فلسفه خودبنیادانه غربی است پرهیز کرد ؟
فردید – بله و به همین علت استعمال پدیده در مورد قرآن ، یعنی قرآن را حوالت تاریخی غرب قرار دادن است و این نکته ای بسیار اساسی است . توجه داشته باشید که آنچه من درباره "کلام الله " حقیقت قرآن میگویم حسابش با تمدن اسلامی جداست .
میبدی – پس اطلاق " تمدن " به اسلام را هم قبول ندارید؟
فردید – چون آنهم ریشه در جهان بینی غربی دارد . اساسا کلمه " #تمدن" ترجمه " #پولیته_یا" ی یونانی است که من آنرا به ولایت (به کسر واو) ترجمه کرده ام .
در اینجا هم باید بگویم که روی من به حقیقت دیانت اسلام است . یعنی جنبه ولایت (به فتح واو) آن برایم مطرح است نه #ولایت (به کسر واو) آن .
از #امویان تا #عباسیان به بعد ، من ولایت (به فتح واو) را فراروی خود قرار میدهم نه ولایت (به کسر واو) را .
ولایت (به فتح واو) لفظا و معنا با " فیلیا " ی یونانی مشترک است . ولایت (به کسر واو) با "پولیته یا" که اینک در #حوالت_تاریخی غرب به #فرعونیت – به تمام معنی لفظ – تمامیت حاصل کرده است.
بهمین قیاس من الفاظی مثل "زیربنا" و "روبنا" ،"گرائی" ،"مکتب" ،"نماد" ،"بافت" و از این قبیل را استعمال نمیکنم ،چرا که با زبان فلسفی من جور در نمی آید و همینطور بسیاری از "برساخته" های فرهنگستانی را . البته بدون اینکه با دیگران در استعمال آنها مخالفتی داشته باشم ولی اعتقاد دارم که وضع این واژه ها و الفاظ قرین با خود آگاهی نیست تا چه رسد به دل آگاهی .
میبدی – پس قاعدتا اصطلاحاتی مثل "شکل" و "محتوا" و"ارزشهای مادی" و" ارزشهای معنوی" و "تحرک " و "پویائی" و خیلی از اصطلاحات و مفاهیم جا افتاده دیگر را هم قبول ندارید ؟
فردید - معلوم است که قبول ندارم....استعمال " ارزش" و " ارزشیابی" به جای خود برای من اشکالی ندارد ولی " ارزشهای مادی" و" ارزشهای معنوی" را استعمال نمیکنم.
فراموش نکنید که اصطلاحاتی که ما امروز داریم "#اکنون_زده" است و کمابیش فاقد #ذکر و #فکر.
اسماء اساس فكر بنده است، اما #فكر اقسامي دارد براي من :
يكي #فكر_علمی به معني جديد لفظ است. #فكر_حسابگرانه است. ميرود تا مرتبه اي كه فكر ميشود فكر كمي، مثل فيزيك جديد. فكر علمي با كميت و #رياضيات كه جدا نيست. گاهي هم ممكن است كه يك كسي در اين فكر علمي آنقدر تكامل (!) پيدا كند كه بگويد #قرآن هم تفكرش تفكر علمي است! چنانكه صد سال است كه چنين كوششي انجام ميشود. اين چنين " بازگشتي به قرآن" مستلزم موقفي از #مواقف_تاريخ و ميقاتي از #مواقيت_تاريخ است. اين، خودش يك نحو #فلسفه است، فلسفهاي كه در علم تصلب (شفتگي) پيدا كرده، فلسفه جايي نرفته. ميگوئيم #علم اصالت دارد. خوب، ولي همين فلسفه است كه در علم جديد تصلب پيدا كرده است.
بنابراين فكر اقسامي دارد. يكي اين فكر است، اين فكر حسابگرانه به حسابگري علمي نه قبل از تماس با غرب وجود داشته و نه در قرون وسطي و نه حتي در يونان . اجمالا چرا! براي اينكه رياضيات فكر كمي است و طبيعات دوره جديد نميتواندمنفك از رياضيات باشد. يك طبيعيدان سابق تفكرش كيفي است. اما تفكر علمي جديد نميتواند كمي نباشد و اين خود – به يك معني- يك نوع بخششي است و بهره اي است كه حوالت انسان شده است. تا لي فاسده هم داردكه بيان ميكنم. من اين فكر را فكر" موافق عادت " نام ميگذارم و يك فكر ديگر است كه #خلاف_آمد_عادت است. خود اين " تفكر خلاف آمد عادت" دو قسم ميشود. در تفكر خلاف آمد عادت پرسش از ماهيات اشياء به ميان ميآيد، پرسش ازماهيات اشياء دو جور است. يكي پرسش فلسفي است كه تمام شده است و ديگر پرسشهاي خلاف آمد فلسفي نميشود و پرسش خلاف آمد فلسفي در پرسشهاي علمي تمام شده است.
بارها من اين ابيات را تكرار كردم . براي اينكه خودم كمتر سخن گفته باشم و توجه شما را به كلمات بزرگان و متفكران بزرگ اسلامي جلب كرده باشم.
فلسفـي خود را ز انديشه بكشت
گو ورا كورا سوي گنج است پشت
گو بدو چندان كه افزون ميدوي
از مـــراد دل جداتـــر ميشــوي
جاهدوافينا بگفت آن شهريار
جاهــد وا انا نگفت اي بي قــرار
تفكر فلسفي خلاف آمد عادت است و مولانا رد كرد. پس اين تفكر خلاف آمد عادت يا به تعبير ديگر "نابهنگام" را رد كرد براي اينكه ما را به تفكر خلاف آمد عادت ديگري ببرد، پرسشي ديگري از ماهيات و جواب به ماهيات:
عجز از ادراك ماهيت عمو حالت عامه بود مطلق مگو
اگر از ماهيات اشياء نپرسيدي ، اين " وفاق آمد عادت" است ، عرف و عادت است. البته در عرف و عادت اوقاتي انسان دارد كه از ماهيات پرسش ميكند،چه از لحاظ فلسفه چه از لحاظ علم.
ز آنكه ماهيات و سرسر آن
پيش چشم كاملان باشد عيان
قرآن از سرسر ماهيات پرسش ميكند. حالا اين پرسش از سرسر ماهيات به معني وحي خاص معنايش اين است كه هر انساني بايد برود تا آن پرسش؟ نه! اين سرسر ماهيات كه قرآن پرسيده ممكن است كه انسان تماس با آن پيدا كند. چندانكه بيشتر تماس پيدا كند ، با آن " نابهنگام" و " خلاف آمد عادت" توحيدش زيادتر است تا به مقام حقاليقين ميرسد. ميرسد به مقام ولايت (به فتح او).
در باب #ولايت و ولايت ميتوان به كتب مراجعه كرد،منهم در باب ولايت (به فتح واو) و ولايت (به كسر واو) نظر تفصيلي دارم. و سالهاست كه اين زمينه فكر مرا به خود مشغول كرده است.
برحسب ادوار تاريخي پرسش ا زماهيات فرق ميكند. و #علم_اليقين و #عين_اليقين و #حق_اليقين هم برحسب اين ادوار فرق ميكند و بسته به آن اسمي است كه انسان مظهرش است.
مولانا طرفدار علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين است، در فلسفه هم علم اليقين وعين اليقين و حق اليقين هست. در افلاطون هم هست. اينها با هم چه فرق دارند؟ مسئله اسمي است كه مظهرش هستند. مثلا فرض كنيد ميگويند كمال حق اليقين درهنر است ، هنر يقين حقيقي است،
اين سه #ساحت حيات انسان ـ #آگاهی، #خودآگاهی و #دل_آگاهی ـ تاريخي است. يعني تابع اسمي است كه انسان مظهرش است.
امروز ما ميخواهيم از علماليقين و عيناليقين و حقاليقين پرسش كنيم ولي توجه كنيم كه پشت سرما صورت نوعي و اسمي است كه غربي مظهرش است، از طرف ديگر صد سال است كه من غربزده هستم.
بنابراين تفكر هم سه قسم است، يك تفكر تفكر علمي است كه بهنگام است،اجمال يا تفصيل، حتي تفكر علمي هم وقتي يك مقدار تفصيل پيدا كرد ميرود به تفكر عيني، اين خلاف آمد عادت ميشود. مثل تئوريهاي علمي جديد.
يك تفكري است عيني يعني " خودآگاهانه" و يك تفكري است حقيقي يعني " دل آگاهانه"، تفكر حقيقي كه دل آگاهانه است، خلاف آمد عادت است. تفكر عيني و پرسش از ماهيات هم خلاف آمد عادت و نابهنگام است.
ادامه در پست بعد