eitaa logo
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
21 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
62 ویدیو
0 فایل
برای شهدا رسانه باشیم برای همکاری در ستاد پیام دهید ارتباط با خادم کانال: @congere_melli_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
شعری که در آخرین لحظات عمرش زیر لب زمزمه میکرد: خواهم كه در این غمكده آرام بگیرم... گمنام سفر كرده و بمیرم
✍ابراهیم در مقابل برای خودش شخصیتی نمیدید. هرکاری میتوانست برای انجام میداد. 💢 یکبار وارد مسجد شدم. میخواستم به دستشویی بروم. دیدم دو نفر دیگر از زیرزمین برگشتند و گفتند چاه دستشویی گرفته. برای نماز به خانه! 💢 من هم خواستم برگردم که همون موقع ابراهیم رسید. وقتی ماجرا را شنید آستینش رو بالا زد و رفت توی زیر زمین و در رو بست! یک ربع بعد در را باز کرد. چاه دستشویی رو کرده بود و همه جا رو و تمیز کرده بود! 💢ابراهیم خودش رو درمقابل خدا کوچک میدید و داشت. خدا هم در چشم مردم، به او داد! 📚سلام بر ابراهیم2
تقريباً چند ماه بيشتر نمانده بود که مرتضي به شهادت برسد براي عيادت و صله ي رحم به تهران به زيارت عمه اش مي رود و چون از من هم پول نگرفته بود در تهران هم پول کمي داشت خلاصه به علت کمي پول خجالت زده مي شود که به زيارت عمه اش برود. چند روزي گذشت از او خبري نشد و من به عمه اش زنگ زدم که خواهر جان 2 روز است که مرتضي در تهران است چرا به خانه شما نيامده است که پس از دو روز به منزل عمه اش رفته بود. عمه اش به من تلفن کرد که مرتضي آمد و ميوه و همه چيز هم خريده است. خلاصه وقتي به تبريز برگشت بعدها به من گفت که پدر جان چون پول کم داشتم و خجالت مي کشيدم که با دست خالي به منزل عمه ام بروم. آن دو روز را در تهران کار کردن و شاگرد بنا بودم که با پول آن براي عمه و پسر عمه هايم وسايل بخرم. ✍به روایت پدربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۵۰/۱/۲۸ تبریز شهادت : ۱۳۶۷/۴/۲۶ خرمشهر
🔰به بهانه روز 🌷اولین شهید مدافع حرم ارتش 🌷 🌺محسن جنگاور بود، بود ، بود، بود ، بود و دوره هایی که یک باید ببیند گذرانده بود. 🌸اما فراتر از این عناوین محسن یک بود؛ یک نظامی خالص. 🌼از خیلی سال قبل تر مسئول حوزه بسیج بود، مسئول آموزش بود، مسئول آموزش دانش آموزی بود و همیشه خودش را می دانست. گرامی باد
🌺 میگفت: حریم زن با چادر حفظ میشه. همچنین اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم رو حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر میشود بله ! طبق آیه های قرآن و فرمایشات ائمه ی معصومین و حضرت زهرا علیه السلام ⬇️ 💠 بهترین زنان کسانی هستند که خود را از نامحرم مستور نگه می دارند و تقوا پیشه میکنند و نزدیک بهم نمی شوند و هیچ مراوده ای با هم ندارند و قلب خود را بیمار و گرفتار هوس نمی کنند و تنها درحد ضرورت و اختصار آن هم خیلی کم که اصلا به چشم نمی آید ارتباط می گیرند. تا به آن سعادت جاودانه که در دنیا و آخرت از آن نام بردند ؛ برسند 🌹یاد کنید شهدا را با صلوات اللهم صلی علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
⭕️یه تپه مهم تو ارتفاعات گیلان غرب بود که دست دشمن بود. ابراهیم رفت بالای تپه و شروع به اذان گفتن کرد؛ ابراهیم رو سرزنش می‌کردن که این چکاری بود؟ ممکن بود آسیب ببینی! 🔸بعد از چند مدتی ۱۸ عراقی اومدن و خودشونو تسلیم کردن؛ فرمانده‌شون می‌گفت "بعثی‌ها به ما گفتن که شما مجوس و آتش پرستید! صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمؤمنین(ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت می‌جنگی. هوا هم که روشن شد نیروهام رو جمع کردم و گفتم: من می‌خوام تسلیم ایرانی‌ها بشم. هر کس می‌خواد، با من بیاد." 🔻کاری که اخلاص ابراهیم هادی کرد، باعث شد هم جند تا عراقی از جبهه کفر خارج بشن و هم بدون درگیری اون تپه رو فتح کنن... 🗓به مناسبت یکم اردیبهشت، سالروز ولادت
این اواخر یک بعد از ظهر حسین آقا به من گفت: شما چرا دعا می‌کنی من شهید نشوم؟ تو هنوز شهادت را درک نکرده‌ای. دعا کن من شهید شوم که آن دنیا شفاعت شما را بکنم.من گفتم: مگر می‌شود یک زن برای شهادت شوهرش دعا کند؟ گفت: هنوز شما بهشت را درک نکرده اید. من گفتم: انشاءالله همیشه باشی، نذر حضرت زینب باش. بروی مدافع حرم حضرت زینب باشی. می‌گفتم: من حاضرم یک سال تو را نبینم فقط زنگ بزنی بگویی من سالمم. من هم بگویم من سایه سر دارم. حسین آقا گفت: می‌دانی اجر شهید گمنام چقدر است؟   گفتم: تو را به خدا نگو! حالا می‌خواهی شهید بشوی شهید شو اما شهید گمنام نشو دیگر! راوی:همسر گرامی شهید 🍃🌹صلوات 🌹🍃 یادش گرامی و راهش پر روهرو باد🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜چند سطری برای شلمچه و شهدایش ♻️شلمچه عجیب بوی می داد... شنیده بودم که بوی چادر خاکی می دهد... آنجا هر کسی به وضوح حس می کرد، به وضوح می دید که مادری هر شب آنجا می کند.. عطر عجیب پیچیده بود، مهر عجیب دل ها را آرام می کرد، سکوتش عجیب بود.. هوایش عجیب بود... و از همه چیز عجیب تر... غروب عجیب دل را به بازی می گرفت.. کافی بود سر بر بگذاری، کافی بود تنها به خاک های گرفته در مشتت نگاهی کنی، دیگر باران بود و چشمان تو، می بارید... اصلا بارش بارانش عجیب بود، عجیب.... 🎋حال تو ای گم کرده راه زندگانی به که رسیدی،پیشانی بر خاک بگذار و با تمام وجود ناله کن که کجایید ای خدایی❣...یاد کن شهرت را. یاد کن را که افتادند تا تو نیفتی! خم شدند که تو ایستاده بمانی! که تو ! به که پا گذاشتی، پایت را از روی خون بردار! زیر پایت خون است. شهیدی که راه حسین بن علی (ع) را رفته بود که ما حسینی باشیم و حسینی بمیریم 🌷🌷🌷🌷🌷
🔸رفاقتشان از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش نکردند. نه بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و حق رفاقت را بجای آورد و نه . هرکاری از دستش برمی آمد برای می کرد.؛از سر زدن به خانواده ش و پرکردن جای خالی برای مادر تا برگزاری روضه و شرکت در روضه های منزل .  🔹به گواهی خیلی از اطرافیان، بعد از شهید علی خلیلی (شهید امر به معروف ) حال و هوای آقانوید هم عوض شد و انگار آرزوی پنهان شده در دلش یافته بود. در یکی از نوشته هایش گفته که راه را به من نشان داد 🔸گفت: ، شهادت رو در پیش داره. مگه علی خلیلی رزمنده بود که اینطور رفت.. " در عمق همین بس که حدود یکسال و نیم بعد از شهادت علی، زیبایی را آقانوید می بیند که شهید به او می گوید: توانستیم را بگیریم….  🌱 که خاک را بنظر کیمیا کنند  🍂آری شودکه گوشه چشمی کنند 🌷 🌷
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
🔰‍آن شب، شب عجیبی بود. میهمانِ مشهد الرضا شده بود .هوا خنک بود ، نزدیک سی بار بود که با مسئول اعزام تماس گرفته بود ولی هربار به درِ بسته می خورد. مغرب و عشاء را که خواند دلش طاقت نیاورد . 🔰آن شب دل یک بسیجی حوالی حضرت عشق می‌چرخید و حاجتش را میخواست. با همسر و فرزندش راهی حرم شدند ، ساعتی از نگذشته بود که با لبی خندان به سوی همسرش آمد.دلش آرام گرفته بود و گویی امید داشت این گره به دست باز میشود. 🔰میدانست که ضمانتش را پیش عمه اش میکند و او حتما راهی وادی عاشقی می‌شود. شاید کمتر از ده روز گذشت که مسئول اعزام تماس گرفت و گفت ساکت را ببند، بسیجی آماده رزم شو. 🔰او که دو سال تمام در پی راهی برای اعزام بود، حالا با ضمانت شاه خراسان کمتر از ده روز گره از کارش باز شد. گفتی: «من برای یک زندگی عادی ساخته نشدم.» به گمانم برای همین مسئول اعزام را کلافه کردی، را واسطه قرار دادی تا برای دفاع از حریم اهل بیت راهی شوی و درست در شب تولد حاجتت را گرفتی. 🔰همرزمت می‌گفت: با هم قرار گذاشتید که هر کدامتان زودتر شد و بال پریدن گرفت دست آن یکی را در بگیرد ، حتی گفته بودید شربت را هرکه نوشید، وقتی آقا بالای سرش آمد لبخندی بزند آن موقع است که ما میفهمیم مهمان شده است. 🔰همینطور هم شد. وقتی ابوطاها شربت شهادت را نوش جان کرد و این دیار و مردمانش را ترک کرد. به لب داشت ، لبخندی به شیرینی عسل و به زیبایی شهادت و به همین زودی مرد خانه شد. 🔰در عجبم چطور از دل کندی و چگونه از شیرین زبانی های گذشتی؟ به راستی که قدم گذاشتن در این راه دل شیر میخواهد و قلبی که برای بتپد ، کاش ما هم اینگونه بی قرارِ معشوق حقیقی مان باشد و در راه عشق ثابت قدم باشیم. ✍نویسنده:
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
شهید مدافع حرم رضا میرزایی ✍🏻سال ۱۳۹۵ از خانواده‌ای افغانستانی تبار در ایران متولد شد. نوجوان بود که دلیرانه به صفوف مجاهدان افغانستانی پیوست تا داد شیعیان مظلوم هموطنش را از طالبان جهل و خون بگیرد. عادت نداشت از مجاهدت‌هایش حرفی بزند همین بود که از ۵ سال و اندی حضورش در افغانستان خاطره‌ای باقی نیست جز اینکه با همرزم بود. ✍🏻روز خواستگاری گفته‌بود «تا جنگ باقی است من ، هر جای دنیا که باشد». سال ۱۳۸۰ پای سفره عقد نِشست و باز از جنگ دل نَشُست. زیبایی‌ها و خوشی‌های دنیا زنجیر نمی‌شد به و دلش. همین بود که دو سال عقدشان را در افغانستان و جنگ با طالبان سپری کرد. ✍🏻 بعد از عروسی دوشادوش پدرش در آهنگری، پتک بر آهن داغ کوبید و رزق حلالش را از دل آتش بیرون کشید. باز اما به در دلش زبانه می‌کشید. مثل پرنده‌ای مهاجر مدام در رفت و آمد بود؛ از این وطن به آن وطن. از این سنگر به آن سنگر. پسر ده‌ماهه‌اش، مجتبی را به خدا سپرد و دوباره عزم کرد. دو سال و اندی بعد که برگشت فهمیدند یک سال در هرات اسیر طالبان بوده. ✍🏻 ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۲ دخترش نرجس دو سال و نیمه بود که از مناره‌های حرم بانوی فریاد هل من ناصر ینصرنی را شنید. رضایت بانوی خانه‌اش را گرفت. به ندای بانوی کربلا لبیک گفت و دوشادوش در نبرد با داعش سینه سپر کرد. ✍🏻 نام جهادی‌اش در سوریه بود و در نیروی ادوات خدمت می‌کرد. از چندبار حضور این مجاهد بی‌ادعا در سوریه فقط همین‌ها را می‌دانیم. اینها را بانوی صبوری می‌گوید که بعد از چند روز بی‌خبری، خواب همسرش را می‌بیند؛ در رویا، هر دو به زیارت رفته‌اند. ✍🏻 بانو از نگرانی‌ها و دلهره‌هایش می‌گوید و می‌پرسد «چرا نیستی؟» شهید می‌گوید «من کنار شما هستم.» یک هفته بعد خبر آمد که تک تیرانداز تکفیری، رضا را در حالیکه مشغول حمل پیکر همرزم شهیدش بوده به آرزویش رسانده‌است . چند روز بعد، ماه مبارک رمضان ۱۳۹۳ بود که پیکر روی دست‌های دوستدارانش تشییع شد. ✍🏻 در خانواده شهید میرازایی، هر کسی، دلتنگی را نوعی تاب می‌آورد. همسرش گاهی سجاده دلتنگی‌هایش را در حرم امام رضا (علیه السلام) می‌گشاید و گاهی در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت رضا (علیه السلام)، نگاه در نگاه شهید، اشک‌های دوری را از چشم پاک می‌کند. دردانه شهید، نرجس خانم، دلگویه‌هایش را در گوش قاب‌عکس بابا زمزمه می‌کند. گریه آقا مجتبی را کسی ندیده؛ کسی چه می‌داند! شاید دارد به سفارش پدرش در آخرین دیدارشان عمل می‌کند «مجتبی‌جان! بعد از من، تو مرد خانه‌ای؛ مرد گریه نمی‌کند.» 🌹
‍🎀در دامان خاک چشم به جهان گشود.در چشمان پدر شوقی بود که در نگاه اول هم میتوانستی آن را بیابی و شادی دل را چه میتوان گفت، وقتی که سعید کوچکش را در آغوش کشید و عاشقانه به خود فِشُرد. 🎀مردی با منشی بزرگ که از همان کودکی جاذبه ی اخلاقش گریبان گیر همه بود و همه عالم را در سیل خود غرق میکرد. 🎀در دومین چله نشینی اش و در دومین پیاده روی ، اذن بانو را گرفت و راهی شام شد. همانگونه که گفته بود نفس کشیدن برایش در هوای ریا و دروغ سخت بود و بعد از رسیدن به آرزویش اینبار در عطر هوای نفس کشید.. او رفت تا اسیر نَفْس نشود. 🎀در حماسه نخستین کسی بود که شهد را نوشید. خوش به حالش که بنده ی شیطان نشد. جامانده این قافله شب منم و شما خود بودید.. جامانده ی روضه ی زینب کبری منم شما خود روضه خوان جگر سوخته ی بودید راستی ... دعا کن ما هم بار دیگر متولد شویم برای ، زندگی و ...
18.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌بسم رب الشهدا و الصدیقین ... قسم به خون خدا ، قسم به لوح و قلم ، قسم به وجود نازنین آخرین نشانه ی حق بر روی زمین بقیه الله اعظم(عج)، قسم به خون پاک شهدای اسلام ، قسم به خاک پای رزمندگان سرزمینم، قسم به خون پاک شهدای هشت سال دفاع مقدس ، سرباز راه عشقم و تازنده ام رزمنده ام،تا آخرین نفس در این راه ایستاده ام،و منتظرطلوع صبح صادقش خواهم ماندهمانطور که باری تعالی وعده حقش را بارها و بارها به بندگان صالحش داده،باشد که رستگار شوند ، وقتی بر خاکی که روی آن افتاده بودی قدم می زدم، با تو پیمان بستم، کوله بار گناهم را همانجا روی زمین بگذارم و همان میثاقی را ببندم که تو با خدا بستی تا شاید من هم به آسمانی ها بپیوندم . ... تا شاید من هم مثل یکی از آنهایی باشم که امام زمان (عج) برای خودش انتخاب می کند . ... تا شاید من هم مثل تو پرواز کنم . فان حزب الله هم الغالبون ...💦💫💫💫💫💫
🌻مصداق بارز فرمایش حضرت آقا بود🌻 🌸 بله ایشون فرمودند: اول باید خودت را شهید کنی بعد شهید بشی 🌸 🌹عباس در مسیر اهل بیت علیهم السلام حرکت می کرد اصلا رمز موفقیت عباس این بود که شاگردی اهل بیت علیهم السلام را کرده بود و در همین مسیر رشد کرده بود، 🌹با عباس هر هفته شب‌های جمعه می‌رفتیم به امامزاده یحیی برای شرکت در مراسم دعای کمیل، صبح های جمعه دعای ندبه و بعد به نمازجمعه، به نماز اول وقت خیلی اهمیت می‌داد، خیلی جوان باادب و فهمیده ای بود، اهل تفکر بود او خوب راهی را انتخاب کرده بود. 🌷شهید عباس دانشگر🌷 راوی: دوست شهید
🌷 🔸عباس نصفي از حقوق ماهانه‌اش را صرف امور مي‌كرد، در واقع او بخشي از حقوقش را به دو خانواده‌اي مي‌داد كه يكي‌شان بيمار سرطاني و ديگري بچه داشتند 🔹باقي حقوقش را هم بخشي صرف امور روزمره‌اش و بخشي را خرج و مراسم مذهبي مي‌كرد. 🔸در طول ماه شايد 20 روزش را مي‌گرفت و غذايي كه محل كارش به او مي‌دادند، به خانواده‌هاي مستمند مي‌داد 🔹يكبار كه مي‌خواست به برود دو، سه غذا توي خانه گذاشت و به پدرمان گفت شما براي فلان خانواده ببر، بابا گفت: من خجالت مي‌كشم دو دستم بگيرم و ببرم اما عباس اصرار داشت كه اگر كم هم باشد بايد به مردم كمك كرد و باري از دوش كسي برداشت. 🌷
؛ تمام معادلاتِ عالم را به هم میریزد عشق حسین؛ عاشق پرور است عشق حسین؛ پرور است عشق به حسین، تازه داماد نصرانی را پایبند کرد و وهب به هوای عشق حسین؛ را به مادر سپرد و عاشقانه به میدان زد بعد از هزار و اندی سال؛ باز هم عشق حسین؛ عشقِ زمینی را می‌دهد اینبار تازه دامادی به نامِ متولد ماهِ اردیبهشت ماهِ عاشقان. نور چشم پدر و قوتِ قلبِ درمهرماه نود؛ لباسِ مقدسِ به تن کرد و ورد زبانش شد: خدمت و خدمت و خدمت در اردیبهشت "نود و پنج" تازه عروسش را به اربابش سپرد و به دنبالِ عشقِ حسین (ع)، راهی دیارِ شد. میدانِ جنگِ ؛ قتلگاهش شد و صورت خضاب شده با خونش چشم رفقایش را به هوای بارانی کرد قبل از شهادت خوانده بود. در تیررس دشمن مثل مولایش حسین (ع) نُقل مراسم عروسی، نثارِ اش شد مادر می‌گوید: "عباس من برای مردن حیف بود! او باید شهید می‌شد" و خوشحال است که لحظه تدفین به پاسِ این سربلندی، شیرش را حلالِ شیرپسرش کرده پدر می‌گوید: "از همان دوران کودکی، مسیر بندگی را در پیش گرفته و نُه ساله بود که های رجبی اش را آغاز کرد" حالا چندسالی هست که جایِ عباس، در میان اعتکاف های رجبی خالیست اما اکنون، آسمانها است جایش خالیست اما ... گرمی ، همه شهر را گرم می‌کند ♥️ ✍نویسنده: 🌹 🌷
پیش از نماز صبح به راز و نیاز با خداوند مهربان می پرداخت و آنقدر خالصانه به نیایش می پرداخت که گاهی صدای گریه های او موجب بیدار شدن اطرافیانش می شد.او عبادت های خود را تا طلوع آفتاب ادامه می داد. 🌾 تورجی زاده به طور مداوم در جبهه مجروح می شد و قبل از آنکه به طور کامل بهبود یابد مجدد به جبهه می رفت. 🌷
: 🔸خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن به برایتان عادی شود 🔹پناه می برم به خدا از روزی که فرهنگ و عادت مردم شود.
🌷وقتی خبر را شنیدم رفتم منزلشان و را دیدم. عکس بر دیوار اتاق نصب بود، به مادر شهید شجاع گفتم: هادی می گفت: می‌خواهم انتقام شهید بیضایی را بگیرم 🌷مادرش همینطور که اشک می ریخت گفت: وقتی آقای بیضایی به رسید🕊 عکس را روی دیوار اتاق زد و سفارش کرد، این عکس را برای نگه دار مادر، شهید بیضایی به گردن من خیلی داشته است.
⁦⬅️⁩ سردار شهید غلامرضا دانا، «شهید شاخص سال ۱۳۹۹ سپاه ناحیه سلمان شهرستان رشت» 🔸نام پدر: علی 🔹تاریخ و محل تولد: ۱۳۴۰ ، شهر سنگر 🔸تاریخ و محل شهادت: ۱۳۶۱/۰۲/۱۹ ، عملیات بیت المقدس ******** آقایی بود که تنها زندگی می کرد و بچه هایی که جذب سپاه و این برنامه ها نبودند را جمع می کرد. شهید دانا چیزی برای شام می خرید و به آنجا می رفت و برای شام با هم بودند و صحبت می کردند. آنها هم مجذوب غلامرضا شده و به این ترتیب فاصله شان کم می شد و وصل می شدند. وی در 19 اردیبهشت 61 و در عملیات آزاد سازی خرمشهر به شهادت رسید. 🌹 ❅ 🌹 🔻فرازی از وصیت نامه شهید: برای برپایی عدالت و حکومت اسلامی، باید از مال و جان خود بگذریم تا بتوانیم به دین خدا خدمت کنیم. 🌷شادی ارواح پاک و طیبه شهدا صلوات🌷 اللهم صلی علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
. ﻣﺤﺴﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻣﯿﺜﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﺸﻪ؛ ﭼﻮﻥ ﺍﻋﻤﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺎﻟﺼﻪ... ﺗﻮ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ، تکفیری ها ﺍﺯ ﺗﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ... ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻠﻪ ﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺗﻮﺑﺎﻥ ﺑﯿﻦ ﺗﯿﺮ ﻫﺎﯼ ﺑﺮﻕ، ﺳﯿﻢ ﺑﮑﺴﻞ ﻣﯿﺒﺴﺘﻦ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺩ ﺑﺸﻪ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮔﯿﺮ ﮐﻨﻪ ﺑﻪ ﺳﯿﻢ ﻭ ﭼﭗ ﮐﻨﻪ؛؛؛ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺗﻠﻪ و البته ﺑﺪﻭﻥ ﻫﺰﯾﻨﻪ. ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻢ ﺑﮑﺴﻞ ﻫﺎ، ﺗﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﻦ... ﻋﻠﯽ ﺭﻏﻢ ﺧﻄﺮ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ، ﮐﺎﺭ ﻣﯿﺜﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺑﺮﻩ ﺗﻮ ﺧﻂ ﺳﯿﻢ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﭽﯿﻨﻪ. ﻫﺮﺟﺎ ﺗﻠﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﺧﻨﺜﯽ ﮐﻨﻪ ﺗﺎ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺸﻦ... 🌹 🌹
💠نحوه شهادت 🔹همرزمان شهید از دوربین پیکر چند را بین نیروهای خودی و دشمن  مشاهده میکنند و به جانشین محمد میگویند که در همان لحظه شهید بزرگوار سر میرسند و میگویند این شهداء چشم به راه فرزندانشانند 🔸او میرود که را با چند نفر دیگر که داوطلب میشوند برگردانند که در نزدیکی پیکر شهدا میخورند و به شهادت میرسند و مادر این شهید هم چشم انتظار میماند و بعد از یک سال چشم انتظاری در نهایت پیکر پاکش را در مشهد و به خاک میسپارند. 🔹در زمان حضور طولانی مدت(حدود شش ماه) در سوریه به همرزمش گفته بود: دلم برای و پدر و مادر و برادران و خواهرانم تنگ شده است ولی اجازه رفتن به مرخصی را به من نمیدهد و از حضرت زینب (س) میکشم که او را تنها بگذارم 🔸اگر او را تنها بگذارم در آن دنیا جوابی برای (ع) ندارم که بدهم و من را جفت کرده ام و اصلا به مرخصی نمیروم یا باید تمام شود و ما به پیروزی کامل برسیم و یا اینکه من به برسم 🌷 شادی روحش
حاجت من را هم بدهید. همسر شهید: ما سال پیش از شهادت حسین تمام روزهای را در جوار شهدا افطار کردیم ، شهید محرابی می گفت: نذر کردم برای این که کارهای اعزامم درست بشود این کار را انجام دهم. سال قبلش که منزلمان در گلبهار بود به مزار 2 شهیدی که در نزدیکمان قرار داشت می رفتیم. پنجشنبه و شب های قدر را هم می رفتیم بهشت رضا (ع) مشهد🌹. سر مزار شهدا بلند می گفت: امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود، می گفت: ببینید شهدا، من از چه راه دوری پیش شما می آیم، اگر واقعا عند ربهم یرزقون هستید حاجت من را هم بدهید🌹. نماز صبح را در جوار شهدا می خواندیم، مزار شهدا را تمیز می کردیم و راه می افتادیم به سمت خانه. از به دنیا آمدن محمد مهیار خیلی خوشحال شده بود، کلی ذوق می کرد. بهش گفتم تو چقدر پسر دوست داشتی و هیچی نمی گفتی، یک نگاهی به محمدمهیار انداخت و گفت: خوشحالی من برای روزی است که اگه من نبودم یک مرد توی خانه باشد... تعجب کردم، گفتم کجا به سلامتی می خوای بری؟ گفت: خدا را چه دیدی شاید دعای «اللهم الرزقنا توفیق شهادت» ما هم به زودی اجابت شود...
🔰تنها کسی که شهید دارابی گوش به فرمانش بود... 🔸دم خداحافظی گفت که راهی . ناراحت و کلافه گفتم: حسین تو چرا حرف هیچ‌کس را گوش نمی‌دهی کجا می‌روی، مگر تازه نیامده‌ای حداقل بگو به حرف گوش می‌دهی! 🔹جواب داد مادر من فقط به حرف گوش می‌دهم. آقا دستور بدهد، جانم را هم برایشان می‌دهم. 📜وصیتی به بچه می‌کنم و آن هم این است که: در قبال احساس تکلیف کنند و ننشینند گوشه‌ای و نگاه کنند و مشکلات را به گردن دیگران بیندازند. 🌷
✳ در گوشه‌ای در میان خادم‌ها ایستاد 🔻سردار شهید بیشتر اوقات پایین (ع) می‌نشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان می‌داد زمانی هم که در کنار ضریح قرار می‌گرفت، بسیار رفتار می‌کرد. 🔹یک بار در مراسم ‎خوانی در صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی، سردار سلیمانی در حالی که لباس به تن داشت، اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت و در گوشه‌ای بین ۴۹ هزار خادمی که حضور یافته بودند، با تمام و آرام ایستاد. ✍راوی: مدیر امور خدمه آستان قدس رضوی ♥️
در مقابل زورگويي ها علي وار مي ايستاد و براي ياري مظلومان پيش قدم بود بطوري كه هميشه مظلومان براي گرفتن حق خود به ايشان مراجعه مي كردند. مقيد به مسائل ديني بود. اكثر اوقات روزه مستحبي مي گرفت ودر مراسم دعاي كميل و زيارت عاشورا شركت مي كرد.  🌷