خوشم که از ازل شدم به درگهت گدا حسن
همیشه میزنم صدا ز سوز دل تو را حسن
خدا اجازه میدهد چنین کنم دعا حسن
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن
ز دست میروم اگر ز سر مرا تو وا کنی
ز جمع عاشقان با صفای خود جدا کنی
خوشم اگر به یک نظر دلم پر از صفا کنی
مرا به نوکری خانه ات خودت صدا کنی
به پای سفره کریم لطف خویش جا کنی
به دست خویش لقمه ای دهی به این گدا حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء حسن
دوباره نوبت عزا دوباره زمزمه نوا
دوباره غم دوباره دم دوباره ذکر مجتبی
دوباره بزم خواندن از یل رشید مرتضی
دوباره یاد فاطمه دوباره داغ کوچه ها
خدا کند که جان دهم به پای روضه شما
بخواه حاجت مرا ز درگه خدا حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء حسن
تو آخر عنایتی من اول گدایی ام
تو عشق بی نهایتی و دلبر خدایی ام
اسیر دار هیچکس نشد سر هوایی ام
اگرچه دلشکسته حسین و کربلایی ام
نوشته روی قلب من که ملک مجتبیی ام
تمام فکر و ذکر من تویی همیشه یا حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء حسن
و فهم بی کسی تو ز فهم من فرا تر است
کمی ز غصه های تو به عالمی برابر است
به گرد قبر خاکی تو آه من کبوتر است
مرید مجتبی شدن عنایتی ز حیدر است
غلام مجتبی به روز حشر از همه سر است
زبان بده بخوانمت به زیر دست و پا حسن
صفا وفا عطا سخا ولی هر کرم حسن
دعای من دوای من نوا و شور و دم حسن
چه میشود که در بقیع تو زنم قدم حسن
مدد نما به لطف حق امیر بی حرم حسن
کنیم پرچم تو را به عالمی علم حسن
بنا شود به مرقد تو گنبد طلا حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء حسن
تو ناجی امامتی اگرچه خسته ای ولی امیر استقامتی
وجود جود از تو و تو جوهر کرامتی
چه رفعتی چه رعفتی چه هیبتی چه قامتی
امید بی کسی من به عرصه قیامتی
ببین صدات میزنم چقدر بی ریا حسن
مگر تو قدرت و توان حیدری نداشتی
چرا به کوچه فرصت دلاوری نداشتی
ز کودکی به غیر دیده تری نداشتی
شنیده ام به معرکه که یاوری نداشتی
بمیرم ای امیر خسته لشکری نداشتی
شکسته شد دلت ز دست سنگ آشنا حسن
کریم آل فاطمه امام مجتبی حسن
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء حسن
ای غصه مظلومی ات در انجمن ها
مثل علی در جامعه تنهای تنها
ای ماهی دریا برایت گریه کرده
پیغمبر و زهرا برایت گریه کرده
تا کنون لاجرعه از غم خورده ای
تا کنون سیلی محکم خورده ای
#امام_حسن_شعرروضه
در سوگ نبی جهان سیه می پوشد
در سینه، دل از داغ حسن می جوشد
از ماتم هشتمین امام معصوم
هر شیعه ز درد، جام غم می نوشد.
خدا به طالع تان مُهر پادشاهي زد
به سينه ي احدي دست رد نخواهي زد
در آسمان سخاوت يگانه خورشيدي
تمام زندگي ات را سه بار بخشيدي
گدا ز كوي تو هرگز نرفته ناراضي
عزيز فاطمه! ازبسكه دست و دل بازي
مدينه شاهد حرفم : فقير سرگشته
هميشه دست پر از محضر تو برگشته
به لطف خنده تان شام غم سحر گردد
نشد كه سائل تان نا اميد برگردد
خدا به شهد لبت مزه ي رطب داده
كريم آل محمد تو را لقب داده
تبسم نمكينت چقدر شيرين است
دواي درد يتيم و فقير و مسكين است
خوشا به حال گدايي كه چون شما دارد
در اين حرم چقدر او برو بيا دارد
به هر مسافر بي سر پناه جا دادي
به دست عاطفه حتي به سگ غذا دادي
گره گشايي ات از كار خَلق،ارث علي است
مقام اولي جود و بخششت ازلي است
به حج خانه ي دلبر چه ساده مي رفتي
همه سواره ولي تو، پياده مي رفتي
شما ز بسكه كريم و گره گشا بودي
دل كوير به فكر پياده ها بودي
امام رأفت دوران بي مرامي ها
نشسته اي سر يك سفره با جذامي ها
خيال كن كه منم يك جذامي ام آقا
نيازمند نگاه و سلامي ام آقا
چقدر مثل علي از زمانه رنجيدي
سلام داده، جواب سلام نشنيدي
امام برهه ي تزويرهاي بسياري
به وقت رفتن مسجد، زره به تن داري
كريم شهر مدينه غريب افتادم
به جان مادرت آقا، برس به فريادم
خودت غريبي و با دردم آشنا هستي
رفيق واقعي روزهاي بي دستي
قسم به حُرمت اين ماه حق نگاهي كن
به دست خالي اين مستحق نگاهي كن
بگير دست مرا ، دست بسته ام آقا
ضرر زدم به خودم، ورشكسته ام آقا
دل از حساب قنوت تو سود مي گيرد
دعاي دست رحيمت چه زود مي گيرد!
براي مدح تو گويند شعر احساسي
به واژه هاي «در» و«ميخ» و«كوچه» حساسي
چه شد غرور تو آقا شكست در كوچه
بگير دست مرا با خودت ببر كوچه
چه شد كه بغض گلوگير گوشه گيرت كرد
كدام حادثه اين گونه زود پيرت كرد
چگونه اين همه غم در دل شما جا شد
بگو كه عاقبت آن گوشواره پيدا شد؟
#امام_حسن_شعرروضه
بند اول
گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است
گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه
تاریک تر ز عرصة تاریک محشر است
گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین
اشک عزا به دیدة زهرای اطهر است
گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر
دیدم که روز، روز عزای پیمبر است
پایان عمر سید و مولای کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حیدر است
قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است
روی حسین مانده به دیوار بی کسی
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است
ای دل بیا گریة زینب نظاره کن
مانند پیرهن جگر خویش پاره کن
بند دوم
زهرا به خانه و ملک الموت پشت در
از بهر قبض روح شریف پیامبر
از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب
بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر
با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه
در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر
یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر
اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی
روی حسین بر روی قلب پیامبر
دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار
بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر
زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن
از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر
هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه
بند سوم
پیغمبری که دید ستم های بی شمار
از کس نخواست اجر رسالت به روزگار
چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع
تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار
گویا نداشت شهر مدینه درخت گل
کآن را کنند در قدم فاطمه نثار
بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل
رنگ شرارت از رخشان بود آشکار
بابی که بود زائر آن سید رسل
آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار
بر روی دست و سینة آن بضعة الرسول
تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار
سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ
ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار
آید صدای فاطمه از پشت در به گوش
تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش
بند چهارم
دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید
روز ملال و غصه و رنج و محن رسید
از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد
بس تیرها که لحظة دفنش به تن رسد
بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین
بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید
بر پیکری که بود پر از بوسة رسول
از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید
از جامه های یوسف کرببلا فقط
بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید
پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه
تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید
"میثم" بگو به فاطمه زآن خیمه ها که سوخت
یک کربلا شرارة آتش به من رسید
مرثیه خوان خامس آل عبا منم
در خیمه های سوخته اش سوخت دامنم
#پیامبر_شعرروضه
#امام_حسن_شعرروضه
جگرم یاد حسین ریخت بهم یابن الشبیب
زخم شد؛ از غم او پلکِ ترم یابن الشبیب
تهِ گودال که جای پسرِ زهرا نیست
جای قرآن که به زیر سم مرکب ها نیست
پیرُهن از تن بیسر شده در آوردند
بی کفن در وسط دشت رهایش کردند
حرمت مهریه مادر سادات شکست
آب می خواست ولی نیزه دهانش را بست
جد مظلوم مرا با لب عطشان کشتند
مادرش دید و به گیسوی پریشان کشتند
ناله زد مادر ما دست به مویش نزنید
با تَهِ خنجر خود ضربه به رویش نزنید
خبر از حرمت بوسیدن مادر دارید؟
پای خود را زلبان پسرم بر دارید
قاسم نعمتی
#امام_رضا_شعر_روضه
غارت زده منم که کنارت نشسته ام
غارت زده منم که ز داغت شکسته ام
غارت زده منم که تو را خاک می کنم داداش
تابوت تو رو زِ خون تنت پاک می کنم
غارت زده منم که زِ داغ برادرم
می ریزم از کنارِ تنت خاک بر سرم
غارت زده منم چه کنم با جنازه ات
ای وای ریخته بر زمین خون تازه ات
غارت زده منم که زِ کف داده صبر را
با دست خویش کنده برای تو قبر را
من را به داغ تو غارت نموده اند
نه کربلا وکوفه نه در شام برادرم
داغی که رفتن تو روی سینه ام گذاشت
باور کنید سختتر شده از غارتِ حرم
#امام_حسن_شعرروضه
#مکشوف
حرف ناگفته چشمان ترش بسیار است
اشک او راوی یک عمر غم و آزار است
روز و شب گریه کن روضه ی یک مسمار است
قلب او زخمی از ضرب در و دیوار است
داغهایی که کشیده است همه معروف است
پس ببخشید اگر روضه من مکشوف است
در نماز شب و هنگام دعا می گرید
صبح با گریه او باد صبا می گرید
یاد آن کوچه و بی چون و چرا می گرید
بعد چل سال بیادش همه جا می گرید
قصد این بار من از شعر که آقا بوده
قسمت انگار کمی روضه زهرا بوده
زهر در تن نه که از غم جگرش می سوزد
یاد مادر که بیفتد به سرش می سوزد
غرق آتش در و پروانه پرش می سوزد
از همان روز حسن با پدرش می سوزد
کودکی بود ولی رنج پدر پیرش کرد
غم مادر دگر از زندگی اش سیرش کرد
نه فقط زخم زبان از همه مردم بوده
زهر در بین غم و غربت او گم بوده
قاتلش آتش و آن خانه و هیزم بوده
دست سنگین همان کافر دوم بوده
ابتدا چادر مشکی حرم سوخته بود
بعد هم تیر کفن را به بدن دوخته بود
داشت آن روز به لب روضه ای از سر می خواند
قصه درد و غم و غربتِ حیدر می خواند
داشت از سوز جگر روضه مادر می خواند
بعد هم روضه جانسوز برادر می خواند
چشمش افتاد به چشمان برادر، با آه
گفت لا یوم کیومک به ابا عبدا...
((دل من دست خودش نیست اگر می شکند))
قصه کرببلای تو کمر می شکند
دل زینب هم از آن رنج سفر می شکند
بر سر دیدن تو شام چه سر می شکند
صوت قرآن تو در شام شنیدن دارد
چوب دست از لب و دندانت اگر بردارد
مهدی چراغ زاده
#امام_حسن_شعرروضه
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#امام_حسن__ع__روضه
باید به پای عشق حسن جان فدا کنیم
در عمق سینه ها حسنیه به پا کنیم
باید برای اینکه محب حسن شدیم
روزی هزار مرتبه شکر خدا کنیم
هرچند با مزار غمش خو گرفته ایم
اما بنا شود حرمش را بنا کنیم
در شیوه مهندسی سازه حرم
بر آستان قدس رضا اقتدا کنیم
گلدسته ، برج ساعت و نقاره خانه و..
یک صحن جامع حسنی دست و پا کنیم
ما یاکریم خاکی اطراف قبرتو
ایوب از قبیل مریدان صبر تو
ای دست توبه روی سرم از قدیم ها
شیوا ترین تکلم قوم کلیم ها
دست توسلم ، قسم نیمه های شب
معنای ذکر یا حسن و یا کریم ها
شان نزول سوره والای کوثری
درمانده از بیان مقامت فهیم ها
تو عشق مادری و منم عاشق شما
ما را نوشته اند به پای کریم ها
هرکس تعلقی به مکانی گرفته است
ماهم شدیم پای نگاهت مقیم ها
ما یاکریم خاکی اطراف قبرتو
ایوب از قبیل مریدان صبر تو
از بس ز سینه آه شرر بار میکشی
من را به سمت روضه به اجبار میکشی
مسجد، محله ،مردم بیگانه جای خود
حتی میان خانه ات از یار میکشی
هرچند سنی از تو گذشته ولی هنوز
از خاطرات کودکی آزار میکشی
اصلا تو هرچه میکشی از بعد کوچه و
از ضربه های سیلی و دیوار میکشی
عادت نداشتی بکشی دست مادرت
اما میان کوچه به ناچار میکشی
ما یاکریم خاکی اطراف قبرتو
ایوب از قبیل مریدان صبر ت
امام حسن (ع)
روضه
#امام_حسن_شعرروضه r
#شب_های_جمعه_می_گیرم_هواتو
شب های جمعه می گیرم هواتو
اشک غریبی می ریزم براتو
بیچاره اونکه حرم رو ندیده
بیچاره تر اونکه دید کربلاتو
آه امون از غریبی، صبوری
آه چه جوری بسازم با دوری
شاه کرامت کجا تو کجا من
این کربلایت چه ها کرده با من
اشکای زهرا، تو صحرا براتو
شب های جمعه صبوری برا من
بیچاره اونکه حرم رو ندیده
بیچاره تر اونکه دید کربلاتو
آه حرم باز پر از بوی سیبه
آه خدایا حسینم غریبه
#امام_حسین_زمزمه
عبا به روی سر خود کشید و هِی اُفتاد
همینکه زهر جگر را درید و هِی اُفتاد
سرِ مبارک و چشمان تار و سنگِ مسیر
میانِ راه زمین را ندید و هِی اُفتاد
چه کرده با جگرش زهر، مادرش میدید
چگونه تا درِ حجره رسید و هِی اُفتاد
گرفته بود اباصلت از بغلهایش
نشست و پاشُد و آهی کشید و هِی اُفتاد
برای زهر نه، در کوچه یادِ مادر بود
صدای نالهی زهرا شنید و هِی اُفتاد
گذاشت دست به در ، میخِ شعلهور را دید
گذاشت دست به پهلو خمید و هِی اُفتاد
رضا نبود حسن بود و پارههای جگر
به خاک ، خون زِ لبانش چکید هِی اُفتاد
به یادِ روضهی یابن الشبیب و یادِ سر و
لباس کهنه و آنکه برید و … هِی اُفتاد
زِ خیمه تا به بلندی ، زِ تل سویِ گودال
چقدر عمهی ما هِی دوید و هِی اُفتاد
نکرد رحم حرامی به طفلِ بی بابا
که پابرهنه دوید و بُرید و هِی اُفتاد
به من دهید که سر را برایتان ببَرم
شما که هِی نوکِ نیزه زدید و هِی اُفتاد
حسن لطفی
#امام_رضا_شعر_روضه
آمدی در خاک ایران،خاک ایران سبز شد
از جنوب کشور من تا خراسان سبز شد
ردِّ پایت شد مسیر رودهای بی قرار
هر کجا که آمدی حتی بیابان سبز شد
می شود ردِّ تو را در نقشه ها ترسیم کرد
چون به هرجایی که باریدهست باران،سبز شد
خواستم دورت بگردم در خیابان رضا
تا که گفتم السلام، از دور میدان سبز شد
در خیابانِ رضا پشت چراغِ قرمزش
بارها تا هشت خواندیم و خیابان سبز شد
بارها دیدم که مادر از زیارت آمد و
تاک پیر خانهی ما در زمستان سبز شد
گندم پس ماندههای کفترانت را شبی
ریختم در سفره دیدم صبح از آن نان سبز شد
روضهی انگور می آمد به گوشم من خودم
در شب سی صفر دیدم که ایوان سبز شد
دست در انگور بردی رنگ مشهد سرخ شد
بعد از آن خورشید هر صبحی که سر زد سرخ شد
گشت جدش رو سپید آن جا که با یک خوشه زهر
هشتمین پیغمبر آل محمد سرخ شد
مثل جدّش منتقم می خواست پس با این دلیل
تا همیشه پرچم بالای گنبد سرخ شد
مثل زهرا مادرش در اتفاق کوچه ها
رنگ رفتن شد کبود و رنگ آمد سرخ شد
در میان کوچهها دستار بر سر زرد شد
دست بر در زد به سرعت چهره ی در زرد شد
زهر از بس که قوی بود و امام از بس لطیف
زهر چون رد شد همه دیدند حنجر زرد شد
در غلاف و در مصاف، این گشت روضه، هرکجا؛
راویان گفتند حنجر، روی خنجر زرد شد
سرخ بود و زرد بود و مرد کم کم شد کبود
گفت یا زهرا رضا و بعد از آن دم شد کبود
با نبی و با حسن با یا علی موسی الرضا
پیش غم های صفر ماه محرم شد کبود
گوییا رنگین کمانی می رود زیرا به زهر؛
هم سپید و سرخ و زرد این مرد شد هم شد کبود
از خراسان روضه خیلی دور شد یابنالشبیب
زهر وقتی قاطی انگور شد یابنالشبیب
اشک در چشمان آقا حلقه زد آنجا که گفت
حال و روز جدِّ ما ناجور شد یابنالشبیب
در هجوم تیرها و نیزهها گم شد تنش
در میان سنگها محصور شد یابنالشبیب
در میان علقمه عباس از بس تیر خورد
پیکرش چون کندوی زنبور شد یابنالشبیب
حرف حرفِ جنگ بود اما پس از عباس ما
حرف دشمن نیز حرف زور شد یابنالشبیب
آه زجرآورترین جای سفر آنجاست که
زجر، شب بر جستجو مٲمور شد یابنالشبیب
عمه هرجایی به دشمن رو نمیزد پیش زجر؛
در بیابان عاقبت مجبور شد یابنالشبیب
#شعر_شهادت_امام_رضا
#دهه_آخر_صفر
#مهدی_رحیمی_زمستان
@hadithashk
#امام_رضا_شعر_روضه
اَلا امام غریبان، سلام یا سلطان
امید قلب ضعیفان، سلام یا سلطان
من و گدایی این در، تو و سخا آقا
نظر به حالِ گدایان، سلام یا سلطان
خوشا غلامیِ دربارِ حضرتت، یک عمر
تو و عطا به غلامان سلام یا سلطان
منم که نوکرِ کوی شهِ خراسانم
تویی تو شاه خراسان سلام یا سلطان
به جان نثاري تان مفتخر شدن زیباست
مرا بخوان ز شهیدان سلام یا سلطان
گناهکارم اگر، ای رضا تُرا دارم
منم ز خیلِ محبان سلام یا سلطان
اگر اجازه دهی یک حرم بیایم باز
بگویم از دل و از جان سلام یا سلطان
به صحن صحنِ حریمت طواف باید کرد
به ذکرِ نابِ رضا جان سلام یا سلطان
ضیافت تو بهشتِ همیشۀ احباب
که من شدم بتو مهمان سلام یا سلطان
رئوفی و به دل آشفتگان نظر داری
الا امامِ رئوفان سلام یا سلطان
«نوشته بر درِ جنت به خطّ نورانی»
بگو به روضۀ رضوان سلام یا سلطان
هر آنکه کرب و بلا ، اربعین نشد رزقش
بگوید از دلِ سوزان سلام یا سلطان
برای جدِّ غریبت که پلکِ تو شد زخم
شده محبِّ تو گریان سلام یا سلطان
غمِ اسیری زینب، غمِ یتیمان هم
ترا نموده پریشان سلام یا سلطان
به انتقامِ غریبان دعا کن ای آقا
عزیز عترت و قرآن سلام یا سلطان
محمود ژولیده
#امام_رضا_شعر_روضه
زانویِ خسته اش تکان میخورد
پیکرش را کشان کشان میبُرد
چند باری میانِ راه،افتاد
گفت یا فاطمه به راه افتاد
هردو دستش به پهلویش دارد
عرقِ سرد بر رویش دارد
تا که لرزه به پیکرش افتاد
وای،عمامه از سرش افتاد
تار می دید دیدگان ترش
گوئیا ریخته بهم جگرش
با لبِ آستین چنان زهرا
پاک میکرد خونِ لبها را
برزمین میکشید پایش را
جمع میکرد هِی عبایش را
یک نگاهی به دور وبر انداخت
اشکی از دیدگانِ تر انداخت
تا که بر آستانِ حجره رسید
جگرش پاره بود ناله کشید
کاسة صبرِ عالمین شکست
همه درهایِ حجره را تا بست
زیر لب گفت : آه «أین جواد»
سرِ پا بود یک دفه افتاد
فرش ها را یکی یکی تا زد
تا گلویش لباس بالا زد
سینه اش را به خاکِ سرد گذاشت
یک مزاحم به رویِ سینه نداشت
گردوخاکی بپاست در حجره
صحنة کربلاست در حجره
دست وپا میزد وکنار ِ تنش
نیزه جا وانکرد در دهنش
کربلا جَدِ او چه بد جان داد
وسط نیزه دارها افتاد
یک نفر زد لگد به پهلویش
یک نفر پا گذاشت بر رویش
یک نفر آستین خود تا زد
گوشه هایِ رداش بالازد
رویِ کُرسیِ عرش زانو زد
پنجه اول میانِ گیسو زد
خنجرش را گذاشت زیرِ گلو
وحده لااله الاهو
این گلو جایِ بوسة نبی است
حرز آن اشکهایِ زینبی است
هرچه خنجرکشید و باز کشید
جایِ لبهایِ خواهرش نبُرید
روضه را تا کنار عرش کشاند
وای ،جسمِ حسین برگرداند
گیسویِ مادری بهم می ریخت
حالتِ حنجری بهم می ریخت
کار بالاگرفت ای مردم
وای از ضربة دوازدهم
شکل رگها که نامرتب شد
این سخن دلخوریِ زینب شد
کاش در بین تان مسلمان بود
ذبح ِ از پشتِ سر حلال نبود
قاسم نعمتی
#امام_رضا_شعر_روضه
خداحافظ.دوماهه گریه و ماتم
خداحافظ.لباس مشکی و پرچم
حسین جانم
خداحافظ.حسینی ها عزادارا
میون ما. میومد ناله زهرا
حسین جانم
حلالم کن . میدونم خیلی آقایی
دم مرگم.به دیدارم تو می آیی
حسین جانم
حلالم کن. ببین کوهی زدردم من
حلالم کن. برات کاری نکردم من
حسین جانم
حلالم کن . میدونم که گنه کارم
ولی آقا . می دونی که دوست دارم
حسین جانم
ببین زهرا. همیشه دستم و پر کرد
به قدی خم. زنوکرها تشکر کرد
حسین جانم
سلام آقا. امام مهربان من
سلام آقا. ببین اشک روان من
رضا جانم
سلام آقا. پناه بی پناهانی
ازاون اول. منم نوکر تو سلطانی
رضا جانم
دلم تنگه.برای صحن گوهرشاد
دخیل بستم. کنار پنجره فولاد
رضا جانم
رئوف آقا. ببین خیلی کم آوردم
یه کاری کن . دوباره من زمین خوردم
رضا جانم
توی حجره.زپا افتاده ای تنها
به گوش تو رسیده ناله زهرا
رضا جانم
جواد اومد. کنار تو به چشم تر
زدی بوسه . به لبهاش لحظه آخر
رضا جانم
ولی آقا. شده کرببلا غوغا
زمین خورده. کنار یک پسر بابا
رضا جانم
#وداع_با_محرم_و_صفر
به سبک سلام آقا
به سبک منم باید برم سید رضا نریمانی"
داره تموم ميشه سينه زني و شور و شين
يه سال ديگه گذشت ماه محرمه حسين
يادش بخير چقدر سينه زدم زير علم
گفتم يه كاري كن آقا منم برم حرم
منم بايد برم تا حرمه آقام حسين
فقط اينو ميخوام كه بزنه صدام حسين
حالا كه نوكرم كرده چقدر دعام حسين
'' حسين آقام آقام... ''
-----------------
اجازه دادي كه تا روضه ها منم بيام
تا فاطميه من دلتنگ اين پيرن سيام
پيرن سياهي كه داده به نوكر آبرو
سينه زدم برات اينو به مادرت بگو
بگو كه مزد نوكريه مارو هم بده
اذن زيارتو به حق اين علم بده
هرساله اربعين به نوكرا حرم بده
'' حسين آقام آقام... ''
-----------------
تو اين دوماهه تُ كردي تو روضه دعوتم
به خاطر اينه ديوونه ي رقيتم
رقيه دينمه مدال روي سينمه
يه عمره كه همه غمه دله حزينمه
فداي غربتش گريم گرفت تو هيئتش
لعنت به اوني كه محكم زده به صورتش
دلم هواييه پس كِي ميرم زيارتش
" حسين آقام آقام... "
-----------------
#میلاد_قبایی
#وداع_با_محرم_و_صفر
شد امام ِ آخرین و دل برایش بیقرار
سامرا شد ریسه بندان! از یمین تا به یسار
جان فدایِ آن عبا که تار و پودش حیدریست
بر تنش زیبا نشسته؛ با کمال و با وقار
حک شده با دستِ حق بر تیغۂ شمشیر او
لا فتی إلا علی (ع) لاسیف إلا ذوالفقار
میبرَد تاج ولایتعهدیاش را جبرئیل
میشود «طاووس أهل الجنّه» صاحب اختیار
دل بیا رخت سفیدت را به تن کن! آمده
عید بیعت با ولیِ عصر(عج)، عیدِ انتظار
حضرت زهرا (س) برایش خوانده حمد و إن یکاد
آرزویش هست، باشد یاورانش بیشمار
تا بگیرد از تمام دشمنانِ مرتضی (ع)
انتقامی سخت را با ضربههایی ناگوار
کاش برگردد به زودی با ظهوری غرقِ نور
در حضورش به! چه حالی دارد این جشن و سرور
#آغاز_امامت_امام_زمان
یا رسول الله مدد
در صف پیغمبران، آیت عظمی تویی
پیک خدا زینت مسجد الاقصی تویی
ماه درخشندۀ لیله الاسری تویی
منبع نور رخ حضرت زهرا تویی
کعبه تویی دل تویی کعبۀ دل ها تویی
.
.
مهر درخشان بُود ذرهای از روی تو
قبله شود آشکار از خم ابروی تو
جان جهانی بود بسته به یک موی تو
ای به فدای تو و مسیر نیکوی تو
خاتم پیغمبران، حضرت طاها تویی
.
.
مات کلیم الله از معجز قرآن تو
نوح بود بندهای در خط فرمان تو
عیسی مریم بود طفل دبستان تو
حاتم طائی یکی ریزهخور خوان تو
طوطی شکر دهن لعل شکرخا تویی
.
.
علم جهان قطره و علم تو دریا بود
مستمع درس تو صد چو مسیحا بود
رایت حسن تو بر عرش معلی بود
زهرۀ ایوان تو حضرت زهرا بود
در فلک معرفت عقد ثریا تویی
.
.
منطق کوبندهات کلامی از کبریاست
حدیث لبخند تو چکامهای دلرباست
من چه بخوانم تو را که نام تو کبریاست
احمد و بوالقاسم و محمد و مصطفی ست
ای امنا را امین، امین والا تویی
.
.
روز گزینش تو، بر سمت رهبری است
جشن شکوهمند، بعثت پیغمبری است
مکتب ما حیدری است، مذهب ما جعفری است
شعار ما یا علی است، ز هر خطائی بری است
شافع ما شیعیان به یوم عقبی تویی
.
.
توئی که با خلق و خو ز انبیا برتری
آمنه را گوهری خدیجه را شوهری
پیغمبری رهبری سرآمدی سروری
ماذنه را منظری، ستارۀ منبری
طور تجلای عشق، آن ید بیضا تویی
.
.
سلام ما بر تو و به حیدر صفدرت
به بانوی بانوان فاطمۀ اطهرت
بر حسن و حسین، زینب غم پرورت
به بوذر و به سلمان به مالک اشترت
قلب شریعت تو و مدار تقوا تویی
.
.
بر اثر مهر تو مَلَک دل آباد شد
به بنده افتاد از بندگی آزاد شد
علی به شاگردیت نشست و استاد شد
مدیحه گوی تو و سبط تو «خوش زاد» شد
به محفل گلرخان عارض زیبا توئی
#پیامبر_مدح
زیک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا
که رخت نور پوشاندند بر تن آسمان ها را
دو مرآت جمال حق، دو دریای کمال حق
دو نور لایزال حق، دو شمع جمع محفل ها
دو وجه الله ربانی، دو سر الله سبحانی
دو رخسار سماواتی، دو انسان خدا سیما
دو عیسی دم، دو موسی ید، دو حسن خالق سرمد
یکی صادق یکی احمد یکی عالی یکی اعلا
یکی بنیانگر مکتب یکی آرندهی مذهبی
یکی انوار را مشعل یکی اسرار را گویا
یکی از مکه انوار رخش تابید در عالم
یکی شد در مدینه آفتاب طلعتش پیدا
یکی نور نبوت را به دل ها تافت تا محشر
یکی نور ولایت را ز نو کرد از دمش احیا
رسد آوای قال الصادق و قال رسول الله
به گوش اهل عالم تا که این عالم بود بر پا
یکی جان گرامی در دو جسم پاک و پاکیزه
دو تن اما چو ذات پاک یکتا هر دو بی همتا
محمد کیست؟ جانِ جانِ جان عالم خلقت
که گر نازی کند در هم فرو ریزد همه دنیا
محمد کیست؟ روح پاک کل انبیا در تن
که حتی در عدم بودند بی او انبیا یک جا
محمد کیست؟ مولایی که مولانا علی گوید
منم عبد و رسول الله بر من رهبر و مولا
محمد، از زمان ها پیشتر می زیست با خالق
محمد، از مکان پیموده ره تا اوج او دانی
محمد محور عالم، محمد رهبر آدم
محمد منجی هستی، محمد سید بطحا
محمدکیست؟ آنکو بوده قرآن دفتر مدحش
که وصفش را نداند کس به غیر از قادر دانا
محمد را کسی نشناخت جز حق و علی، هرگز
چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را
-
وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم
کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن انشا
ششم مولا، ششم هادی، ششم رهبر، ششم سرور
که هم دریای شش گوهر بود، هم دُرّ شش دریا
صداقت از لبش خیزد، فصاحت از دمش خیزد
فلک قدر و ملک عبد و، قضا مهر و قدر امضا
بسی زهاد و عبادند بی مهرش همه کافر
بسی عالِم، بسی عارف، همه بی نور او اعمی
دو خورشید منیر او، هشام و بو بصیر او
دو کوه حکمت و ایمان، دو بحر دانش و تقوی
مرا دین نبی مهر علی و مذهب جعفر
سه مشعل بوده و باشد چه در دنیا چه در عقبی
در دیگر زنم غیر از در آل علی؟ هرگز!
ره دیگر روم غیر از ره این خاندان حاشا!
بهشت من بود مهر علی و مهر اولادش
نه از محشر بود بیمم نه از نارم بود پروا
سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر
اگر گردم جدا یک لحظه از ذریهی زهرا
از آن بر خویش کردم انتخاب نام "میثم" را
که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا
حاج غلام رضا سازگار
#پیامبر _مدح
گرچه بیش از دیگران، سهمش در این دنیا غم است
«مرد» اخمش، خنده اش، حرفش، نگاهش، محکم است
«مرد» قولش، اعتقادش، حرف و کردارش یکی ست
«مرد» هرجا هست زیر سایه یک پرچم است
«مرد» روزش غرّش رعد است و خشم تندباد
«مرد» نیمه شب سر سجاده اشکش نم نم است
نور چشم مؤمنان و خار چشم کافران
او که با خار آتش و با غنچه و گل شبنم است
خواه پشت میز باشد خواه پشت خاکریز
هر کجا باشد برای درد مردم مرهم است
مردهایی می شناسم در جهان، در وصفشان،
شعر من گنگ است، جانم را اگر بخشم کم است
سَیّدی را می شناسم نام او پیروزی است
بودنش دلگرمی آزادگان عالم است
سَیّدی را می شناسم کز هراس هیبتش
خواب اسرائیل با کابوس و وحشت درهم است
پای درس رهبر خود انقلابی مانده است
«انقلابی» حرف های محکمش کی مبهم است؟
در میان لشکر مردانِ میدان شرف
جلوه «سَیّد حسن» همچون نگین خاتم است
صبح نزدیک است راهی نیست، سَیّد راهی است
قدس هم در فکر استقبال و خیر مقدم است
سعید تاج محمدی
#انقلابی
لحظۀ واپسين
مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان
كودک غزه را اگر در دل خواب كشتهايد
خورده ترک ز آه او گنبد آهنينتان
كوچ كنيد صف به صف چون كه نشسته هر طرف
مرگ در انتظارتان حادثه در كمينتان
رو به ديار خود كنيد ای به عبث نشستگان!
تا سر پاست اسبتان تا نشكسته زينتان
خيرهسریست كارتان دربهدریست بارتان
حيلهگریست يارتان بدگهریست دینتان..
مرد ظفر كه نيستيد اهل خطر كه نيستيد
هست حريف طفل و زن، غيرت آتشينتان؟!..
دل بكنيد زين سرا ورنه به روز ماجرا
نيست به خاک قدس جز فاجعه همنشينتان..
يا به همين زبان خوش پس بدهيد قدس را
يا كه رسد دمی دگر لحظۀ واپسينتان!
افشین علا
#مقاومت
شادی هر دو جهان بیتو مرا جز غم نیست
جنت بیتو عذابش ز جهنم کم نیست
در دم مرگ اگر پا به سرم بگذاری
عمر جاوید به شیرینی آن یکدم نیست..
تا خدایی خدا هست، لوای تو به پاست
زآنکه جز دست خدا، حافظ این پرچم نیست
هم خدا داند و هم عالم و آدم دانند
که به جز رایت عشق تو در این عالم نیست..
ملک هستی همه ماتمکدۀ توست حسین
جایی از ملک جهان خالی از این ماتم نیست
گوهر اشک عزای تو به هر کس ندهند
اهرمن را شرف داشتن خاتم نیست
گریه بر پیکر مجروح تو باید همه دم
که جراحات تنت را به از این مرهم نیست
تو به جا ماندی و ظالم اثرش هم شد محو
پایۀ ظلم که در دار جهان محکم نیست
سائل توست کسی کز تو، تو را خواهد و بس
آنکه شد طالب تو در طلب دِرهم نیست
داد مظلومی تو ملک خدا را پر کرد
عالمی نیست که با یاد غمت، دَرهم نیست..
#امام_حسین_شعرروضه_کلی
زعطر سیب تو مدهوش دیدم کلِ عطاران عالم را
زپا انداخته داغِ غمِ عشقِ تو غمخواران عالم را
از ان لحظه که روی دست خود قنداقه ی شش ماهه را بردی
خدا داند بدهکار خودت کردی طلب کاران عالم را
میان قتله گاه از طرز نجوای تو دانستم که در محشر
شفاعت می کند زهرا برای تو گنه کاران عالم را
نمی گویم علی اصغر! برای دلخوشیِ مادرش! … باران …!
تلظی کردن اصغر خجل کرد از لبش باران عالم را
ادب بنگر وفا بنگر نخورد ابی و بر روی علم تنها
فقط یک پنجه سالم بود استاد علمداران عالم را
سرِ بشکسته از دامان شاه انداخت تا اینکه
مساوات و وفاداری بیاموزد وفاداران عالم را
به خاک و خون فتادی و به خاک و خون نشاندیَّم
به خاک و خون فتاده این چنین کِی بود عیاران عالم را
چنان خوش می روی بر نی که زینب مات روی تو به شام امد
گرفتاری چنین بخشا خداوندا گرفتاران عالم را
محسن همتی
انـدازه ی بـزرگــیِ لطفـت عدد نـبود
در ذهن سائلی که گـدایی بلد نـبود
دریافت , وقـت رو زدنِ خـود نیازمنـد
ذکرِ حُسین هیچ کَم از یا صَمَد نـبود
دست تو خورد بر سر دوشم, ز گرمی اش
فهمید دل که ضربه ی تو دست رد نـبود
از بس بدم , اگر تو رفـیقم نمی شدی
هـرگز کسی انیس دلــم تا ابد نـبود
در ذهن من که مَظهَر بودن تویی و بس
بی تو تمام هستیِ من می شود”نـبود”
می خواستم به پات بیفتد جـنازه ام
ای کـاش وعده گاه تو زیـرِ لَحَـد نـبود
…
در وصف خوبی تو همین جمله کافی است
غـیر از حرام زاده کسی با تو بد نـبود
خون تو بهـترین سَنـدِ غربت علی ست
بر آنکه گفـته فاطمیه , مُسـتَند نـبود
محمّد قاسمی
#مقاومت